•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
#یک_داستان_یک_پند
✍ گویند: پادشاهی فرزندش در بستر مرگ افتاد و همه اطباء را برای طبابت، نزد او جمع کردند. اطباء از تشخیص بیماری او عاجر شدند. بوعلی سینا را نزد او آوردند. بر بالین او نشست و گفت: تو را دردی در جسم نمیبینم، روح تو مریض است. شاهزاده چون حاذقبودن بوعلی را فهمید: گفت مکان خلوت کنید با طبیب کار دارم.
🔹 شاهزاده گفت: مرا دردی است که تو فقط یافتی! من پسر این پادشاه از یک کنیزم. پدرم با وجود پسران دیگر مرا ولیعهد خود کرد و دشمنی آنان به جان خود خرید. پدرم از دست هیچ کس جز من باده نمینوشد، اطرافیان مرا تطمیع کردند سمّ در باده کردم تا پدر خویش بُکشم. پدرم باده را چون دست گرفت و چهره مرا دید داستان را فهمید و باده نخورد. منتظر بودم مرا دستور قتل دهد، نه تنها دستور قتل مرا نداد بلکه روزبروز بر محبت خویش بر من افزود که اطبای جهان بر بالین من حاضر ساخت. ای طبیب! من با این درد خواهم مُرد، مرا رها کن و برو!
🔹 گاهی خوببودن کسی چنان آزاردهنده است که هرگز با بدبودنش نخواهد توانست کسی را چنین آزار کند. پس همیشه برای آزار کسی که آزارت کرد به بدیکردن در حق او برای آزارش فکر نکن، به این راه هم بیندیش.
🌹 ️یوسف (ع) با نیکبودن خود چنان زلیخا را آتش زد که هیچ کس نمیتوانست.
🌸 وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22 - رعد)
و در عوض بدیهای مردم نیکی میکنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند.
*🔇🔊🔉کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
گروه ختم جز به جز قرآن کریم 👇👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/3672375408Cd4be645e2c
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🟣#یک_داستان_یک_پند
پیرمردی که پشتش خمیده بود، پایش آبله زده بود و چرک و خون از پایش سرازیر بود. که برای مهمانی در میان قوم خود آمده بود.
نبی مکرم اسلام (ص) هم در آن مهمانی، برای طعام دعوت شده بودند. پیرمرد، نزد هر کسی که مینشست، از کنار او برخواستند و کناری میرفتند. اما نبی مکرم اسلام (ص) به پای او برخواستند و نزد خود نشاندند و با او در کاسهای هم غذا شدند.
فرمودند: چرا حال عبادت را در شما نمی بینم؟! گفتند: حال عبادت در چیست؟فرمودند: در تواضع، هرگاه انسان متواضع و مظلوم دیدید با او تواضع کنید و چون متکبری دیدید با او تکبر کنید تا تحقیر شود. به خدا قسم (در عالم الست) خدای تعالی مرا اختیار داد که بندهای رسول باشم، یا فرشتهای نبی (مانند جبرییل) باشم. سکوت کردم و دوست من از ملائکه جبرییل بود او را نگریستم، جبرییل گفت: خدای را تواضع کن، گفتم میخواهم بنده و رسول باشم.
جبرئیل کارش به مراتب از پیامبر (ص) آسانتر بود و مشکل شماتت و درد و رنج و... مردم را نداشت.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🅰💎حکایات و سخنان ناب روز
🚩ازیِکۍپرسیدم
انشاءلله اگه بخوام محرم #اربعین برم #کربلا
بایدچه کاری رو انجام بدم ؟!
گفت:
-اولمیرۍپاسپورتتوازاِمامرِضا ع میگیری؛
بعدحرم حضرتمعصومه ع پارافمیڪنه
بعدحضرتعباس ع امضاءميکنه
بعدازاونمیبریدبیرخونه؛
حضرتزینب س ثبتمیکنه
وآخرینمرحله ممهوربہمهرحضرتمادر
میشه وتمام . . .(:"
+گفتمراهۍندارهڪه زودترانجامبشه؟!
-گفت #امام_حسین 💔'!˼
🖤🖤
۲۰ تمرین ساده برای تقویت حافظه و جلوگیری از آلزایمر
۱- با دست مخالف مسواک، شانه، بزنید و بنویسید.
۲- ساعت را در دست راست ببندید.
۳- کلمات را وارونه بگویید.
