هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چند جمله ی رهبر معظم، یک قطره از دریایی است که
وسط روها
اسلام رحمانیها
مهدی نصیریها
علی مطهریها
پویانفرها
ضرغامیها
و
اصلا همه ی صورتیها،
هرگز نخواهند فهمید.
کسانی که ادعای دلسوزی برای دین و حجاب و حتی انقلاب دارند؛ اما از بصیرت متناسب با درک ابتدائیات جنگ ترکیبی محرومند.
6112307393.mp3
3.6M
♥️ قرائت های روزانه و قرآن کریم با صدای بهشتی استاد عبدالباسط
📖 سوره مائده ۶ - ۹ |صفحه ۱۰۸
#قرآن
🌺🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🕊
یکشنبه ها متعلق است به وجود نازنین
آقا امیرالمومنین (ع)
و خانم حضرت زهرا (س)
تقدیم به روح بلند ان دو بزرگوار
و سلامتی فرزند دلبندش
حضرت ولیعصر روحی فدا صلوات
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُمْ
╲\ ╭``┓
╭``🌺``╯
┗``╯ \╲
╔═ೋ✿࿐ 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #زیارت حضرت سیّدتنا فاطمة الزهراء ، صدیقة الشهیدة ،
عصمة الله الکبری و حجة الله علی الحجج سلام الله علیهم اجمعین، در روز یکشنبه
╲\ ╭``┓
╭``🌺``╯
┗``╯ \╲
╔═ೋ✿࿐ #♥️🕊
🕊🌺عهدثابت یکشنبه
🕊♥️اذکارروز:*
*یافتاح👈489*
*ایاک نعبدوایاک نستعین*
*👈1000*
🕊🌺سوره روز:*
*👈سوره الرحمن:*
*این سوره معروف به سوره{شفاعتگر}است ودردل منافقین جای نمیگیرد.این سوره درروزقیامت موجب شفاعت وواردشدن خوانده اش دربهشت میشود.*
🕊♥️ادعیه روز:*
*1/زیارت عاشورا*
*2/دعای یستشیر*
🕊🌺نمازروزیکشنبه:*
*👈هرکس دراین روزچهاررکعت نمازبجاآوردودرهررکعتی سوره حمدوملک رابخواند.خداونداورادربهشت درهرکجابخواهدساکن میکند.*
*📚مفاتیح الجنان*
╲\ ╭``┓
╭``🌺╯
┗`╯ \╲
╔═ೋ✿࿐#♥️🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلبند مازندران
#ایران_زیبا😍
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 این فیلم مربوط به شورش "زاعش" است
امروز اتفاقی پیدایش کردم؛
میگوید: در مجازی دستور گرفتم بروم مامور ها را آتش بزنم.
مواد آتش زا آماده کردم، مقابل مامور ها ایستادم و خودم آتش گرفتم.
فورا آمدند خاموشم کردند
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 بیان حقیقت "زنزندگیآزادی" توسط کارشناس اینترنشنال؛ ترویج همجنسگرایی یکی از اهداف اصلی این پروژه!
🔹 اعتراف کارشناس اینترنشنال به شکست:
🔹 ️هنوز ما به یک مفهومی به نام ایران نرسیدیم؛ منشور مهسا یک کاریکَلَماتور است!
🔹 ما در حال حاضر دچار یک بحران هویتی هستیم و بینش سیاسی در وضعیت کنونی نداریم!
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
در نزدیکیهای تهران حوالی دولت آباد
و میدان خراسان یک گاریچی بود بنام قاسم
که کارش فروش جگر بود و به همین دلیل
معروف شده بود به قاسم جیگرکی
قاسم جیگرکی شرور بود
اهل دعوا و چاقوکشی و گاهی اوقات هم
پیک مشروبی میزد
اما هر سال چند روز قبل از محرم که میشد
دست و دهانش رو آب میکشید و تو مجلس
امام حسین علیهالسلام خدمت میکرد
اوایل جمعیت زیادی در این هیئت حضور
داشتند، کم کم از تعداد سینه زنها کاسته شد
تا اینکه مسئولین هیئت متوجه شدند
که مطلبی باید رخ داده باشه که این مقدار
کاهش سینه زن رخ داده است
پیگیریهای مسئولین نشان داد که حضور
آدم شروری مثل قاسم جیگرکی آن هم
به عنوان جلودار و عَلَم کش باعث شده
تا مردم میل و رغبتشان را به این هیئت
از دست بدهند
بنابراین قرار گذاشتند که به قاسم اعلام کنند
که امسال به هیئت نیاید
بزرگ هیئت که پیرمرد با صفایی بود با شش
نفر از هیئتیها رفتند منزل قاسم جیگرکی
آن پیرمرد شروع به سخن کرد که قاسم
آیا امام حسین علیهالسلام را دوست داری؟
قاسم زد زیر گریه و گفت بعد یه عمر نوکری
امام حسین علیهالسلام رو دوست دارم!!؟
خودم و زن و بچههام به فدایش
مجدداً سوال کردند که قاسم هر کاری از
دستت بر بیاید برای امام حسین انجام میدهی؟
گفت بله هر کاری که رو زمین مونده باشه
را از شعف دل انجام میدهم
از توالت شستن تا پرچم زدن و حتی چون بدن
قوی داشت علم مسجد را او بدوش میکشید
هر کاری که بتونم انجام میدهم و به آن هم
افتخار میکنم
گفتند قاسم دوست داری هیئت اربابت
کوچیک باشه یا بزرگ!!!؟
گفت بزرگ ...
