فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشکل روخوانی در یکی از ستادهای انتخاباتی:
شوهر هر ساروی، فقط دکتر...!
پ ن :
با اینکه قصد استهزاء نداریم، ولی برای اجتناب از تکرار
کمی خنده هم بد نیست!😁😜😂🤣
🆔انتخابات مجلس،بزرگترین رفراندوم کشور
کسی که در آسانسور، کلید طبقه ی مقصدش را نزند، محکوم به توقف و عدم وصول به طبقه ی هدف است
🆔مواظب باشید، متوقف نشوید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ Video ]
ما کاملا مستقل هستیم
شما ای برادر و خواهر که دغدغه داشته ای و داوطلب نمایندگی مجلس شورای اسلامی شده ای؛
اگر تمایل به شکسته شدن تابوی غلبه بر غول الیگارشی و مردمی شدن مجلس را داری، در این انتخابات، مشروط بر اینکه وابسته و عضو جریان های الیگارشی نباشی و واقعا قصدت خدمتگزاری به ملت باشد، نامت را به عنوان نفر اول این لیست قرار داده، با ما متحد شو!
جنبش ما ( با تعهد به ادامه ی حرکت مردمی مان ) در این انتخابات، پایان نخواهد یافت و در قالب حزب، با همراهی شما ادامه می یابد ان شاءالله
دقت کنید:
ما نهال خرد و ضعیفی هستیم و برای تنومند شدن، اگر یاری و پشتیبانی شما ( پس از یاری خدا ) نباشد، توسط طوفان پدرسالارها، چون حرکت های موازی مان در سنوات گذشته، خرد و خمیر خواهیم شد
شاید تقدیر خدا چنین بوده که امروز، روز بیداری ما باشد
بیا تا شکست نخوریم!
و الیس الصبح بقریب ؟
🆔اگر انگشت تو جوهری نشود چگونه می خواهی مدعی وضعیت بد یا خوب جامعه باشی!!
دنبال اعتراضی؟
رای نمی دهی ؟
ببین رفیق اعتراضت را با رای ت نشان بده
جوانان و مستقلین را با فشار رای خود روانه خانه ملت کن ، تا هم داغی بر دل آن شخصی که در قدرت بوده و بانی وضع موجود هست بنشیند(بدلیل عدم راهیابی مجدد به قدرت) هم فرصت درست شدن این ویرانه توسط جوانان ایجاد می شود ، و هم با راه نیافتن شخصیت های برجسته به قدرت، صدای اعتراضت کل کهکشان را پر میکند!
اندکی تفکر کن که شخصیتی برجسته از رسیدن مجدد دستانش کوتاه بماند، مانند بمبی صدا خواهد کرد و اعتراضت گوش ها را کر خواهد کرد
امروز نوبت توست رفیق ، آیا می آیی؟ جوانان چشم انتظارت هستند، و بدان اگر تو نیایی ،مجدد آنها خواهند آمد.
متن از؛ سعید توکلی ،حوزه تهران ری شمیرانات، یک جوان دهه هفتادی و فرزندِ ایران کد نامزدی 2849
داوود سالاری4795
🆔افراد ولایی و دلسوز جامعه را راهی مجلس کنیم تا امید به فردای بهتر داشته باشیم
چند نفر در تهران میتوانند رای دهند؟
معاون استاندار تهران گفت:
در استان تهران ۱۰ میلیون و ۳۰ هزار و ۱۹۴ نفر واجد شرایط رأی دادن هستند
واجدین شرایط رأی دادن در حوزه انتخابیه تهران، ری، شمیرانات، اسلامشهر و پردیس ۷ میلیون و ۷۷۵ هزار و ۳۵۷ نفر هستند
پ ن :
پیش بینی میشود که حدود پنج میلیون و پانصد هزار نفر از حائزین شرایط رای دادن در حوزه ی انتخابیه ی ما، از حق رای دادن خود، بدون اینکه بدانند ( با ژست روشنفکری ) به نفع جریان الیگارشی استفاده نکنند و این جریان، به ریش ایشان مثل دوره های قبل، خواهد خندید
بالاخره این هم یک روش مفید و کاملا کاربردی و ثمربخش جهت شکست خوردن مردم توسط مردم است!
