eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.4هزار دنبال‌کننده
32.5هزار عکس
36.7هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
🎁 پاداش کسی که دوست دارد دررکاب قائم باشد 💫امام باقر علیه السلام فرمود : ✅آیا گمان میكنی كسی كه خود را برای خدا و خدمت به او نگه دارد خداوند برای او فرج و گشایشی قرار نمیدهد ؟ ✨ آری به خدا سوگند خداوند برای او راه خروج و فرج قرار خواهد داد ، خدا رحمت كند بنده ای را كه خود را برای خدمت به ما نگهدارد ، خدا رحمت كند بنده ای را كه نام وامر ما را زنده میكند.. 🍃عرض كردم : اگر قبل از آنكه حضرت قائم را ببینم بمیرم ، چه كنم؟ حضرت فرمود : اگر كسی از شما بگوید چنانچه حضرت قائم را ببینم یاریش خواهم كرد ، گویا چنین است كه همراه آن حضرت جهاد نموده و همچنین شهید ركاب آن حضرت دو شهادت خواهد داشت... 📚تنقیح المقال : ج 2 ص 136  - 137 منتخب الأثر : ص 495 ف 10 🍃🌹🌸🌼🌺🌴 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ برلین: آلمانی‌ها برای جنگ آماده باشند وزیر دفاع آلمان: جنگ تازه در اروپا دیگر خارج از تصور نیست. مردم آلمان باید دوباره به این تفکر عادت کنند که ممکن است اروپا با تهدید جنگ مواجه باشد. خواستار افزایش بودجه نظامی کشور هستم. شهروندان آلمانی برای جنگ آماده شوند. . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پیشرفت پهپادی ایران در سی سال . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سخنگوی وزارت دفاع چین: ایالات متحده به جنگ معتاد است. ایالات متحده تاریخ 240 ساله دارد و تنها 16 سال است که جنگی نداشته است . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
⭕️ خبرنگار سابق بى‌بی‌سی: گوینده الجزیره ناگزیر شد پیام‌های حمایت ایران از غزه را حذف کند. مهرداد فرهمند در شرح پيام‌های ریان نوشت: جمال ریان گوینده تونسی تلویزیون الجزیره (نخستین گوینده این کانال) که همیشه توییتهای ضد ایرانی می زد نوشته: به خدا گواهی می دهیم‌ که ایران به قضیه فلسطین یاری رساند و مانند عربهای صهیونی شده به آن پشت نکرد. باز هم از جمال ریان گوینده الجزیره که همیشه ضد ایران توییت می زد: ‏همیشه و‌تا ابد به یاد داشته باشید که ایران از سر یاری رساندن به مقاومت در فلسطین محاصره شد. همیشه و تا ابد به یاد داشته باشید که ملت عظیم و شریف ایران هیچگاه مانند عربهای پیرو صهیونیستها به فلسطین پشت نکردند . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ لحظات اولیه بمباران بیمارستان «الصداقه» ترکیه در غزه 🔹‌این بیمارستان تنها مرکز درمان بیماران سرطانی در نوار غزه است. . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⭕️ غیرت را فروخته اند! 📣 . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پوتین: هیچ چیز نمی تواند بمباران صدها هزار شهروند بی گناه غزه را توجیه کند رئیس جمهور روسیه: آمریکا به هرج و مرج نیاز دارد، بنابراین آنها کسانی را که آماده توقف خونریزی در خاورمیانه هستند را بدنام می کنند، حتی سازمان ملل تحت آزار آمریکا قرار می گیرد. وقتی به رنج زنان و کودکان غزه نگاه می کنیم، اشک از چشمانمان سرازیر می شود. هیچ راهی برای کمک به فلسطینی ها وجود ندارد مگر با مبارزه با کسانی که پشت درگیری هستند و ما در اوکراین با آنها می جنگیم. این دولت ها می خواهند رقبای خود را با استفاده از هرج و مرج مهار و بی ثبات کنند. درباره انفاق روز گذشته در فرودگاه داغستان، این افراد تحت تاثیر شبکه های اجتماعی از اوکراین و از طریق سرویس های اطلاعاتی غربی قرار گرفته بودند. . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ معاون سیاسی وزیر خارجه: اگر جنگِ غزه گسترش پیداکند دیگر نمی‌شود از برنده یا بازنده بودنِ اسرائیل صحبت کرد؛ چون چیزی از آن باقی نخواهد ماند. . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تلفات سنگین صهیونیست‌ها در عملیات زمینی در گزارشی که اتاق عملیات مقاومت فلسطین به اتاق عملیات مرکزی محور مقاومت مخابره کرده، تعداد تلفات صهیونیست‌ها در حملات زمینی بیش از 50 کشته و ده‌ها زخمی عنوان شده است. امشب سخنگوی گروهان‌های قدس شاخه نظامی جهاد اسلامی فلسطین به صورت سربسته به این تلفات گسترده صهیونیست‌ها اشاره کرد. بر اساس این گزارش، صهیونیست‌ها نه تنها در کمین رزمندگان مقاومت افتادند، بلکه با گلوله‌باران آن‌ها با استفاده از خمپاره 120 مم به صورت کامل زمینگیر شدند. این حملات خمپاره‌ای به اندازه‌ای دقیق و شدید بود که در منطقه بیت‌لاهیا صهیونیست‌ها برای عقب کشاندن کشته‌های خود ناچار به استفاده از بمب‌های دودزا شدند. همچنین مقاومت اقدام به اسیرگیری کرد و دو نظامی صهیونیست هم در این حملات به اسارت رزمندگان مقاومت درآمده‌اند. . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این خیلی خوب بود 😂😂 🔹 دوربین مخفی.. . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هشدار صریح ایران به آمریکا هر تفنگدار دریایی که وارد خلیج فارس شود باید تابوت خود را سفارش داده باشد... 🔹اقتدار یعنی جمهوری اسلامی ایران🔥 . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
⭕️ این تصویر با عنوان کمک 250 هزار دلاری مردم یکی از شهرهای یمن به غزه منتشر شده است خودشان جمع شده اند در اوج بحرانی که درگیرش هستند 250 هزار دلار تقدیم غزه کرده اند. مقایسه کنید با مصر که کمک های دنیا در مرزهایش پشت فلسطین جمع شده اما اراده ای برای باز کردن مرزها و تحویل کمک های مردم دنیا به فلسطینی ها ندارد... پرچم بالاست 🇮🇷✌️ . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
⭕️ وقتی سران غرب با عجله میان که زیر بغل نتانیاهو رو بگیرن! . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شریفی مقدم از خجالت منادی نماینده مجلس درآمد آقای نماینده؛ یادت نره با رای مردم انتخاب شدی! . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
⭕️ غزه تاریخ دارد . خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۴۵ و ‌۴۶ حاج یوسفی: _شرمنده چیه؟ من شرمنده شدم که مهمون پشت در خونه‌م مونده! دو ماشین پارک شده جلوی قنادی بود. سه مرد و یک زن و یک پسربچه در پیاده‌رو ایستاده بودند که با دیدن ارمیای زینب به بغل، لبخند زده و نگاهشان را به او دوختند. حاج یوسفی به سمتشان رفت: _سلام؛ به خدا شرمنده‌ام! تازه فهمیدم شما رو دم در نگه داشتن، بفرمایید بالا... بفرمایید. همه یک به یک سلام کرده و تعارف کردند که مزاحم نمیشوند، اما با اصرار فراوان حاج یوسفی دعوتش را قبول کرده و پا به خانه‌اش گذاشتند. حاج خانم از مهمانانش پذیرایی میکرد. و ارمیا مشغول معرفی خانواده‌اش شد: _حاجی، مسیح و یوسف رو که می‌شناسی؟ صدرا، باجناقم و همسرشون رها خانم، خواهر زنم؛ این آقا کوچولو هم مهدی خان، پسرشونه. محمد هم برادرمه، و خانمشونم سایه خانم، همسر و دخترمم که معرفی کردم خدمتتون! حاج یوسفی و همسرش به همه خوش‌آمد گفتند و اظهار خوشوقتی کردند. صدرا رو به ارمیا پرسید: _چی شده بود که زنگ زدی محمد و احضار کردی؟ ارمیا: _یکی از کارکنان حاج آقا، حالش بد شد و از حال رفت؛ الان تو اتاقن و زیر نظر دکتر! حاج یوسفی: _آقا محمد خیلی به ما لطف کردین! مسیح: این آقاسیدمحمد ما کلا دستش تو کار خیره حاجی. حاج یوسفی: _خدا خیرت بده سید، این دختر دست ما امانته، خدابیامرزه پدرش رو، جانبازشیمیایی بود؛ گاهی موج انفجار می‌گرفتش و این دختر و مادرش مکافات؛ الآنم که چند ساله شهید شده و زنش افتاده تو بستر! همه‌ی امید خواهر و برادرش به این دختره، چشم به راهشن. غم در چهره‌ها نشست. این خانواده چقدر با این درد آشنا بودند... درد ، درد . کسی حرفی نداشت، عمق فاجعه آنقدر زیاد بود که دهان‌ها بسته بود. چه میگفتند،‌ وقتی همه این درد مشترک را میشناختند؟ زینب در آغوش ارمیا به خواب رفت. آیه بلند شد تا زینب را از او گرفته و به اتاق ببرد که ارمیا خودش بلند شد و آرام گفت: _برات سنگینه، من میارمش؛ از حاج خانم یه بالش پتو بگیر پهن کن! حاج خانوم خودش زودتر بلند شد ، و به اتاق رفت. وقتی از اتاق بیرون آمد، ارمیا تشکر کرد و زینب را به اتاق برد و روی رختخوابی که در گوشه‌ی اتاق پهن شده بود خواباند. رویش پتو کشید و آرام موهایش را نوازش کرد. آیه دم در اتاق ایستاده بود ، و به این پدرانه‌ها نگاه میکرد. دلش هنوز با ارمیا نبود، دلش هنوز دنبال سیدمهدی میرفت؛ دلش غیرممکن‌ها را میخواست، ارمیا هیچ نمیگفت... اعتراض نمیکرد... درک میکرد؛ اصلا چرا اینقدر درک میکرد حال آیه را؟ آیه سری تکان داد و قصد خروج از اتاق را داشت که صدای ارمیا مانع شد: _خیلی شبیه شماست بانو؛ هم چهره‌اش، هم رفتاراش؛ گاهی حرکتی میکنه که فکر میکنم شمایید، خیلی شبیه شماست! آیه هنوز هم شما بود! گاهی میشد که صمیمی‌تر میشدند اما دوباره از هم دور می‌شدند. یک جاذبه و دافعه داشتند انگار... چیزی شبیه جزر و مد. _مهدی همه‌ش میگفت باید شبیه به من باشه؛ آخر به آرزوش رسید و زینب شبیه من شد. ارمیا دست از نوازش زینب کشید و صورتش را به سمت آیه که پشت سرش بود چرخاند: _وقتی یه مرد اصرار میکنه که بچه‌ش شبیه همسرش باشه، به خاطر عشق زیادیه که به اون داره، اینکه میخواد هرجای خونه چهره‌ی زیبای همسرش رو ببینه! آیه: _اما اون منظورش این نبود، مهدی فقط میخواست شبیه خودش نباشه، اون میخواست وقتی رفت، هیچ نشونی ازش نمونه؛ نگاه به محمد کردی؟ شبیه مادرشه، مهدی شبیه پدرش بود؛ پدرش رفت، خودش رفت... نذاشت یه یادگار ازش داشته باشم، این حق من نبود! ارمیا دلش گرفت، سرش را پایین انداخت. آب دهانش را به سختی فرو داد و با صدای آرامی گفت: _شاید چون شما باید زندگی کنید؛ منم اگه روزی بچه‌دار بشم، دوست دارم شبیه مادرش باشه! آیه رو گرداند و رفت. رفت و نگاه مانده بر روی خود را ندید. نگاه مردی که صبرش در این روزها زیادی زیاد شده بود. مریم به سختی نشست، سِرم در دست داشت، حالش بهتر بود.