eitaa logo
🇮🇷 کانال شعر وادب #ایران_من 🇮🇷
1.1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
4هزار ویدیو
37 فایل
🔹به نـام خـداوند #شعــــرو_ادب که با واژه بخشیده جانها به لب #دانشکده مجازی ✅ درح #اشعار از شعرای #ایران_زمین درمناسبت های مختلف ، همراه با #تقویم_روز و حافظ خوانی #شعرکودک و #آموزش #شعر آیدی مدیر👈 @shiriwatch و ادمین 👈 @Sabershiri آیدی کانال ⤵⤵
مشاهده در ایتا
دانلود
جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد بگشت از برش چرخ سالی چهل پر از هوش مغز و پر از رای دل چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی که بر هفت کشور منم پادشا جهاندار پیروز و فرمانروا به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بستم کمر و زان پس جهان یک‌سر آباد کرد همه روی گیتی پر از داد کرد نخستین یکی گوهر آمد به چنگ به آتش ز آهن جدا کرد سنگ سر مایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📅 🗓 یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲ 🗓 ۹ رجب ۱۴۴۵ 🗓 21 ژانویه 2024 🔹زادروز حکیم ابوالقاسم 🔹 🔹اذان صبح : ۰۵:۴۴ طلوع خورشید : ۰۷:۱۲ 🔹اذان ظهر : ۱۲:۱۵ غروب خورشید : ۱۷:۲۰ 🔹اذان مغرب : ۱۷:۳۹ نیمه شب شرعی : ۲۳:۳۲ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد بگشت از برش چرخ سالی چهل پر از هوش مغز و پر از رای دل چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی که بر هفت کشور منم پادشا جهاندار پیروز و فرمانروا به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بستم کمر و زان پس جهان یک‌سر آباد کرد همه روی گیتی پر از داد کرد نخستین یکی گوهر آمد به چنگ به آتش ز آهن جدا کرد سنگ سر مایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برون ✅ زادروز حکیم فردوسی گرامی باد🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
چو زین بگذری مردم آمد پدید شد این بندها را سراسر کلید سرش راست بر شد چو سرو بلند به گفتار خوب و خرد کار بند پذیرندهٔ هوش و رای و خرد مر او را دد و دام فرمان برد ز راه خرد بنگری اندکی که مردم به معنی چه باشد یکی مگر مردمی خیره خوانی همی جز این را نشانی ندانی همی تو را از دو گیتی بر آورده‌اند به چندین میانجی بپرورده‌اند نخستین فطرت پسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار شنیدم ز دانا دگرگونه زین چه دانیم راز جهان آفرین نگه کن سرانجام خود را ببین چو کاری بیابی از این به گزین به رنج اندر آری تنت را رواست که خود رنج بردن به دانش سزاست چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا نگه کن بدین گنبد تیزگرد که درمان ازوی است و ز اوی است درد نه گشت زمانه بفرسایدش نه آن رنج و تیمار بگزایدش نه از جنبش آرام گیرد همی نه چون ما تباهی پذیرد همی از او دان فزونی از او هم شمار بد و نیک نزدیک او آشکار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
31.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی گرامی باد. چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگار دراز نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند شده بر بدی دست دیوان دراز به نیکی نرفتی سخن جز به راز دو پاکیزه از خانهٔ جمّشید برون آوریدند لرزان چو بید که جمشید را هر دو دختر بدند سر بانوان را چو افسر بدند ز پوشیده‌رویان یکی شهرناز دگر پاکدامن به نام ارنواز به ایوان ضحاک بردندشان بر آن اژدهافش سپردندشان بپروردشان از ره جادویی بیاموختشان کژی و بدخویی ندانست جز کژی آموختن جز از کشتن و غارت و سوختن   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