۴- از مسیر جدیدی به سر کار بروید.
۵- پاتوقتان را عوض کنید.
۶- درباره باورهایتان با تردید فکر کنید.
۷- جملات یک صفحه از کتاب را از آخر به اول بخوانید.
۸- کار جدیدی انجام دهید.
۹- موبایلتان را همراه خود نبرید.
۱۰- یک یا چند بیت شعر حفظ کنید.
۱۱- در جایی امن عقب عقب یا چشم بسته راه بروید.
۱۲- با افرادی که مدتهاست ندیدهاید تماس بگیرید.
۱۳- لباسهایی با رنگبندی جدید بپوشید.
۱۴- جدول حل کنید.
۱۵- بدون ماشین حساب محاسبه کنید.
۱۶- حدسهای شمارشی متنوع و قابل راستی آزمایی بزنید.
۱۷- قبل از پایان فیلم ویدیویی آن را متوقف کنید و درباره پایانش تخیل سازی کنید.
۱۸- نقاشی یا رنگ آمیزی کنید.
۱۹- چیز تازه ای مثل آشپزی یاد بگیرید.
۲۰- آلبوم عکسهای قدیمی را ورق بزنید و درباره عکسهایش با کسی صحبت کنید.
🖤🖤
🔴 سکوت
🌹امام رضا علیه السلام:
🏷سکوت دری از درهای حکمت است ، سکوت محبت و دوستی می آورد ، سکوت راهنمایی تمام نیکی ها است ؛ و نیز فرمود : در بنی اسرائیل هیچ عابدی عابد نمی بود تا آنکه مدت ده سال سکوت کند و پس از ده سال سکوت عابد شمرده می شد.(۱)
مردى به حضرت امام رضا روحي فداه عرض كرد : مرا وصيت و سفارشى فرما حضرت فرمود زبانت را نگهدار تا عزيز باشى و شيطان بر تو چيره نشود كه تو را بسوى خود بكشد پس تو را خوار كند.(۲)
🏷ياد مرگ بهترين عبادت است ، بسيار صلوات بر محمد و آلش بفرستيد و بسي دعا كنيد براى مؤمنين و مؤمنات در دل شبهاى تار و روزها ، زيرا صلوات بر محمد و آل او از بهترين اعمال نيك است ، شديد علاقه نشان دهيد بر رفع نيازمنديهاى مؤمنين و شاد كردن آنها و برطرف ناراحتى از ايشان زيرا بعد از انجام واجبات هيچ عملى بهتر از شاد كردن مؤمن نيست.(۳)
📚منابع
(۱)انوارالبهیه(شیخ عباس قمی ره)ص۲۳۷
(۲)ارشادالقلوب،ج۱،ص۲۸۴
(۳)بحارالانوار،ج۱۷،ص۲۹۵
🖤🖤
ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلی! سلام علیکم شما پانزده نفر هستید؟
گفتم بله، فرمود: شما اینجا باشید این پانزده بلیط را بگیرید من می روم بغداد بعد از نیم ساعت با قطار بر می گردم، یک اطاق دربست برای شما نگاه می دارم شما از جای خود حرکت نکنید.
قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت. بعد نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم، قدری ناراحت شدند، همه سوار شدند آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود یک اطاق در بست، تا وارد سامرا شدیم آن آقا سید گفت شما را می برم منزل سید عباس خادم و رفتیم منزل سید عباس، من رفتم نزد سید عباس گفتم ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق می خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟
گفت یک آقا سیدی کرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراک و زیارتـنامه خوان، روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم.
گفتم سید کجاست؟ گفت الان از پله های عمارت پایین رفت. هر چند دنبالش رفتیم او را ندیدیم. گفتم از ما طلب دارد پانزده بلیط برای ما خر یداری نموده، گفت من نمی دانم تمام مخارج شما را هم داد.
خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدی شیرازی رفتم و جریان را گفتم، سوال نمودم راجع به بدهی نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدی گفت با شما از سادات کسی هست؟
گفتم یک علویه است. فرمود او امام زمان علیه السلام بوده و شما را مهمان فرموده.
شهید عبدالحسین دستغیب (ره) - داستانهای شگفت
🖤🖤
📚#یک_داستان_یک_پند
پیرزنی در خانهی خود نشسته بود که دزدی از بالای درب به درون خانه پایین پرید.به ناگاه چشمش در میخِ پشتِ در خورد و درآمد. پیرزن گفت: برخیز نزد قاضی برویم. دزد گفت: دستِ مرا رها کن من از تو شاکی هستم.
