اینهایی که امروز اینجوری سلیطه بازی درمیان ، یه روزی در قتل یه زن به اسم میترا استاد توسط هم پیمانشان، نگران تیری کمانه کرده به پای نجفی بودند .
الحق که سلیطهاید...
http://eitaa.com/ashaganvalayat
50.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 آقای تحلیلگر / افشاگری بی سابقه حسن اعتمادی / لیدرهای زن زندگی آزادی بخشی از یک پروژه بودند
🎥 افشاگری بی سابقه حسن اعتمادی درباره ماجرای زن زندگی آزادی: فکر میکنید خودمان بودیم داشتیم آشوب میکردیم؟ همه چیزش را رهبران دنیا مدیریت کردند. هیچ کدامش را مردم ایران نقش نداشتند. همه لیدرها ابزار بودند.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
انفجار مواد محترقه دست ساز در قصرشیرین پنج مصدوم برجای گذاشت
🔹معاون سیاسی اجتماعی فرمانداری قصرشیرین از مصدومیت پنج جوان ۱۵ تا ۲۰ ساله بر اثر انفجار مواد محترقه دست ساز در روستای برفی از توابع بخش مرکزی این شهرستان خبرداد.
🔹مصدومان این حادثه دچار سوختگی نوع یک و ۲ و آسیب دیدگی از ناحیه ی چشم شده اند که حال ۲ تن از مصدومان وخیم گزارش شده و قرار است تا دقایقی دیگر با استفاده از بالگرد مرکز اورژانس هوایی به یکی از مراکز درمانی استان کرمانشاه منتقل شوند.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
سردار قاآنی: رسانه ملی معیار روایت مسائل فلسطین است
🔹فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران از تلاش رسانه ملی در پیشبرد اهداف عالی نظام بهویژه در تبیین مسائل فلسطین قدردانی کرد و گفت: رسانه ملی معیار و مبنایی برای روایت مسائل فلسطین و حمایت از مردم مظلوم فلسطین است، امیدواریم صدایش در همه جهان شنیده شود.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
26.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♣️📹 هماکنون؛ جمعخوانی گروه کریمه اهلبیت(ع) در محفل انس با قرآن کریم در حضور رهبر انقلاب
🔸سوره اسراء آيات ١٨ تا ۲۵
🔹️اولین روز از ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
🌙 #بهار_معنویت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
33.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 هماکنون؛ پخش تلاوت جمعی از قاریان شهید در محفل انس با قرآن کریم در حضور رهبر انقلاب
🔸به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت شهدا
🔹️اولین روز از ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
🌙 #بهار_معنویت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 بارش موشک های نیم تُنی بر سر رژیم صهیونیستی
لبنانی ها یک بار دیگر برکان را به پرواز در آوردند.
اینجا مرز لبنان و فلسطین
یهودی های ساکن فلسطین تا امروز بیش از 1000 حمله را از لبنان متحمل شده اند.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 همزمانی که فیلم کشتار کودکان فلسطینی توسط صهیونیست ها در حال انتشار است و اظهار نظرهایی از جنسِ کودکانشان را بکشید انعکاس یافته، این ویدئو از رفتار رزمنده فلسطینی با کودکان صهیونیست به شدت مورد توجه قرار گرفته است
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 اینجا ایلات، جنوبی ترین نقطه ی فلسطین اشغالی؛
در شمال هم دقیقا دیروز همین لحظه همین زمان همین صدا شنیده میشده است....
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 کیسه ی آرد را از روی زمین جمع کرده
بعد سجده کرده و بر زمین بوسه میزند
قحطی در سکوت کامل خبری دنیا را فرا گرفته است
یک میلیارد مسلمان در جهان برای همدردی با مردم غزه روزه میگیرند و افطار میکنند و تصاویر قحطی غزه را می بینند و اشک میریزند
جز محور مقاومت تقریبا همه انسانیت را به دست فراموشی سپرده اند.
جهان باید یک تکان اساسی به خودش بدهد.....
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
http://eitaa.com/ashaganvalayat
36.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 تحلیل / ظهور ایران به عنوان تامین کننده سلاح آمریکا و متحدان را ترسانده
🎥 گزارش فوق العاده مهم وال استریت ژورنال از ترس بزرگ آمریکایی ها / ظهور ایران به عنوان تامین کننده جهانی سلاح، ایالات متحده و متحدانش را ازار می دهد...
http://eitaa.com/ashaganvalayat
پویش آتش زدن پرچم رژیم صهیونیستی در شب چهارشنبه سوری
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا جاییست که باید گفت: آهای ملت مسلمان یاد بگیرید از غربیها، در شب اول ماه رمضان مردم به حمایت از مردم فلسطین ریختن تو خیابونها
#ماه_رمضان
#غزه
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرد ریخته شده روی زمین همینطور که داره جمع میکنه سجده کرده و به زمین آردی بوسه میزند، اگر یک میلیارد مسلمان سکوت کردند رفیق تو ساکت نباش حمایت از ملت مظلوم فلسطین امروز نوعی عبادت است به والله قسم اگر تمامی پیجهایی که دارم بپره ذره ای در مقابل حمایت از مظلومان فلسطين برایم اهمیتی ندارد
http://eitaa.com/ashaganvalayat
▪️شاخه نظامی حماس اعلام کرد که رزمندگان القسام، دو گروه از نیروهای پیاده ارتش رژیم صهیونیستی را در اطراف برجهای مسکونی K و J در شهرک حمد در حومه خان یونس را مورد هدف قرار دادند که طی این عملیات، تعدادی از نظامیان اسرائیلی کشته و زخمی شدند.
▪️رزمندگان القسام، یک عراده تانک مرکاوای ارتش رژیم صهیونیستی را در شهرک حمد مورد هدف قرار دادند.
▪️سرایا القدس از هدف قرار دادن گروهی از نظامیان اسرائیلی در منزلی در شهرک حمد خبر داد. سرایا القدس همچنین اعلام کرد که محل تجمع نظامیان صهیونیست در مرکز شهرک حمد نیز هدف حمله خمپارهای این گروه قرار گرفت.
▪️رزمندگان سرایا القدس، یک دستگاه خودروی نظامی و یک دستگاه بولدوزر ارتش رژیم صهیونیستی را در شهرک حمد مورد هدف قرار دادند.
#ماه_رمضان
#غزه
http://eitaa.com/ashaganvalayat
افزایش مصدومان چهارشنبه آخر سال به ۶۲۳ نفر
سخنگوی سازمان اورژانس:
تا ساعت ۱۷:۳۰ امروز ۲۲ اسفندماه، ۶۲۳ نفر براثر حوادث چهارشنبه سوری آسیب دیدهاند؛ از این تعداد ۱۲ نفر فوت کردهاند.
۴۳ نفر دچار قطع عضو، ۲۰۰ نفر دچار آسیب چشمی و ۲۸۴ نفر دچار سوختگی شدهاند.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق تاپاییز
قسمت ۱۶
داشتم با ناصر و مومنی درمورد سعید صحبت میکردم
که سر و صدای آقای صالحی با هیئت همراه به گوش رسید قلبم شروع به تپیدن کرد استرس عجیبی تمام وجودمو فرا گرفته
من خوب حاجآقا صالحی رو میشناسم
اگه اون بفهمه چکار کردم بدجور ناراحت میشه وجود یه غریبه تو محیط طلبگی خیلی خطرناکه
استرس و نگرانی به وضوح از چهرهم فهمیده میشد
ناصر که خوب میدونست وقتی استرس بهم دست میده حالم بد میشه اومد کنارم نشست و دستمو گرفت وجودش بهم دلگرمی میداد
دلداری های ناصر و مومنی
اینکه حاجآقا متوجه نمیشه و نگران نباش اتفاقی نمیافته یکم حالم رو خوب میکرد
تو دلم خدا خدا میکردم که حاجآقا تو اتاقم نره و سرک نکشه که یکدفعه علیرضا باعجله اومد تو اتاق مومنی
با دیدن من و رنگ و روی پریدم پرسید
-تو چرا این ریختی شدی
ناصر جواب داد
-میترسه حاجآقا از ماجرا بو ببره
-مگه شما هم میدونید
ناصر با اشاره حرف علی رو تایید کرد
-علیرضا تو چرا نخوابیدی
-خوابم نبرد فکرم مشغول تو و اون پسره بود
-مرده شورشو ببرن صدای خرناسش هفت خونه بالاتر میره اون وقت ما از ترس خوابمون نمیبره
-از خودت بپرس چقدر گفتم این پسره رو نیار تو حوزه گوش نمیدی دیگه
-بس کن توروخدا علی اومدی سرزنشم کنی؟
-نه لجباز اومدم بگم حاجآقا اومدن حواست باشه
-باشه میدونم خودم صداشونو شنیدم. بازم ممنون
حرفم تموم نشده بود
که صدایی نگاهمونو به سمت در روانه کرد
-بهبه طلبه های نمونه، ممتاز و بااخلاق
با دیدن حاجآقا مثل برق گرفته ها از جامون پاشدیم
مات و مبهوت مونده بودم بدجور ترسیده بودم اون قدر که نزدیک بود بزنم زیر گریه و همه چی و به حاجآقا بگم
علی و ناصر و مومنی به حاجآقا سلام احوالپرسی کردند و من همونطور خیره به حاجآقا سکوت کرده بودم
-چته تو آدم ندیدی سلامت کو؟
-سلام حاجآقا خوبید زیارت قبول
-ممنون. شماها چرا نیومدین؟
مونده بودم چی بگم
علیرضا بدادم رسید و گفت
-زیارت مستحبه حاجآقا ولی درس خوندن واجبه
حاجآقا هم از همه جا بیخبر حرف علی رو تایید کرد و گفت
-احسنت. کار خوبی کردین. درس خوندن واجبه. زیارت و بعداً هم میشه رفت
یه لحظه خندم گرفت
با انگشتام جلو دهنمو گرفتم که حاجآقا متوجه لبخندم نشه تو دلم گفتم چه قَدَم درس خوندیم
حاجآقا با تذکر اینکه دیر وقته بگیرید بخوابید از اتاق بیرون رفت. و من با رفتنش نفس حبس شدمو آزاد کردم
بعدش چهار نفری زدیم زیر خنده.
علیرضا گفت
-حال کردین چطور حاجآقا رو قانع کردم
منم که هنوز تو شُک بودم فقط لبخندی زدم
و گفتم
-خیلی دیونهای
علی که همیشه جواب تو آستینش داشت گفت
-نفرمایین.... استاد ما شمایی در ضمن کمال همنشین در من اثر کرد
خندم گرفت گفتم
-میخوام برم مسواک بزنم کی باهام میاد
ناصر باحالت کنایه گفت
-نکنه میترسی
-مگه تو نمیترسی تو این جنگل؟ من نمیدونم با کدوم عقلشون سرویسهای بهداشتی رو بردن وسط جنگل ساختن خب میآوردن همین بغل کنار حوزه میساختن چه کاریه این همه راه بریم برا یه مسواک زدن
ناصر گفت
-همینه دیگه وقتی با تو هماهنگ نمیکنند گند میزنند به همه چی. حتی به دستشویی ساختن
علیرضا خندید و گفت
-ناصر با زبون بیزبونی داره مسخرهت میکنه اسماعیل
-مسخره چیه راست میگم خب
-بگذریم بریم مسواک بزنیم ساعت یک شب شد فردا هم کلاس داریم خداوکیلی عجب شبی شد
این و گفتم و چهار نفری سمت سرویسهای بهداشتی رفتیم. از پله ها پایین رفتیم. نگاهی به اتاق ساکت و بی سر و صدای خودم انداختم و تو دلم دعا کردم هرچه زودتر صبح شه این کابوس لعنتی تموم شه
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت هفده
بعد از مسواک زدن اومدم تو اتاق ناصر
شب رو اونجا خوابیدم. با اصرار من علیرضا هم شب رو کنار ما بود
اینقد خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
صبح روز بعد
با صدای بچهها از خواب بیدار شدم
صدای بچهها تو راهرو مثل جیکجیک گنجشک تو مخم بود به خودم گفتم مگه الان ساعت چنده؟؟ سابقه نداشت بچهها موقع نماز اینقد سروصدا راه بندازن تو خواب و بیداری بودم که حس کردم هوا روشنه
آخ که نمازمون قضا شده بود
باعجله از زیر پتو بلند شدم و سمت در رفتم و تو مسیر هرکی دم دستم بود با لگد میزدمش که پاشید نماز صبحمون قضا شده
حسابی کلافه شده بودم
سابقه نداشت نماز صبحم قضا شه. ناصر و بقیه هم حال خوبی نداشتن و همش تقصیر من بود اگه اون پسره رو نیاورده بودم تو حوزه مگه مرض داشتیم تا یک شب بیدار باشیم آخرشم نماز صبحمون قضا شه
وای خدا گفتم سعید
سریع لباسمو پوشیدمو رفتم سمت اتاقم با عجله وارد اتاق شدم و سریع به جایی که سعید خوابیده بود نگاه کردم اما هیچکس تو اتاق نبود. سعید رفته بود و ازش فقط یه دستخط و شماره تلفنش بود
خوشحال بودم از اینکه همه چی تموم شد.
به خودم گفتم پشت دستمو داغ میکنم اگه دوباره حس همنوع دوستیم گل بکنه
چیزی نگذشت که ناصر با حوله رو دوشش وارد اتاق شد
-سلام
-سلام
-رفته؟
-آره. نمیدونم کی ولی این یادداشت و شمارشو برام گذاشته
-خب خداروشکر مثل اینکه ختم بخیر شد
نفسی کشیدم و گفتم
-بالاخره تموم شد
-حالا نمیخواد اینجا وایسی بلند شو آماده شو الانه کلاس شروع شه. نمازمون که قضا شد حداقل از کلاس نیفتیم
با شرمندگی صورتمو برگردوندمو گفتم
-تو برو من خودم میام
حولمو برداشتم و سمت سرویسهای بهداشتی رفتم تا برا کلاس آماده شم
«طرزجان» روستایی بود که با تمام زیباییهاش فقط ۲۱ روز تونستیم تحملش کنیم
حسابی دلتنگ پدر مادر شده بودیم
دیگه نه جنگل برامون معنا داشت نه آبشار و استخر و میوههای جور واجور.
با اصرار همه طلبهها آقای صالحی رو قانع کردیم که بریم قم و از اونجا هم بریم مشهد
اون سال اولین سالی بود که قم میرفتم
خیلی خاطراتش قشنگ بود
اونقدر که الان دارم در موردش مینویسم طعمش زیر زبونمه
یادش بخیر
من و ناصر و محمدرضا پیری و علیرضا و مومنی کفشامونو دستمون گرفتیم و به سمت حرم راه افتادیم. خوابگاهمون نزدیک حرم بود. زیاد فاصلهای نداشت هروقت دلمون میخواست میرفتیم زیارت.
تو خیابون چشمم فقط به گنبد طلایی بانو بود چه ابهتی چه عظمتی وقتی به سمت ضریح رفتم ناخواسته زدم زیر گریه باور نمیکردم من باشم و اینجا. آخه مگه معنویتر از اینجا هم میشه پیدا کرد.
یه دل سیر گریه کردم
کنار بقعه مبارکه آرامش خاصی داشتم
علیرضا دستشو گذاشت رو شونم
-لابلای گریههات برا منم دعا کن
علیرضا رفیق فابریکم شده بود. هرجا میرفتم اونم دنبالم بود جایی نبود که من باشم و علی نباشه
-مگه دوست تو دهمرده نبود؟؟
-چرا بود
-پس چرا دنبال منی تو، هرجا میرم مثل بچه گربه دنبالم راه میافتی
-بهت گفتم دهمرده دوستم بود ولی الان نیست
-چرا اونوقت؟؟ تو که طرزجان بخاطر اون کلی حرف بارم کردی
علیرضا سکوت کرد
و از سکوتش شرمندگی رو میشد فهمید.
تقریباً ده روزی قم بودیم و قرار شد یه هفته هم مشهد باشیم. مشهد هم خاطرات تلخ و شیرین خودشو داشت.
بعد از ۴۰ روز دوری از خانواده
بالاخره ساک و چمدونامون رو جمع کردیم و سوار اتوبوس شدیم که برگردیم زاهدان
دل تو دلم نبود
دلم لک میزد برای دوباره دیدن پدر مادرم دلم برای صدای گرمشون تنگ شده بود
این جاده لعنتی هم معلوم نیست کی میخواد تموم شه. از پنجرهی اتوبوس به بیرون خیره شدم و زیرلب آهنگ جادهی یک طرفه رو میخوندم
علیرضا کنار من نشسته بود. ناصرم که جفت مومنی بود
بدی اتوبوس این بود که نمیشد داخلش خوابید به همین منظور خیلی کم پیش میاد که من تو اتوبوس خوابم ببره
بالاخره اتوبوس نزدیک شهر رسید
چراغای شهر به وضوح دیده میشد. بوی پدر مادرو میشه به وضوح لمس کرد
از پلیسراه تا حوزه راه زیادی نبود
اما کل سفر یه طرف، این مسیر یه طرف ای خدا چرا تموم نمیشه. این تیکه از مسیر جون به لبمون کرد تا اینکه اتوبوس کنار حوزه توقف کرد دقیقا همون جایی که ۴۰ روز پیش سوارش شدیم.
سریع از اوتوبوس اومدیم پایین
من و ناصر چمدونامون رو برداشتیم و یه تاکسی گرفتیم و به سمت خونه راه افتادیم با اینکه دو سال از ناصر بزرگتر بودم ولی شوق بیشتری برای دیدن پدر مادر داشتم
تاکسی سرکوچه خونمون نگه داشت
خدا میدونه چقدر دلم بغل مادرمو میخواست چقدر نگاه پدرمو میخواست
زنگ خونه رو زدم
و با هزار شوق و اشتیاق منتظر باز شدن در بودم
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۱۸
چیزی طول نکشید که مامان درب حیاط و باز کرد مثل بچهها پریدم بغلش
-چه قدر دلم برات تنگ شده بود مامان
-منم همینطور خوشحالم که سالمید
-بابا کجاست
-رفته دوش بگیره برمیگرده
رفتم تو اتاقم، اتاق کوچیک و قشنگم
تو این ۴۰ روز حسابی خاک خورده بود خستگی راه هنوز تو وجودم بود بدجور بدنم گرفته بود و از همه بیشتر گردنم درد میکرد
ترجیح دادم استراحت کنم
تمیزکاری اتاق باشه برای یه وقت دیگه. رو تختم دراز کشیده بودم و مداحی شهید گمنام رو گوش میدادم.
دام لک زده بود برای دیدن مرتضی
نمیتونستم صبر کنم پنجشنبه شه تا برم دیدنش دلم میخواست الان کنارش بودم. کلی حرف دارم برای گفتن.
کلید اسرارم شده بود مرتضی
اتفاقاتی که تو حوزه برام میافتاد اول از همه به مرتضی میگفتم. البته آبجیم هم محرم اسرارم بود. یه جورایی از جیک و پیک هم خبر داشتیم.
گاهی وقتا آبجیم حرفایی رو که باید به یک خانم میزد به من میگفت من هم متقابلا بهش اعتماد میکردم و از خودم بهش میگفتم
تو کل فامیل که چه عرض کنم
بین دوست و آشنا هم پیچیده بود که اسماعیل و سارا رفیق همن و بدون هم نمیتونند زندگی کنند. خدا میدونه وقتی سارا ازدواج کرد. چه قدر برام سخت گذشت
داشتم مداحی گوش میدادم که ناصر وارد اتاقم شد
+بیداری؟
-آره تو چرا نخوابیدی
+داشتم اتاقمو مرتب میکردم حسابی خاک گرفته این چهل روز
خندم گرفت ناصر هم به درد من مبتلا بود
-بابا نیومد از حموم بیرون
+نه بابا تو که بابا رو میشناسی چهار ساعت یه دوش گرفتنش طول میکشه حالا حالاها بیرون نمیاد. راستی مامان بهت گفت عمه مریم فرداشب میخواد بیاد اینجا
با شنیدم اسم عمه مریم از جام پاشدم و باتعجب گفتم
-نه مامان حرفی بهم نزده. چیزی شده؟؟
+چیز خاصی نشده میاد برای همون حرفای تکراری
عمه مریم تداعی یه قهر بیسابقه تو فامیلمونه اونم بابت مخالفت ازدواج من و دخترش
از قضا عمه مریم پیشنهاد ازدواج من و فاطمه رو به بابا میده و بابا هم که از ازدواج فامیلی خوشش نمیاد بهونه میکنه که اسماعیل داره درس میخونه و هنوز بچهست
دخترعمم خدایی خیلی دختر خوبی بود اما مگه میشد رو حرف پدر مادر حرف زد وقتی میگن نه یعنی نههههه حرفم نباشه
-مگه بابا جوابشونو نداده ؟ چرا؟
-ولی تو چی؟
-من چی؟؟
+تو نمیخوای نظر بدی؟؟
-دلت خوشه ناصر جان. درمورد چی نظر بدم وقتی مامان بابا تو خصوصیترین مسئلهی آدم دخالت میکنند
-خاک بر سرت اسماعیل که حتی نمیتونی برای آیندهت تصمیم بگیری
با عصبانیت از جام پاشدم
و گفتم
-مواظب حرف زدنت باش ناصر. تو میگی چی کار کنم؟ داد بکشم؟ دعوا راه بندازم؟ هوار کنم؟ که چرا با ازدواج من و فاطمه مخالفت کردین؟ بعد اونوقت فکر میکنی زندگی که با دعوا شروع بشه عاقبت خوشی داره؟
-من که نمیگم صداتو ببر بالا. من میگم اگه فاطمه رو دوست داری چرا سعی نمیکنی بهش برسی
با این حرف ناصر بغضم گرفت
-تو چی میفهمی از دوست داشتن بچه جون چی میفهمی چه قدر سخته بخاطر پدر مادرت چون دوستشون داری از دلت از خواستهت از همه چی بگذری تا پدر مادرت ناراحت نشن. من از خیلی چیزا گذشتم نه بخاطر خودم بلکه بخاطر مامان. دیگم درمورد این موضوع صحبت نکن نمیخوام چیزی بشنوم
ناصر که از برخوردم شُکه شده بود گفت
-لیاقتت یکی مثل خودته
و بدون خداحافظی از اتاقم رفت بیرون
اشکامو پاک کردم و رو تختم دراز کشیدم دام میخواست بخوابم ولی دلم برای بابا تنگ شده بود منتظر موندم تا از حموم بیاد بیرون ببینمش بعد بخوابم
صدای بابا که داشت با ناصر احوالپرسی میکرد بلند شد
از اتاقم رفتم بیرون
بابا طبق معمول ریشش و شش تیغه کرده بود
-بابااااا؟؟
+جانم پسرم
-باز که زشت شدی. چند بار بگم ریش بهت میاد نزن اون لامصبو
بابامم طفلی گفت
-فعلا بیا ماچ بده که حسابی دلم برات تنگ شده غُر زدنت باشه برای بعد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۱۹
از بس خسته بودم سریع خوابم برد
بعد از نماز صبح به مامان گفتم ساعت ۸ بیدارم کنه باید برم حوزه برای ترم تابستونم انتخاب واحد کنم
حول حوش هشت و نیم، نُه صبح بود که بعد از صبحانه خونه رو به قصد حوزه ترک کردم
ناصر بخاطر گردگیری و نظافت دیشب اتاقش خسته بود و من ناچار تنها حوزه رفتم
چون تابستون بود حوزه خلوت بود
یه نگاهی به تابلو اعلانات زدم و برنامه امتحانی رو روی کاغذ نوشتم مشغول خواندن و نوشتن برنامه بودم که صدای آقای شادمانی نگهبان حوزهمون من و به خودش جلب کرد
یه پیرمرد مهربون و دوستداشتنی که از اتباع خارجی بود. خیلی مهربون و مقیّد. یادمه سحر قبل از طلبهها بلند میشد و نمازشب میخوند. اهل غیبت و دروغ و این چیزا نبود
نمیدونم چی از من دیده بود که به قول خودش این قدر دوستم داشت.
بعد از صحبت با آقای شادمانی
یه چرخی تو حوزه زدم کارگرا مشغول کار و بنّایی بودن . بقول یکی از طلبه ها یکی حرم امام رضا یکی هم حوزه امام صادق دائمالبنایی بود و راستم میگفت یه روز نبود که بنایی نباشه تو حوزه، دائم در حال ساخت و ساز بودیم.
نزدیک اذان ظهر شده بود.
نماز ظهرمو رفتم مسجد جامع خوندم اینم بگم که بعد از نماز رفتم بازار و گوشی که ناصر بهم داده بود و تعمیر کردم. یه گوشی کشویی که اون زمان تو بورس بود اون زمان با اصرار خواهر برادرام که می گفتند الان همه گوشی دارند چرا تو نداری مجبور شدم گوشی بخرم خیلی دوسش داشتم ؛ یک گوشی شیک و نقلی که اکثر خاطراتمو باهاش ثبت و ضبط کردم.
کارم کم کم تموم شد و من با اتوبوس رفتم خونه
کلید خونه رو که انداختم ،
به یه جفت کفش زنونه مواجه شدم کفشای عمه مریم بود اما بابا که گفت قراره شب بیاد خونمون نه لنگ ظهر
ناصر با شنیده شدن بستن در اومد به استقبالم
-سلام
-سلام عمه اومد؟؟
-اره
-تنها اومد؟؟
ناصر که از ماجرای دیشب هنوز از دستم ناراحت بود گفت
-پس میخواستی با کی بیاد تنهاست دیگه
یه دستی به سر و صورتم کشیدمو از ناصر پرسیدم
-من تیپم خوبه ؟؟
ناصر هم بدون اینکه جوابمو بده رفت تو هال و کلی خورد تو ذوقم
با گفتن یاالله و بسم الله وارد هال شدم
عمه و مامان و بابا داشتن با هم صحبت میکردند. با دیدنم عمه استقبال گرمی ازم نکرد معلوم بود از چیزی ناراحته منم بعد از احوال پرسی و روبوسی با عمهخانم سمت اتاقم رفتم
هنوز دستم به دستگیره در اتاق بود
که عمه گفت
-بشین اسماعیل کارِت دارم
_چشم لباسامو عوض کنم خدمت میرسم
تو اتاقم رفتم و سریع لباس راحتی هامو پوشیدم و به بقیه پیوستم.
_خوبی عمه خوش اومدی. راه گم کردین بچهها چطورن مشتاق دیدارتون بودیم
عمه با صدای خشکی که انگار به زور داره تحملم میکنه گفت
-از احوالپرسی های شما. از تو که طلبهای انتظار بیشتری میره به عَمّت سر بزنی
-بله حق با شماست عمهجون
این و گفتم و با خنده ای زورکی به پدر و مادرم نگاه کردمو گفتم
-خب دیگه چه خبر گفتین کارم دارین
عمه که تا اینجای ماجرا حتی درست هم نگاهم نکرده بود سمت من چرخید و گفت
-بابات راست میگه؟؟
شوکه شدم نگاهی به بابام انداختم و باتعجب پرسیدم
-بابام چی میگه؟
-پرسیدم حرفای بابات چهقدر واقعیت داره؟؟
-کدوم حرفا عمه خب به منم بگید بفهمم
نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۲۰
بابام خواست سر صحبت و باز کنه که عمه پرید وسط حرفش و گفت
-بابات میگه این تویی که مخالف ازدواج با فاطمهای. میگه خودش و مادرت هیچ مخالفتی ندارن و مخالفت فقط از ناحیه توئه
دنیا رو سرم خراب شد
یه لحظه احساس ضعف شدیدی بهم دست داد. آخه بابا چطور میتونه اینقدر بیانصاف باشه که همه کاسه کوزه ها رو سر من خراب کنه. خودش... مامان....
همه میدونند که من دختر عممو دوست دارم اما..... تو دلم گفتم خیلی نامردی بابا...تو فکر بودم
که صدای عمه بلند شد
-چرا ساکتی؟
-چی بگم عمه جون
-بگو این حرفا چهقدر صحت داره؟
نگاهی به بابام انداختم
برای اولین بار نگاه اخمالودی بهش انداختم کمی مکث کردم یه حسی بهم میگفت
الان بهترین فرصته فقط کافیه به عمه بگم بابا دروغ میگه اون وقت بابا مجبور میشه با ازدواج من و فاطمه موافقت کنه.
اما من خوب پدرمو میشناسم اون و مامان یهدنده و لجبازن مرغشون هم یه پا داره
شاید من تبرئه بشم
اما رابطهی خواهرو برادر بدجور شکرآب میشه و بهم میخوره اما اگه خودم رو فدا کنم فوقش عمه بامن قهر میکنه اما با برادرش نه
ولی چطور میتونستم دروغ بگم
من که خوب میدونم بابام مخالفه همه میدونند که من و فاطمه همو دوست داریم. خدای من بدجور سر دوراهی قرار گرفتم کاش همه اینا خواب باشه. یه طرف پدرمادرم یه طرف عمه و دخترش
-اسماعیل؟؟؟
-جانم عمه
-به چی فکر میکنی چرا جوابمو نمیدی؟؟ نکنه؟؟
حرف عمه رو بریدم با اینکه باب میلم نبود
اما مجبور شدم دروغ بگم دروغی که سالها تاوانشو تنهایی پس دادم. یه نگاه به بابام انداختم
و گفتم
-آره عمه حق با بابامه من فعلا میخوام درس بخونم یعنی هنوز آمادگی تشکیل زندگی رو ندارم امیدوارم درکم کنید
دیگه نمیتونستم حرف بزنم
یک کلمه دیگه، منجر به شکستن بغضم میشد. از جام پاشدم و رفتم اتاقم سرمو گذاشتم رو بالشت و زار زار زدم زیر گریه. تمام سعیمو میکردم که صدای گریههام تو اتاقم حبس بشه.
صدای عمه که داشت بهم بد و بیراه میگفت
راحت شنیده میشد. عمه داشت پشت در کلی حرف بارم میکرد. که تو لیاقت دخترمو نداری و من تو اتاق زار زار گریه میکردم
حالم از خودم بهم میخوره
وقتی تو حساسترین مسئلهی زندگیم حق انتخاب ندارم
از یه طرف هم صدای بابا که داشت به عمه میگفت
آبجی من شرمندهم اسماعیل جوونه، عقلش قد نمیده، خوب و بد تشخیص نمیده
بیشتر اعصابمو بهم میریخت. بالاخره عمه خانم تشریفشونو بردند.
با رفتن عمه بابا اومد داخل اتاقم
-میخام باهات حرف بزنم
پتو رو کشیدم رو سرم و گفتم
-حوصله ندارم میخوام بخوابم
-ولی من باید باهات حرف بزنم
خواستم جواب بابا رو بدم
که ناصر اومد تو اتاقم
-چی کارش داری بابا تو که به خواستت رسیدی این وسط اسماعیل خراب شد نه تو
بابا نگاهی به ناصر انداخت و گفت
-تو دخالت نکن
-اتفاقا الان جای دخالته. شما حق ندارین طبق سنتهای قدیمی فکر کنید و هرچی شما بگید بچهها بگن چشم. الان فرق میکنه دو نفر باید خودشون همو بخوان نه اینکه شما انتخابش کنید
حوصله جر و بحث نداشتم به ناصر گفتم
-تمومش کن حوصله ندارم نمیخوام چیزی در این مورد بشنوم الانم همتون برید بیرون میخوام تنها باشم
ناصر نگاهی به مامان که تا الان ساکت بود انداخت و گفت
-ببین مامان من مثل اسماعیل نیستم هرچی شما بگید بگم چشم. من با هرکی دلم بخواد ازدواج میکنم مثل علیرضا
علیرضا داداش بزرگمه
که برخلاف میل مامان با دخترداییم ازدواج کرد و الانم کلی خوشبخته
ناصر و بقیه از اتاقم بیرون رفتند
و من موندم و فکر اینکه خدا برام چی مقدر کرده و سرنوشت من قراره با کی رقم بخوره
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خبر #تحلیلی# ایران# و# جهان
♦️ ترامپ:
🔹 بایدن به اندازه کافی در قبال پکن سختگیر نیست
🔹 تقریبا مثل این است که ما زیرمجموعه چین هستیم
🔹 بسیاری از نوجوانان بدون تیک تاک دیوانه خواهند شد
🔹 فیسبوک دشمن مردم است
〰〰
معاون شهردار تهران:
♦️مدیرعامل مترو استعفا نداده؛ مرخصی ساعتی گرفته
🔹 معاون حملونقل ترافیک شهرداری تهران درباره علت عدمحضور مدیرعامل شرکت بهرهبرداری متروی تهران در جلسه امروز شورا و شایعه استعفی او که توسط چمران مطرح شده بود، گفت: روز گذشته آقای درستی در محل کار خود حضور داشته است و در این ساعت نیز در مرخصی ساعتی بهسر میبرد و استعفای وی رد میشود.
〰〰
ناوهای چین و روسیه وارد آبهای سرزمینی ایران شدند
🔹ناوهای چین و روسیه برای برگزاری رزمایش مرکب کمربند امنیت دریایی ۲۰۲۴ در شمال اقیانوس هند وارد آبهای سرزمینی ایران شدند.
〰〰
معاون آموزش متوسطۀ وزارت آموزش و پرورش: برگزاری هرگونه آزمون مؤثر در ارزشیابی در ماه رمضان ممنوع شد.