پس آگاهی آمد سوی شهریار که آمد ز ره زال سام سوار پذیره شدندش همه سرکشان که بودند در پادشاهی نشان چو آمد به نزدیکی بارگاه سبک نزد شاهش گشادند راه چو نزدیک شاه اندر آمد زمین ببوسید و بر شاه کرد آفرین زمانی همی داشت بر خاک روی بدو داد دل شاه آزرمجوی بفرمود تا رویش از خاک خشک ستردند و بر وی پراگند مشک بیامد بر تخت شاه ارجمند بپرسید ازو شهریار بلند که چون بودی ای پهلو راد مرد بدین راه دشوار با باد و گرد به فر تو گفتا همه بهتریست ابا تو همه رنج رامشگریست ازو بستد آن نامهٔ پهلوان بخندید و شد شاد و روشن روان چو بر خواند پاسخ چنین داد باز که رنجی فزودی به دل بر دراز ولیکن بدین نامهٔ دلپذیر که بنوشت با درد دل سام پیر اگر چه مرا هست ازین دل دژم برانم که نندیشم از بیش و کم بسازم برآرم همه کام تو گر اینست فرجام آرام تو تو یک چند اندر به شادی به پای که تا من به کارت زنم نیک رای ببردند خوالیگران خوان زر شهنشاه بنشست با زال زر بفرمود تا نامداران همه نشستند بر خوان شاه رمه چو از خوان خسرو بپرداختند به تخت دگر جای می‌ساختند چو می خورده شد نامور پور سام نشست از بر اسپ زرین ستام برفت و بپیمود بالای شب پر اندیشه دل پر ز گفتار لب بیامد به شبگیر بسته کمر به پیش منوچهر پیروزگر برو آفرین کرد شاه جهان چو برگشت بستودش اندر نهان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman
جهان آفرین تا جهان آفرید چون او مرزبانی نیامد پدید چو خورشید بر چرخ بنمود تاج زمین شد به کردار تابنده عاج چه گویم که خورشید تابان که بود کز او در جهان روشنایی فزود ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت نهاد از بر تاج خورشید تخت ز خاور بیاراست تا باختر پدید آمد از فرّ او کان زر مرا اختر خفته بیدار گشت به مغز اندر اندیشه بسیار گشت بدانستم آمد زمان سخن کنون نو شود روزگار کهن بر اندیشهٔ شهریار زمین بخفتم شبی لب پر از آفرین دل من چو نور اندر آن تیره شب نخفته گشاده دل و بسته لب چنان دید روشن روانم به خواب که رخشنده شمعی بر آمد ز آب همه روی گیتی شب لاژورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد در و دشت بر سان دیبا شدی یکی تخت پیروزه پیدا شدی نشسته بر او شهریاری چو ماه یکی تاج بر سر به جای کلاه رده بر کشیده سپاهش دو میل به دست چپش هفتصد ژنده پیل یکی پاک دستور پیشش به پای بداد و بدین شاه را رهنمای مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه و زان ژنده پیلان و چندان سپاه چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی از آن نامداران بپرسیدمی که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه ستاره است پیش اندرش یا سپاه یکی گفت کاین شاه روم است و هند ز قنّوج تا پیش دریای سند به ایران و توران ورا بنده‌اند به رای و به فرمان او زنده‌اند بیاراست روی زمین را به داد بپردخت از آن تاج بر سر نهاد جهاندار محمود شاه بزرگ به آبشخور آرد همی میش و گرگ ز کشمیر تا پیش دریای چین بر او شهریاران کنند آفرین چو کودک لب از شیر مادر بشست ز گهواره محمود گوید نخست نپیچد کسی سر ز فرمان اوی نیارد گذشتن ز پیمان اوی تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای بدو نام جاوید جوینده‌ای چو