هر دو نزد قاضی رفتند قاضی تا چشمِ خونآلود و کورِ دزد را دید تکانی خورد. پیرزن گفت: من از این دزد شاکی هستم، خانه من دزدی آمده است. قاضی گفت: مگر چیزی هم دزدیده؟ پیرزن گفت: نمیتوانست؛ چون هم کور شد و هم من دستگیرش کردم.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🅰💎حکایات و سخنان ناب
🌺سلام بر ائمه🌺
⚫️تسلیت بر همه راد مردان شیعه در تمام هستی
رحلت پیامبر مهربانی و شهادت امام حسن مجتبی ع را به همه شما بزرگواران تسلیت و تعزیت عرض می کنیم🏴
نصیب قطره دریا میشد ای کاش
مسیر وصل پیدا میشد ای کاش
میان اینهمه برگ زیارت
یکی هم قسمت ما میشد ای کاش😭
《《هیئت امنا عاشقان ولایت 》》
🖤🖤👇👇
ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلی! سلام علیکم شما پانزده نفر هستید؟
گفتم بله، فرمود: شما اینجا باشید این پانزده بلیط را بگیرید من می روم بغداد بعد از نیم ساعت با قطار بر می گردم، یک اطاق دربست برای شما نگاه می دارم شما از جای خود حرکت نکنید.
قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت. بعد نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم، قدری ناراحت شدند، همه سوار شدند آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود یک اطاق در بست، تا وارد سامرا شدیم آن آقا سید گفت شما را می برم منزل سید عباس خادم و رفتیم منزل سید عباس، من رفتم نزد سید عباس گفتم ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق می خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟
گفت یک آقا سیدی کرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراک و زیارتـنامه خوان، روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم.
گفتم سید کجاست؟ گفت الان از پله های عمارت پایین رفت. هر چند دنبالش رفتیم او را ندیدیم. گفتم از ما طلب دارد پانزده بلیط برای ما خر یداری نموده، گفت من نمی دانم تمام مخارج شما را هم داد.
خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدی شیرازی رفتم و جریان را گفتم، سوال نمودم راجع به بدهی نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدی گفت با شما از سادات کسی هست؟
گفتم یک علویه است. فرمود او امام زمان علیه السلام بوده و شما را مهمان فرموده.
شهید عبدالحسین دستغیب (ره) - داستانهای شگفت
🖤🖤
📚#یک_داستان_یک_پند
پیرزنی در خانهی خود نشسته بود که دزدی از بالای درب به درون خانه پایین پرید.به ناگاه چشمش در میخِ پشتِ در خورد و درآمد. پیرزن گفت: برخیز نزد قاضی برویم. دزد گفت: دستِ مرا رها کن من از تو شاکی هستم.
هر دو نزد قاضی رفتند قاضی تا چشمِ خونآلود و کورِ دزد را دید تکانی خورد. پیرزن گفت: من از این دزد شاکی هستم، خانه من دزدی آمده است. قاضی گفت: مگر چیزی هم دزدیده؟ پیرزن گفت: نمیتوانست؛ چون هم کور شد و هم من دستگیرش کردم.
قاضی گفت: ای پیرزن تو ساکت باش. پس رو به دزد کرده و پرسید، چشم تو کجا کور شد؟ گفت: میخِ پشتِ درِ خانهی این پیرزن کورم کرد. قاضی رو به پیرزن گفت: حال میدهم چشم تو را کور کنند.
پیرزن باهوش وقتی فهمید قاضی چیزی از قضاوت نمیداند و فقط دنبال کور کردن چشم کسی است، سریع لحن کلام خود را عوض کرد و گفت: آقای قاضی اکنون فهمیدم من مقصرم. اما گناهِ من نبود، گناهِ آهنگر است که این میخ را پشت درب خانهی من گذاشت.
من که از آهنگری چیزی نمیدانم. قاضی گفت: آفرین ای پیرزن. دستور داد رهایش کنید و سراغ آهنگر بروید.آهنگر را آوردند. آهنگر گفت: آقای قاضی اگر یک چشم مرا کور کنید چه کسی است که بر لشگریان امیر شمشیر و زره بسازد؟
قاضی گفت: پس کسی را معرفی کن و خود را نجات بده. آهنگر گفت: شاه یک شکارچی دارد که موقع شکار یکی از چشمانش را لازم دارد و دیگری را میبندد. اگر یک چشم او را درآورید مشکلی برای شاه پیش نمیآید. قاضی گفت: آهنگر را رها کنید و شکارچی را بیاورید.