امام حسین علیهالسلام عظمت دارد
هیئت او هم باید عظمت داشته باشد
سؤال کردند قاسم اگر کسی باعث بشود
که هیئت امام حسین کوچک بشود
وظیفهاش چیست؟
قاسم شک کرد و پرسید یعنی چه؟
گفتند یعنی مردم به هیئت نیایند
به خاطر یک نفر
قاسم گفت خب آن یک نفر نیاید تا مردم بیایند
گفتند راستش ما آمدهایم که بگوئیم
امسال شما به حسینیه نیایی!
قاسم گفت باشه من نمیام و شما هم سلام
من را به مردم برسانید و بگوئید قاسم نمیاد
تا شما تشریف بیاورید
شب اول محرم همسر و فرزندانش گفتند
بابا نمیای هیئت!؟
قاسم گفت چرا شما بروید من هم خواهم آمد
اجازه نداد خانواده متوجه بشوند
رفت چند تکه پارچه مشکی پیدا کرد و رفت
زیرزمین خانه را مشکی زد
گفت یا امام حسین من را از حسینیه
بیرون کردند، به من گفتند که دیگر نیا
من هم یه حسینیه برای خودم درست کردم
اینجا کسی نیست که من را بیرون کنه
زنجبرهایش را برداشت هر چه شعر بلد بود
میخواند و عزاداری میکرد
این ادامه یافت تا صبح روز پنجم
صبح روز پنجم یکی از اون هفت نفر
با چشم گریان به درب خانه دوستش رفت
و متوجه شد که او هم گریان است
جویا شد دید دقیقاً همان خوابی که او دیده
دوستش هم دیده است
درب منزل سوم و چهارم و ... هفتم
همه در آن شب یک خواب را دیده بودند!
هر هفت نفر را امام حسین علیهالسلام
توبیخ کرده بودند که شما چکاره بودید که
به کسی بگوئید بیا و به دیگری بگوئید نیاید؟
من که فقط امام بندههای خوب نیستم
امام گنهکاران هم هستم
بروید از او عذرخواهی کنید
چرا دل قاسم را شکستید؟
چرا در پیشگاه همسر و فرزندانش کوچکش
کردید؟
همگی با هم به در خانه قاسم آمدند
و دیدند که درب باز است، درب زدند
یکی از فرزندان قاسم آمد دیدند در حال
گریه است، گفتند چرا گریه میکنی
گفت بیائید پدرم داره خودش را میزنه
پدر داره گریه میکنه
دویدند، دیدند قاسم آنقدر این سر را
به دیوار زده که این سر خون آلود شده
گفتند چه شده؟
گفت من هم خواب امام حسین را دیدم
آقا فرمود بخاطر من ببخش اینها را
ولی قاسم تو که ما را دوست داری
تو که دو ماه عزاداری میکنی
چرا شرارت میکنی؟
چرا شرابخواری میکنی؟
چرا آبروی من را میبری؟
قاسم میگوید به آقا گفتم:
من نمیدانستم که آبروریز شما هستم
حالا که اینطور شد میخوام روز عاشورا
بمیرم برات
ظهر عاشورا نشده بود دیدن بچههای قاسم
دارن فریاد میزنن، آی مردم ما یتیم شدیم
مردم اومدن جنازه قاسم رو گلبارون کردن
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
✧✾════✾✰✾════✾✧
اسالی از مخاطبین
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
مداحی_آنلاین_با_تقواترین_مردم_نزد_امام_علی_استاد_انصاریان.mp3
1.15M
♨️با تقواترین مردم نزد امام علی(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #انصاریان
ارسالات مخاطبین
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
╭━⊰✨﷽✨⊱━╮
@khanvadtarbiat
╰━•⊰❀ 🌸 ❀ ⊱•━╯
خواسته های دلنشین بی حجابها:
هم خدا هم خرما
✍️ #نـذیـر
⭕️ مشتاق لختی و برهنگی غربی،
ولی برق شوق توی چشاشونه بابت مهریه و نفقه زنان، طبق احکام اسلام !😘
⭕️ متنفر از حجاب اسلامی و از
افو بالعهد و وفای همسر، طبق ایه قران عشق می ورزند!😍
⭕️ پای شیشه مشروب و منقل و بافور نجس وحرامشان،
کباب گوشت طیب و حلال طبق ذبح اسلامی، به وفور موجود است!
⭕️ زنان، دیه✌️ دو برابری مرد را می گیرن و خرج می کنن 💰
و شبهه نابرابری زن و مرد در اسلام منتشر می کنن!
