با غم روزگار سر می کرد
پدرم مثل کوه محکم بود
زندگی را برای ما می خواست
سهمش از روزگار خوش کم بود
می زد از خانه هر سحر بیرون
تا سلامی به آفتاب کند
ذکر می گفت تا دم حجره
پیش از آنی که فتح باب کند
چرخ ها را به راه می انداخت
تا نماند ز چرخه ی تولید
وضع ما بد نبود شکر خدا
چرخ این خانه خوب می چرخید
وصله ها را که منتظر بودند
با کمی حوصله به هم می دوخت
ته حجره بخاری فرتوت
با تر و خشک هیزمش می سوخت
نمره ی عینکش که بالا رفت
تیره شد طاقه های رنگارنگ
ماند پیراهنی برش خورده
زیر آن چرخ های بی آهنگ
دل به دریا که زد پدر فهمید
دخل جزر است و خرج هایش مد
چه کند با هزار خواهش ما
چه کند با هزار پیشامد
هر چه می کاشت بار کم می داد
آخرش بار هم نشد بارش
دل به رونق سپرده بود اما
عاقبت شد کساد بازارش
پدرم ذره ذره گم می شد
در هیاهوی روزهای رکود
بعد یک عمر تازه فهمیدیم
قاتلش واردات چینی بود
#ندا_نوروزی
#شعر
#شعروادب
#ایران_من
╭ 🇮🇷 کانال شعروادب ایران من 🇮🇷
(
╰┈➤ @ashareiranman
✍ لطفا بہ اشتراک بگذارید⬆️ ⬆️