اینجا را میشناخت، خانه‌ی حاج یوسفی بود، نگاهی به ساعت انداخت، ۹ شب بود؛ باید سریعتر به خانه میرفت، زهرا و محمدصادق تنها بودند و برای شام غذا نداشتند. به سختی بلند شد و سرم را از رخت‌آویز برداشت. چادرش هم همانجا آویزان بود. بر سرش کشید و در اتاق را باز کرد. صدای قاشق_چنگال و صحبت می‌آمد. وارد پذیرایی که شد تعداد زیادی سر سفره نشسته بودند. زهرا به سمتش دوید: _آبجی مریم، خوب شدی؟ با دست آزادش روی سر خواهرش دست کشید: _آره عزیزم، خوبم، شما اینجا چیکار میکنید؟ حاج خانم به سمتش آمد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۴۷ و ۴۸
حاج خانم به سمتش آمد و دستش را گرفت: _خوب شد بیدار شدی؛ بیا بشین برات سوپ بیارم بخوری، حاجی رفت دنبالشون؛ نگران مادرتم نباش، خواهرم مواظبشه! بهش زنگ زدم و گفتم چی شده، اونم گفت مواظب مادرت هست تا تو خوب بشی؛ میدونی که با این حالت نمیتونی بری خونه، مادرت نباید سرما بخوره، برای قلبش بده! مریم: _اما بی‌بی با اون پا دردش چطور هی به مادرم سر بزنه؟ حاج یوسفی: _نترس، گفت همونجا میمونه. سید هم حواسش بهشون هست؛ بیا بشین بابا جان! مریم به جمعیت نگاه کرد و آرام سلام کرد. همه با خوشرویی جوابش را میدادند انگار همه او را میشناختند. محمدصادق هم بود، در میان مردها نشسته بود. دختری که لبخند عمیقی داشت بلند شد و به سمتش آمد، دستش را گرفت و کنار خودش نشاند: _من سایه‌ام... اینم جاریم آیه، اینم خواهر جاریم رها؛ البته قبلش همه با هم دوست بودیما، یکهو همه فامیل شدیم؛ اون آقاهه که از همه خوشتیپ‌تره محمد همسر منه، بغلیشم آقاارمیا برادرشوهرم. آقایوسف و آقامسیح دوستای آقاارمیا و اونی که بچه بغلشه، آقا صدرا همسر رها؛ این دوتا فسقلی هم مهدی و زینبن که بغل باباهاشون نشستن دیگه، این از ما... حاال غریبی نکن عزیزم! مریم مات اینهمه صمیمیت ناگهانی سایه شده بود. با صدای گرفته‌اش اظهار خوشوقتی کرد. که محمد رو به سایه گفت: ُ _سایه جان، عزیزم! نمی‌خوای سرم رو از دست مریم خانم دربیاری؟ سرمشون تموم شده ها! سایه لبخندی به پهنای صورت زد و دوباره دست مریم را گرفت و بلند کرد و به اتاق برد؛ سایه بود دیگر. گاهی عجیب احساس صمیمیت میکرد! مسیح خیره به راهی که رفته بودند ماند. این دختر جذاب شده بود. نگاهش را به دنبال خود می‌کشید؛ نامش را در ذهن تکرار کرد "مریم!" نمیدانست تنهایی و غربت این دختر است که اینگونه ذهنش به دنبالش میرود یا چیزی فراتر؟ شاید او هم دلش هم‌نفس میخواست؛ شاید او هم داشت به چشم یک خواستگار نگاه میکرد... به دختری که پدر بود، مادر بود، همه‌کس بود برای خواهر و برادر کوچکش. نگاهش را به محمدصادق دوخت... دوست داشت بیشتر بشناسد این خانواده را، دوست داشت بهتر درک کند این زندگی را؛ اصلا نمیدانست که میتواند با زنی زندگی مشترک تشکیل دهد؟ بعد از اینهمه سال که نتوانسته بود کسی را شریک زندگی‌اش کند، این دختر عجیب به دلش نشسته بود. ارمیا رد نگاه مسیح را گرفت... برادر بود دیگر، یک عمر با هم بزرگ شده بودند؛ یک عمر بود که سر یک سفره نشسته و با هم روزگار گذرانده بودند، خط نگاه برادر را میشناخت... رد نگاه مانده بر راه آن دخترک، شبیه رد نگاهی بود که بیشتر از سه سال قبل به دنبال آیه میرفت؛ شاید مسیح هم دلش رفته بود؛ شاید مسیح هم دلش آرامش میخواست... چیز عجیبی نیست برای مردی که در این سن و سال است و هنوز مجرد است. ترس‌های مسیح را خوب میشناخت. خیلی به خودش شباهت داشت... مثل یوسف... یوسف هم خط نگاه مسیح را دید و دلش گرفت؛ انگار این برادر هم قصد رفتن کرده بود؛ انگار مسیح هم چراغ روشن خانه و عطر غذا میخواست؛ انگار مسیح هم خانه‌ای پر از صدا و لبخند میخواست؛ انگار دلش خانواده میخواست؛ مگر خود یوسف دلش نمیخواست چیزی شبیه به آنچه ارمیا دارد، داشته باشد؟! حاج یوسفی خودش را به سمت ارمیا کشید و زمزمه گونه در گوشش گفت: _نگفته بودی بچه داره! ارمیا با تعجب گفت: _مگه فرقی داره؟ حاج یوسفی بیشتر ابرو در هم کشید و ارمیا زینب را روی آن پایش نشاند تا صدای حاج یوسفی را نشنود: _فرق نداره؟! تو با این شرایطت رفتی با زنی ازدواج کردی که بچه داره؟ ارمیا: _اگه من بچه داشتم چی؟! اونموقع اشکال نداشت؟ حاج یوسفی: _اینا رو با هم مقایسه نکن! ارمیا: _چرا نکنم حاجی؟ از شما انتظار نداشتم، آیه و زینب تمام آرزوی من از زندگی‌ان! حاج یوسفی: _خیلی زود پشیمون میشی! ارمیا: _پشیمونی؟! اگه به پشیمون شدن باشه آیه باید پشیمون بشه که سرش کلاه رفته، مگه من چی دارم؟ به‌ جز یک قلب عاشق؟ چی براش دارم؟ اون منو به اینجا رسونده؛ نگاه به کن حاجی... یه روزی بود که تصور ازدواج هم نداشتم، یه روز بود که عاشق زنی شدم که قید و بندی توی رفتارش نداشت؛ یه روزی با خدا قهر کردم از اینکه نتونستم با اون دختر ازدواج کنم، اما خدا به جای قهر بهم هدیه‌ی باارزش‌تری داد، خدا بهم آیه‌ای رو داد که چادرش قید و بند داره! آیه‌ای که نمازش تماشا داره، آیه‌ای که لبخندش محجوبانه‌ست و صدای قهقهه‌هاش گوش فلک رو کر نمیکنه؛ آیه و زینب همه آرزوی منن! حاج یوسفی: _دوست داشتن و بیتابی‌هاتو دیدم که این برام عجیبه، اونهمه عشق برای.... نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۴۹ و ‌۵۰
حاج یوسفی: _دوست داشتن و بیتابی‌هاتو دیدم که این برام عجیبه، اونهمه عشق برای زنی که بچه داره؟ ارمیا کلافه شد: _بچه داره، جذام که نداره حاجی! حاج یوسفی: _یه روزی همین بچه پشیمونت میکنه! ارمیا: _همین بچه باعث شد دل مادرش با دل من راه بیاد، من آیه رو از زینب دارم و اینو میدونم که اگه زینب نباشه دنیا رو نمیخوام؛ من عاشق این مادر و دخترم! زینب خودش را بیشتر به ارمیا چسباند ، و توجه ارمیا را خود جلب کرد. زینب لب ورچیده بود و او را نگاه میکرد. ارمیا سرش را بلند کرد ، و دید همه ساکت نشسته و بدون توجه به غذاهایشان به آنها نگاه میکنند. تنها آیه بود که چشمانش به بشقابش میخ شده بود؛ انگار بدون توجه صدایش بالا رفته بود ، و همه متوجه شده بودند.