⭕️ بعد از طلاق، طبق احکام اسلام هزینه فرزندان را از پدرش تا قِرون آخر می گیرن،
ولی شاکی از حضانت فرزندان به مرد و شبهه نابرابری زن و مرد در اسلام،ارسال می کنن !
⭕️خواندن نماز قضای والدین فوت شده طبق احکام اسلام را، رد می کنن
اما تا اخر پای گرفتن طلب از وارثان متوفی طبق اسلام، محکم💪 ایـــستاده اند!😄
⭕️فاحشه ها، قاچاقچیان انسان، خائنان و اوباش و...مث غرب آزاد باشن و مجازات اسلامی نشن!
ولی مدیران اختلاسگر طبق احکام اسلام مجازات بشن!
این افراد جان عزیز را
باور نکنید، انان انچه منفعتشان هست، می گویند!👌😍
تقدیمی اندیشکده «خانواده و اصلاح سبک زندگی»
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
در شرایطی که فرماندهان و کارکنان نظامی و امنیتی در جمهوری اسلامی از تحصیلات آکادمیک و تخصص های رسته ای بالائی برخوردار هستند و دارای مطالعات و پژوهش های کاربردی می باشند ،
در زمان طاغوت حتی نعمت الله نصیری که دارای بالاترین درجه نظامی (ارتشبدی) و رئیس ساواک بود ، در نزد اعلیحضرت همان بی سوادی و کم هوشی ، جزو مزایای او محسوب می شد(!!)
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
ضدیت رضاخان با مساجد
یزدان پناه اولین سپهبد ایران در کتابی که به همین نام منتشر شده می گوید:
صبح روز 21رمضان رفتیم به دیدار رضاخان. او در باغ قدم می زد و خیلی ناراحت بود و ما هم علتش را نمی دانستیم. یکی از افسران برای خوشایند او گفت دیشب،شب قدر بود و ما رفته بودیم مسجد برای اعلیحضرت هم دعا کردیم. یک دفعه رضاخان مثل ترقه منفجر شد و گفت فلان فلان شده و به دنبال آن توهین های زیادی به او کرد و گفت:
سپهبد ! الان من می دانم مشکل مملکت از کجاست و چرا برنامه هایی که من می خواهم سرعت نمی گیرد! من می خواهم آخوند بازی و مسجدبازی رو دور بریزم دستور داده ام در مساجد فرش ها را جمع کنند و میز و صندلی بگذارند بعد این افسر بلند می شود می رود کنار آن آخوند ریشو می نشیند. می گوید برای اعلی حضرت دعا کردیم. تو غلط کردی که رفتی مسجد!!!
پهلوی.ساواک.شکنجه.نشر موزه عبرت ایران.ص85
ارسالی از مخاطبین
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
▪️ ارتشبد بی سواد و کم هوش
🔻 ارتشبد نعمت الله نصیری ظاهرا بهایی نبود اما از بهائیان حمایت می کرد و در زمان ریاست او بر ساواک بهائیان زیادی وارد کار ساواک شدند که معروف ترین آنها پرویز ثابتی و سرهنگ حقیقی بودند.
نصیری معتقد بود که اسلام یک دین و آیین ارتجاعی است(!!) و برای مملکت خطر دارد(!) به همین سبب در دوران ریاست او ساواک بیشترین مبارزه را با گروه های اسلام گرا به عمل می آورد و کوشید ریشه اسلام گرایان را بخشکاند.
ازنظر ایدئولوژیکی کاملا مرید ارتشبد آریانا بود و از اندیشه ی تغییر خط فارسی حمایت می کرد. در زمان او چند نویسنده ی ساواکی تبلیغاتی را در خصوص لزوم تغییر خط فارسی در صفحات مطبوعات آغاز کردند. نصیری و آریانا معتقد بودند که تغییر خط فارسی از حروف عربی به لاتین باعث می شود ارتباط ما با اعراب قطع گردد. اگر چه آریانا فقط از تغییر خط صحبت می کرد اما نصیری در این اواخر لزوم تغییر دین را هم مخفیانه تبلیغ می کرد و معتقد بود ایران یک کشور غیر عرب است و نباید از دین اعراب تبعیت کند. در آن سالها بسیاری از روشنفکران و متفکران رژیم شاهنشاهی از اندیشه ی فاصله گرفتن از اعراب حمایت می کردند.
تاریخ پهلوی.چشم ها و گوش های شاه.نشر مدرسه. صص35-36
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴 روضه ممنوع
اجازه نمی دادند پدرم هیچ کجا سخنرانی کند کاملا" ممنوع المنبر شده بود. پدرم در خانه خودمان جلسه روضه می گذاشت و سخنرانی می کرد. ساواک متوجه شد و حتی اجازه این را هم ندادند.یک روز برای خرید با برادرم از منزل بیرون رفتیم وقتی برگشتیم کوچه پر از نیروهای پلیس بود. نمی گذاشتند کسی نزدیک خانه ما بشود. اگر کسی اصرار می کرد با باتوم او را می زدند. ما بچه بودیم و کمی ترسیده بودیم تا نزدیک خانه رفتیم پشت در که رسیدیم یکی از پلیس ها باتومش را بلند کرد که مارا بزند. گفتم: اینجا منزل خودمان است. نگاهی غضبناک به ما کرد و اجازه داد داخل منزل بشویم.
