فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رجزخوانی میثم مطیعی
نسل سلیمانی شد راهی میدان
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
⭕️ هر ۱۶ ساعت یک شهید
🔻در مدت شش روز ، ۹ مامور پلیس در جریان درگیری با قاچاقچیان ، اشرار و همچنین اقدام تروریستی به شهادت رسیدند.
🔹در این مدت به طور میانگین هر ۱۶ ساعت یک مامور پلیس به شهادت رسید.
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این صدای غرش لشگر حیدر است
فقط زیبایی ببینین
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ محل اقامت کیم جونگ اون رهبر کره شمالی پر از عکس های پوتین
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
⭕️ انبوه جمعیت در مراسم عزاداری عاشورا در کشمیر هند
🔸 سرانجام پس از ۳۴ سال ممنوعیت عزاداری در کشمیر، دولت هند با برگزاری مراسم عاشورای شیعیان کشمیر موافقت کرد.
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴وضعیت سپاه امام حسین در کربلا
🔻اگر هر کدام یک تیر میزدند و بنابر نقلی 35 هزار و در یک نقل 40 هزار نفر بودند، چند تیر بر پیکر آل الله می نشست؟ 😭
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
سلام بر آن گریبان های چاک شده
سلام بر آن لب های خشک شده
سلام بر آن سرهاىِ بالا رفته (بر نيزه)
سلام بر آن بانوانِ بيرون آمده (از خيمه)
سلام بر آن دورافتادگان از وطن
سلام بر آن دفن شدگان بدون کفن
سلام بر آن سرهای جدا شده از بدن
"اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَيْنِ
🏴🏴🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴عزاداری حیرت آور عزاداران شهر طویریج در عاشورای حسینی در کربلای معلی
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 زینب من مدافع حرم باش؛ مراقب چادر دخترم باش...
🔹 لحظاتی از سینهزنی عزاداران در شب شام غریبان حسینی در حسینیه امام خمینی
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فواید سینه زنی که هیچوقت نمیدانستیم
یا حسین علیه السلام
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنین مرگ بر اسرائیل در مراسم عزاداران حسینی در پایتخت بحرین
🔸 مردم بحرین با فریاد «مرگ بر اسرائیل» در مراسم عزاداری ابا عبداللهالحسین (علیهالسلام)، ضمن حمایت از مردم فلسطین انزجار خود را از عادی سازی روابط این کشور با رژیم صهیونسیتی اعلام کردند.
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
33.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم باشکوه عاشورای حسینی در صنعا پایتخت یمن
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم عزاداری باشکوه شیعیان قطیف عربستان با وجود محدودیتهای این رژیم
🔸 شیعیان قطیف در عربستان سعودی بار دیگر با وجود کارشکنیهای دولت عربستان، اقدام به برگزاری مراسم باشکوه عزاداری امام حسین (علیهالسلام) کردند.
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
♦️ تسلیت سیدحسن به خانواده های شهدای انفجار منطقه سیده زینب (س) سوریه و آرزوی سلامتی برای مجروحان
🔹 سیدحسن نصرالله: براساس اطلاعات موجود این جنایت کار تکفیریها بوده و هدف کمرنگ کردن روزعاشورا است اما فردا راهپیمایی و مراسم عاشورا در سوریه پرشکوه انجام خواهد شد
🔹 پ.ن: داعش مسؤولیت این جنایت را برعهده گرفت
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ خیلیا امسال خودشون رو کشتند که محرم اباعبدالله رو کم رنگ کنند!
🔹 تصاویر هوایی از حضور باشکوه عزاداران حسینی در مراسم عزاداری هیئت فدائیان حسین علیه السلام اصفهان
" امید نریمانی "
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت155
ز_سعدی
به روی احمد لبخند زدم و گفتم:
چشم هر چی شما بگی.
احمد لپم را کشید و گفت:
قربون چشم گفتنت بشم که حرف و عملت یکی نیست.