بیدار گشتم بجستم ز جای چه مایه شب تیره بودم به پای بر آن شهریار آفرین خواندم نبودم درم جان بر افشاندم به دل گفتم این خواب را پاسخ است که آواز او بر جهان فرخ است بر آن آفرین کو کند آفرین بر آن بخت بیدار و فرخ زمین ز فرش جهان شد چو باغ بهار هوا پر ز ابر و زمین پر نگار از ابر اندر آمد به هنگام نم جهان شد به کردار باغ ارم به ایران همه خوبی از داد اوست کجا هست مردم همه یاد اوست به بزم اندرون آسمان سخاست به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل به کف ابر بهمن به دل رود نیل سر بخت بدخواه با خشم اوی چو دینار خوارست بر چشم اوی نه کند آوری گیرد از باج و گنج نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج هر آن کس که دارد ز پروردگان از آزاد و از نیک‌دل بردگان شهنشاه را سر به سر دوست‌وار به فرمان ببسته کمر استوار نخستین برادرش که‌تر به سال که در مردمی کس ندارد همال ز گیتی پرستندهٔ فر و نصر زیَد شاد در سایهٔ شاه عصر کسی کش پدر ناصرالدین بود سر تخت او تاج پروین بود و دیگر دلاور سپهدار طوس که در جنگ بر شیر دارد فسوس ببخشد درم هر چه یابد ز دهر همی آفرین یابد از دهر بهر به یزدان بود خلق را رهنمای سر شاه خواهد که باشد به جای جهان بی‌سر و تاج خسرو مباد همیشه بماناد جاوید و شاد همیشه تن آباد با تاج و تخت ز درد و غم آزاد و پیروز بخت کنون باز گردم به آغاز کار سوی نامهٔ نامور شهریار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️ 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
چو آمد سر ماه هنگام جنگ ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ خروشی برآمد ز هر دو سپاه برفتند یکسر سوی رزمگاه ز بس ناله بوق و هندی درای همی آسمان اندر آمد ز جای هم از یال اسپان و دست و عنان ز گوپال و تیغ و کمان و سنان تو گفتی جهان دام نر اژدهاست وگر آسمان بر زمین گشت راست نبد پشه را روزگار گذر ز بس گرز و تیغ و سنان و سپر سوی میمنه گیو گودرز بود رد و موبد و مهتر مرز بود سوی میسره اشکش تیزچنگ که دریای خون راند هنگام جنگ یلان با فریبرز کاوس شاه درفش از پس پشت در قلبگاه فریبرز با لشکر خویش گفت که ما را هنرها شد اندر نهفت یک امروز چون شیر جنگ آوریم جهان بر بداندیش تنگ آوریم کزین ننگ تا جاودان بر سپاه بخندد همی گرز و رومی کلاه یکی تیرباران بکردند سخت چو باد خزانی که ریزد درخت تو گفتی هوا پر کرگس شدست زمین از پی پیل پامس شدست نبد بر هوا مرغ را جایگاه ز تیر و ز گرز و ز گرد سپاه درفشیدن تیغ الماس گون بکردار آتش بگرد اندرون تو گفتی زمین روی زنگی شدست ستاره دل پیل جنگی شدست ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیز برآمد همی از جهان رستخیز ز قلب سپه گیو شد پیش صف خروشان و بر لب برآورده کف ابا نامداران گودرزیان کزیشان بدی راه سود و زیان بتیغ و بنیزه برآویختند همی ز آهن آتش فرو ریختند چو شد رزم گودرز و پیران درشت چو نهصد تن از تخم پیران بکشت چو دیدند لهاک و فرشیدورد کزان لشکر گشن برخاست گرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
ندانی که ایران نشست من است جهان سر به سر زیر دست من است دریغ است ایران که ویران شود کُنام پلنگان و شیران شود همه سر به سر تن به کشتن دهیم بِه از آنکه کشور به دشمن دهیم چنین گفت موبد که مُردن به نام بهْ از زنده ، دشمن بدو شاد کام چو ایران نباشد تن من مباد در این بُوم و بَر زنده یک تن مباد ... 🌱    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷        (    ╰┈➤  @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
