#داستانک
☀امروز را آغاز تازه بدان. زندگی رودخانه ایست که مدام به سمت آینده در جریان است، هیچ قطره ای از آن دو بار از زیر یک پل رد نمی شود. برخیز و به سمت پیروزی حرکت کن
⭕️🌸🌸
#حکمت_خدا
☀ دهقانی مقداری #گندم، در دامن پیرمرد فقیر ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و رفت!
درراه با پروردگار سخن میگفت:ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای
در همین حال،ناگهان گرهای از گرههایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:من تو را کی گفتم ای یار عزیزکائن گره بگشای و گندم را بریز!!!
آن گره را چون نیارستی گشود.این گره بگشودنت، دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را، از زمین جمع کند،در کمال ناباوری دید!!!
دانهها روی ظرفی از طلا ریختهاند!ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی، یا به چاهتو مرا بین، که منم مفتاح راه❤️
⭕️ 🌸🌸
#حکایت
#گوهر_پنهان
☀ روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا و توانا! حکمت این کار چیست که موجودات را میآفرینی و باز همه را خراب میکنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب میآفرینی و بعد همه را نابود میکنی؟
خداوند فرمود: ای موسی! من میدانم که این سؤال تو از روی نادانی و انکار نیست و گرنه تو را ادب میکردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی میدادم. اما میدانم که تو میخواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی و مردم را از آن آگاه کنی. تو پیامبری و جواب این سؤال را میدانی.
آنگاه خداوند فرمود: ای موسی برای اینکه به جواب سؤالت برسی، بذر گندم در زمین بکار و صبر کن تا خوشه شود.
موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت و مشغول درو کردن شد. ندایی از جانب خداوند رسید کهای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشهها را میبری؟
موسی جواب داد: پروردگارا! در این خوشهها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانههای گندم در میان کاه بماند، عقل سلیم حکم میکند که گندمها را از کاه باید جدا کنیم.
خداوند فرمود: این دانش را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟
موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درک عطا فرمودهای.
خداوند فرمود: پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روحهای پاک هست، روحهای تیره و سیاه هم هست.
همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد.
خلایق جهان را برای آن میآفرینم که گنج حکمتهای نهان الهی آشکار شود.
خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهرپنهان جان خود را نمایان کن.
⭕️🌸🌸
☀چنگ زدن به چیزهای کم ارزش
روزی دست پسر بچهای که در خانه با گلدان کوچکی بازی میکرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند.
🍯 پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان که تصادفاً خیلی هم گرانقیمت بود، فکر کند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن،انگشتهایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر میکنم دستت بیرون میآید.
پسر گفت: "می دانم اما نمیتوانم این کار را بکنم."پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: "چرا نمیتوانی؟"
پسر گفت: "اگر این کار را بکنم سکهای که در مشتم است، بیرون می افتد."
💠 شاید شما هم به ساده لوحی این پسر بخندید اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم میبینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش چنان میچسبیم که ارزش داراییهای پرارزشمان را فراموش میکنیم و در نتیجه آنها را از دست میدهیم.
🌸🌸
#حکایت
ملانصرالدین و الاغ
☀ روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمیآمد. ملا نمیدانست الاغ بالا میرود ولی پایین نمیآید. پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام بهشدت جفتک میانداخت و بالا و پایین میپرید. تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت. ملا که به فکر فرو رفته بود، با خود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب میکند و هم خود را هلاک مینماید.
⭕️🌸🌸
#خسیس
🍞نان خالی بی قاتق
☀خسیسی غذای خانوادهاش را نان خالی مقرر کرده بود تا اینکه زن و بچهاش به صدا در آمده وقاتق* طلبیدند.
وی مختصر پنیری خریده و در شیشه انداخت. شیشه را در صندوق گذاشت و قفلی بر صندوق زد و کلیدش را در جیب خودش گذاشت. در هر نوبت شیشه پنیر را از صندوق بیرون میآورد و دستور میداد عائلهاش لقمه نان را پشت شیشه مالیده و بخورند.