شکارچی را آوردند و گفتند: چشمی درآمده، باید چشم تو را درآوریم چون نیاز نداری. شکارچی گفت: آقای قاضی من در زمان کشیدن کمان یک چشم خود را میبندم و برای جستجوی شکار باید دو چشمم باز باشد.
قاضی گفت: کسی را میتوانی معرفی کنی؟ گفت: بلی. شاه یک نیزن دارد وقتی نی میزند دو چشم خود را میبندد و هر دو چشمش اضافه است و یکی نباشد چیزی نمیشود.
شکارچی را رها کردند.نیزنِ شاه را آوردند و گفتند: دراز بکش که چشمی درآمده و چشم تو را باید درآوریم و از تو واجدِ شرایطتر نیافتیم.
⛔️نتیجهی اخلاقی اینکه ما نیز گاهی وقتی خسارتی میبینیم به هر عنوان هر کسی جلویمان بیاید از او تقاص میکشیم و کاری نداریم و نمیپرسیم که در بسیاری از خطاهای ما، مسبب خودمان هستیم و نباید دنبال یافتن متّهم و مجازات احدی باشیم.
🖤🖤
#زندگی
خدا همه چیز رو برای زندگی روی این کره خاکی فراهم کرده.
هرچیزی که نیاز داشته باشی در این دنیا در اختیار توعه .
هم درد و همون درمون …
مسئله اینجاست که ما کدوم رو انتخاب میکنیم !؟
مثبت یا منفی!؟
🖤🖤
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🅰💎حکایات و سخنان ناب
💐#آغازامامت امام زمان عج تبریک باد
🌷 #امام_علی (ع)
🍃🌺 سه خصلت موجب جلب محبت مىشود: خوش خويى، ملايمت و فروتنى.
🍃🌺 ثلاثٌ يُوجِبْنَ المَحبَّةَ: حُسنُ الخُلقِ، و حُسنُ الرِّفقِ، و التَّواضُعُ.
📕 غررالحكم، حدیث ۴۶۸۴ 📕
🏴🏴
غمم را آه سوزان میشناسد
که آتش را نیستان میشناسد
علاج دردهایم را یقیناً
طبیبی از خراسان میشناسد
━━━━💠🌸💠━━━━
#شهادت_امام حسن عسگری تسلیت باد.
🏴🏴
🔴 به رزاقبودن خدا ایمان داشته باش
✍شخصی گفت:
ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ! ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ زندگیات میچرخه؟
گفتم:
ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢﻭﺑﯿﺶ میسازیم. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
گفت:
ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ، ﻟﻮ نمیدی؟!
گفتم:
ﻧﻪ ﯾﻪخرده ﻗﻨﺎﻋﺖ میکنم، ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ میدم، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ، نمیذاره ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
گفت:
ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
گفتم:
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍ ﺭﺯﺍقه، میرسونه.
گفت:
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ، ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ!
گفتم:
ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ، ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
گفت:
ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ نمیگی؟
گفتم:
ﺑﯽﺍﻧﺼﺎﻑ، ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ میرسونه، ﺑﺎﻭﺭ نکرﺩﯼ. یه ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ میرسونه، ﺑﺎﻭﺭ کرﺩﯼ! ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟
ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ میکنیم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ، ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ میشن ﺍِﻻ ﺧﺪﺍ...
📚 مرحوم ﺣﺎﺝﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺩﻭﻻﺑی
🏴🏴
#یک_داستان_یک_پند
سعید در بنگاه نشسته بود که خانهای برای ورثه و کلنگی به قیمت خوب و مناسبی برای خرید پیدا میکند.خانهای کلنگی و فرسوده در قسمت خوب شهر به قیمت 150 میلیون خریداری میکند. وراث که وضع مالی خوبی داشتند و به دنبال فروش خانه پدری و تصاحب سهمالارث خود بودند و عجله داشتند به شهر خود برگردند، سعید با مکر و ترفند از فرصت استفاده کرده خانه را در یک ساعت به قیمت ارزان معامله میکنند. یکی از وراث که برادر کوچک بود در تهران دانشجو بود که به سایر برادران وکالت فروش داده بود. سایر برادر و خواهران نیاز مالی نداشتند مگر برادر کوچک.