با تعجب نگاه به او دوختم و پرسیدم:
کجا حرف و عملم یکی نبوده؟
احمد لبخند زد و گفت:
میگی هر چی من بگم ولی از وقتی از راه اومدم چند بار بهت گفتم برو اتاق هوا سرده سرما می خوری ولی گوش نمیدی
از اول زندگی مون بهت گفتم لباسا رو نشور لازم نیست کارای سنگین بکنی ولی گوش نمیدی
لبخند دندان نمایی زدم و گفتم:
اینا رو شما گفتی ولی من که در مقابلش چشم نگفتم.
هر چی شما میگی مال وقتیه که چشم بگم
اگه چشم نگم مختارم هر کار خودم مناسب می دونم انجام بدم.
احمد خندید و گفت:
خیلی بلا شدی خانوم
با این زبونت کار دست خودت میدی ها.
لبه های ژاکتم را به هم نزدیک کردم و گفتم:
هر کاری از سمت شما باشه خیره.
اشکالی نداره.
شما سرت شلوغه کارای مهمی داری دلم نمیاد همون موقعی که خونه ای بری بشینی لباس بشوری یا چه می دونم دور و بر خونه رو جمع و جور کنی.
الانم شما این جایی به نظرت من طاقت میارم باشی و من برم تو اتاق بشینم پیشت نباشم؟
احمد پیشانی ام را بوسید و گفت:
شرمنده که کم پیشتم و کم برات وقت دارم.
_اشتباه برداشت نشه
قصد من غر زدن و نالیدن نبود.
مهم نیست که وقت کمی تو خونه ای مهم اینه وقتی هستی برام سنگ تموم میذاری
همین سنگ تموم گذاشتنات همین خوبیات همین مهربونیات منو بد عادت کرده
زیادی وابسته ات شدم و وقتی هستی دلم نمیخواد حتی یه لحظه قد یه نگاه قد یه پلک زدن از دیدنت و کنارت بودن محروم بشم.
احمد دست هایش را دورم حلقه کرد و گفت:
من کجا خوب بودم؟
من که همیشه برات کم گذاشتم و شرمنده ات بوده و هستم
سرم را بالا گرفتم و در چشم هایش خیره شدم و گفتم:
تو از خوبم خوب تری خودتو دست کم نگیر.
مادرم می گفت از هر چی نگران باشه خیالش بابت خوشبختی من جمع جمعه
می گفت احمد آقا همه چی تمومه.
این حرف مادر نیست فقط ... حرف همه است.
منم تو این زندگی خوب بودنت رو همه جوره درک کردم و چشیدم.
بس که خوبی شدی مثل هوا که آدم برای زنده موندن بهش وابسته است. نباشی نفس آدم می گیره انگار
نگاه احمد رنگ غم گرفت. نوازش وار به پشتم دست کشید و گفت:
رقیه جان ...
آهسته در جوابش گفتم:
جانت به سلامت ... جان؟
با صدای غمگینی گفت:
منو دوست داشته باش ولی بهم وابسته نشو
دلم نمیخواد اگه اتفاقی برام افتاد تو ضربه بخوری
از حرفش وا رفتم.
همه وجودم یخ زد.
چند بار دهان باز کردم اما نتوانستم چیزی بگویم.
اشک در چشمم حلقه زد. انگار صدایم گم شده بود و همه حرف هایم قرار بود با همان قطره اشک گفته شوند.
احمد اشکم را که آهسته فرو ریخت پاک کرد و گفت:
ببخش اگه ناراحتت کردم.
اگه حرفم تلخ بود قصدم اذیتت نبود.
دلم نمیخواد به خاطر من خم به ابروت بیاد.
تو همه دین و دنیای منی.
همه عمر منی.
بزرگترین ترس من تو زندگی تویی.
می ترسم آسیب ببینی.
باید چیزی می گفتم.
