فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ دریای خودتحقیری ساحل ندارد
عقل نباشد جان در عذاب است ‼️
#خودتحقیری #امارات #دبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ تاکسیها کجا غیب میشن⁉️
#تاکسی #نظارت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🧔🏻♂ فراگیر شدن تب زیبایی در آقایان | مردان یک سوم مراجعان عمل زیبایی در مشهد
🔹مردانی که تا دیروز یک تار سبیلشان ارزش گروگذاشتن داشت، حالا به مشتریهای پروپاقرص کلینیکهای زیبایی تبدیل شدهاند؛ شاید باورش سخت باشد، اما از ۶ نفر مراجعهکننده ۲ نفرشان مرد هستند.
👨🏻⚕ رضایی، رئیس هیئت مدیره انجمن جراحان پلاستیک و زیبایی ایران (شاخه خراسان):
🔹آمار دقیقی از جراحیهای زیبایی در مشهد در دست نیست؛ زیرا بیشتر این عملهای زیبایی بهصورت سرپایی یا حتی زیرزمینی انجام میشود.
🔹عمل بینی و بوتاکس بیشتر مورد استقبال مردان جوان و جراحی پلک و لیفت گردن بیشتر مورد استقبال مردان میان سال است؛ از سوی دیگر ترمیم مو نیز یکی از عملهای زیبایی است که در همه سنین در مردان دیده میشود.
🔹به طورکلی عمل جراحی بینی، کاشت مو و ریش و سبیل در اولویت عملهای زیبایی مردان است و پس از آن تزریق چربی پلک فوقانی و تحتانی و برداشتن خال و لیزر بیشترین متقاضی را دارد.
🔹مراجعه بسیاری از مردانی که برای عملهای زیبایی نزد ما میآیند از روی ضرورت نیست؛ فضای مجازی، سلبریتیها و رسانهها مؤثرند
#عمل_زیبایی #جراحی_زیبایی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/ashaganvalayat
جلسه هفتم جهاد با نفس.mp3
19.78M
💌حقیقت گناهان
🔻بیان مرحوم مجلسی (ره)
⚡️گناه و شهوت نفس
💥بیان آیت الله شجاعی (ره)
#اخلاق_عملی
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
جلسه هشتم جهاد با نفس.mp3
20.56M
⚡️قاعده اصلی در جهاد
💌رکن اصلی جهاد نفس
💥مرتبه اول جهادنفس
📧راه بالا رفتن درجات
#اخلاق_عملی
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔴 افرادی که توسط پلیس اینترپل ایران اعلان قرمز گرفته اند و در انتظار دستگیری هستند:
پویان مختاری (حضرات بت)
پدرام مختاری (ناز بت)
نازنین همدانی (دنس بت)
نیلی افشاری ( گاد بت)
دیانا دادمهر (دیانا بت)
دنیا جهانبخت (هات بت)
مینا نامداری (met2bet)
علی شمس ملقب به علیشمس (pablo bet)
پارمیس راز (pocobet)
رها پیت (pitbet)
https://ble.ir/ashaganvalayat
🔻هشتگ "ایران" و "جنگ جهانی سوم" در امریکا ترند شده و ملت نگران هستن که بایدن با جنگ با ایران کشورو بهم بریزه. تا حالا اینقدر مردم امریکا رو وحشت زده ندیده بودم. ثابت ماندن درآمد و بالارفتن هزینه ها و حالا اضافه شدن ترس از شروع جنگ باعث شده مردم بیشتر از بایدن متنفر شوند.
https://ble.ir/ashaganvalayat
#فوری
🔹بایدن: من تصمیم گرفته ام که چگونه به حملات به نیروهای آمریکایی در اردن پاسخ دهیم. ما به یک جنگ گسترده تر در خاورمیانه نیاز نداریم.
https://ble.ir/ashaganvalayat
#فوری
🔹بایدن: ایران مسئول تامین تسلیحات مورد استفاده در حمله به شمال شرقی اردن است.
https://ble.ir/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۰۶
زهره خانم چند نوع غذا درست کرده بود. سفره شام را رنگین چیدند. برای حنانه روی میز غذا چیدند و احمد هم کنار حنانه نشست. به دور از هیاهوی بچه ها بودند. در دنیای خودشان غرق شده بودند. احمد از هر غذایی در بشقاب حنانه می گذاشت. هر کدام را که زودتر تمام می کرد، می فهمید دوست دارد،بیشتر می گذاشت! حنانه اعتراض مرد: احمد آقا!