برادر کوچک به سعید زنگ میزند و از فروش آن سهم نارضایتی و اظهار اغفال میکند و از سعید میخواهد که مبلغ 5 میلیون به او بدهد؛ اما سعید که چشمش را مال دنیا کور کرده بود با وجود خریدار داشتن خانه کلنگی به قیمت 220 میلیون بعد از ده روز و سود 70 میلیونیِ باد آورده، راضی به راضی کردن و دادن حق برادر کوچک نمیشود. دست آخر که برادر کوچک ناامید میشود و او را نفرین و حق اش را به خدا برای گرفتن می سپارد.
جلوی خانه کلنگی سعید کارگران کارخانهای ساعت 6 صبح منتظر سرویس کارخانه میایستادند. پنجشنبه دوم آذر دو روز مانده به عاشورای حسینی، یک علم عزاداری جلوی خانه کلنگی بر بالای تیر چراغ برقی زده بودند. شب قبل بادی زده و علم را به حرکت در آورده بود. گوشه علم که با طنابهای سبزی حلقوی دوخته شده بود، یکی از این حلقهها بر دیوار خانه کلنگی خانه سعید زیر یک آجری که ملات زیر آن پوسیده بود گیر میکند. ساعت 6 صبح باد شدیدتر میشود و بر علم میزند. در این حال همان ریسمان حلقوی علم،آجر را از جا میکند و بر سر کارگری میاندازد که زیر آن آجر به دیوار تکیه داده بود و منتظر سرویس کارخانه بود و همانجا کارگر جان میدهد.
بعد از کلی شکایت خانواده مقتول، سعید به علت سفت نکردن دیوار خانهاش و عدم نصب تابلوی هشدار به رهگذران عبوری به عنوان ضامن قتل شناخته میشود و خانه کلنگی را به همراه طلاهای همسر خود میفروشد و دیه مقتول را میپردازد. زمانی که به مخلوقی مظلوم حیله و مکر می کنیم مواظب باشیم که همان مخلوق خالقی دارد که از ما زرنگ تر است و اگر مکر کند ما را توان حتی فهمیدن مکر او نیست چه رسد به فکر علاج ودفاع آن مکر باشیم.
و مکرو و مکرالله والله خیر الماکرین
🏴🏴
#اندکی_درنگ
🔷برخورد باورنکردنی خانواده عراقی وقتی زائر ایرانی باعث مرگ کودک دو سالهشان میشود!
🔹پدر کودک خم به ابرو نیاورد مبادا زائر امام حسین (ع) نرنجد.
🏴🏴
✅ ۵ اصل مهم در زندگی كه باعث افزايش تابآوری ميشود
1). هیچ چیز پایدار نیست و همه چیز تغییر میکند.
2). رنج از زندگی جدایی ناپذیر است.
3). همیشه مسائل طبق برنامهریزی ما پیش نمی روند.
4). زندگی همیشه منصفانه نیست.
5). آدمهای اطراف ما، همیشه با ما مهربان نیستند.
قضاوت نکنیم، آنها مشکلات خودشان را دارند.
🏴🏴
📚پیمودن ره صد ساله در یک شب!
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📚#یک_داستان_یک_پند
مرحوم ملا احمد نراقی (ره) صاحب کتاب "معراجالسعاده" در جوانی فرزندی داشت که بسیار دوستش میداشت. روزی فرزندش در بستر بیماری و مرگ افتاد و هیچ درمانی بر او اثرساز نشد. ملا احمد را تاب دیدن جاندادن فرزند نبود. از خانه خارج شد و در راه درویشی دید که عصایی در دست داشت.
ملا گفت: «فرزندم بیمار است، دعایش کن.» درویش سه بار عصایش به زمین کوبید و یک بار حمد و سوره را خواند و گفت: «برو فرزندت خوب شد.»
ملا احمد به خانه برگشت، دید کودکش نشسته و غذا میخورد. در حیرت ماند. هشت ماه گشت آن درویش را در جایی ندید. بعد از گذشتِ هشت ماه٬ او را دید و گفت: «ای شیخ! نفس قدسی داری، ولی کاش حمد و سوره را درست میخواندی.»
درویش گفت: «حمد و سورهام را پس بده اگر غلط است.» درویش سه بار عصا بر زمین کوبید و حمد و سوره را خواند و گفت: «برو خانه من حمد و سوره غلط خود را پس گرفتم.»