ارمیا لب به دندان گرفت و با درد چشمهایش را بست و دقایقی بعد گفت: _آیه! آیه تکان نخورد... زینب هق‌هق کرد، طفلکش ترسیده بود. صدای هق‌هق زینب که بلند شد، آیه نگاهش را تا دخترش بالا آورد. دستانش را برای دخترش باز کرد ، و زینب از روی پای ارمیا بلند شد و از روی سفره گذر کرد و خود را در آغوش مادر انداخت، آیه دخترش را نوازش میکرد. حاج خانم گفت: _حاج یوسفی منظوری نداشت؛ تو رو خدا ببخشید! ارمیا بلند شد و سفره را دور زد. رها از کنار آیه بلند شد و ارمیا جایش نشست. مریم با تعجب نگاهشان میکرد. ارمیا آرام گفت: _تو و زینب آرزوی من بودید و هستید، اینجوری بغض نکن، منو شرمنده‌ی سیدمهدی نکن! دستش را روی موهای زینب کشید و گفت: _گریه نکن عزیز بابا... گریه نکن دردونه؛ بیا بغل بابا! زینب بیشتر به آیه چسبید. صدای ارمیا را بغض گرفت: _آیه ببخش؛ آیه بغض نکن... زینب دخترمه! از روزی که به دنیا اومد همه‌ی دنیام شده... آیه... بانو! این گریه‌های زینب منو میکشه؛ من بغض یتیمی رو خوب میشناسم! من هق‌هق‌های بی‌پناهی رو خوب میشناسم؛ آیه... تقصیر من چیه که اینجوری نگاه ازم میگیری و لب میگزی؟ نگاه آیه که بالا آمد... اشک چشمانش که جوشید، دستهای ارمیا مشت شد. درد دارد مرد باشی و بغض و اشک بی‌پناهی را در چشمان بانویت ببینی و دلت مرگ نخواهد... آیه غریب مانده بود! آیه هوای سیدمهدی را کرده بود؛ گاه آیه بودن سخت است و گاه آیه ماندن سخت‌تر. بغضش را فروخورد... آیه بود دیگر؛ دوست داشت که باشد برای دخترکش! حاج علی بودن را یادش داده بود. سیدمهدی بودن را یادش داده بود. آیه بلد بود که پشت دخترکش باشد. لبخند زد و گفت: _غذا سرد شد، چرا همه منو نگاه میکنید!حاج آقا یه حرف حقی زده؛ هرکس دیگه هم بفهمه همینو میگه، چرا تعجب کردید؟ و دست برد و قاشقش را برداشت و کمی غذا در دهان زینبش گذاشت و صورتش را بوسید و گفت: _تو چرا گریه میکنی مامان جان؟ با تو نبودن که! زینب چشمان آیه‌وارش را به ارمیا دوخت و معصومانه با بغض سوال کرد: _بابا؟! ارمیا با بغضش لبخند زد: _آره عزیزم... آره قربون چشمات بشم، گریه نکن نفس بابا! زینب به آغوشش رفت و خود را به آغوش پدر انداخت. حاج یوسفی گفت: _شرمنده دخترم، نمیخواستم ناراحتت کنم؛ فقط برام عجیب بود و ناگهانی! آیه با سری پایین گفت: _شما حرف بدی نزدید، چرا شرمنده باشید؟ سکوت بدی بود. آیه غذایش را با بغض میخورد. نگاه از همه گرفته بود... ارمیا به زینب غذا میداد و راه گلوی خودش بسته بود. محمد کلافه بود، صدرا عصبانی بود، مسیح چیزی ته دلش میسوخت، یوسف از درد ارمیا، درد داشت، رها با بغض آیه بغض کرده بود، سایه اشک چشمانش را پس میزد، مریم معذب شده بود... مهدی از آغوش پدرش بیرون آمد و به سمت زینب رفت و آبنبات چوبی‌اش را به سمت زینب گرفت، همان آبنباتی که صبح خریده بودند و زینب سهم خودش را خورده بود و با زور میخواست مال مهدی را بگیرد؛ همان که از صبح چندبار سرش با هم دعوا کرده بودند. به سمت زینب گرفت و گفت: _گریه نکن؛ مال تو... من نمیخوام! زینب دستش را دراز کرد که آن را بگیرد، مهدی آن را عقب کشید و گفت: _دیگه گریه نمیکنی؟ زینب گفت: _نه! و اشک‌هایش را پاک کرد؛ مهدی آبنبات چوبی را به دست زینب داد و دوید و خود را در آغوش رها انداخت. رها صورت پسرک مهربانش را بوسید... پسری که طاقت گریه‌های همبازیاش را نداشت؛ شاید مهدی هم درد زینب را حس کرده بود. غذا در سکوت سردی به پایان رسید. سفره را جمع کرده، ظرفها را شسته و جابه‌جایی‌ها انجام شد. «محترم خانم»، زن حاج یوسفی، در تدارک میوه و چای بود. که آیه‌ای که از آنموقع به کسی نگاه نکرده بود به سایه گفت: _به محمد میگی..... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۵۱ و ۵۲