احمد با همه عشق گفت: جانم؟
و حنانه خجالت زده سر به زیر انداخت: سیر شدم خب!
احمد اخم مصنوعی کرد و گفت: منو نگاه کن ببینم؟
حنانه نگاهش کرد و احمد گفت: عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند! ما که رسوای عشق تو هستیم! نکن با من خانم! چند تا قاشق دیگه بخور که خیالم راحت بشه!
از وقتی عقد کرده بودند احمد خودش دور حنانه می چرخید و اجازه نمی داد کسی کارهای حنانه را انجام دهد و این حنانه را خجالت زده تر می کرد.
سفره را جمع می کردند. خواهر ها و شوهر خواهر های احمد مشغول کمک بودند. حالش طوری نبود که این همه وقت بنشیند. رنگش پریده بود و احمد وقتی متوجه شد هراسان گفت: چی شد عزیزم؟ حالت بده؟ می خوای دراز بکشی؟
حنانه گفت: زشته، بخاطر ما زحمت کشیدن.
احمد گفت: الان فقط حال تو مهمه! بذار کمکت کنم بریم اتاق.
چادر حنانه را برایش مرتب مرد و زیر بازویش را گرفت: سنگینیت رو بنداز رو دست من.
حنانه گفت: آخه پاتون!
احمد اخم کرد: حنانه یکم به فکر خودت باش! بیا بریم.
سر راه به مادرش آرام گفت: حنانه حالش بده، می برمش اتاق استراحت کنه.
زهره خانم نگران گفت: ببر مادر! الان آب میارم داروهاشو بخوره.
به اتاق که رسیدند، در را بست و چادر حنانه را برداشت. کمک کرد روی تخت دراز بکشید. پتو را رویش کشید و گفت: چقدر این لباس بهت میاد! زیباتر شدی!
حنانه تشکر کرد. احمد او را خجالت زده می کرد.
دست چپ حنانه را گرفت و نواز کرد: بودنت برای همیشه خیلی خوبه! خوشحالم که بالاخره به دستت آوردم! ممنون که به زندگیم اومدی!
صدای در زدن آمد. احمد دست حنانه را رها نکرد و بفرماییدی گفت: زهره خانم لیوان آب را روی میز کنار تخت گذاشت و گفت: داروهاشو بده، یکم بخوابه. خیلی خسته شده! خوبی حنانه جان؟
حنانه تشکری کرد.
زهره خانم تنهایشان گذاشت. احمد قرص ها را یکی یکی به حنانه میداد.
بعد گفت: حالا استراحت کن. من همینجا می مونم.
دوباره مشغول نوازش دست چپ حنانه شد. بعد از دقایقی سکوت، حنانه گفت: پاتون خوبه؟ درد نداره؟
احمد با یک دست روی پایش دست کشید و گفت: عادت کردم نباشه اما این پای مصنوعی یکم سخته. رسیدیم ایران این رو بهم دادن. باید برم یکی سفارش بدم، میگن اونجوری بهتر از آماده هاست. کمتر اذیت می کنه. اما هنوز وقت نکردم.
حنانه دوباره بغض کرد: بخاطر من وقت نکردین؟
احمد ابرویی بالا انداخت و گفت: نخیر! بخاطر دلم وقت نکردم! حالا بخواب. خودت رو اذیت نکن عزیزم.
حنانه از شرم، فورا چشم بست که احمد خندید. حنانه عادت به این محبت ها نداشت اما احمد حس خوبی در قلبش می ریخت که او را بیش از تمام این ده سال، عاشق می کرد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۰۷
به اصرار احمد فردای عقد همه به کاشان برگشتند. به حاج مرتضی گفته بود: با بودن مردها، حنانه خانم سختش میشه.
و حاج مرتضی همه را راهی کرده بود و در آخر گفته بود: به محض خوب شدنش بیاید کاشون! ما منتظریم!
حنانه هنوز را خود را صاحبخانه نمی دانست ولی دم در احمد زیر گوشش گفت: خانم خونه! تعارف کن بازم بیان دیگه!