ملا احمد به خانه آمد و دید فرزندش از دنیا رفته است. زار گریست و فهمید: خواندن حمد و سوره به ظاهر نیست؛ به معنا و نفس و باوری است که خواننده در آن میدمد.
✅ با نفسهای قدسی خود برای رزمندگان اسلام در جنگ علیه صهیونیست های کودک کش شما نیز بخوانید و دعا بفرمایید.
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
#داستانک
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
☝️🎥اخبار جبرئیل برای امام علی(ع)
✍️روزی جبرئیل در خدمت پیامبر(ص) مشغول صحبت بود که حضرت علی(ع) وارد شد. جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و شرائط تعظیم بجای آورد.
پیامبر(ص) فرمودند:
ای جبرئیل! از چه جهت به این جوان تعظیم میکنی؟
عرض کرد: چگونه تعظیم نکنم که او را بر من حق تعلیم است.
پیامبر(ص) فرمودند: چه تعلیمی؟
جبرئیل عرض کرد:
در وقتی که حق تعالی مرا خلق کرد، از من پرسید:
«تو کیستی و من کیستم؟»
من در جواب متحیر ماندم و مدتی در مقام جواب ساکت بودم، که این جوان در عالم نور به من ظاهر گردید و این طور به من تعلیم داد که بگو: «تو پروردگار جلیل و جمیلی و من بنده ذلیل، جبرئیلم» از این جهت او را که دیدم تعظیمش کردم.
پیامبر(ص) پرسیدند: مدت عمر تو چند سال است؟
عرض کرد: یا رسول الله! در آسمان، ستارهای هست کـه هر 30 هزار سال یکبار طلوع میکند، من آن را 30 هزار بار دیدهام.
📙تحفة المجالس، ص 80
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
✍🏻 من دیگ نخریدم
آورده اند یکی از عارفان ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند ۰۰۰
تمام روزها روزه بود ۰۰۰
در حال اعتکاف ۰۰۰
از خلق الله بریده بود...!!!
صبح به صیام و شب به قیام ۰۰۰
زاری و تضرع به حضرت حجت روحی له الفدا ۰۰۰
شب ۳۶ ندای در خود شنید که می گفت : فلانی ساعت ۶ بعد از ظهر بازار مسگران
در دکان فلان مسگر
عارف می گفت:
از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم ۰
گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم...
پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد...
قصد فروش آنرا داشت
به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت : به ۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟
مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد
پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید
همه همین قیمت را می دادند
پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟
تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود
مسگر به کار خود مشغول بود
پیرزن گفت : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ؛ خرید دارید ؟
مسگر پرسید چرا به ۶ ریال ؟
پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت :
پسری مریض دارم ؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود
مسگر پیر ؛ دیگ را گرفت و گفت : این دیگ سالم و بسیار قیمتی است ۰ حیف است بفروشی ۰
امّا اگر مُصر هستی من آنرا به ۲۵ ریال
می خرم !!!
پیر زن گفت : عمو مرا مسخره می کنی ؟!
مسگر گفت : ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت
پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد
عارف می گوید : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود
در دکان مسگر خزیدم و گفتم :
عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟!
اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند
آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری ؟!
مسگر پیر گفت * من دیگ نخریدم *
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد
پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند
پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد
* من دیگ نخریدم *
عارف می گفت : از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...
شخصی با صدای بلند صدام زد و گفت :
فلانی ؛ با چله گرفتن کسی به زیارت ما نخواهد آمد ۰۰۰!!!
دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو خواهیم آمد ۰۰۰
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🟣#یک_داستان_یک_پند
دختر بچه کوچکی سوپر مارکت پدربزرگ خود رفت. خیلی ناز و شیرین بود و پدربزرگ عاشق نوه خود بود.
روزی پدربزرگ به نوهاش گفت: برو یک مشت شکلات بردار. دختر بچه خیلی زرنگ و باهوش بود، دستی از شرم بر صورت خود نهاد و گفت: بابابزرگ اگر اجازه بدهید دوست دارم خودتان برای من بردارید و بدهید. میخواهم از دستان شما بگیرم.