صدای بغض دارم را صاف کردم و گفتم:
اولا قرار نیست چیزی بشه ...
اگرم خدایی نکرده چیزی بشه ... من همه جوره پات هستم.
وقتی بهت بله گفتم یعنی تو سختی تو خوشی تو ناخوشی همه جوره قراره باهات باشم
فقط قرار نیست رفیق گرمابه و گلستونت باشم.
به خاطر من نترس ... دلت هم نلرزه.
من زن تو ام... تو این چند وقته از تو درس گرفتم. مثل خودت میخوام قوی باشم.
نه مانعت میشم نه دلم میخواد فکر و خیال من مانعت بشه.
از بابت من دلت قرص باشه
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
یکسالونیمباتو
پارت156
ز_سعدی
احمد حلقه دستش را دورم محکم تر کرد و گفت:
هر دفعه ترس برم میداره خودت دلم رو قرص می کنی.
قربون خدا برم که تو رو این قدر عاقل و فهمیده آفریده.
هر چی من به خاطر داشتنت خدا رو شکر کنم کمه.
سرم را بالا آوردم و گفتم:
قربون دلت برم که قرص شد ولی لازم نیست منو این قدر قرص و محکم بغل کنی بچه له شد.
احمد با خنده مرا رها کرد که گفتم:
این طفلک دنیا بیاد عین بشقاب پخش باشه خوبه
لهش کردی.
احمد به شکم تازه برجسته شده ام دست کشید شکمم را بوسید و گفت:
الهی باباش قربون خودش و مامانش بره.
چشم دیگه حواسم جمع می کنم این طوری بغلت نگیرم.
اصلا دیگه بغلت نمی کنم.
دست های احمد را دور خودم حلقه کردم و گفتم:
این بچه پخش و بشقابی بشه بهتر از اینه که مامانش از محبت باباش محروم باشه.
احمد از حرفم خندید و روی سرم را بوسید.
آغوش احمد برای من حکم بهشت را داشت.
خود آرامش بود که حاضر نبودم لحظه ای آن را از دست بدهم.
احمد به صورتم دست کشید و گفت:
یخ کردی عروسک خانوم.
بیا بریم این جا سرده.
دستش را دور شانه ام حلقه کرد و با هم از انباری بیرون آمدیم.
احمد در انباری را بست و با هم به سمت اتاق رفتیم.
احمد مرا به داخل اتاق فرستاد و گفت:
شما بشین من برم استکان بیارم با هم چای بخوریم.
چشم گفتم و وارد اتاق شدم.
کنار علاء الدین نشستم تا گرم شوم.
به دست تاول زده ام چشم دوختم.
انگار دوباره سوزشش سوختگی اش برگشت.
دستم را مشت کردم و کمی عقب تر نشستم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با احساس تکان خوردن چیزی درون رحمم سر جایم خشکم زد
هم ترسیدم هم انگار ذوق کردم.
حس غریب و قشنگی بود.
اولین بار بود که وجود فرزندم را حس می کردم.
انگار چیزی مثل ماهی درون شکمم شنا کرد و از این طرف به آن طرف رفت.
جارو را گذاشتم و روی زمین نشستم.
دستم را روی شکمم گذاشتم و قربان صدقه فرزند پنج ماهه ام رفتم.
برایش آیة الکرسی و چهار قل خواندم و دعا کردم سالم و سلامت باشد.
به تولدش که فکر می کردم دلم برایش ضعف می رفت.
به گمانم اوخر شهریور یا اوایل پاییز دنیا می آمد.
هر روز برایش کلی بافتنی می کردم.
کلاه، لباس، شلوار و ...
هر چه که دستم می آمد و می توانستم برایش می بافتم.
آفتاب اردیبهشت ماه گرم بود و زمین را خشک کرد.
دوباره از حوض آب برداشتم و دور حیاط پاشیدم و مشغول جاروی حیاط شدم.