و حنانه با خجالت گفته بود: این سری که نشد ازتون پذیرایی کنیم، انشالله دفعه بعد جبران کنیم!
و احمد چقدر خوشحال شده بود از این جمع بسته شدن با حنانه در مقابل خانواده اش!
زهره خانم، حنانه را بغل کرد و گفت: برای اولین بار دارم با خیال راحت از این خونه میرم! مواظب همدیگه باشید! زودتر خوب شو که می خوام کاشون براتون جشن بگیرم!
حنانه و احمد مهمان هایشان را بدرقه کردند. در را که بستند احمد دست زیر بغل حنانه گرفت و کمک کرد تا روی مبل بنشیند. قبل از نشستن، چادرش را برداشت و روی دسته چوبی مبل گذاشت:چی برات بیارم؟ دیروز کیک عقدمون رو نخوردیم! با چایی بیارم؟
حنانه گفت: زحمت نکشید.
احمد خندید و گفت: تا خوب بشی باید مواظبت باشم! بعدش من میشینم شما برام از اون چایی های خوشمزه بیار که دلم حسابی تنگه! بخصوص برای دستپختت! حالا حالا ها فکر نکنم سیر بشم!
حنانه هنوز پر از شرم بود و احمد دیگر با خیال راحت نفس می کشید. چای را دست حنانه داد و خودش کیک را با چنگال در دهانش می گذاشت. حنانه گفت: خودم می تونم.
احمد لبخند زد: بله، تونستن رو می تونی، اما برای هر بار بلند کردن و گذاشتن چنگال و لیوان، باید خم و راست بشی و اذیت میشی!
دست بلا استفاده حنانه هنوز قلب احمد را می فشرد. اما نگاهش را نمی دزدید که نکند حنانه غمگین شود.
بعد از چای و کیک، چهره حنانه در هم بود که احمد فورا به او کمک کرد تا بلند شود: بریم اتاقت استراحت کن! نباید زیاد بشینی!
حنانه با هر حرکت چهره در هم می کشید، و احمد سعی میکرد آرامتر راه برود.
احمد: خیلی درد داری؟
حنانه: خوبم!
احمد اعتراض کرد: باید به من راستشو بگی! خوبم جواب نیست خانم! هر مشکل کوچکی هم داری باید به من بگی!
حنانه لبخندش را فروخورد: چشم! یکم نفس کشیدن برام سخته.
احمد مهربان تر گفت: قلبت چطوره؟
حنانه گفت: قرصامو بخورم خوبم!
احمد درد کشیدن حنانه را میدید و درد می کشید. کلافه بود. از این همه درد حنانه کلافه و بیچاره بود. سعی می کرد که حنانه را با غذاهای خوب، تقویت کند. سعی می کرد کمتر حرکت کند و بیشتر استراحت. حنانه آنقدر ضعیف شده بود که احمد نگرانش بود.
شبی حنانه از خواب بیدار شد. تشنه بود. لیوان آب کنار تخت خالی بود و احمد در اتاق نبود. آرام بلند شد و از تخت بیرون آمد. دست به دیوار تا دم اتاق رفت. احمد در سالن نشسته بود و سر به سجده داشت. صدایش زد: احمد آقا!
احمد فورا از سجده بلند شد و گفت: جانم؟ چرا بلند شدی ؟
خود را به حنانه رساند: چی شده خانم؟
حنانه لیوان را سمتش گرفت: تشنه ام شد!
احمد گفت: بذار کمکت کنم بری تو تخت بعد میرم آب میارم. ببخشید بیدار شدم، یادم رفت لیوانت رو پر کنم!
حنانه گفت: شرمنده!
احمد با چشمهای سرخ و صورت خیس از اشکش گفت: دشمنت شرمنده خانم!
حنانه روی تخت نشست و گفت: خوبه اینجوری.
احمد رفت و با لیوانی آب برگشت: گرسنه نیستی؟ شام خوب نخوردی! غذا گرم کنم؟
حنانه گفت: نه! اینجا میشینی حرف بزنیم؟ نمازت تموم شده؟
احمد گفت: بله نمازم تموم شده. نیم ساعت دیگه هم اذان صبح هست.