پدر بزرگ تبسمی کرد و از پشت قفسههای مغازه بیرون آمد و مشت خود را پر کرد و در جیب نوه نازنین خود خالی کرد.دختر کوچولو خندهای کرد و گفت: پدر بزرگ عزیزم، دستان تو بزرگ است و مشت تو زیاد شکلات برمیدارد، و من اگر طالب شکلات زیادی بودم باید دستهای خودم را کنار میکشیدم و از دستهای تو استفاده میکردم.
گاهی باید آنچه نیاز داریم خودمان برنداریم و به خدا بسپاریم که دستهای او بزرگ است و بخشش زیاد. اگر باز شدن مشکلات را به دست خود ببینیم کارمان سخت و با تردید است اگر به او بسپاریم کارمان آسان و قطعی. حتی زمانی که می خواهیم کسی را به خاطر ظلم بزرگی که در حق ما کرده، مجازات کنیم بدانیم دستان ما برای مجازات و زدن او کوچک است، به دستان بزرگ و توانای منتقم واقعی بسپاریم و سکوت کنیم. که او می بیند و می داند و می تواند.
#داستانک
هرگز به هیچکس و هیچ چیزی،
در این دنیا وابسته نشو...
یعقوب به یوسف وابسته بود و بوسیله،
همان دچار اذیت و ناراحتی شد...
ابراهیم به اسماعیل وابسته بود،
پس به او امر شد که او را قربانی کند..
زلیخا به یوسف وابسته بود،
و از وی دور شد...
دنیا همین است.....
هرکسی به چیزی وابسته شود بوسیله،
همان چیز دچار عذاب و ناراحتی میشود
بنابراین به هیچ چیز و هیچکس،
در این دنیا وابسته نشو.....
آرامش خود را جز به خـــدا،
به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن ..
تا همیشه آن را داشته باشی ...
هرچیزی که در این دنیا زیبا،
و دوست داشتنی ست روزی از تو،
دور خواهد شد..... و تنها،
اعمال نیک و صالح برایت باقی میماند
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
یکی از داستانهای زیبای پروین اعتصامی:
پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و به سوی خانه دويد.
در همان حال با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت :
و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد:
ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما
و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گرهای از گرههای لباسش باز شد و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند.
پروین اعتصامی :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح را ...
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
🍁
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان : مدیریت خشم
وقتی جوان بودم قایق سواری را خیلی دوست داشتم,یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری میکردم و ساعت های زیادی را آنجا در تنهایی میگذراندم.
شبی بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم رابستم.شب خیلی قشنگی بود.در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد,عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است.کسی در قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیت خودم را به او نشان دهم, چطور میتوانستم خشم خودم را تخلیه کنم ؟هیچ کاری نمیشد کرد. دوباره نشستم و چشم هایم را بستم,عصبانی بودم....در سکوت شب کمی فکر کردم,قایق خالی برای من درسی شد....
از آن به بعد,اگر کسی باعث عصبانیت من شود,پیش خودم میگویم :"این قایق هم خالی است "
نکته :در واقع آن کس که شما را عصبانی میکند,شما را فتح کرده.اگر به خود اجازه میدهید از دست کسی خشمگین باشید و بخش عمده ای از عاطفه و ذهن تان را به او اختصاص دهید,در واقع به او اجازه تصاحب این بخش های وجودتان را داده اید.
از خاطرات #مارگارت_تاچر
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
🍁
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی، پیرمرد دنیا دیدۀ عارفی به فرزندش چنین نصیحت کرد: «ای فرزندم! همیشه تو را به عبادت خدا و دعای خالصانه به درگاهش توصیه میکنم؛ چرا که یکی از این دو سود را برای تو خواهد داشت:
یا گره از مشکلات تو خواهد گشود یا صبری به تو خواهد داد تا مشکلات خود را براحتی تحمل کنی و ناله نکنی و تن خود را فرسوده نسازی و بعد از وفات بخاطر این صبر در برابر مشکلات از صابرین و بهشتیان شوی.»
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
📚#یک_دقیقه_مطالعه
زن وشوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی کرد. اما بالاخره یکروز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند.
در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع رجوع میکردند پیرمرد جعبه کفش را از بالای کمد آورد و نزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگوید. واز او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و دسته ای پول بالغ بر ۹۵ هزار دلار پیدا کرد. پیرمرد در این باره از همسرش سوال کرد.
#داستانک
💕مادرهای ما ...