هم زمان با جارو کشیدن زیر لب ذکر می گفتم و برای سلامتی و فرج امام زمان صلوات می فرستادم.
از جارو زدن که فارغ شدم به مطبخ رفتم.
کمی برنج در سینی ریختم و مشغول پاک کردن برنج بودم که صدای در حیاط آمد.
هنوز ظهر نشده بود و برگشت احمد به خانه عجیب بود.
از مطبخ بیرون آمدم و به استقبال احمد رفتم. سلام کردم و به او که با لبخند به سمتم می آمد گفتم:
خیر باشه این وقت روز.
احمد پاکت کوچکی از جیبش در آورد. به دستم داد و گفت:
خیره خانم.
برات ویارونه آوردم.
پاکت را از دستش گرفتم و با دیدن درون پاکت آب دهانم راه افتاد.
از او تشکر کردم و گفتم:
دستت درد نکنه ...
این همه راه اومدی واسه همین؟
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
دیگه ببخش کمه
اولین بار بود دیدم آوردن
هم بارش کم بود هم قیمتش گزاف فقط کم گرفتم بچشی.
ان شاء الله چند روز دیگه فراوون میاد برات بیشتر میارم.
از او تشکر کردم و گفتم:
ممنون زحمت کشیدی.
احمد سرم را بوسید و گفت:
کاری نداری من برم؟
_کجا بری تازه اومدی که
_برم در حجره بازه فقط اومدم اینو بهت برسونم و برم.
_برو به سلامت خدا به همراهت.
احمد شکمم را بوسید و گفت:
مواظب فسقل بابا باش.
لبخند زدم و گفتم:
چشم مواظبم.
احمد خداحافظی کرد و رفت و من دوباره در خانه تنها شدم.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت157
ز_سعدی
مشغول هم زدن نهارم بودم که دوباره صدای باز شدن در حیاط آمد.
لبخند بر لبم نشست و به استقبال احمد رفتم.
احمد با خوشحالی به سمتم آمد. سلام کردم و جواب گرفتم.
_خوبی قربونت برم؟
با لبخند عمیقی جواب دادم:
الحمدلله خوبم.
چه خوب کردی نهار اومدی خونه.
خیلی وقت بود با هم نهار نخورده بودیم.
احمد گفت:
برای نهار نیومدم.
برو آماده شو با هم بریم.
_خیره ان شاء الله. کجا بریم؟
احمد با شوق و ذوق گفت:
حاج بابا رو تو مسجد بازار دیدم. بهم گفت بچه داداش محمد دنیا اومده.
خوشحال گفتم:
مبارک باشه. ان شاء الله قدمش خیر باشه.
احمد با خوشحالی گفت:
ان شاء الله.
خیلی برای داداش خوشحال شدم.
برو آماده شو اول بریم حرم برای شکر بعدش بریم خونه داداش.
به مطبخ نیم نگاهی کردم و پرسیدم:
نهار نخوریم؟
احمد کتش را در آورد و گفت:
چرا بخوریم.
با هم به مطبخ رفتیم. نهار که خوردیم احمد ظرف ها را شست و من به اتاق رفتم تا لباس بپوشم.
سوار ماشین شدیم و به حرم رفتیم. زیارت کوتاهی کردیم و نماز شکر خواندیم. از حرم که بیرون آمدیم احمد گفت:
بریم کادو چشم روشنی بگیریم.
پرسیدم:
چی میخوای بگیری؟
احمد با ذوق گفت:
بریم برای خوشگل عمو النگو بگیریم.
با ذوق گفتم:
مگه بچه اش دختره؟
احمد خوشحال سر تکان داد و گفت:
آره آقام می گفت دختره.
_خدا ببخشه بهشون.
ان شاء الله زیر سایه پدر و مادرش درست و حسابی تربیت بشه.
سوار ماشین شدیم و احمد به راه افتاد.
گفت:
برای دختر خودمونم طلا بگیریم.
