•|😅🌿|•
#طنز_جبہہ
ماموریتماتمامشد،
همہآمدهبودندجز«بخشے».
بچہخیلےشوخےبود☺️
همہپڪربودیم😢
اگربودهمہمانراالانمےخنداند.🙂
یہودیدیم👀دونفر
یہبرانڪارددستگرفتہودارن میان
.یڪغواصروےبرانڪاردآهونالہ مےڪرد😫.
شڪنڪردیم ڪہخودشاست.
تا بہمارسیدندبخشےسر امدادگر داد زد🗣:«نگہدار!»✋
بعدجلوےچشمان بہت زدهے دوامدادگر
پریدپایین😅وگفت:
«قربوندستتون!چقدر میشہ؟!!» 😆😁
وزد زیرخندهودویدبینبچہهاگمشد😂
بہزحمت،امدادگرهاروراضےڪردیمڪہ بروند!!
#لبخندبزن مومن
#خنده حلال😊
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
#یازهرا
#طنز_جبهه😄
اول كہ رفتہ بوديم، گفتند كسۍ حق ورزش كردن نداره⛔️
🌱يہ روز يكۍ از بچہها رفت ورزش كرد مامور عراقۍ تا ديد، اومد😱
📝در حالۍ كھ خودكار و كاغذ دستش بود براۍ نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت: مااسمك؟[اسمت چيہ؟]⁉
😉رفيقمون هم كہ شوخ بود برگشت گفت:
گچ پژ😁
🙃باور نمۍكنيد تا چند دقيقہ اون مامور عراقۍ هر كارۍ كرد اين اسم رو تلفظ كنہ نتونست!😅
ول كرد گذاشت رفت و ما همينطور مۍ خندیدیم😁
#لبخند_بزن_مومن😁😉
#طنز_جبهه😂
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای...چفیه ام, سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...هــــمـــه رو بردن !!!😂
دارو ندارمو بردن😄😁
شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات
لبخند بزن مومن
#طنز_جبهه😂
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای...چفیه ام, سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...هــــمـــه رو بردن !!!😂
دارو ندارمو بردن😄😁
شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات
⊰{😂🌹}⊱
#طنز_جبهه 😁
وقتی روحاللہ و قدیر شهید شدند حالِ همهی بچهها خیلی بد بود. دیدن جای خالیشون غیرقابل تحمل بود.
روحالله و قدیر رو که منتقل کردن عقب، وارد خونهای که مقرمون بود شدم، دیدم چفیه روحاللہ به دیوار آویزونه...🥺
دلم براش پر کشید. رفتم چفیه شو برداشتم و گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به گریه کردن.
داشتم چفیه رو میبوسیدم که یکی از بچهها دست گذاشت رو شونهم و گفت:
- اسماعیل این چفیهی منه، چفیهی روحالله اون یکیه...
چپ چپ نگاهش کردم. چفیه رو پرت کردم سمتش. وسط گریه دوتایی مون زدیم زیر خنده...😂🥺
راوی: جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری
#شهید_روحالله_قربانی
لبخند بزن مومن
⊰{😂🌺}⊱
خاطرات #طنز_جبهه 😄
دو ـ سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا میگفتند: «آبی چه رنگیه؟»
عصبی شده بودم😠.
گفتند: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم»
دیدم بد هم نميگويند! 🤔خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم! حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده ایم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم. قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!
👻👻
فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد.
گذاشتیمش روی دوش بچهها و راه افتادیم. گریه و زاری. یکی میگفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»😣
یکی میگفت: «تو قرار نبود شهید بشی»
😖
دیگری داد میزد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟»
یکی عربده میکشید. یکی غش میکرد!
😩
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه میانداختند! گفتیم برویم سمت اتاق طلبه ها! جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا كه فكر ميكردند قضيه جديه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت!!!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم: «برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر.»
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! این قرارمون نبود! منم میخوام باهات بیام!»
بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبهها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم. خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم.
🤣😆😁
شادی روح شهدای که رفتند و خاطرات آنها به جا ماند صلوات
#اللّٰھمصݪعݪےمحمـدوآݪمحمـدوعجݪفࢪجھم
☁️⃟🌸¦⇢ #طنزانه
⊰{😂🌺}⊱
#طنز_جبهه
در سنگر تاکتیکی جلسه داشتیم و به خاطر اینکه موضوعات مختلفی طرح شد، جلسه به درازا کشید.😖
وقت اذان مغرب شد و ادامه جلسه رو به بعد از نماز موکول کردند.🙂
بعد از تجدید وضو، همگی آماده نماز جماعت شدیم.😊
حاج نبی رو به حسن کرد و گفت:
حسن آقا امروز میخوایم پشت سر تو نماز بخونیم.😉
و حسن رو فرستاد جای پیش نماز.☺️
حسن خنده شیطنت آمیزی کرد و رفت جلو وایساد.😌
اذان و اقامه خونده شد.