تازیانه های بی هدف.نشر موزه عبرت ایران.ص56 خاطرات دکتر سید مهدی هاشمی نژاد فرزند شهید هاشمی نژاد
ارسالی از مخاطبین
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
فرزند : اسماعیل
#طلوع :
🗓 1329/09/14 🗓
محل تولد : قزوین
وضعیت تاهل : متأهل
راه یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : #سال1348
اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : #سال1349
بازگشت به ایران : #سال1351
فرماندهی پایگاه #هشتم_هوایی اصفهان ( #ارتقاء از درجه #سروانی به درجه #سرهنگ_دومی ) :
🗓 1360/05/07 🗓
معاون عملیات نیروی هوایی تهران ( #ترفیع به درجه #سرهنگ_تمامی ) :
🗓 1362/09/09 🗓
افتخار به #درجه_سرتیپی :
🗓 1366/02/08 🗓
#عروج :
🗓 1366/05/15 🗓
مسئولیت : معاونت عملیاتی نیروی هوایی
محل #شهادت : سردشت
نام عملیات : شناسائی هوائی
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_قزوین
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌹🥀 *🌴🏴🏴🌷🌷🇮🇷
کانال عاشقان ولایت
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا.
ارائه تحلیلهای خبری.
ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری .
و....
مالک کانال: @MnochahrRozbahani
ادمین : @MP13491347
حرفت رو بطور ناشناس بزن
https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
https://eitaa.com/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت204
ز سعدی
محمد علی با تعجب پرسید:
چرا میگه نه؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم ...
میگه شرایط مساعد نیست.
محمد علی لب حوض نشست و پرسید:
تو چی گفتی؟
چادر رنگی ام را دور شکمم مرتب کردم و گفتم:
من که با آقاجان حرفی نزدم.
مادر با آقاجان حرف زد آقاجانم گفتن نه
_چرا دو کلام خودت با آقاجان حرف نزدی
_دیگه مادرجان حرف زدن آقاجان نه آورد چه فایده داره من حرف بزنم
_تو برو حرف بزن حتما یه فایده ای داره
کنار محمد علی نشستم و گفتم:
روم نمیشه با آقاجان حرف بزنم.
برم بهش چی بگم؟
محمد علی به سمتم چرخید و گفت:
میخوای من میرم حرف می زنم.
قبل از این که من حرفی بزنم محمد علی از جا برخاست و به سمت اتاق آقاجان رفت.
چند بار صدایش زدم که نرود ولی رفت و به ناچار من هم پشت سرش به راه افتادم.
از پله ها بالا رفت و آقاجان را صدا زد.
جواب آقاجان را که شنید وارد اتاق شد و چراغ را روشن کرد.
من همان لب پله ها ایستادم و به اتاق نرفتم.
صدای محمد علی را شنیدم که گفت:
آقاجان کی قراره رقیه رو راهی کنید بره پیش احمد؟
_هر وقت احمد جایی بود که خطر نداشت
_یعنی هنوز خطر هست و احمد فرستاده پی رقیه؟
احمد حتما همه شرایط رو سنجیده مسلما خودش هم دلش نمیخواد ناموسش رو ببره تو دل خطر
وقتی میگه زنم رو بیارید یعنی امنه خطری نیست.
ثانیا بر فرض بگیم آره خطر هست احمد تحت تعقیب ساواکه تا وقتی ساواک هست احمد هم تو خطره
اومدیم تا هزار سال دیگه خطر رفع نشد یعنی رقیه حق نداره بره سر زندگیش؟
آقاجان در جواب محمد علی گفت:
من دلم نمیخواد دخترم اذیت بشه آسیب ببینه
برای همین فعلا ترجیح میدم رقیه همین جا بمونه
محمد علی گفت:
آقاجان شرمنده ام یه چیزی میگم امیدوارم ناراحت نشین و از من به دل نگیرین
ولی شما اگه می خواستین رقیه اذیت نشه آسیب نبینه اصلا نباید به ازدواجش با احمد رضایت می دادین.
این بار دومه که برای احمد اتفاقای بد افتاده و رقیه تو این مدت نبودش یه چشمش اشک بوده یه چشمش خون
اگه قرار بر آسیب ندیدنش بود شما که می دونستین احمد مبارزه، انقلابیه، اصلا نباید بهش دختر می دادین که آب تو دل دردونه تون تکون نخوره
وقتی به وصلتش با یک مبارز انقلابی رضایت دادین یعنی رضایت دادین دخترتون دردونه تون تو همه سختی ها با شوهرش هم پیاله باشه
از اول قبل وصلت کردن باید فکر آسیب ندیدن رقیه رو می کردین نه الان که هم دلش به احمد وصله هم یه بچه از اون تو شیکم داره
صدای مادر را شنیدم که گفت:
محمد علی خجالت بکش این چه طرز حرف زدن با آقاته
آقاجان گفت:
اشکالی نداره خانم. داریم مردونه حرف می زنیم
من اگه با وصلت رقیه با احمد رضایت دادم چون می دونستم مرد تر از احمد دیگه کسی در خونه مون رو نمی زنه که دخترم رو بهش بسپارم
_الان تو مردیش شک دارین که دوباره دخترتون رو دستش نمی سپارین؟
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت205
ز سعدی
مادر دوباره اعتراض کرد:
محمد علی دیگه داری زیاده روی می کنی.
حواست باشه داری به آقات چی میگی
آقاجان گفت:
من الان به مردی احمد شک ندارم شرایط رقیه خاصه
وقتی احمد پیام داده اگر من صلاح می دونم یعنی منم باید بسنجم که دخترم بره یا نه
اگه فقط پیام می داد رقیه رو بفرستین با اعتمادی که به خودش دارم یک لحظه هم تعلل نمی کردم خودم رقیه رو راهی می کردم بره
_شاید احمد حیا کرده و خواسته احترام بذاره که مستقیم نگفته بیارینش
احمد گفت رضایت شما و دل رقیه
شاید وقتی اینو گفته فکر می کرده رضایت شما گروی دل دخترتونه و شما به خاطر دل رقیه نه نمیارید
آقا جان در جوابش گفت:
یک کلام و ختم کلام
تا وقتی شرایط بهتر نشه رقیه از این جا جایی نمی بره
شبت به خیر بابا جان
از پله ها فاصله گرفتم و به سمت ایوان رفتم و لب ایوان نشستم.
محمد علی در پله ها بود که چراغ اتاق آقاجان خاموش شد.
محمد علی به سمتم آمد و کلافه نفسش را بیرون داد و گفت:
ظاهرا مرغ آقاجان یک پا داره و کوتاه بیا نیست.
این آقاجانِ الان انگار آقاجان همیشگی نیست.
خیلی سخت و غیر قابل نفوذ به نظر می رسه
بغض گلویم را فرو دادم و با صدایی که می لرزید گفتم:
اشکالی نداره.
حتما مصلحت به اینه.
دستت درد نکنه داداش که حرف زدی.
محمد علی سر تکان داد و گفت:
من میرم بخوابم اگه خوابم ببره.
شب به خیر.
در جواب او شب به خیر گفتم و به احترامش از جا برخاستم.
محمدعلی به سمت رختخوابش که روی ایوان پهن بود رفت و دراز کشید.
من هم با قدم هایی آهسته به سمت اتاق رفتم.
بدون این که چراغ روشن کنم گوشه ای از اتاق نشستم.
نه در را بستم و نه پرده را انداختم.
نور کمی از حیاط به اتاق می تاببد و کمی فضای داخل اتاق را از آن سیاهی و تاریکی مطلق در می آورد.
از وقتی محمد امین برایم خبر آورده بود چه رویاهایی که برای خودم بافتم و با مخالفت آقاجان همه رویاهایم از بین رفت.
از جا برخاستم و چراغ اتاق را روشن کردم.
آلبوم عکس های مان را از کمد بیرون آوردم و به اولین عکس آلبوم، عکسی که بعد از محرمیت دست در دست او بودم و نگاه مهربان او به صورتم خیره مانده بود چشم دوختم.
روی عکسش دست کشیدم و آهسته گفتم:
خیلی دلم برات تنگ شده ... کاش پیشم بودی
قطره اشکم از چشمم پایین چکید و روی عکس افتاد.
با گوشه روسری روی عکس کشیدم تا اشک را از رویش پاک کنم.
با دیدن دوباره عکس آه از نهادم بلند شد.
همراه قطره اشک صورت احمد هم از داخل عکس محو شد.
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت206
ز سعدی
زیر لب گفتم:
ای وای چرا این جوری شد؟
این تنها عکس دو نفره مان بود که من نابودش کردم.
آلبوم را بستم و زانوی غم بغل گرفتم.
حال دلم خوب نبود غمگین بودم و با خراب شدن این عکس عصبانی هم شدم
زیر لب به خودم غرولند کردم و گفتم:
دیگه نه خودش رو دارم نه عکسش رو
به سراغ کیفم رفتم تا نامه های احمد را بخوانم.
به کاغذهایی که از کیفم بیرون کشیدم دقت نکردم و اشتباهی به جای نامه وصیت نامه اش را باز کردم.
چشمم که به شهادتین بالای صفحه افتاد دوباره اشکم جاری شد.
با خودم عهد کرده بودم هیچگاه این وصیت نامه را باز نکنم.
وصیت نامه را روی زمین گذاشتم و گوشه روسری ام را جلوی دهانم جمع کردم و گریستم.
نمی خواستم ناشکری کنم ولی واقعا دیگر از دوری احمد به تنگ آمده بودم.
تا آن لحظه به شوق و انتظار این که احمد به زودی به دنبالم می آید تحمل می کردم و برای لحظه ای که دنبالم بیاید رویاسازی می مردم ولی حالا با نه محکم و قاطعی که آقاجان گفت فقط احساس دلتنگی و نا امیدی می کردم.
از همه دلگیر بودم.
دیگر انگار انگیزه ای برای صبر و تحمل نداشتم.
سرم را بالا آوردم و رو به خدا گفتم:
خدایا تو خودت شاهد و ناظری
تمام این مدت نگفتم چرا این جوری شد سعی کردم شاکر باشم به حکمتت به صلاحت راضی باشم
به این که شوهرم تو راه اسلام باشه راضی بودم.
تموم این دوریا و سختی ها رو گفتم فدای سر دینت
ولی کاش آقاجان نه نمیاورد.
کاش آقاجان می فهمید دلتنگی یعنی چی
خدایا تو که حالم رو می دونی کارت هم معجزه کردنه
چی میشه یه بار برای دل من هم معجزه کنی
خدایا هر چی صلاحه همون رو محقق کن فقط کاش صلاح و مصلحت و حکمتت با خواسته دل این بنده روسیاه و گناهکارت یکی بود.
خدایا ناشکری نمی کنم دارم التماست می کنم.
شکرت که هستی و پناه من بی پناه دل شکسته ای
زیر لب صلواتی فرستادم و با گوشه روسری ام اشکم را پاک کردم.
از جا برخاستم تا رخت خپاب پهن کنم و چراغ را خاموش کنم که صدای کشیده شدن دمپایی روی ینگ فرش حیاط به گوشم رسید.
از پنجره نگاه کردم.
آقاجان بود که به سمت اتاقم می آمد.
تا بخواهم به خودم بجنبم و آلبوم و وصیت نامه را جمع کنم آقاجان به در اتاق رسید و صدایم زد.
در حالی که نگاهم به آلبوم و وصیت نامه خیره مانده بود دم در اتاق رفتم و جواب دادم:
بله آقا جان؟
آقاجان وارد اتاق شد و پرسید:
چرا نخوابیدی؟
لباسم را کمی با دستم جلو گرفتم تا شکمم کمتر دیده شود و گفتم:
دیگه کم کم می خواستم رخت خواب پهن کنم.
نگاه آقاجان به سمت آلبوم که جلب شد سر به زیر انداختم.
آقا جان به سمت آلبوم رفت و همان حا نشست.
آلبوم را برداشت و باز کرد و من از خجالت لب گزیدم.
آقا جان آلبوم را روی طاقچه گذاشت و وکاغذ وصیتنامه را برداشت.
با دقت چند خط اول آن را خواند و بعد پرسید:
اینو کی بهت داده؟
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم.
یکسالونیمباتو
پارت207
ز_سعدی
سر به زیر گفتم:
همون روزی که رفتم خونه محمد امین ... خود احمد بهم داد.
آقاجان کلاف نفسش را بیرون داد و گفت:
هی ابنا رو می خونی که حال خپدت رو داغون می کنی
یکم به خودت و او تو راهیت رحمت بیاد.
روی زمین نشستم و سر به زیر گفتم:
من تا حالا اینو نخوندم.
اشتباهی جای کاغذ دیگه از کیفم درش آوردم وقتی دیدم وصیتنامه است دیگه نخوندمش.
اشکم را پاک کردم و گفتم:
من هیچ وقت این رو نمی خونم
آقاجان در حالی که وصیت نامه را تا می زد گفت:
خیلی خوب باباجان نخونش.
بذارش یه جایی با کاغذای دیگه قاطی نشه.
اشکم را با گوشه روسری ام پاک کردم و گفتم:
اول گذاشته بودمش لای قرآن ولی ترسیدم بیفته گم بشه گذاشتم کیفم.
اگه اشکال نداره دست شما باشه
آقا جان آه کشید و گفت:
باشه باباجان می برم میذارمش تو صندوق حجره
جلوی چشم تو و پیشت نباشه بهتره
لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
دست شما درد نکنه آقاجان.
آقاجان آه کشید و گفت:
می دونی چند وقته پدر دختری با هم حرف نزدیم؟
از وقتی فهمیدی من جای احمد رو می دونستم و نگفتم دیگه خیلی دور و بر من نیومدی.
دلخور شدی و بهت حق میدم
ولی کاش قهر نباشی.
لب گزیدم و گفتم:
آقاجان من غلط بکنم اگه قهر باشم.
آقاجان آه کشید و گفت:
شرایط خوبی نداریم.
همه مون حال مون داغونه.
همه مون اضطراب داریم، غم داریم نمی دونیم چی کار باید بکنیم این چند وقته همه چیز به هم پیچیده و هر اتفاق جدیدی میفته فقط میشه قوز بالا قوز
ولی با همه اینا
دلِ منِ بابا به شادی و خوشحالی شماها گرمه.
دلم برای خنده هات تنگ شده بابا ...
دلم میگیره وقتی چشمای خیس و قرمزت رو می بینم
در حالی که به گوشه روسری ام خیره مانده بودم و با آن بازی می کردم گفتم:
شرایط برای خندیدن و شاد بودن من مساعد نیست ...
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت208
ز_سعدی
آقاجان آه کشید و گفت:
کاش می شد دوباره شاد باشی. حداقل به خاطر اون طفل معصوم تو راهیت
من هم ناخودآگاه آه کشیدم و علی رغم دنیای حرف که داشتم سکوت کردم.
آقاجان گفت:
بابا من برای دل تو باید چه کار کنم؟
چی کار کنم حداقل کار شبت گریه نباشه؟
آه کشیدم و گفتم:
فعلا که نمیشه کاریش کرد.
تا قرار بر بودن من این جاست فکر نکنم ...
ادامه حرفم را خوردم. من هیچ وقت این قدر صریح با آقاجان حرف نزده بودم.
آقا جان گفت:
بابا جان یه وقت فکر نکنی من از سر سنگدلی و بی رحمی نمیخوام بذارم تو بری
ولی باور کن دلم نمیاد تو بری.
آقاجانم که همیشه برای من کوه صبر و تحمل و مردانگی بود با بغض گفت:
بابا تو بری دیگه من نمی بینمت.
دل من طاقت نمیاره دیگه تو رو نبینم
من دلم به دیدن شما بچه ها خوشه
سر به زیر گفتم:
آقاجان شما خیلی مهربونید که طاقت و تحمل دوری از بچه هاتون رو ندارید. ما هم تحمل دوری از شما رو نداریم
شما چشم امید مایید.
_پس چه طور توقع داری بذارم جایی بری که دیگه نه من می تونم بیام دیدنت و نه تو می تونی بیای دیدنم؟
با بغضی آمیخته به خجالت گفتم:
_آقاجان شما خودتون به ما یاد دادید بعد از خدا بزرگترین حق رو مرد به گردن زن داره
شما گفتید زن همه جوره باید پای شوهرش باشه
خودتون تو نصیحتاتون گفتید همیشه تو سختی و آسایش کنار شوهرتون بمونید
سرم را بالا آوردم و با صدایی که از گریه می لرزید گفتم:
احمد الان مریضه، تنهاست، رواست که توی این سختی و مشکلات تنهاش بذارم
من که فقط وقتی حالش خوبه نباید تو زندگیش باشم
الان که تو این وضعیت بد گرفتار شده باید همپا بودن خودم رو همراه بودن خودم رو بهش ثابت کنم.
باید همراه مشکلاتش باشم
_درست میگی بابا
ولی باور کن شرایط خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرش رو بکنی
درسته من شما رو لای پر قو بزرگ نکردم ولی در حد توان خودم براتون کم هم نذاشتم.
نمی تونم قبول کنم تو بری جایی که هیچ امکاناتی نداره و ندونم در چه حالی و با چه وضعیتی داری روزگارت رو سر می کنی.
بابا جان تو بارداری
خدایی نکرده اگه اتفاق بدی برات بیفته نیاز به کمک داشته باشی کی میخواد به دادت برسه وقتی کسی دورت نیست که هوات رو داشته باشه؟
من نگرانتم بابا
سختمه چند ماه ازت بی خبر باشم و ندونم کجایی
سختمه چند ماه نبینمت
سر به زیر انداختم و گفتم:
برای منم سخته آقاجان
صاحب اختیار من شمایید.
شما صلاح منو بهتر می دونید.
من هر جا به شما اعتماد کردم ضرر نکردم الانم اگر اصرار به رفتن دارم به خاطر این نیست که بگم شما صلاح منو نمی دونید
من غلط بکنم اگر این به ذهنم بیاد.
شما صلاح دونستید من زن احمد بشم، شریک زندگیش بشم.
احمد رو قبول کردید چون گفتید بهش اعتماد داشتید قبولش دارید.
حتی هنوزم به مردانگی اش یقین دارید.
کاش تو این شرایط که قبولش دارید بذارید پیشش باشم و دل تون قرص باشه برام کم نمیذاره
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت209
ز_سعدی
آقا جان آه کشید و از جا برخاست.
من هم به احترامش از جا برخاستم و تا دم در اتاق همراهی اش کردم.
آقا جان بی هیچ حرفی از اتاق رفت ولی صبح هنگام صبحانه موافقتش را با رفتنم اعلام کرد.
با این حرف انگار دنیا را به من هدیه داد.
این بار از خوشحالی اشکم بند نمی آمد.
چند بار با ذوق دست آقاجان را بوسیدم و آقا جان با غم نگاهم می کرد.
حرم که رفتم نماز شکر خواندم و چندین بار سجده شکر به جا آوردم.
وسایلم را با ذوق جمع کرده بودم و چند روزی منتظر بودم تا به دنبالم بیایند و مرا پیش احمد ببرند
دیگر نه اشک می ریختم و نه ناراحت بودم.
همه وجودم شوق و ذوق بود.
دلم برای آرامشی که در کنار احمد داشتم تنگ شده بود و برای احساس دوباره اش دلم پر می کشید.
در این چند روز که من خوشحال بودم و لبخند از لبم کنار نمی رفت آقاجان غمگین بود و طور خاصی نگاهم می کرد.
از نگاهش دلم می لرزید و بابت خوشحالی و ذوق و شوقی که داشتم عذاب وجدان می گرفتم.
هر روز آقاجان قبل از این که سر کارش برود طوری مرا بغل می گرفت و می بوسید که انگار وداع آخرمان است.