با خنده پرسیدم:
مگه بچه ما دختره؟
_از کجا معلوم نباشه؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم ولی خانباجی میگه بهت میاد پسر داشته باشی.
زیور خانمم میگه.
زیور خانم به سوگل می گفت دختر داره
_از کجا می فهمن بچه چیه؟
دوباره شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم.... قدیمی ان دیگه
حتما از حالات آدم می فهمن
_یه دستگاه هایی هست میگن میری می فهمی بچه چیه
بریم دکتر تا تشخیص بده؟
_نه اصلا ...
_چرا؟ خوبه که بفهمیم.
_همه ذوق بچه دار شدن به اینه که ندونی چیه.
سالم صالح باشه جنسیتش مهم نیست.
چه دختر چه پسر مهم اینه بنده خدا بشه.
احمد در تایید حرفم سر تکان داد و گفت:
راست میگی.
ولی من الان ذوق دارم بیا براش گوشواره ای مریمی ای چیزی بخریم حالا این بچه دختر نشد میذاریم واسه بعدی، بعدی نشد باز بعدیش بالاخره تو ده تا بچه یکیش دختر میشه دیگه
با خجالت گفتم:
ده تا بچه؟
احمد با شیطنت خندید و گفت:
تازه حداقلش رو گفتم. وگرنه به من باشه سالی یه بچه جدید باید داشته باشیم سال نو بچه نو.
از خجالت داغ شدم و گفتم:
چه خبره
احمد خندید و گفت:
خبر سلامتی.
خدا تو قرآن میگه:
المال و البنون زینة حیاة الدنیا
همون قدر که زیاد داشتن مال خوبه زیاد داشتن بچه هم خوبه، ارزشه
از طرفی زن خوب مثل زمین زراعی خوبه⭐️.
همون طور که میشه تو زمین خوب کلی محصولات خوب کاشت و برداشت کرد تو دامن زن خوب هم میشه کلی بچه خوب و انسان خوب پرورش داد و تربیت کرد.
منم میخوام حالا که زنم فرشته است یه نسل خوب داشته باشم
از حرف احمد خجالت کشیدم.
احمد لپم را کشید و گفت:
قربون خانم خجالتیم بشم از خجالت سرخ شده
⭐️اشاره به آیه 223 سوره بقره.
m/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت158
ز_سعدی
احمد جلوی طلافروشی پارک کرد و پیاده شدیم.
از پشت شیشه به طلاها خیره شدم.
احمد به گوشواره ای اشاره کرد و گفت:
اونو ببین ... اون بالایی سمت چپی
به جایی که اشاره کرد نگاه کردم و گفتم:
خیلی قشنگه ولی زنونه است.
به درد نوزاد و بچه نمی خوره
احمد اشاره کرد داخل برویم و گفت:
برای بچه نمیخوام واسه خودت
رویم را تنگ گرفتم لبخندم را زیر چادرم مخفی کردم و گفتم:
دستت درد نکنه.
ولی اومدیم واسه بچه محمد آقا چشم روشنی بخریم نه برای من.
احمد گفت:
حالا بیا بریم تو
هم برای بچه داداش میخریم هم برای شما هم برای دخترمون
وارد طلافروشی شدیم.
احمد سلام کرد و با طلا فروش مشغول صحبت شد.
من هم سرم را با نگاه کردن به طلاها گرم کردم.
احمد یک النگوی کوچک برای چشم روشنی و همان گوشواره ای که نشانم داد را برای من خرید.
پولش کم بود و نتوانست برای دختر آینده اش هم طلا بخرد ولی گفت بعدا دوباره می آییم و برای او هم خرید می کنیم.
به خانه سوگل رفتیم.
دختری سبزه اما به شدت خواستنی در بغل سوگل بود.
نامش را فاطمه گذاشته بودند و پدر احمد در گوشش اذان و اقامه گفته بود.
