#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#مدح
میِ ما کرب و بلا ، میکده ی ماست بقیع
بحرِ عشقست نجف ، ساحلِ رویاست بقیع
خادمانش همگی حور و ملائک هستند
گر چه خاکیست ولی جنّةِ اعلیٰ ست بقیع
چار خورشید در آن گستره آرامیدند
بی سبب نیست که همشأنِ ثریّاست بقیع
زیرِ جلدش گلِ بی خارِ نبی در کفن ست
بی صدا شانه کشِ مویِ سپیدِ حسن ست
نقل کردند که در کوچه حسن تنها بود
شاهدِ بستنِ دستانِ علی بابا بود
نوجوان بود .. ولی دشمن از او وحشت داشت
از همان بچگی اش مثلِ پدر غیرت داشت
غیرتی باشی و ناموسِ تو سیلی بخورَد ..؟
وای از آنروز که در معرکه تیغ ات نبُرَد
نانجیبی که سرِ مادرِ او نعره کشید
از سرِ سفرهٔ شان نان و نمک کم نچشید
وَ بماند پس از آن نعره چه در کوچه گذشت
ضربه ای که سببِ تفرقه شد .. گر چه گذشت
بر نیامد دگر از دستِ طبیبان کاری
احدی نیست که قدری بدهد دلداری
باید از شدّتِ غم پیرهنِ خویش درید
باید از غصّه شود گیسویِ این طفل سفید
مادرش دختِ نبی بود .. به او حق بدهید
همه ی عمرِ علی بود .. به او حق بدهید
حقّشان بود .. ولی محضِ خدا دَم نزدند
صبر باعث شده که شعله به عالم نزدند
بُرد تقدیر زمان را به جلو .. آهسته ...
دشمن از معجزه ی عدلِ علی شد خسته
او کسی نیست که خالی کند این میدان را
می سپارد به حسن مَرکبِ سرگردان را
وی که سرمایه ی خود را به همه بخشیده
بیشتر از همه در دَهر مصیبت دیده
آنهمه زخمِ زبان خورد ولی با اینحال ...
بود برنامه اش از هر نظری سنجیده
مُنتها ساغرِ او .. کارگرِ جعده نشد
وعده ای شوم ، وفا از دلِ او دزدیده
آه از آنشب که شبِ رحلتِ پیغمبر بود
وَ اتاقی که در آن اشکِ خدا باریده
گفت ای جانِ اباالفضل .. حسینم تنهاست
بفرستید پیِ آنکهِ سیه پوشیده ..!!
آنقدر فاجعه بد بود .. که خواهر ترسید ...
بس که خون جگرش رویِ زمین پاشیده
پاره های جگرش داخلِ تشت اند هنوز
کودکانِ حسن آواره ی دشت اند هنوز
#مهران_ساغری
.
#مدح_مناجات_امیرالمومنین
مردی که از اهالی افلاک برتر است
چشمش هنوز از غمِ آن روزها تر است
هرگز زمین نمیخورد از تیغِ نهروان
مردی که در نبرد ملقّب به حیدر است
افتادنش بخاک که از زخمِ تیغ نیست
کرّار زخم خورده ی طوفانِ دیگر است
سی سال غربتست و سکوتی ادامه دار
بی فاطمه غریبیِ او صد برابر است
با اینکه داغِ یاس ، زمینش زده ولی ...
خندیدنِ مغیره از آن نیز بدتر است
بُغضی که تیغِ بر سرِ مولا نشانده است
روزی به آشیانه اش آتش کشانده ست
دیگر کسی به نافله یاهو نمیزند
خرما به دوش پرسه به هر کو نمیزند
پروانگان به غربتِ خود نوحه سر دهید
شمعی که بی توان شده سوسو نمیزند
ای سائلان کوی علی کاسه بشکنید
او که برای شیر ، به شما رو نمیزند!
اربابِ عزّتست و مُبرّا ز حاجتست
دستِ نیاز جز به درِ او نمیزند
این روزها طرزِ نگاههای مرتضا ...
با آخرین نگاهِ فاطمه مو نمیزند
شمشیر زهر خورده به ابرو رسیده است
وقتِ عروجِ سرخِ پرستو رسیده است
#مهران_ساغری ✍
#عالیه_رجبی ✍
#امام_علی
.