کنار حنانه نشست و گفت: درباره چی حرف بزنیم؟
حنانه سر اصل مطلب رفت: درباره این همه گریه هر شب! این چشمهای همیشه سرخ! چی شده احمد آقا؟
احمد دست حنانه را گرفت و به چشمهایش زل زد: می ترسم بگم ناراحت بشی!
حنانه نگران گفت: از دست من ناراحت شدین؟ کار بدی کردم؟
احمد لبخند زد: تو همه خوبی هستی خانم! برکت این خونه ای!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۱۰۸
حنانه خجالت کشید و سر به زیر انداخت.
احمد دستهایش را رها کرد و روی زانویش خم شد و سرش را میان دستانش گرفت:
وقتی نمی تونی راه بری!
وقتی نفس کشیدن برات سخت میشه! وقتی نماز می خوای بخونی و درد می کشی! وقتی دست قنوتت بالا نمیاد! وقتی دست به دیوار می گیری!
فقط به این فکر می کنم امیرالمونین چی کشید وقتی همسرش، پاره تنش، امانت پیامبرش دست به دیوار می گرفت. چی می کشید وقتی نفسش سخت بالا میومد! حنانه، غم درد های تو داره منو از پا در میاره!
حیدر کرار چی کشید که همسرش رو در اون حال دید؟ در خونه رو آتیش زده دید! هتک حرمت دید! بچه اش رو شهید شده دید؟
من فقط وسایلت رو تو کوچه دیدم و داشتم از زور غیرت میکردم!
اینه دلیل گریه هام!
اینه دلیل بی قراریام!
سرش را بالا آورد و صورت غرق در اشک حنانه را دید. نگران و شتابان گفت: چرا گریه می کنی! دنده هات درد می گیره! ببخشید. نباید این حرف ها رو میزدم!
حنانه گفت: بیشترین درد صدیقه کبری، درد و غم امیرالمونینش بود! بیشترین غصه اش تنها موندن امامش بود! اما احمد آقا، هیچ وقت اینجوری به این دردهام نگاه نکردم! بمیرم براشون!
احمد گفت: خانوم! عزیز!
لطفا گریه نکن. برات خوب نیست!
#🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۰۹
به حنانه کمک کرد تا نمازش را بخواند. تمام مدت زمان نماز حنانه، بغضش را فروخورده بود. حنانه با درد نماز می خواند.
بعد از نماز میز صبحانه را آماده کرد و حنانه را روی صندلی نشاند: صبحانه بخور بعد خواستی بازم بخواب.
حنانه گفت: گرسنه نیستم!
احمد به چشمهای حنانه نگاه کرد: ضعیف شدی خانم! لطفا یکمی به فکر خودت باش! باید زودتر خوب بشی. چهل و نه سالمه! می خوام قبل از پنجاه سالگی عروسی بگیریم، ماه عسل بریم و بچه دار بشیم!
حنانه شوکه شد: عروسی؟ بچه؟ احمد آقا!
احمد خیلی جدی به حنانه نگاه کرد: آره! تو که هنوز سنی نداری!
حنانه اخم کرد: منم چهل و شش سالمه خب! اگه علی بود الان سی و یک ساله بود.
احمد لقمه ای کره عسل سمت حنانه گرفت و گفت: هنوز سنی نداری! می تونی مادر بشی! دو سه تا بچه داشته باشیم خوبه! می دونی که من بچه خیلی دوست دارم؟
حنانه پشت به احمد بود. لب گزید و سرش را داخل یخچال کرد و گفت: نه، تو وسایلم نبودن.
احمد اخم کرد: نکنه قبلا جای کرایه صاحبخانه برداشته؟ آره حنانه خانم؟
حنانه هنوز سرش در یخچال بود. نفس عمیق کشید و گفت: آره، صاحبخانه جای اجاره برداشته بود.
احمد نفسش را پر حرص بیرون داد و گفت: بشین بخور که باید برم سرو سامانی به انبار بدم و بعد برم سراغ وسایل. کارگر بگیرم که اونجا رو خالی کنن. بریم اونجا وسایلت رو جدا کن که اونجا رو بدیم اجاره. چقدر همه چیز گرون شده. چطور از پس مخارج بر میومدی؟
حنانه لقمه ای در دهان گذاشت و گفت: عادت به پرخوری نداشتم. مهمون هم نداشتم. من تا چند سال پیش کار می کردم. درآمدم خوب بود. تا دستم اینجوری شد.