احمد که بیرون نشسته بود به شدت ذوق دیدنش را داشت.
وقتی نوزاد شیر خورد و شکمش سیر شد مادر احمد او را بغل گرفت بیرون برد و نشان احمد داد.
صدای ذوق و قربان صدقه رفتن های احمد به گوش می رسید و لبخند بر لب من و سوگل و باقی مهمان ها نشاند.
احمد همین بود. بی خجالت همیشه احساسات واقعی و عمیقش را ابراز می کرد.
به نظر من همین او را خواستنی، بزرگ و قابل احترام می کرد.
یک ساعتی نشستیم و بعد خداحافظی کردیم و به خانه برگشتیم.
احمد ماشین را پارک کرد که پرسیدم:
میای خونه؟ سر کار نمیری؟
احمد گفت:
نه دیگه میخوام بیام یکم با خانومم وقت بگذرونم.
از دل دخترمم در بیارم براش چیزی نخریدم.
از حرفش خندیدم و گفتم:
فکر نکنم ناراحت شده باشه.
_دخترم اگه به مامانش بره خیلی عاقل میشه. معلومه که با این چیزا ناراحت نمیشه.
ناراحتم بشه باباش خودش نازشو میخره از دلش در میاره.
_این حرفا رو می زنی دلم دختر میخواد.
_ان شاء الله که بچه مون دختره
نشد هم غصه نخور به زودی بعدش برای دختر یه کاری می کنیم.
از حرف احمد داغ شدم و زیر لب استغفار گفتم.
احمد بلند بلند خندید و با هم از ماشین پیاده شدیم.
وارد خانه که شدیم چادرم را از سرم در آوردم و روی زمین انداختم.
احمد که پشت سرم به اتاق آمد مثل همیشه چادرم را برداشت و با احترام تا زد.
این رفتارش برایم سوال بود ولی هیچ وقت از او علت این که چادرم را بر می دارد و تا می زند را نپرسیدم.
فکر می کردم روی نظم و تمیزی حساس است اما طوری با چادرم برخورد می کرد که انگار یک شیء مقدس یا یک شخصیت بزرگ و قابل احترام است.
غرق نگاه به او بودم که داشت چادرم را تا می زد.
احمد نیم نگاهی به من کرد و چادرم را سر طاقچه گذاشت و گفت:
یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
/7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت159
ز_سعدی
خجالت زده خندیدم و گفتم:
میخوای بگی خیلی شلخته ام از راه میام چادرمو میندازم یه گوشه
احمد روی طاقچه نشست و در حالی که روی چادرم دست می کشید گفت:
نه حرفم این نیست.
روسری ام را سر جالباسی آویزان کردم، رفتم کنارش نشستم و پرسیدم:
پس چی میخوای بگی می ترسی ناراحت بشم؟
احمد در حالی که به چادرم چشم دوخته بود گفت:
میخوام بهت بگم قدر چادرت رو بدونی
این چادر فقط یه تیکه پارچه یا یه لباس نیست
این چادر یادگاری حضرت زهراست.
یادگاری حضرت زینبه.
به نظر من عین جانماز، عین مهر، عین کتاب دعا مقدسه.
حرمت داره.
تو هر حالی حتی وقتی از راه میای خسته ای ناراحتی هر چی
اینو ننداز زمین.
مثل جانمازت مثل مهرت مثل کتاب دعات بهش احترام بذار.
هنوز خیلی سال از اون موقع که چادر از سر مادر بزرگامون کشیدن نگذشته.
چه قدر تو همین گوهرشاد مشهد کشته دادیم این چادر روی سر زن ها بمونه
چه قدر تو کل ایران کشته دادیم
چه قدر زن ها سال ها خونه نشین شدن تا بی چادر و بی حجاب از خونه نیان بیرون.
وقتی برای یه چیز این همه کشته و قربانی میدیم پس مقدسه و باید براش حرمت قائل بود.
قدر این چادرت رو بدون.
خون ها ریخته شده تا اینو از روی سر شما خانوم ها بردارن
همین الانشم پهلوی داره تلاش می کنه نرم نرمک دوباره وضع حجابو مثل زمان پدرش بکنه.
فعلا از پارسال تو مدارس و ادارات حجابو ممنوع کرده.
کوتاه بیاییم جلوش روزی می رسه که میگن با حجاب کسی حق نداره حرم امام رضا بیاد.
اینا شمشیر شون رو از رو بستن.
دارن با دین خدا می جنگن.
همه تلاش شون رو دارن می کنن دین خدا رو محو کنن جوونا رو بی دین کنن
این همه فیلم دارن می سازن ...
خدا لعنت شون کنه
می دونی فیلم فارسی تو دنیا به ابتذال معروفه؟ جزء خراب ترین و بی بند و بار ترین فیلم ها تو دنیا شناخته میشه؟
یعنی حتی کشورای بی دین و یا غیر مسلمون هم به ابتذال و افتضاح فیلمای ایرانی هنوز نرسیدن
این همه مشروب فروشی، کاباره، باشگاه و ... در حال زیاد شدنه برای چی؟
هر دفعه برای محرم و صفر از ساواک بخشنامه میاد برای چی؟
اینا با دین مشکل دارن، با مظاهر دین داری مشکل دارن
میخوان دین خدا رو از بین ببرند ولی کور خوندن
مگه ما مرده باشیم بتونن کاری از پیش ببریم.
ایرانو از وجود کثیف شون پاک می کنیم.
مسلمونی و دینداری تو خون ماست آریامهر هم غلط می کنه بخواد با دین بجنگه.
من زمان رضا خان نبودم ولی الان هستم. به خداوندی خدا کسی دست سمت چادر ناموس ایرانی ببره خونش پای خودشه.
من تیکه تیکه هم بشم نمیذارم اون سالا برگرده و اون اتفاقات تلخ تکرار بشه
چادرم را از دست احمد که حسابی سرخ و عصبانی شده بود گرفتم و گفتم:
ان شاء الله که هم چی اتفاقی نمی افته.
ان شتء الله امام زمان نابودشون کنه اگه بخوان دست سمت چادرای ما بیارن.
شما آروم باش
من نمی دونستم این چادر چقدر ارزشمند و گران بهاست.
از این به بعد سعی می کنم حتی بدون وضو هم بهش دست نزنم.
به قول تو یادگار حضرت زهرا حرمت داره احترام داره مقدسه
ممنون که اینا رو بهم گفتی و منو آگاه کردی
ان شاء الله بتونم امانت دار خوبی برای یادگاری حضرت زهرا باشم
m/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت160
ز_سعدی
احمد از جا برخاست در حالی که کتش را در می آورد گفت:
ان شاء الله.
حالا لازم نیست با وضو بهش دست بزنی همین که حرمتش رو حفظ کنی مواظب باشی حجابت از سرت نیفته
وقتی هم درش میاری نندازیش یه گوشه و بری زود تمیز و مرتبش کنی کافیه
از روی طاق برخاستم و در حالی که چادرم را در بقچه درون کمد می گذاشتم گفتم:
چشم
دیگه سعی می کنم شلخته گی مو کنار بذارم و از راه که رسیدم چادرمو نندازم
احمد در حالی که دکمه های سر آستینش را باز می کرد گفت:
چشمت بی بلا خانم
فقط حواست باشه دیگه به خانم من شلخته نگی.
تو شلخته نیستی فقط یکم به چادرت بی توجهی می کردی.
در حالی که در کیفم می گشتم گفتم:
چشم.
دیگه سعی می کنم بی توجهی هم نکنم.
یه حدیث توی یک کتاب خوندم از امام صادق بود به نظرم که بهترین دوست من کسیه که عیب های منو به من هدیه بده.
ازت ممنونم که منو به این خوبی متوجه اشتباهم کردی.