〰〰
فوت ۳ نفر در حوادث چهارشنبهسوری تهران تا صبح امروز
فرمانده انتظامی تهران بزرگ از کشف ۴۳ تن اکلیل سرنج و ۱۰ میلیون عدد انواع مواد محترقه در تهران خبر داد و گفت: تا ساعت ۱۰:۳۰ صبح امروز ۳ نفر در حوادث چهارشنبهسوری در سطح تهران بزرگ جان خود را از دست دادهاند.
〰〰
🔻تجاوز جدید آمریکا و انگلیس به یمن
🔹منابع خبری از تجاوز نظامی مشترک آمریکا و انگلیس به خاک یمن خبر دادند که طی آن منطقه راس عیسی در استان الحدیده هدف قرار گرفته است.
〰〰
🔻وزیر دفاع ترکیه: برای انجام عملیات در خارج از مرزهایمان از کسی اجازه نمیگیریم.
〰〰
🔻وزیر جنگ رژیم صهیونیستی: ایران در حال ارسال اسلحه به کرانه باختری و آماده شدن برای "ترور رمضان" است.
〰〰
🔺️وب سایت های دولت و ارتش فرانسه در حال حاضر تحت یک حمله سایبری گسترده هستند
〰〰
🔻#فوری تجاوز مجدد آمریکا و انگلیس به خاک یمن
🔹رسانههای یمنی از تجاوز مجدد آمریکا و انگلیس به خاک یمن خبر دادند.
🔹متجاوزان آمریکایی انگلیسی، منطقه طخیه در استان صعده در شمال یمن را پنج بار بمباران کردند.
〰〰
🔻ناوهای چین و روسیه وارد آبهای سرزمینی ایران شدند
🔹ناوهای چین و روسیه برای برگزاری رزمایش مرکب کمربند امنیت دریایی 2024 در شمال اقیانوس هند وارد آبهای سرزمینی ایران شدند.
〰〰
🔺️#فوری سازمان دریانوردی بریتانیا: گزارشی از یک حادثه در 600 مایل دریایی سومالی دریافت کردیم
〰〰
🔻هشدار افبیآی درباره ورود داعش به خاک آمریکا
🔹مدیر FBI آمریکا: «افراد خطرناکی» به صورت غیرقانونی از مرز جنوبی وارد شدهاند.
🔹شبکه خاصی وجود دارد...که با داعش ارتباط دارد و ما در خصوص آن بسیار نگرانیم و تلاشهای زیادی را با شرکای خود برای تحقیق درباره آنها صرف کردهایم.
لولوی سر خرمن همیشگی و داستان کلیشه ای همیشگی . شرم نمی کنید دگوریا؟ خودتون تو پیدایش و بزرگ شدن و حمایت از داعش از ابتدا تا انتها بودید و زاده خودتونه ، حالا اونو واسه مقاصد دیگه و درونی هم نیاز دارید لابد
〰〰
🔻وزیر امنیت ملی اسرائیل، بن گویر: "یوآو گالانت، تو مسئول ارتش هستی و اینجا ساکت می نشینی در حالی که حزب الله 100 موشک به سمت ما شلیک می کند. من به شما می گویم، اجازه دهید ما پاسخ دهیم و اجازه دهید جنگ لبنان را هم اکنون آغاز کنیم.» - الجزیره
〰〰
🔻بر اساس اعلام وزارت خزانهداری آمریکا، ایالات متحده تحریم هایی علیه 4 شخص مرتبط با ایران اعمال کرده است.
〰〰
🔺️منابع عبری مدعی هستند که ایران طی روزهای اخیر از طریق سوریه مهمات گسترده ای به حزبالله لبنان منتقل کرده است.
http://splus.ir/ashaganvalayat
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ #مقام_معظم_رهبری
🔻توصیه قشنگ حضرت آقا در مورد ماه مبارک رمضان: بهترین فرصت برای...
#ماه_مهمانی_خدای_متعال
#ماه_رمضان
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ #استاد_دانشمند
🔻تحلیل جالب بر: خطرات فضای مجازی...
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ #استاد_حسن_عباسی
🔻"عامل اصلی بیحجابی و فساد اجتماعی"تا زمانی که ریشه فساد خشکانده نشود فساد پایان پذیر نیست.
#ام_الفساد
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
http://eitaa.com/ashaganvalayat
25.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کلیپ آیت الله مجتهدی (ره)
🔻روز قیامت حساب بنده ها با کیه؟
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ #مهم_بصیرتی
🔻چه کسی ایران را از 7 جنگ قطعی عبور داد
#نایب_به_حق_امام_زمان_عج
#ایران_مقتدر
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جواب قشنگ #مقام_معظم_رهبری
🔻بزرگ ترین سوال تاریخی برای تاریخ دان معروف: دلیل سقوط پهلوی چی بود؟
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴 آمار خشونت علیه زنان در کشورهای دنیا
آمریکا، انگلیس، ترکیه، سوئد و فرانسه
در صدر
🔴
http://eitaa.com/ashaganvalayat