احمد دست حنانه را گرفت: از این به بعد تمام تلاش من برای آرامش توئه خانم!
احمد بعد از صبحانه به انبار رفت. هنوز نیم ساعت از رفتنش نگذشته بود که با چهره و رخسار سفید شده ای وارد خانه شد و صدا زد: حنانه! حنانه!
حنانه هراسان از آشپزخانه خارج شد و تا احمد را دید با دست به صورتش کوبید: خاک تو سرم، چی شده؟
احمد گفت: بگو دروغه! بگو که واقعیت نیست! حنانه تو رو خدا بگو اشتباه فهمیدم! بگو الکی گفتی!
حنانه به سمت احمد رفت: چی شده آخه؟ چی واقعیت نیست؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بعد به حنانه لبخند زد و گفت: نمی دونستی؟
حنانه لقمه را آرام جوید و سری به طرفین تکان داد که معنی نه را می داد.
احمد لقمه دیگری سمتش گرفت: خودم هم تا زمانی که علی بهم گفت « بابا» نمی دونستم. تو این سالهای اسارت، فقط به داشتن بچه هایی مثل علی فکر کردم! علی می گفت پدرش آدم خوبی نبود اما تو براش فرزندی تربیت کردی که باقیات الصالحات بود! حنانه خانم، منم چند تا علی می خوام!
حنانه لقمه را قورت داد و گفت: مگه ندیدی، پشت همه کبریت ها نوشته « فرزند کمتر ، زندگی بهتر»؟ تازه، سکینه خانم؛ همسایه ام بود اون خونه، اون هم سن من بود، دو سال پیش که حامله شد، دکتر کلی دعواش کرد که تو این سن بچه دار شدی و بچه ات منگول میشه!
احمد لقمه ای دیگر دست حنانه داد و یکی هم برای خودش درست کرد: چاییت سرد نشه! دکتر ها هم برا خودشون میگن! من سه تا بچه می خوام! به کمترش هم راضی نیستم!
حنانه با لقمه بازی کرد و سر به زیر گفت: یعنی اگه بچه دار نشم...
لب ور چید و احمد خندید: اون موقع علی آقا مجبوره پسر من باشه، نه باباش! حنانه واقعا فکر کردی احساس من به تو اینقدر کمه؟ یک عمر دنبال تو گشتم. یک عمر دنبال تو بودم و خودم نمی دونستم. تا تو رو ندیدم، نمی دونستم چی گم کردم، چی ندارم، دنبال چی می گردم! من بدون تو سرگردون بودم خانم! ده سال پیش، مهر ماه پیدات کردم، دوباره هم تو مهر ماه پیدات کردم! حنانه خانم خیلی برام ارزشمندی!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۱۰
حنانه روی تخت دراز کشید. خسته شده بود اما خوابش نمی برد.
احمد گفت: یک کمی بخواب. خسته شدی، خیلی وقته بیداری!
حنانه گفت: خسته ام اما خوابم نمیاد! برام تعریف کنید از این ده سال، چی شد اسیر شدین؟ جبهه چطوری بود که علی شیدا شده بود؟
احمد گفت: چی بگم آخه؟
حنانه گفت: هر چی که دیدین!
احمد چشم بست و گفت: همه چیز هایی که دیدم، گفتنی نیست. من خون و مرگ دیدم. هر چند که شادی و شوخی و تفریح هم داشتیم، هر چند که فضا پر از معنویت بود اما چیز هایی دیدم که کاش کسی نبینه! کاش کسی نشنوه!
حنانه گفت: اما من می خوام بدونم!
احمد گفت: چی بگم؟ از تکه های بدن که پاشیده می شد؟ از بچه هایی که روی مین میرفتن؟ از زخمی هایی که بدنشون زیر چرخ تانک میرفت و چرخ میشد؟ می دونی دیدن و کاری نکردن چقدر درد داره؟ جنگ پر از بدی و تلخیه! جنگ پر از خون جوان و پیره! درسته آرمان بود، درسته جهاد بود اما دیدن پرپر زدن همسنگرت درد داره! دیدن جا موندن رفیق همه سالهای خدمتت درد داره! بیشتر از همه، جا موندنه که درد داره! من جا موندم از علی و بچه ها! چی تعریف کنم؟ اگه خدایی نکرده بازم جنگ بشه اولین نفر میرم! همونطور که از اول جنگ یک پام جبهه بود و یک پام دانشگاه! میرم که نذارم پاشون به این سرزمین برسه. نمی ذارم زن ها و بچه ها اون صحنه ها رو دیگه ببینند. می دونی، یک چیزهایی هست که تا ندیدی، زندگی یک شکل دیگه است. مثل جنگ، مثل اسارت، مثل روح معنوی بچه ها تو شب عملیات!یک جاهایی معجزه رو با چشمهات دیدی و اگه بگی کسی باورش نمیشه! یک چیزهایی باید مثل راز باقی بمونه. گاهی وقت ها، تو عملیات ها، تو شبهایی که پاتک می خوردیم، باید عین مادر ها دنبال بچه ها می دویدم. از این سنگر به اون سنگر. سنگر هایی که بچه ها خواب بودن و زیر آتیش بود. بوی سوختن بدن ها. بوی خون. بوی باروت! تعداد شهدا برای ما عدد و آمار نبود! کم شدن خانواده بود! جنگ قشنگ نیست خانم! دنبال دونستنش نباش!
حنانه بغض کرد: اما حق داریم بدونیم شما ها برامون چکار کردین!
احمد گفت: همین که بدونید باعث آرامش این روز و شبهاتون رزمنده ها بودن، بسه! دنبال طلب نیستیم که بگیم، اینکارو کردیم اون کارو کردیم. برای خدا انجام دادیم. خدا قبول کنه از ما!
حنانه گفت: حق شماهاست که احترام بشید. شما قهرمانید!
احمد چشم باز کرد و به چشم های حنانه نگاه کرد: به وصیت شهدا عمل کنید، حق همه رزمنده ها ادا شده! من نه می خوام شنیده بشم، نه می خوام دیده بشم! من وظیفه ام رو برای وطنم، رهبرم، عقیده و ایمانم انجام دادم. حقی هم باشه، قهرمانی هم باشه، سهم علی و امثال علی هست! حق شما مادر هایی که دسته گل دادید و خم به ابرو نیاوردید!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۱۱۱
احمد با نان نازه وارد خانه شد: حنانه خانم! چایی رو بریز که اومدم.
حنانه که این روزها خیلی بهبود پیدا کرده بود از سماور چای ریخت و گفت: بفرمایید آقا!
احمد تکه نانی در دهان گذاشت و باقی نان را سر سفره گذاشت.
حنانه گفت: دیر کردین!
احمد پشت صندلی نشست و گفت: یک سر رفتم اون خونه. باید وسایل رو مرتب کنی، هر چیزی رو لازم داری بیار انباری پایین بذار، باقی وسایل هم رد کنیم بره! راستی تلویزیون و فرش و چرخ خیاطی نبود! نکنه دزدیدن وقتی تو کوچه بود؟
💥💥💥💥💥
زلال احکام
👁👁 حکم سجده کسی که #کف_دست ندارد:🔰
✅👈 در سجده، باید دو #کف دست را بر زمین بگذارد؛ ولی در حال ناچاری:
1⃣➖ گذاشتن #پشت دست هم مانعی ندارد
2⃣➖ و اگر پشت دست هم ممکن نباشد، باید #مچ دست را بگذارد
3⃣➖ و اگر آن را هم نمیتواند، باید تا #آرنج، هر قسمت را که بتواند بر زمین بگذارد
4⃣➖ و اگر آن هم ممکن نیست، گذاشتن #بازو کافی است.
➖➖➖➖➖
📔👈 رساله نماز و روزه، م ۲۵۵.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔷کشور سریلانگا برای داشتن سنگهای گرانبها مانند یاقوت کبود و سنگ ماه شهرت دارد. در راتناپورا نیز معادنی وجود دارد که این سنگ های گرانبها از آنها استخراج می شوند و دارای کیفیت مرغوبی هستند. در شهر کوچکی به نام (Galle Fort)، مغازه های مختلفی وجود دارد که در آنجا سنگ های قیمتی و حتی جواهراتی که این سنگها در آن به کار رفته، به فروش میرسند.