داوود سالاری4795
🆔مجلسی که رای اکثریت را داشته باشد ، مجلسی توانمند و مقتدر است
مهدی رسولی رفته برای رای اولیهای زنجان سخنرانی کرده و دعوتشون کرده برای شرکت در انتخابات؛ خدا حفظت کنه حاج مهدی❤️
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لحظات_سرنوشت_ساز
🎥 #دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#پیروزی_حق_برباطل
🔺امام خامنه ای:
یکی از چیزهایی هم که من مایلم تأکید کنم مسئلهی توسّل و دعا است. ما از اوّل هم عرض کردیم که در این قضیّه، توسّل عمومی خیلی چیز مهمّی است. و مخصوص این #دعای_هفتم_صحیفهی_سجادیه که خب عدّهی زیادی خواندند و عمل کردند نیست؛ دعاهای مختلف. دعا کنید، از خدا بخواهید، تضرّع کنید و طلب کنید از خدای متعال. بخصوص #جوانها، بخصوص دلهای پاک و صاف که مثل آب زلال، بعضی از دلها روشنند؛ دعای اینها میتواند کاملاً مستجاب بکند؛
😭یاالله🤲
🙏🏻 از خواندن این دعا غافل نشوید
ان شاالله به امید خدا #سپاه_مقتدر با پشتیبانی مردم پرچم را بدست صاحبش خواهد سپرد
برای پیروزی برکفرجهانی دعا کنید🤲
#نشرواجب
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دشمنان میدانند که اگر حضور مردم ضعیف بشود، آن وقت میتوانند کشور را دچار ناامنی کنند!
#انتخابات
#انتخاب_مردم
#مشارکت_حداکثری
http://eitaa.com/ashaganvalayat
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈 8 اسفند / حوت 1402
👈17 شعبان 1445 👈27 فوریه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب و مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅خواستگاری عقد ازدواج.
✅ختنه کودک.
✅داد و ستد و تجارت.
✅مشارکت و امور شراکتی.
✅قولنامه و عقد قرارداد.
✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅درختکاری.
✅و دیدار مسولین خوب است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت خوب نیست و بی نتیجه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶زایمان : نوزاد مبارک و خوشبخت و زندگی پاکی دارد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️فروش و تبدیل جواهرات.
✳️و آغاز معالجه و اموری از این قبیل خوب است.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، میانه است.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث صحت بدن می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است.
و تحسبهم ایقاظا و هم رقود...
و از معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه@taghvimehamsaran
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
https://eitaa.com/ashaganvalayat
﷽؛
🌱ذکر روز سه شنبه🌱
🌺 یا ارحم الراحمین 🌺
⬅️ تاریخ: هشتم اسفند ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با هفدهمین روز از ماه شعبان سال
⬅️ مناسبت ها :
🌲سالروز🌹شهادت سردار🌹شهید حاج حسین خرازی فرمانده لشکر۱۴ امام حسین(علیه السلام)سال۱۳۶۵
🍁روز امور تربیتی و تربیت اسلامی
🍁روز حمایت از بیماران نادر
❄️آیه روز:إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ (۱۱-رعد)
و خداوند سرنوشت هیچ قومى (هیچ کسی) راتغییر نمى دهد مگر آنکه آنان آنچه را که در خودشان است را تغییر دهند
🍃 #حدیث_روز
🛑 امام علی علیه السلام:
همه زهد، ميان دو جمله از قرآن قرار گرفته است. خداى تعالى مى فرمايد: «تا بر آنچه از دستتان مى رود اندوهگين نباشيد و بدانچه به دستتان مى آيد شادمانى نكنيد». كسى كه بر گذشته تأسف نخورد و بر آينده شادمان نباشد زهد را از دو سوى آن گرفته است
حکمت 439 نهج البلاغه
💦زلال احکام
‼️ حکم شرکت در انتخابات
🔷 س ۴۶۹۸: آیا شرکت کردن در انتخابات جمهوری اسلامی ایران شرعاً واجب بوده و شرکت نکردن، حرام است؟
✅ ج: شرکت کردن در انتخابات نظام جمهوری اسلامی برای افراد واجد شرایط، یک وظیفه شرعی، اسلامی و الهی است.
#احکام_انتخابات #شرکت_در_انتخابات
🆔برای اینکه مشوق ما باشید،کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 16
نرگس به اتاقش رفت و شال و پالتویش را درآورد و گیره ی مو هایش را هم باز کرد. کمی به حسن یوسف توی اتاقش آب داد و برگ های خشکش را از شاخه جدا کرد. صدای در آمد. حتماً نیما بود. از اتاق بیرون رفت و دید که نیما مشغول گذاشتن کفش
هایش در جاکفشی است.
-سلام داداش گلم!
-سلام خواهر گلم!...نرگس دارم غش میکنم
-واااااا چرا؟ نکنه تو هم عاشق شدی؟ (خندید)
-عاشق چیه بابا...من انقدر گشنمه عشقم میخورم!
نرگس آن قدر خندید که اشکش درآمد.
-طاقت نماز خوندنو که داری؟
-نه بابا روده کوچیکم دیگه به آخرای روده بزرگم رسیده!
-پس برو یه تیکه نون وردار بخور که غش نکنی!...بعد برو نمازتو بخون تا غذاتم گرم شه
-چشم قربان
نیما پالتویش را درآورد و روی مبل انداخت و به آشپزخانه رفت. نرگس هم رفت تا برای او غذا گرم کند.
شب خوبی بود! همه ی خانواده ی پدری اش که روی هم بیست و دو نفر میشدند آمده بودند. کلی گفتند و خندیدند. طبق معمول بابا عبدالحسینش کلی نرگس را تحویل گرفت! نام پدربزرگ پدریِ نرگس عبدالحسین و نام مادربزرگ پدری اش هم فریبا بود. عمو های نرگس، علی، عبدالله و عبد الرضا نام داشتند و عیسی خان، پدر نرگس سومین پسر خانواده اش بود. هر کدام از عموهای نرگس هم سه پسر داشتند! امین و عماد و ایمان پسر های عمو علی! وحید و سعید و مجید پسر های عمو عبدالله! فردین و فرزین و فرزان هم پسر های عمو عبد الرضا! و از بین تمام پسر عمو هایش فقط امین متأهل بود! امین دو سال پیش با دوست صمیمیِ نرگس که سمانه نام داشت ازدواج کرده بود. نرگس خودش واسطه ی ازدواجشان شده بود!
آن شب ایمان با کلی التماس از نرگس خواسته بود تا قضیه ی سودابه را به مادرش، آمنه بگوید. نرگس هم حسابی حرصش
درآمده بود و مدام میگفت: آخه چقدر بی جنمه این بشر!
شام را که خوردند مدتی به گفت و خند و فال حافظ گرفتن و خوراکی خوردن گذشت. بعد جوان ها به طبقه ی بالا رفتند تا دورهمی ای بگیرند.
هنگامی که به طبقه بالا رفتند ایمان به طرف نیما چرخید و نگاه ملتمسانه ای به او کرد. اما نیما گویا اصلاً او و نگاهش را ندیده
است، نگاهی به او کرد. در نگاهش برق شیطانی ای بود و خیلی راحت میشد فهمید قرار است چه سؤالی بپرسد!
با لحن شیطنت آمیزی گفت: به قول سعید، پسرم خیلی دقیق برای همه توضیح بده که دیروز با نرگس چی کار داشتی و امروز چرا نرگسو بردی دانشگاه؟!
با این سؤالِ نیما، ناگهان همه ی نگاه ها ثابت شد روی ایمان! همه منتظر و کنجکاو نگاهش میکردند! این نگاه ها اوضاع ایمان را بدتر میکرد! بیچاره داشت از خجالت زیر نگاه بقیه آب میشد!
سرش را پائین انداخته و گر گرفته و صورتش از خجالت سرخ شده بود! نفسش بالا نمی آمد و نای حرف زدن نداشت! چه قدر خجالت کشیدن او خنده دار بود!
وحید-جواب بده دیگه
فرزین-زیر لفظی میخوای عزیزم؟!
مجید-کشتیمون از فضولی! بگو دیگه بابا!
عماد-بگو بینم چه تاج گلی به آب دادی؟!
سعید-بابا مگه نمیبینین از خجالت سرخ شده؟! انقدر سؤال میکنین بچه فکر میکنه اگه جواب بده میخورینش!...بگو پسرم! نترس من پیشتم نمیذارم بخورنت!
همه خندیدند.
ایمان زیر لب گفت: ای بمیری نیما!
فرزان با لحن اعتراض آمیزی گفت: بابا ما اصن گشنه مون نیست! نمیخوریمت! بگو دیگه!
ایمان نفس عمیقی کشید و با تمام توان و بدون مکث گفت: دیروز اومدم از نرگس بخوام که برام از دختری که همکلاسیمه و دوستش دارم اجازه ی آشنایی بگیره امروزم واسه همین نرگسو بردم دانشگاه!(نفس عمیقی به نشانه ی آسودگی کشید!)
کلمات را آن قدر تند تند به زبان آورده بود که بقیه تا چند ثانیه هیچ واکنشی به چیز هایی که گفته
بود، نشان ندادند! انگار داشتند حرف های او را هضم میکردند!
ناگهان مثل فنر از جا پریدند! تبریک و کنایه و دست و خنده بود که از اطراف نثارش میشد! پسر
ها سر به سرش میگذاشتند! عماد میگفت: بابا بچه مثه اینکه من داداش بزرگترتما! چرا نوبتو
رعایت نمیکنی؟!
و سعید در جوابش گفته بود: پسرم حسادت خیلی چیزه بدیه! پس حسود نباش!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 17
چند لحظه ای به همین شوخی ها و تبریک ها و جواب دادن سؤالات بقیه گذشت. وقتی دوباره اوضاع آرام شد، سعید روی صندلی چرخدار نشست و نیما هم کنار نرگس جای گرفت. همگی به ترتیب نوبتشان آمدند و به سؤالاتی که بقیه می پرسیدند جواب دادند! بعد از بازی نوبت اجرای چند آهنگ به خوانندگی فرزین و نوازندگی فردین شد! گرچه نرگس از آن ها دل خوشی نداشت اما نمیتوانست استعداد بالایشان در خوانندگی و نوازندگی را انکار کند! کارشان واقعاً عالی و قابل ستایش بود! فردین گیتار و پیانو را خیلی خوب می نواخت و فرزین صدای زیبایی داشت! البته فرزان هم سنتور و سه تار نواز خبره ای بود! مخصوصاً یکی از اجرا های دو نفره شان از همه بهتر بود و هر وقت نوبت به هنرنمایی شان میشد حتما آن را اجرا میکردند! فردین گیتار میزد و فرزین میخواند.
حدود ساعت دوازده بود که مهمان ها رفتند. نرگس و مادرش تا ساعت دوازده و نیم مشغول تمیز کردن خانه و شستن ظرف ها بودند. بعد هر دو به خواب رفتند...
طبق معمول هر روز نماز صبح و یک حزب از قرآن را که خواند، کمی خوابید. بیدار که شد بعد از خوردن صبحانه آماده ی رفتن به دانشگاه شد. معمولاً نیما روز هایی که هر دو کلاس داشتند او را تا جایی همراهی می کرد و بقیه ی مسیر را هم نرگس تنها میرفت. وقتی به دانشگاه رسید ساعت ده بود. یک ساعت زودتر از شروع کلاس هایش آمده بود تا مطمئن شود ایمان مثل دیروز زیر حرفش نمیزند!
در محوطه ی دانشگاه بود که ایمان را دید. او مشغول صحبت با چند تا از همکلاسی هایش بود.
منتظر ماند تا کارش با همکلاسی هایش تمام شود. بعد جلو رفت و گفت: سلام آقای اشرفی...بریم؟
-سلام دختر عمو...کجا بریم؟
-شرطه اینکه دسته گله دیروزتو به نیما نگم چی بود؟
-آخ! آره یادم اومد!
-خب پس بریم؟!
-آره بریم...گمونم توو کلاس باشه
با هم وارد ساختمان دانشگاه شدند.
ایمان به راه پله اشاره کرد و گفت: طبقه ی دوم!
از پله ها که بالا رفتند، نرگس روی پله ی آخر ایستاد و ایمان وارد یکی از کلاس ها شد. بعد از چند لحظه ایمان و صالحی از کلاس بیرون آمدند. نرگس نزدیک نشد و فقط وقتی ایمان به او اشاره کرد سری به عنوان "سلام" تکان داد. صالحی هم در جواب او سری تکان داد.
ایمان: این دختر عموی من میگه پول آژانس دیروزو باید بدم بهت
صالحی خندید و گفت: از دختر عموت میترسی؟!
-نه از داداشش میترسم! بگو چقدر شد بدم بهت
-لازم نیست بابا...بهشون بگو نمیخواد
-نمیخواد چیه؟! ناز نکن بگو چقدر شد؟!
-چهار و پونصد
ایمان یک پنج هزار تومانی از کیف پولش درآورد و به صالحی داد. نرگس این را که دید از پله ها پائین رفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 18
(شش ماه بعد)
نیما: نرگس...نرگس...بابا نرگس پاشو!
نرگس چشمانش را با زحمت باز کرد و در حالی که هنوز همه جا را تار میدید و گیج خواب بود
گفت: هوم؟!
-پاشو این سودابه خانوم زنگ زده کارت داره
-مگه ساعت چنده؟
-شیش
زیر لب غرید: ساعت شیش صبح زنگ زده چی کار داره آخه؟! ای خدا!
-چه میدونم بابا...پاشو دیگه
بلند شد و صاف روی تخت نشست. میخواست وبال را بگیرد و بپوشد که نیما گفت: ولش کن اونو تا بپوشیش بنده خدا کارش یادش میره!
بعد خم شد و دست نرگس را روی شانه ی خود گذاشت و گفت: میبرمت خودم!
نرگس با کلافگی گفت: خودم میتونم بیام
-نه خیر نمیتونی...تو هنوز درست چشاتو باز نکردی گیج خوابی میوفتی زمین!
نرگس خندید. نیما دست راستش را روی دست نرگس که دور شانه اش حلقه شده بود گذاشت و دست چپش را هم دور کمر نرگس حلقه کرد و با هم به بیرون اتاق رفتند.
-اووف! کور شدم! این موهاتو بده اونور!
نرگس سرش را تکانی داد تا موهایش به طرف دیگر بریزند. نیما نرگس را روی صندلی کنار میز
تلفن نشاند و خودش هم روی مبلی نشست.
-الو
-الو سلام نرگسی
-سلام سودابه جان...خوبی؟
-اَه! صد دفه گفتم بگو سودی نه سودابه
-منم صد دفه گفتم خوشم نمیاد اسم کسی رو خلاصه کنم...حالا میگی چی کار داری عروس خانوم یا نه؟!
سودابه خنده ی شرمگینی کرد و گفت: زنگ زدم بگم میخوام ساق دوشم بشی
-سودابه حالت خوبه تو؟! ساعت شیش صبح زنگ زدی میگی میخوام ساق دوشم بشی؟! ساعت شیش صبح زنگ میزنن دستور پخت کله پاچه رو میگیرن عزیزم!
سودابه خندید و گفت: حالم کاملاً خوبه...بگو بینم ساق دوشم میشی یا نه؟!
-سودابه جانه من بگو دیشب خواب پریشون ندیدی؟! یا نه اصن یه دست روو پیشونیت بذار ببین تب نداری؟!
سودابه در میان خنده گفت: نه...خواب پریشون ندیدم تبم ندارم...یه سؤال کردم یه جواب درست بده
-آدم قحطی اومده مگه ساعت شیش صبح زنگ زدی به من ساق دوش میطلبی؟!
خنده ی سودابه شدت گرفت و گفت: اووووف! نرگس یه جواب دادنو که آدم اینقدر طولش نمیده...ساق دوشم میشی یا نه؟!
نرگس خیلی صریح و محکم گفت: نه!
سودابه کمی جا خورد و با تعجب گفت: چرا آخه؟!
-دوست ندارم خب...آخه بعد میشه نقل مجلس که ساق دوش عروس میلنگید!(آه عمیقی کشید)
-اَه! خیلی دیوونه ای به خدا! بابا خوبه مهمونا همه میشناسنت...هیچم همچین حرفی
نمیزنن!...الکی بهونه نیار تو ساق دوش خودمی!
نرگس با کلافگی گفت: بابا سودابه ساق دوش عروس از آرایشگاه باید کنار عروس باشه...منم حال و حوصله شو ندارم!
-آها! حالا دردتو فهمیدم! نرگس نمیخواد آرایش کنی همینجوریشم خوشکلی!
-من چی میگم تو چی میگی!...من میگم حالشو ندارم تو میگی آرایش نکن!
-نرگس بهونه ی الکی نیار دیگه!...ساق دوش من تویی!...حق مخالفتم نداری اجباریه!...فردا ساعت چهار بیا آرایشگاه ناز!...خداحافظ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 19
گوشی را قطع کرد تا نرگس نتواند اعتراضی به او بکند. نرگس گوشی را محکم سر جایش گذاشت و با کلافگی پوفی کرد و دستانش را در مو هایش فرو برد.
-چی میگفت سر صُبحی؟!
نرگس با لحن عصبی ای گفت: میگه من ساق دوشش بشم
نیما چشمانش گرد شد و با تعجب گفت: جدی؟؟؟!!!!
نرگس در جواب فقط سرش را تکان داد.
نیما خندید و گفت: ایول! عجب فکری کردن!
نرگس نگاه مشکوکی به او کرد و گفت: فکر؟ منظورت چیه؟!
نیما بدون اینکه خودش را ببازد با بیخیالی گفت: هیچی
نرگس خواست با اصرار بیشتر همه چیز را از زیر زبان نیما بکشد که نیما نگذاشت و گفت: گفتم هیچی ینی هیچی دیگه!
بعد هم ادامه داد: این گوشیتم وقتی واسه نماز پامیشی روشن کن که مردم باهات کار دارن به خونه زنگ نزنن
نرگس که میدانست نیما چیزی به او نمی گوید "چشمی" زیر لب گفت و از روی صندلی بلند شد.
با گرفتن دستش به دیوار و مبل خودش را به اتاقش رساند و روی تختش نشست تا وبال را ببندد...
وبال را که بست جلوی آینه رفت. دو دسته از مو هایش را در دو طرف سرش بافت و با کش مو بافته ها را پشت سرش به هم بست. سپس از اتاق بیرون رفت تا به دستشوئی برود. عیسی خان درون آشپزخانه مشغول صبحانه خوردن بود و نیما روی مبل دراز کشیده بود و ساق دستش را روی پیشانی اش گذاشته بود. عفت خانوم هم مشغول گذاشتن لباس ها درون ماشین لباسشوئی بود.
از دستشوئی که بیرون آمد به آشپزخانه رفت تا صبحانه بخورد. معمولاً صبح ها تا ساعت هشت می خوابید اما حرف های سودابه ذهنش را به خود مشغول کرده بود و دیگر خوابش نمی برد.
-سلام مامان...سلام بابا...صبحتون بخیر!
-سلام...صبح تو هم بخیر!
-سلام...عاقبتت بخیر بابا جان!
صدای نیما از پذیرایی آمد: صبح منم بخیر!
نرگس خندید و گفت: فکر کردم خوابیدی اونجا...صبح تو هم بخیر داداش گلم!
-کجا خوابیدم؟!
صدایش از کنار گوش نرگس آمد که باعث شد او بترسد.
-اووووف! کِی اومدی توو آشپزخونه؟! بسم الله الرحمن الرحیم!
