eitaa logo
اشعار "عاصی"
398 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
56 فایل
👌اشعار مذهبی سیاسی اجتماعی عاشقانه طنز و انتقادی... ❤همراهمان باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت
🕊🌺🕊 حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو   🍃🌹🍃
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 بشنو از نی چون حکایت می‌کند از جداییها شکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من سر من از نالهٔ من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست آتشست این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشقست کاندر می فتاد نی حریف هرکه از یاری برید پرده‌هایش پرده‌های ما درید نی حدیث راه پر خون می‌کند قصه‌های عشق مجنون می‌کند با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنیها گفتمی چون که گل رفت و گلستان درگذشت نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
یک قفل زدم بر دل و پیمانه شکستم  ساقی نظر انداخت، به میخانه نشستم  بر چشم زدم طعنه، که این بار، نبازی  زان، مستیِ چشمش، دلِ دیوانه شکستم گفتم، نزنم زخمه بر این سازِ مخالف  با نغمه‌ی تارش به طربخانه نشستم  دیدم نتوان بگذرم از مستیِ عشقش  مجنون شدم و از خود و بیگانه شکستم تا آنکه نسوزم، به ره عشق، دگر بار  بر شمعِ رخش، باز چو پروانه، نشستم  مستانه وضو کردم و در محضرِ ساقی  افسانه و پیمانه و بتخانه، شکستم 🍃🌹🍃🌹
ای دل تو بهر خیال مغرور مشو پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو 🍃🌹🍃🌹