اگر برای تهیه سوغات، قصد خرید جواهرات و سنگ های ارزشمند را داشته باشید، سعی کنید با فروشنده در موقع خرید چانه بزنید.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سوغات کندوان را باید به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول شامل خوراکیهای خوشمزه روستا است که مردم آنها را در مراسم یا رویدادهای مختلف یا حتی برای روزمره استفاده میکنند. گروه دوم صنایع دستی روستا است که اغلب به منظور رفع نیاز با ابزارهای ابتدایی و مواد اولیه بومی تهیه شده است. امروزه صنایع دستی روستا بیشتر به منظور فروش ساخته میشود.
🔷چشمههای آب معدنی کندوان هم یکی از جاذبههای دیدنی این روستا است و آبمعدنی حاصل از این چشمهها یکی از بهترین سوغاتی کندوان زیبا به حساب میآید. آب معدنی چشمههای کندوان به علت برخورداری از کمترین درصد سختی و سنگینی برای درمان بیماریهای کلیوی بسیار مفید است. همچنین آب معدنی کندوان به دلیل املاحی که دارد، برای اغلب مردم مناسب میباشد.
#سوغات_کندوان_اسکو
#چشمه_آبمعدنی
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#کانال_عاشقان_ولایت
داستان کوتاه:
🔴 عاقبت وحشتناک فکر و حسرت گناه
مردي در كنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد چشمش به مردی افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست . آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه كرد.زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است ، حيله اي به ذهنش رسيد و گفت :
من هم كمال اشتياق با تو بودن را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم .
مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند: ... اين الطريق الى حمام منجاب؟(( چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست ))؟
مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت و عاقبت به شرشد
📚نفل از كتاب عالم برزخ ص 41
يا كشكول شيخ بهائى 1/232
#کانال_عاشقان_ولایت
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید... منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ... دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟! حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
☑️ رئیس بنیاد شهید: جانبازان خودشان هم میتوانند خودرو وارد کنند
🔹مطابق قانون بودجه جانبازان بالای ۵۰ درصد مشمول طرح واردات خودرو میشوند.
🔹یکی از ممنوعیتها برای جانبازان این است که تا ۵ سال حق فروش ندارند. در مصوبهٔ جدید خود جانبازان هم میتوانند خودرو را وارد کنند و الزاما از طریق شرکتها اقدام نکنند.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️دستور رئیسی به دستگاهها برای مادران کارمند
معاون امور زنان و خانواده رئیسجمهور:
🔹رئیس جمهور به همه دستگاهها دستور دادند که همه به عنوان اتاق عملیات زن و خانواده عمل کنند و در بحث خانواده محوری به صورت جدی وارد شوند.
🔹در نشستی که چند رو پیش با رئیسجمهور داشتیم قرار شد دستگاههای اجرایی با نگاه خانواده محوری تمام طرحها و سازوکارهایی که ارائه میشود و با همکاری خودشان و معاونت زنان تنظیم میشود را اجرایی کنند.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ امیرعبداللهیان: رویکرد اساسی ما با پاکستان این است که مرزهایی که سال ها تروریست ها در نزدیکی آن مستقر بودند به مرزهای تجاری و صلح و دوستی تبدیل شوند
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مجری شبکه الحوار خطاب به شهروند عرب:
📍در سایه سکوت مرگبار کشورهای عربی و زمانی که حکام عرب در تخت خواب شان هستند، ایران با آنچه در توان دارد برای دفاع از غزه به میدان آمده! بعد شما می گویید که ایران در جبهه آمریکا قرار دارد! به خدا که زشت است!
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 اینفوگرافیکی از ۲۱ کشتی که توسط انصار الله یمن مورد حمله قرار گرفته اند
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌هاشم الکندی تحلیلگر میپرسد: «چه منفعتی از بقای آمریکاییها در عراق حاصل میشود؟
آمریکا به دروغ برای حمایت از مردم عراق در جنگ داعش حضور کاذب داشت.
من به کلام رهبر مسعود بارزانی استناد می کنم وقتی که گفت: اگر ایران و حاج قاسم سلیمانی نبود اربیل به دست داعش میافتاد.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌وقتی دشمن حتی در آخرین نفس هاش هم قصد تحریم انتخابات رو داره!
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🖼 تصویری از حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید مدافع حرم نوید
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