نیما با لحن تهدید آمیز گفت: اون بسم الله آخر جمله ت چه مفهومی داشت؟!
نرگس لحن صدایش را مظلومانه کرد و گفت: هیچی...باور کن!
عفت خانوم: نرگس جان نخوابیدی چرا؟
-دیگه خوابم نمیبره که
نیما با شیطنت گفت: ذوقه ساق دوشه عروس شدن مگه میذاره آدم بخوابه؟!
عفت خانوم: الهی دخترم خودش عروس بشه!
نیما بلند خندید.
-چیه داداش گلم؟! خیلی خنده داره؟!
-حالا بعداً میفهمی خنده داره یا نه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 20
عیسی خان در حالی که به نیما خیره نگاه میکرد پرسید: قضیه ی این ساق دوش عروس چیه؟!
البته عیسی خان خودش میدانست که نرگس قرار است ساق دوش سودابه بشود اما با پرسیدن این سؤال از نیما، خواست تا از چیزی مطمئن شود!
-قضیه نداره که! (چشمکی به پدرش زد)
نرگس که متوجه چشمک نیما و رفتار های عجیب آن ها شده بود گفت: قضیه داره ولی شما ها به من نمیگین...مطمئنم بابا و مامانم میدونن چه نقشه ای در کاره ولی بهم نمیگن!
-به توهم توطئه مبتلا شدی خواهر گلم!
-نه خیرشم...مطمئنم یه خبری هست!
نیما با خنده و لحن شیطنت آمیزی گفت: شتر!
نرگس که متوجه منظور او نشده بود پرسید: چی؟!!!
عیسی خان که صبحانه اش را تمام کرده بود از آشپزخانه بیرون رفت تا آماده ی رفتن به سر کار شود.
نیما با همان شیطنت قبل گفت: داشتم به شتر فکر میکردم که عجب حیوون بی خانمانیه که میره پشت در خونه ی این و اون میخوابه!
صدای عیسی خان از درون پذیرایی آمد که با تشر گفت: نیما!
نیما هم با خنده گفت: چشم!
نرگس از حرکات و رفتار عجیب و غریب آن ها سر در نمی آرود. نیما هم بلند شد و رفت تا آماده شود. تابستان ها که کلاس نداشت، همراه عیسی خان به سر کار میرفت...
.بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن وسایل دوباره به اتاقش برگشت. اوایل تیر بود و البته اوایل فصل منفور نرگس! او میانه ی خوبی با تابستان نداشت؛ چون روز هایش طولانی و گرم بودند.
مخصوصاً از گرمای هوا نفرت داشت. زیاد نمیتوانست از خانه بیرون برود آن هم به خاطر وبال!
برای اینکه بند ها و چسب های وبال پایش را کبود و زخم نکنند همیشه باید وبال را روی شلوار نسبتاً کلفتی می پوشید و البته کفش وبال هم که سفت و سخت و محکم بود! به همین دلیل تابستان ها و در کل گرمای زیاد همیشه برای او عذاب آور بود. کف پایش درون کفش کلفت وبال عرق می کرد و او از این حالت نفرت داشت! همین پنج روز پیش بود که به مناسبت تولدش با مهتا و نگار جشن کوچکی در یک کافی شاپ ترتیب داده بودند.
آن روز وقتی به خانه برگشته بود اولین کارش بردن پای راستش زیر دوش آب یخ بود! تا چند ساعت پایش می سوخت و نیما میگفت:
اینم واسه اینکه تولد 23 سالگیت هیچ وقت یادت نره خواهر گلم!