از نسل مادرهایی هستند که تخت دونفره نداشتن اما شب سرشون رو با شریک زندگیشون ،روی یک متکا میذاشتن....عاشقانه هاشون رو جااااار نمیزدن .....مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که به قناعت وقانع بودن افتخار میکردند .......مادرهای ما یک میز پر از عطر ولاک و سرخاب وماتیک نداشتن اما بعد از حمام لپهاشون گل می انداخت و لباسهاشون بوی عطرِحنا و گلاب میداد ...........مادرهای ما با کم وزیادِ زندگی ساختن و دَم نزدن ...صبور بودن...
کیک تولدو کادو ولنتاین وسالگرد ازدواج نداشتن اما خنده هاشون عمیق واز ته دل بود .......
مادرهای ما هود و ماکروفرو ظرفشویی نداشتن اما خونه هاشون همیشه بوی تمیزی میداد .....عطر ِغذاشون تا سر کوچه میومد .....سبزی و نون تازشون همیشه تو سفره بود .....شیشه های ترشیشون روی طاقچه چیده بود ....
نگران مانیکور پدیکور ناخنهاشون نبودند با دستهاشون کتلت درست میکردند اونقدر خوشمزه که انگشتامون رو هم باهاش میخوردیم ......
مادرهای ما واقعی بودند .....
زنده هاشون موندگار و رفته هاشون بهشتی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚📚
🔴 داستانهایبحارالانوار
فریاد رس مظلومان
🔹روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام از بازار خرما فروشان میگذشت، دید کنیزی گریه میکند. فرمود: چرا گریه میکنی؟
گفت: صاحب من یک درهم به من داد، خرما خریدم.
هنگامی که آن را پیش او بردم نپذیرفت و گفت: خرمای خوبی نیست و اکنون آوردهام پس بدهم ولی خرما فروش قبول نمی کند.
🔹حضرت به خرما فروش فرمود:
«ای بنده خدا! این یک کنیز است از خود اختیاری ندارد، تو خرما را بگیر و پولش را بده.»
خرما فروش با ناراحتی از جا برخاست و بر سینه امیرالمومنین (علیه السلام) کوبید و او را عقب زد.
حاضران گفتند: ای مرد! این امیر مؤمنان است. خرما فروش از شنیدن آن، نفسش بند آمد و رنگ رخسارش پرید و فورا پول را پس داد و خرما را گرفت و گفت:
یا امیر مؤمنان! از من راضی باش، اشتباه کردم.
حضرت فرمود: «اگر کارت را اصلاح کنی و حق مردم را ادا کنی از تو راضی خواهم شد.
📚بحارالانوار ج ۴۱
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستانهای_آموزنده
•✾📚📚📚
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍زنی ثروتمند را مبلغی نیاز شد نزد مردی آمد و از او خواست آن مبلغ را قرض بدهد.
زن گفت: بهره این مبلغ را هم خواهم داد. مرد در شک شد و به عالم رجوع کرد و از او استخاره خواست. عالم تبسمی کرد و گفت: در فعل حرام استخاره کردن سخره گرفتن قرآن است.
مرد گفت: بگیر اشکالی ندارد من گمان میکنم چون زن ثروتمندی است، ربا نیست. عالم گفت: از خودت فتوا نده.به اصرار مرد عالم استخاره کرد و استخاره درست و خوب آمد. مرد تبسمی کرد و گفت: دیدی درست میگفتم.
بالاخره مرد این پول را داد و بهره آن را کنار گذاشت و با بهره آن اسبی خرید. دو روز بعد پسرش اسب را سوار شد و اسب او را به زمین زد و سرش به تکه سنگی خورد و در دم جان داد. عالم چون این اتفاق دید، گفت: دیدی استخاره گرفتن درست نبود؟ تو وقتی قرآن را به تمسخر گرفتی سزای تو هم چنین شد.
✨و مکرو و مکر الله والله خیر والماکرین✨
۩ و برای خدا حیله بهکار بردند و خدا بهترین حیلهکننده در برابر، حیلهگران است. ۩
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستانهای_آموزنده
•✾📚📚📚
خیلی زیباست👌
روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود...
پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت:
از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت...
سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد
آن مرد تعجب کرد وگفت
از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟
تاجر جواب داد:
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم...
پروردگارا...
کاسه های ما کوچک و کم عُمق اند، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم...
آرزوهايتان را به دستان خـدا بسپاريد🌸
#داستانهای_آموزنده
کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه# با #خبر# با #ما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat