eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.2هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
37هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴‌ لحظات نفس‌گیر فرار جوان شجاع فلسطینی 🔹‌ در جریان تعقیب و گریز نظامیان صهیونیستی و یک جوان شجاع فلسطینی در اردوگاه آوارگان شعفاط، نیروهای اشغالگر نتوانستند این جوان را دستگیر کنند. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴قتل به‌خاطر نمره کم دادن به دانش‌آموز 🔹حبس ابد برای یک دانش‌آموز آمریکایی به‌نام «ویلارد میلر» ۱۷ساله که معلمش را به‌طرز وحشیانه‌ای با چوب بیسبال کشت، زیرا او در این درس نمره پایینی به او داده بود. 🔹پ ن : نتیجه رشد در مدارس آمریکایی و تحت آموزش این سیستم آموزشی دانش آموزان یا همدیگر رو میکشند یا معلمین 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تفاوت خیابون های ایران و کشورهای اروپایی بعد از برگزاری جشن! 🔹قابل توجه غربگراهای حقیر 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فرزند شهید حادثۀ تروریستی زاهدان: بابام یه پلیس قهرمانه 🚫 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴‌ جشن ۱۰ کیلومتری غدیر از نگاهی دیگر 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براندازی باید بعنوان شناخته شود خدایی خیلی سخته که بخوای از و و توماج دفاع کنی🤣🤣 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
توافق تهران و بغداد برای ایجاد مقرهای امنیتی مشترک وزیر کشور عراق بعد از دیدار با همتای ایرانی خود: 🔹درباره ایجاد مقرهای مشترک امنیتی در مرزهای بین‌المللی زمینی توافق کردیم. 🔹هدف از ایجاد این مقرهای امنیتی کنترل روند راهپیمایی اربعین است. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌎«دولت هلند سقوط کرد» 🔷 مارک روته نخست وزیر هلند در پی عدم توافق شرکای دولت ائتلافی در مورد سیاست‌های مهاجرتی، از مقامش استعفا کرد. 🔷 آسوشیتدپرس نوشت: استعفای روته که جمعه شب اعلام شد به معنای سقوط دولت است و از این رو، این کشور در سال جاری میلادی با انتخابات جدید روبرو خواهد شد 🚨می گند هلندی ها هزار بلکه ده هزار بار به نخست وزیر گفته بودند؛ با مسی پولی نژاد دیدار نکن. اگر دیدار کردی حرف نزن. اگر حرف روی قول نده. اگر قول دادی دست نده. اگر دست دادی عکس نگیر. ای بابا گوش کن دیگه.... خوب سد سقوط کردی!!😂😂 🔥مسی را باید بفرستیم یه تور اروپا گردی😜🤔🤫 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫چند بیتی از شیرین زبانی شیرین سخن🌺 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 خیالتان راحت! مرغ ارزان نمی‌شود فروغی، دبیر کانون سراسری مرغ گوشتی کشور: 🔹️ در صورت عدم صرفه اقتصادی برای تولیدکننده، مرغ تولید نمی‌شود و در نتیجه مرغ ارزان نمی‌شود. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت46 زسعدی تمام دیشب بدون روسری بودم و آن قدری که الان معذب بودم اذیت نشده بودم. باید عادت می کردم و با نبودن روسری ام کنار می آمدم. باید به دل او می بودم. او محرمم بود. همسرم بود و بعد خدا بالاترین حق را به گردنم داشت. به موهایم دست کشیدم و به روی احمد لبخند زدم. احمد از جا برخاست و به سراغ کمد رفت. بسته ای روزنامه پیچ شده بیرون آورد و به سمتم گرفت و گفت: اینم ناقابل تقدیم به شما. اگه بده زشته به خوبی و قشنگی خودت ببخش. برایم هدیه گرفته بود؟ با ذوق بسته را از دستش گرفتم و تشکر کردم. سریع روزنامه اش را پاره کردم. برایم لباس هدیه گرفته بود لباس صورتی بلند که آستین هایش کوتاه بود و یقه نسبتا بازی داشت. لباس زیبایی بود. با شادی از او تشکر کردم و دوباره غرق تماشای لباس شدم. احمد گفت: قابل شما رو نداره عروسکم. خوشحالم خوشت اومده. از جا برخاست و لباس و جورابش را از روی میز برداشت و گفت: من میرم این لباسم رو بشورم. شمام راحت باش لباست رو عوض کن تا من بیام. چه گفت؟ انتظار داشت امشب من این لباس با این یقه باز را بپوشم؟ از اتاق بیرون رفت و در را بست. دو دل بودم. به لباس چشم دوختم. من با این لباس از خجالت آب می شدم. لباس را برداشتم و جلوی خودم گرفتم و در آینه اتاق به خودم خیره شدم. به پشت در اتاق رفتم. کلید روی در بود. در را قفل کردم و لباسم را عوض کردم. همراه لباس جوراب های بلند کرم رنگ هم گرفته بود. جوراب هایم را هم عوض کردم و به خودم در آینه چشم دوختم. واقعا زیبا شده بودم اما می دانستم زیر نگاه او تاب نمی آورم و از خجالت آب می شوم. باید خجالت هایم را کنار می گذاشتم. شاید این خجالت کشیدن ها او را اذیت کند. او محرم ترین آدم زندگی ام بود. باید برای او زیبا و خوش پوش می بودم و او را از خودم راضی می کردم. به لباسم دست کشیدم و به جنگ خجالت هایم رفتم. موهایم را باز کردم و کمی با دست مرتب شان کردم و دوباره با گیره بستم. نکند توقع داشت برایش آرایش هم بکنم؟ من که بلد نبودم! او هم که خبر نداشت سرمه و ماتیک همراهم دارم. پس به نظرم لازم نبود. چادرم و لباسم را تا زدم و گوشه اتاق گذاشتم. قفل در اتاق را باز کردم و سر جایم نشستم. قلبم از هیجان به تندی می زد. صدای قدم هایش که به اتاق نزدیک می شد را شنیدم. در را که باز کرد از جا برخاستم. وارد شد و پرده را کنار زد. تا نگاهش به من افتاد مبهوت شد. چند ثانیه حتی چند شاید دقیقه ای محو تماشایم بود و پلک هم نزد. زیر نگاهش معذب بودم اما با لبخند به او چشم دوختم کم کم جلو آمد و از نزدیک نگاهم کرد. مرا غرق در محبت خود کرد و از زیبایی ام تعریف کرد. از او تشکر کردم و گفتم: ممنون ... خیلی قشنگه و خیلی خوشحالم کردین این لباسو کی خریدین؟ _بعد از ظهر یه سر رفتم بازار چشمم بهش افتاد خوشم اومد گفتم حتما تو تن شما قشنگ ترم میشه که همین طورم شد. احمد رختخوابش را پهن کرد و پرسید: خوابت میاد؟ سر جایم نشستم و گفتم: من بعد از ظهر خوابیدم الان زیاد خوابم نمیاد. احمد گفت: من هر کار کردم خوابم نبرد. همون خواب صبحی به اندازه کل عمرم شیرین و دلچسب بود و خستگی رو از تنم در کرد. احمد در رخت خواب نشست و اشاره کرد من هم وارد رخت خواب شوم. ترس همه وجودم را گرفت. یاد حرف های ریحانه، مادر و خانباجی افتادم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت47 زسعدی با ترس وارد رختخواب شدم و دراز کشیدم. احمد برخاست چراغ را خاموش کرد و با کمی فاصله از من در رخت خواب دراز کشید. از داخل حیاط کمی نور به داخل اتاق می تابید و از حجم تاریکی اتاق می کاهید. احمد در حالی که نگاهش به صورتم خیره بود گفت: از دیشب تا حالا چنان بهت وابسته شدم که حد نداره. موندم چه جوری فردا برم تبریز. کمی در فکر فرو رفت و گفت: باید زود کارامو سر و سامون بدم بریم سر خونه زندگی مون وگرنه تحمل دوری از تو برام خیلی سخته. نمی تونم صبر کنم هفته بگذره جمعه برسه و بعد بیام پیشت. دلم میخواد هر لحظه و هر ثانیه عمرم کنار تو سپری بشه. دلم میخواد صبح که میرم سر کار از پیش تو برم و شب با شوق دیدن تو به خونه برگردم. با شنیدن حرف هایش حس خوبی در خودم احساس می کردم. با هر کلامی که می گفت مرا شیفته و دلبسته خودش می کرد. دلم می خواست زمان و زمین از حرکت می ایستادند من تمام گوش می شدم و او سخن می گفت. احمد ادامه داد: بریم خونه مون ان شاء الله نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره نمیگم زندگی مجلل و اشرافی برات می سازم نه
ولی همه تلاشم رو می کنم یه زندگی شاد و پر از آرامش برات درست کنم. یه زندگی که همه چیزش بوی خدا بده بوی عشق بده برای هم بال بشیم و همدیگه رو به بهترینا برسونیم. بذار از تبریز برگردم بریم خرید جهیزیه بعدم عروسی می گیریم و میریم سر زندگی مون _قراره این جا زندگی کنیم؟ با پدر مادرتون؟ احمد آه کشید و به پشت دراز کشید و گفت: بابا میگه ولی دلم نمیخواد. دوباره به سمتم چرخید و گفت: درسته اگه این جا باشیم سختی نمی بینی کاری نمی کنی آزرده بشی تو رفاه و آسایشی ولی دلم نمیخواد این رفاه و آسایش به نظرم به درد من و شما نمی خوره ما اهل این زندگی نیستیم. هر جور شده بابا رو راضی می کنم مستقل زندگی کنیم توی یک خونه جدا فقط خودم و خودت باشیم. خودم میشم نوکرت شمام میشی تاج سرم. لبخند همه صورتم را پوشاند. خدا را شکر که او به این زندگی دلبستگی نداشت و دلش نمی خواست در این خانه و اشرافی زندگی کند. خیال این که قرار بود در خانه ای جدا به دور از بقیه فقط من باشم و او شیرین بود. به احمد گفتم: چه خوبه اگه این جوری که شما میگی بشه. مادرم امروز می گفت به زودی برای خرید جهیزیه میرن. راستی مادرم می گفت شما گفتین جهیزیه برام نخرن درسته؟ احمد دستش را زیر سرش گذاشت و گفت: آره من خواهش کردم. _برای چی؟ لپم را کشید و گفت: چون دوست دارم خودم برای عروسکم جهیزیه بخرم. ببرمت بازار هر چی دوست داری بخری. روی موهایم دست کشید و گفت: من می دونم شما دختر خیلی عاقل و فهمیده ای هستی و می دونم حاجی معصومی براتون هم تو تربیت هم تو معیشت سنگ تموم گذاشته و میذاره اگه من میگم خودم جهیزیه می خرم برای این نیست که فکر کنی منظورم اینه اون چیزی که حاجی می گیره در شأن خانواده ما نیست یا خدایی نکرده حاجی کم میذاره اصلا قصد چنین جسارتی رو ندارم فقط دوست دارم خودم همه چی برات بخرم و همه کار برات بکنم. این قدر تو خوبی و این قدر دوست دارم که دلم میخواد دنیا رو به پات بریزم جهیزیه هم یه بخش از این دنیا. به رویش لبخند زدم و گفتم: دست شما درد نکنه ولی جهیزیه یه هدیه از طرف پدر و مادر به دخترشانه. هر کسی در حد توانش میده کسی هم حق نداره دندون اسب پیش کشی رو بشمره. هر چی بدن یا ندن فقط باید بگیم دست شما درد نکنه. می دونم شما اهل این حرفا نیستی که بگین کم گذاشتن یا بد خریدن می دونم چقدر خوب و .... مهربونین و منو هم ..... خیلی .... میخواین اما آقاجان و مادر من هم اصرار دارند همین طور که این هدیه رو به خواهرام دادن به من هم بدن به عنوان یادگاری از خونه پدری که دختر با خودش به خونه شوهر می بره برای خود من اصلا فرقی نمی کنه آقاجان و مادرم بخرند یا شما بخرین هر کدوم تون بخره منت گذاشته سرم و من قدردان لطفش هستم فقط دلم می خواد ساده باشه مثل بقیه مردم دلم نمیخواد اشرافی و مجلل باشه دلم نمیخواد با وسایل خونه و زندگی ام دل کسی بشکنه 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت48 زسعدی احمد دوباره لپم را کشید و گفت: ماشاء الله به این درک و فهمت. لبخندی زدم و گفتم: حالا اگه شما ناراحت نمیشین ازتون میخوام اجازه بدین جهیزیه رو آقاجان و مادرم تهیه کنن. این طوری اونها هم راضی ترن. احمد نگاهم کرد. کمی فکر کرد و بعد نفسش را بیرون داد و گفت: باشه عروسکم هر چند پدر و مادرتون اصلا وظیفه ای ندارن و این نهایت لطف و محبت شونو می رسونه و قلبا و واقعا دوست داشتم خودم برات جهیزیه بگیرم ولی چون شما اینو میخوای و حاجی معصومی این طوری راضی تره دیگه حرفی ندارم. از او تشکر کردم. احمد پیشانی ام را بوسید و چشم بست. طولی نکشید که نفس هایش منظم شد و به خواب رفت. تاریکی اتاق و سکوت باعث شد کم کم پلک هایم سنگین شود و خوابم ببرد. از خواب که بیدار شدم احمد در رختخواب نبود. گوشه اتاق ایستاده بود و نماز می خواند. چشم هایم را چند بار فشردم تا بالاخره توانستم در نور کم اتاق ساعت را ببینم. هنوز تا اذان صبح مانده بود. عرق دور گردنم را پاک کردم و گوشه رختخواب نشستم. می ترسیدم اگر بخوابم دیر بیدار شوم و دیر به خانه برگردم و آقاجان دلگیر شود. من همان طور نشستم و چرت زدم و او در حال خودش نماز می خواند. نمازش که تمام شد سجده شکر تقریبا طولانی رفت و بعد جانمازش را جمع کرد. با لبخند گفت: چه زود بیدار شدی عروسکم هنوز تا اذان مونده. به بازوی برهنه ام دست کشیدم و گفتم: شرمنده مزاحم نماز خوندن تون شدم. _نه عروسکم شما هیچ وقت مزاحم نبوده و نیستی. نمازم دیگه تموم شد. کنار رختخواب نشست و پرسید: خوبی عروسکم؟ از او پرسیدم:
چرا به من میگین عروسک؟ _ناراحت میشی؟ _نه ... همین جوری پرسیدم. لبخندی زد و گفت: عروسک ها رو دیدی؟ کوچیکن ولی صورتاشون صورت بچه نیست صورت زنانه است. شما هم همین جوری جثه ات هنوز کوچیکه، ظریفه، هنوز اندامت دخترونه و کوچولوئه ولی صورتت رو به زور زنانه کردن هنوز تو صورتت، تو نگاهت اون معصومیت و ناز دخترونه هست . اگه بهت میگم عروسک قصد بی احترامی یا توهین ندارم. به خاطر ریز نقش بودن و معصومیت چهره ات این جوری صدات می زنم. از یه طرف از خودم ناراحتم که این قدر زود تو رو از دنیای پاک بچگی ات بیرون کشیدم و بار مسئولیت همسری رو به دوشت گذاشتم از طرفی هم خوشحالم که قسمت من شدی محبوبم شدی و افتخار دادی همسرم و تاج سرم بشی. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت49 زسعدی لبخند زدم و سر به زیر انداختم. نمی دانست با این حرف ها چه غوغایی در دلم به راه انداخته است. برای دقیقه ای اتاق در سکوت فرو رفت. سکوتی که برای من سرشار از عشق و آرامش بود. عشقی که نمی توانستم به زبان بیاورم. کاش من هم می توانستم محبتم را نسبت به او به زبان بیاورم. فقط در دلم هر لحظه به او وابسته تر می شدم. حیا و خجالتم مانع می شد علاقه ام را نسبت به او به زبان بیاورم در حالی که همه وجودم دوست داشتن او را فریاد می زد. احمد به ساعتش نگاه کرد و گفت: اذان نزدیکه نمیخوای بری وضو بگیری؟. سر تکان دادم و گفتم: چرا الان آماده میشم. چادرم را پوشیدم و همراه احمد از اتاق بیرون آمدم. احمد مرا به سمت دستشویی راهنمایی کرد. دستشویی شان روشویی هم داشت و راحت می توانستم همان جا وضو بگیرم. جوراب هایم را از پایم در آوردم و وضو گرفتم. از پوشیدن جوراب هایم صرف نظر کردم چون هم پوشیدن دوباره جوراب ها سخت بود هم می خواستم لباس های خودم را بپوشم که بعد از نماز به خانه خودمان برگردم. چادرم را دورم گرفتم و با قدم های کوتاه راه رفتم که زیاد چادرم تکان نخورد و اگر کسی به حیاط آمد ساق پایم معلوم نشود. وارد اتاق که شدن دیدم احمد لباس پوشیده است. چادر سفیدی را به سمتم گرفت و گفت: بیا با این نماز بخون از مادر برات گرفتم. به سختی دستم را از زیر چادر بیرون آوردم و در حالی که مواظب بودم پایم معلوم نشود چادر را از دستش گرفتم و تشکر کردم کتش را پوشید و گفت: من میرم مسجد حدود یه ربع دیگه بر می گردم. قبل از این که بخواهم چیزی بگویم از اتاق بیرون رفت. در اتاق را بعد از رفتن او بستم و سریع لباس عوض کردم. موهایم را شانه زدم که صدای اذان بلند شد. کم کم انگار همه خانواده اش از خواب بیدار شدند. نمازم را در همان جا و همان سمتی که احمد نماز می خواند خواندم. کمی سر جا نماز نشستم و ذکر گفتم. صدای پا و رفت و آمد از پشت در اتاق شنیده می شد اما جرات نکردم ببینم چه کسی است. مطمئن بودم کسی جز احمد به داخل اتاق نمی آید. کمی بعد صدای احمد آمد که با کسی سلام و احوالپرسی کرد. رختخواب را جمع و اتاق را هم مرتب کرده بودم و لباس پوشیده منتظر بودم احمد بیاید و مرا به خانه مان ببرد. احمد در اتاق را باز کرد اما پرده را کنار نزد و صدا زد: رقیه جان ... خانومم گویا منتظر بود تا جوابی بدهم. آهسته گفتم: بله ... بفرمایید تو پرده را کنار زد و با لبخند سلام کرد. کتش را به میخ روی دیوار آویزان کرد. قرآنش را برداشت. کنارم نشست و گفت: چه زود آماده شدی دست گلت درد نکنه اتاقو چرا جمع کردی خودم می اومدم مرتب می کردم گفتم: کاری نکردم که _بازم دستت درد نکنه زحمت افتادی قرآنش را بوسید، باز کرد و مشغول تلاوت شد چند صفحه ای تلاوت کرد و بعد از جا برخاست. جلوی آینه رفت و موهایش را شانه زد، عطر زد و خواست کراواتش را ببندد. آهسته پرسیدم: برای چی کراوات می بندین؟ به سمتم برگشت و کمی نگاهم کرد. پرسید: شما دوست نداری؟ سر به زیر انداختم. آهسته گفتم: راستش ... نه ... خیلی دوست ندارم. هنوز جمله ام تمام نشده بود که دیدم کراواتش را که دور گردنش انداخته بود برداشت و روی طاقچه گذاشت و گفت: دیگه نمی بندم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت50 زسعدی _ببخشید من فقط نظرمو گفتم. اگه خودتون دوست دارید کراوات بزنید مختارید من قصد ... وسط حرفم پرید و گفت: من دیگه مرد مجرد نیستم که هر طور دلم خواست لباس بپوشم. من دیگه متاهلم. باید طوری لباس بپوشم که شما می پسندی. نباید ظاهرم شما رو آزار بده. از این به بعد باید همه چی ام، ظاهرم، رفتارم، گفتارم طوری باشه که ذره ای شما رو ناراحت نکنه. با من راحت و رو راست باش.
هر چیزی از رفتارم، گفتارم یا هر چیزی که آزارت میداد یا ذهنت رو مشغول کرد بگو من سعی می کنم برطرفش کنم یا حداقل اگر در توانم نبود اونو برطرف یا اصلاحش کنم حداقل علتش رو برات توضیح بدم و تو رو قانع کنم. کسی او را صدا زد. پشت پنجره رفت و گفت: بله مهتاب خانم؟ کلفت شان بود. با صدای بلند گفت: سفره صبحانه تو اتاق خانم پهنه. آقا و خانم منتظر شمان که با هم صبحانه بخورید. احمد در جوابش گفت: دست شما درد نکنه مهتاب خانم الان می آییم. احمد به سمتم چرخید و پرسید: آماده ای بریم؟ از حایم برخاستم. خواستم چادر مشکی ام را بپوشم که احمد گفت: با اون چادر سفیده بیا بی حرف چادر مشکی ام را گذاشتم و چادر سفید را پوشیدم. با احمد از اتاق خارج شدیم. آقا حیدر داشت جارو می کرد. تا ما را دید از همان جا سلام و احوالپرسی کرد. اتاق مادر احمد در آن سمت حیاط و سمت خوش نشین بود. اتاق نسبتا بزرگی بود. اتاق با سه فرش مفروش شده بود و در طاقچه های اتاق شمعدان های زیبایی چیده بودند و یکی از طاقچه ها هم پر از کتاب بود. به پدر و مادر احمد که کنار هم نشسته بودند سلام کردم. مادرش روسری بر سر نداشت و این که او روسری نمی پوشید برایم به شدت عجیب بود. من هیچ وقت مادرم یا خانباجی را بدون چارقد و روسری ندیده بودم. بین احمد و پدرش نشستم. زینب و حمید خواهر برادر احمد هم بعد از ما به اتاق آمدند و کنار مادرشان نشستند. مادر احمد رو به من گفت: روسری و چادرت رو در بیار دخترم راحت باش. یک لحظه جا خوردم. من همیشه جلوی آقاجان و برادرهایم روسری سرم بود. به احمد نگاهی کردم. او به مادرش نگاهی کرد و در حالی که به حمید اشاره می کرد گفت: همین طوری راحته مامان جان. ممنون. حاج علی از احمد پرسبد: کی راه می افتی بابا جان؟ احمد در حالی که در استکانم چای می ریخت گفت: خانمم رو ببرم خونه شون میرم دنبال اسماعیل که بریم. مادرش پرسید: با هم برین با هم برمی گردین دیگه؟ درسته؟ احمد گفت: معلوم نیست. حاجی معصومی بارش آماده است. برسیم تبریز اسماعیل تحویل میگیره بر می گرده ولی من کلی کار دارم حداقل دو هفته ای باید بمونم که هم سفارشای جدید حاضر بشه هم به بقیه کارها برسم. مادرش گفت: ان شاء الله که زود برگردی. حمید هم گفت: داداش سوغاتی هم یادت نشه احمد با لبخند گفت: چشم داداش شما امر بفرما چی دوست داری برات بیارم. حمید با شیطنت گفت؛ همه چی خوراکی بخر بیار شکلات تسبیحی، باقلوا، راحت الحلقوم، قرابیه، پنیر، چوروتمه و ... همه چی بیار دیگه احمد گفت:چشم داداش. همه چی برات میارم ان شاء الله 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹زيارتنامه امام موسی کاظم عليه السلام🌹 📝آیت الله مشکینی(ره): مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید. 