البته هنوز اول تابستان بود و هوا آن قدر ها هم گرم نشده بود! از اواسط مرداد تا اواخر شهریور، نرگس دیگر حتی اگر حالش هم بد میشد از خانه بیرون نمی رفت! زیر خنکای کولر و روی تختش دراز کشیده بود تا شاید خوابش ببرد. عفت خانوم امروز برای پرو نهایی لباسی که برای عروسی ایمان سفارش داده بود باید به خیاطی میرفت و پختن ناهار به عهده ی نرگس بود. البته هنوز ساعت هفت و نیم بود و هم برای رفتن عفت خانوم و هم برای پختن غذا زود بود! گاهی با خودش میگفت: کاش میتونستم برم بیرون! اونوقت با بابا و نیما میرفتم سر کار! ولی هر دفعه با یادآوری آخرین باری که سعی کرد این کار را امتحان کند، فوراً این فکر را از سرش بیرون میکرد! یک بار وقتی پانزده ساله بود با پدرش و نیما به ساختمانی که پدرش آن را میساخت رفته بود! از شانس او هوا آن قدر گرم بود که وقتی به خانه برگشتند نرگس دو روز تمام نمیتوانست درست راه برود!
پای راستش از گرمای زیاد می سوخت و زخم و کبود شده بود! بیچاره نیما در تمام آن دو روز نقش وبال را برای نرگس بازی میکرد و برای راه رفتن کمکش میکرد! البته وقتی یاد آن دو روز عذاب آور می افتاد خنده و اشکش توأم میشدند! نیما همه اش با او شوخی میکرد تا سوزش پایش فراموشش شود و او تمام حرف ها و شوخی های نیما را به یاد داشت. همیشه خدا را شکر میکرد که خانواده ی خوبی دارد. در تمام خاطرات بد گذشته اش فقط حضور خانواده اش شرایط را قابل تحمل میکرد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حدس بزن این دست و انگشت کیه؟
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻نامزدهای انتخابات چگونه با تبلیغات مبتذل باعث وهن مجلس و نمایندگی مردم میشوند؟
🔹در سالهای اخیر با گسترش فضای مجازی و وایرال شدن مطالب زرد در این فضا، نامزدهای انتخابات مجلس هم برای کسب آرای مردم به اقدامات زرد و مبتذل روی آوردهاند؛ اقداماتی که وهن مجلس شورای اسلامی و جایگاه نمایندگی مردم است.
🔹در روزهای گذشته ویدیوهای عجیبی از ستادهای انتخاباتی در فضای مجازی منتشر شده است؛ از نامزدی که حضور خود را یکی از علائم ظهور امام زمان(عج) میداند تا نمایندهای که برای مردم شهر خود با زبان انگلیسی سخن میگوید! در کنار این رفتارهای عجیب و غریب، ستادهای انتخاباتی برخی نامزدهای نیز به کنسرتهای خیابانی تبدیل شده و اوج ابتذال را در آنها میتوان مشاهده کرد.
🔹در این میان آنچه که مایه تاسف است، جایگاه و شان خانه ملت و نمایندگی است؛ جایگاه و شانی که با این دست تبلیغات زرد و خجالتآور در افکار عمومی و اذهان مردم تضعیف میشود. بنظر میرسد برای صیانت از شانیت مجلس باید قوانینی برای تبلیغات انتخاباتی در نظر گرفته شود.
پ ن؛ نا اهلان و نا اصلح ها را بشناسید و رای به آنها ندهید
https://eitaa.com/ashaganvalayat
مرور سوابق اجرایی و سیاسی مصطفی پورمحمدی نامزد ششمین دوره مجلس خبرگان رهبری تهران -کد ۱۴۳
https://eitaa.com/ashaganvalayat
🚨آخرین تصاویر از کشتی روبیمار انگلیسی که پس از مورد هدف قرار گرفته شدن توسط انصارالله، در حال غرق شدن به صورت کامل است.
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب به سوالات مهم انتخابات با زبان طنز
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀چه کسی قراره رأی بده؟!🤔
💤هیچکی رأی نمیده...!!!!!
حتما ببینید
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌گاز مفت برای مرفهینی که هیچ جوابی قرار نیست به کسی پس بدن، نتیجش میشه استخر روباز وسط بارش برف...
🔻بیچاره اونایی که تو جنوب و سیستان ساعتها تو صف کپسول گاز میایستن
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عدم مشارکت در انتخابات چگونه باعث ناامنی کشورها میشود؟
https://eitaa.com/ashaganvalayat