سخن هر چه گویم همه گفته‌اند بر باغ دانش همه رفته‌اند اگر بر درخت برومند جای نیابم که از بر شدن نیست رای کسی کو شود زیر نخل بلند همان سایه ز او بازدارد گزند توانم مگر پایه‌ای ساختن بر شاخ آن سرو سایه فکن کز این نامور نامهٔ شهریار به گیتی بمانم یکی یادگار تو این را دروغ و فسانه مدان به رنگ فسون و بهانه مدان از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز و معنی برد یکی نامه بود از گه باستان فراوان بدو اندرون داستان پراگنده در دست هر موبدی از او بهره‌ای نزد هر بخردی یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر و بزرگ و خردمند و راد پژوهندهٔ روزگار نخست گذشته سخن‌ها همه باز جست ز هر کشوری موبدی سالخْوَرد بیاورد کاین نامه را یاد کرد بپرسیدشان از کیان جهان و زان نامداران فرخ مهان که گیتی به آغاز چون داشتند که ایدون به ما خوار بگذاشتند چه گونه سر آمد به نیک اختری بر ایشان همه روز گُند آوری بگفتند پیشش یکایک مهان سخن‌های شاهان و گشت جهان چو بشنید از ایشان سپهبد سخن یکی نامور نامه افکند بن چنین یادگاری شد اندر جهان بر او آفرین از کهان و مهان ‌🇮🇷کانال شعروادب ایران من🇮🇷 ( ╰┈➤ @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
فردوسی، ده صفت را در انسان با عنوان ده ديو بر می‌شمرد : آز ننگ نياز كين خشم رشک دورویی ناسپاسی سخن‌چينی ناپاک دینی(بی‌دانشی) وقتی روان انسان در دست اينان باشد، روشنی و فروغ مي‌ميرد و انسان در ظلمات گم می‌شود! ‌🇮🇷کانال شعروادب ایران من🇮🇷    (    ╰┈➤  @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️
همی راند دستان گرفته شتاب چو پرنده مرغ و چو کشتی برآب کسی را نبد ز آمدنش آگهی پذیره نرفتند با فرهی خروشی برآمد ز پرده سرای که آمد ز ره زال فرخنده‌رای پذیره شدش سام یل شادمان همی داشت اندر برش یک زمان فرود آمد از باره بوسید خاک بگفت آن کجا دید و بشنید پاک نشست از بر تخت پرمایه سام ابا زال خرم دل و شادکام سخنهای سیندخت گفتن گرفت لبش گشت خندان نهفتن گرفت چنین گفت کامد ز کابل پیام پیمبر زنی بود سیندخت نام ز من خواست پیمان و دادم زمان که هرگز نباشم بدو بدگمان ز هر چیز کز من به خوبی بخواست سخنها بران برنهادیم راست نخست آنکه با ماه کابلستان شود جفت خورشید زابلستان دگر آنکه زی او به مهمان شویم بران دردها پاک درمان شویم فرستاده‌ای آمد از نزد اوی که پردخته شد کار بنمای روی کنون چیست پاسخ فرستاده را چه گوییم مهراب آزاده را ز شادی چنان شد دل زال سام که رنگش سراپای شد لعل فام چنین داد پاسخ که ای پهلوان گر ایدون که بینی به روشن روان سپه رانی و ما به کابل شویم بگوییم زین در سخن بشنویم به دستان نگه کرد فرخنده سام بدانست کورا ازین چیست کام سخن هر چه از دخت مهراب نیست به نزدیک زال آن جز از خواب نیست بفرمود تا زنگ و هندی درای زدند و گشادند پرده سرای هیونی برافگند مرد دلیر بدان تا شود نزد مهراب شیر بگوید که آمد سپهبد ز راه ابا زال با پیل و چندی سپاه فرستاده تازان به کابل رسید خروشی برآمد چنان چون سزید چنان شاد شد شاه کابلستان ز پیوند خورشید زابلستان که گفتی همی جان برافشاندند ز هر جای رامشگران خواندند ‌🇮🇷کانال شعروادب ایران من🇮🇷    (    ╰┈➤  @ashareiranman ✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️