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ولِىَّ اللهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِىَّ اللهِ وَابْنَ صَفِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللهِ وَابْنَ اَمينِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ فى ظُلُماتِ الْأَرْضِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْهُدى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلَمَ الدّينِ وَالتُّقى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ عِلْمِ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ عِلْمِ الْمُرْسَلينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نآئِبَ الْأَوْصِيآءِ السَّابِقينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْوَحْىِ الْمُبينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْعِلْمِ الْيَقينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْبَةَ عِلْمِ الْمُرْسَلينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الصَّالِحُ مرسل اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الزَّاهِدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الْعابِدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ السَّيِّدُ الرَّشيدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهيدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَابْنَ وَصِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ 🌹اَشْهَدُ اَ نَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللهِ ما حَمَّلَكَ، وَحَفِظْتَ مَا اسْتَوْدَعَكَ، وَحَلَّلْتَ حَلالَ اللهِ، وَحَرَّمْتَ حَرامَ اللهِ، وَاَقَمْتَ اَحْكامَ اللهِ، وَتَلَوْتَ كِتابَ اللهِ، َوصَبَرْتَ عَلَى الْأَذى فى جَنْبِ اللهِ، وَجاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، حَتّى اَتيكَ الْيَقينُ... 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ‏فرارسیدن ولادت با سعادت باب‌الحوائج، امام موسی کاظم (ع) مبارک و فرخنده باد. علیه السلام 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مادر شیطان‌صفت، دخترش را طعمهٔ ناپدری قرار داد 🔹مادری استرالیایی که دخترش رو پیش دکتر می‌برده و به اونا می‌گفته دخترش «فعال جنسی» هست، برای دخترش با تجویز دکتر قرص ضدبارداری می‌گرفته تا ناپدری دختر بتونه بهش تجاوز کنه. 🔹‌ این مادر و همسرش به‌‌مدت پنج سال (از ١١ تا ١٦سالگی دختر)، از دخترشون سوءاستفاده جنسی کردن! 🔹‌ یعنی چشم‌ودل‌سیری این غربی‌ها باعث شده این همه زنان و دخترانشون آزادانه زندگی کنن و آزادانه پنج سال دختر خودشون رو برای بردگی جنسی به اسارت بگیرن! 🔹خوبه بدونید آمار زنازادگی در استرالیا ۳۴درصده! 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مزاج 🌱 ⬅️سبزی‌ها دارای ویتامین‌های گروه B هستند در سبد غذایی روزانه حتماً از سبزی‌ها استفاده کنید چون به خاطر داشتن فیبر زیاد، موجب فعالیت حرکات دودی شکل روده و تنظیم فعالیت دستگاه گوارش و سلامتی انسانی می‌شود.✒️ 🆔️🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ادامه ی مزاج های سبزی ها✅️ 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
لبنیات 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