احمد لپم را کشید و گفت:
قابلی نداشت.
ببخش اگه ناراحت شدی.
از همون شب اول محرمیت مون تا الان هر دفعه این چادر رو مینداختی انگار یکی دلم رو چنگ چنگ می کرد
روبروی احمد ایستادم. خجالت زده خندیدم و گفتم:
واقعا معذرت میخوام.
از این به بعد اول چادرم رو مرتب می کنم بعد میرم سراغ بقیه کارام
جعبه گوشواره ها را جلوی احمد گرفتم و گفتم:
بی زحمت این خوشگلا رو گوشم کن
احمد با لبخند جعبه را از دستم گرفت و گفت:
من که بلد نیستم.
می زنم گوشت رو داغون می کنم.
به رویش لبخند زدم و گفتم:
کاری نداره بازش کن گوشم کن.
گوشواره های قبلی ام را از گوشم در آوردم و احمد گوشواره های جدید را گوشم کرد.
کمی سنگین تر از گوشواره های قبلی ام بود.
جلوی آینه ایستادم و پرسیدم:
خوشگل شدم؟
احمد کنارم ایستاد و دستش را دورم حلقه کرد و گفت:
خوشگل بودی از اول عروسک خانم
از احمد تشکر کردم و گفتم:
بشین برم چایی بذارم بیارم با هم بخوریم.
احمد تشکر کرد و گفت:
دستت درد نکنه.
پس منم تا وقته میرم تو انباری چایی رو بی زحمت بیار اونجا.
چشم گفتم و از اتاق بیرون رفتم.
سماور را روشن کردم و برای شام آبگوشت بار گذاشتم.
چای دم کردم و به انباری رفتم.
احمد کلی کاغذ به دور خودش ریخته بود و روی زمین نشسته بود و آن ها را می خواند.
سینی چای را روی زمین گذاشتم کنارش نشستم و پرسیدم:
دنبال چیزی می گردی؟
احمد نیم نگاهی به من کرد و برگه ای دیگر برداشت و گفت:
چند تا اعلامیه قدیمی از علمای عراق بود نمی دونم کجا گذاشتم.
باید ببرم مسجد بازار بدم حاج آقا موسوی
لازم شون دارن
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_مخاطبان
🎥جوانان شهر من، نیریز.. در عصرتاسوعا زیر باران شدید (یاران ابالفضل)😭😭
پ ن:
فرق برعندازا با انقلابی ها همینه. برعندازا تا یه نم بارون وبرف بیاد میرن تو لونه هاشون . انقلابی ها تا زانو زیر بارون باشن برای حفظ شعائرشون و ارزشهاشون قدمهاشون استوارتر از گذشته برمیدارن.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این فیلم رو یقینا هیچ رسانه معاندی بازنشر نمیده.
روزبه چشمی، مدافع استقلال و تیم ملی اومده پایین شهر و زیر آفتاب کنار بچهها داره سینه میزنه
🔹 اینجا همونجایی است که بدخواهان مجلس امام حسین نمیخواهند بببنند و نمیزارند مردم ببینند چون اونها تلاش کنند به مردم القا کنند که همه بازیگرا و ورزشکاران و ... و اونهایی که مرجعیت فکری در جامعه دارند اعتقادی به ارزشها ندارند.
این تصویر واقعیت اکثر بازیکنان فوتبال و ورزشکاران و هنرمندان و... کشور ماهست.
#نشر_حداکثری
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_مخاطبان
سلام
بی ریا ترین عزاداری حسینی
عزاداری بچه های حسینی در محله هفتون (خیابان معراج) اصفهان و پذیرایی مردم از این آینده داران حسینی و دادن پلاک سینه خادم الحسینی به بچه های حسینی..
پ ن؛
دشمن هزینه کلان میکنه بگه دهه هشتادی و نودی ها از ارزشها فاصله گرفتند ولی یه ....
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