تنها آقاجان بود که این قدر ناراحت بود و بقیه اعضای خانواده با این که ابراز دلتنگی می کردند ولی به خاطر این که من به مراد دلم رسیده ام خوشحال بودند.
مادر برایم خوراکی های مختلف را در پاکت می پیچید و کنار می گذاشت، توصیه های مختلف می کرد، گاهی وسط صحبت هایش از دلتنگی ام اشک می ریخت اما به خاطر دل من وسط همان گریه ها می خندید و خدا را شکر می کرد.
بالاخره بعد از چند روز انتظار محمد امین به خانه مان آمد تا در مورد رفتن من هماهنگی کند.
همه در مهمانخانه و زیر باد خنک پنکه سقفی نشسته بودیم.
محمد حسن پیش دستی های هندوانه را که مادر برش می زد را جلوی اعضای خانواده می گذاشت و ما همه منتظر بودیم محمد امین لب به سخن باز کند.
محمد امین حالت نشستنش را عوض کرد و گفت:
فردا صبح که حرم شلوغه بهترین موقعیت برای رفتن رقیه است.
خانباجی با تعجب پرسید:
فردا چرا حرم شلوغه؟
محمد علی با کنایه گفت:
اعلی حضرت همایونی تشریف میارن زیارت. مردم ساده هم قراره بیان استقبال و خوشامد گویی
کاش این مردم بفهمن این مردک قاتل و جانی مثل همون خلفای بنی امیه و بنی عباسه جای استقبال تو همون حرم بریزن سرش نذارن جون سالم به در ببره
آقاجان گفت:
هنوز مونده مردم بفهمن این شاه چه بالاهایی سرمون آورده و میاره
مردم فکر می کنن اوضاع همینه و باید فقط بسوزن و بسازن
اذیت هستن ناراضی هستن ولی یک درصد هم احتمال نمیدن بشه اوضاع رو عوض کرد.
مادر زیر لب گفت:
خدا لعنتش کنه
هم خودشو
هم اون بابای گور به گور شدش رو که حجاب از سر زن ها کشید.
مادر خدا بیامرزم همیشه می گفت زیارت عاشورا که می خونید لعن قاتلای امام حسین رو می کنید این مردک رو هم تو ذهن تون بیارید که مثل یزیدیا که ریختن چادر و معجر از سر زن و بچه اهل بیت کشیدن اینم چادر و روسری از سر ناموس شیعه کشید.
محمد علی گفت:
خدا لعنتش کنه
من اگه اون زمان می بودم خودم می کشتمش
مردک انگار با دین پدر کشتگی داشت
اون از کشف حجابی که راه انداخت
اون از این که روضه و عزاداری امام حسین رو ممنوع کرد
اون از هتک حرمتش تو حرم حضرت معصومه که زن و دختراش بی حجاب رفتن حرم و وقتی یکی از علما اعتراض کرد مردک اون عالم و مجتهد بیچاره رو زیر لگد و چکمه هاش له کرد.
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اربعینمعلی عاشقانولایت🚩
🎙 تا حالا روضه خوانی این شکلی
دیده بودید؟
🏴 مرحوم آیه الله احمد سیبویه ۲۰سال امام جماعت حرم حضرت ابالفضل(ع)بود.
حالات وخصائص عجیبی داشت
در ۱۰۰ سالگی مثل یک نوجوان روضه میخوند وگریه میکرد
موقع روضه می آمد لابلای جمعیت میگشت گریه کن ها رو شکارمیکرد یعنی میرفت زانو به زانوش براش روضه میخوند
بدون میکروفن صدای رسائی داشت.
یه روز توی قم بود اومد توی محراب زانو به زانوی آیه الله بهجت شد.
وسط روضه یاد جوانی کرد گفت شیخ محمدتقی یادته جوانی شبهای محرم بین الحرمین تا صبح دوتائی میخوندیم وسینه میزدیم؟
این عارف فرزانه میگفت
شیخ حسین سامرائی بمن گفت:
شبی در سرداب سامرا تنهائی گرم اشک و روضه زینب کبری(س) بودم ناگهان متوجه شدم آقائی پشت سرم نشسته که از هیبتش توان برگشتن ندارم او با زمزمه های من سخت گریه میکرد مقداری بعد از روضه که گذشت فرمود:
شیخ حسین به شیعیانم بگوئید خدا را به عمه جانم زینب قسم بدهند و برای فرجم دعا کنند
سپس من توانی در خود احساس کردم برگشتم ولی دیگرکسی راندیدم.
روحش شاد
49.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴استاد_رائفی_پور
🔻 انقلاب جوکرهای فرانسه
از مهسا امینی، تا نوجوان ۱۷ ساله فرانسوی
🔻قدرت عجیب و باور نکردنی رسانه های
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۱۵ مردادماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
فرهنگ، یعنی باورها و اعتقادات ما و چیزهایی که زندگی شخصی و اجتماعی و داخل خانه و محیط کسب یک جامعه با آنها روبهروست.
🗓 ۱۳۶۹/۰۱/۱۰
#تقویم۱۴۰۲
🆔 @ashaganvalayat