مکبر هم داشت تکبیرةالاحرام رو با صدای بلند میخوند.🙃
حمد و سوره رو که حسن خوند،
مکبر گفت:
الله اکبر
و رفتیم رکوع..☺️
داشتیم ذکر رکوع رو می گفتیم:
سبحان ربی العظیم ....،
که یهو حسن پاهاشو بازتر کرد.😳
خم شد و از بین دوتا پا پشت سرش رو نگاه کرد و یک مرتبه با صدای بلند گفت:
هوووووووو عامو خیلیا اومدناااا....😟😝😂
صف نماز بهم خورد همه زدیم زیر خنده..🤣🤣
حاج نبی هاج و واج نماز رو ول کرد و گفت:
چرا نماز مردمو خراب میکنی بنده خدا؟🙁
حسن با خنده گفت:
تقصیر خودتانه شما آدم درست و حسابی تر از من پیدا نکردید که پشت سرش نماز بخونید؟؟!!😄😎
🌹شهید حسن حق نگه دار🌹
┈━═•••❁🕊❁•••═━┈
🌿 @asheghan_parvaz
┈━═•••❁🕊❁•••═━┈
#طنز_جبهه
بس كه آتيش سنگين شد. ديگه نمي تونستيم خاكريز بزنيم. حاجي گفت : بلدوزرها رو خاموش كنيد بذاريد داخل سنگرها تابريم مقر. هوا داغ بود وتركش كُلمن آبو سوراخ كرده بود. تشنه وخسته وكوفته سوار آمبولانس شديم ورفتيم . به مقر كه رسيديم ساعت دو نصف شب بود. ازآمبولانس پياده شديم ودويديم طرف يخچال. يخچال نبود. گلوله اي خمپاره صاف روش خورده بودُ وبُرده بودش تو هوا. دويديم داخل سنگر،تاريك بود فقط يه فانوس كم نور ، آخر سنگر مي سوخت. دنبال آب مي گشتيم كه پيرمرادي داد زد : پيدا كردم! وبعد پارچ آبي رو برداشت تكونش داد. انگار يخي داخلش باشه صداي تلق تلق كرد .گفت: آخ جون ! وبعد آبو سرازير گلوش كرد .مي خورد كه حاج مسلم-پيرمردمقر-از زير پتو چيزي گفت: كسي به حرفش گوش نداد. مرتضي پارچو كشيد وچند قُلُب خورد. به رديف همه چند قُلُب آب خورديم. خليليان آخري بود .ته آبو سر كشيد. پارچو تكون داد وگفت: اين كه يخ نيست. اين چيه؟ حاج مسلم آشپز سرشو از زير پتو بيرون كرد وگفت: من كه گفتم اينا دندوناي مصنوعي منه! يخ نيست. اما كسي گوش نكرد. منم گفتم گناه دارن بذار بخورن! هنوز حرفش تموم نشده بود كه همه با هم داد زديم ! واي!؟ واز سنگر دويديم بيرون. هر كسي يه گوشه سرشو پائين گرفته بود تاآبها رو برگردونه! كه احمد داد زد: مگه چيه! چيز بدي نبود ! آب دندونه! اونم از نوع حاج مسلمش! مثل آبنبات. اصلاً فكر كنيد آب انجير خورده ايد.😂
لبخند بزن مومن☺️
#طنز_جبهه
تازهاومدهبود جبهه
یهرزمندهرو پیدا کردهبود وازشمیپرسید:
وقتیتویتیررسدشمنقرار میگیریبرا اینکهکشتهنشیچیمیگی؟!
اونرزمندههمفهمیدهبود کهاینبنده تازهواردهشروعکرد بهتوضیحدادن:
اولاْباید وضو داشتهباشی
بعد رو بهقبلهو طوریکهکسینفهمهباید بگی:
اللهمالرزقناترکشناریزنا
بدستنا یا پایناولاجایحساسنا
برحمتک یاارحمالراحمین
بندهخدا باتماموجودگوشمیداد😅
ولیوقتیبهترجمهیجملهیعربیدقتکرد گفت:
اخویغریب گیر اوردی؟!
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بالارو دیدی؟🤨
نمونه ای از فعالیت هامونه😌
ببین چی بهت معرفی میکنم 🤩
یه کانال خفن مذهبی😍
فعالیتارو فقط😳👇
#طنز_جبهه😅🥀
#استوری📲🐝
#چادرانه 🧕🦋
#تلنگر❗️ و #تلنگرانه‼️
#گاندو😎🙌
#یاڪریمالصفح🤲🏻🍃
#رهبرانه😍🌺
#استاد_پناهیان🦋🌗
#رفیق_شفیق🌱🤝
#پروفایل🤡🤳
#حامد_زمانی🎶🎤
#علی_اکبر_قلیچ 🎤🎵
#موزیک_تایم 🎧🎼
#بخندیم?¿ 😂🎭
#حاج_قاسم🍂🕯
#آیهگرافی🌿📿
#تمنا✨💎
#میم_گاندویی😉😂
#گیفگاندویی😑🤓
منتظر چی هستی😐
بکوب رو لینک زیر😉👇
https://eitaa.com/joinchat/2985754808C98daa20c9b
هنو نرفتی!😨
یه سر بزن عاشقش میشی😍
#طنز_جبهه😜
⭕️ورود ترکش ممنوع⛔️
دکتـــ👨🏻⚕ـــر با خنده بهش گفت:
برادر! مگه پشت لباست ننوشتی
ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع!!😄
پس چرا مجروح شدی؟!
گفت: دکتر جان! ترکشه بیسواد بوده! تقصیر من چیه؟!🤕
#طنز_جبهه
خـواستگارے خواهر فـرمانده😁
اومده بود از فرمانده
مرخصی بگیره
فرمانده یه نگاهی بهش کرد و گفت:
میخوای بری ازدواج کنی؟
گفت:
بله میخوام برم خواستگاری
فرمانده گفت:
خب بیا خواهر منو بگیر!!
گفت:
جدی میگی آقا مهدی!
گفت:
به خانوادت بگو برن ببینن
اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!!
اون بنده خدا هم خوشحال😃
دویده بود مخابرات تماس گرفته بود
به خانوادش گفته بود:
فرماندهی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر
زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید😁❤️
بچههای مخابرات مرده
بودن از خنده😂
پرسیده بود:
چرا میخندید؟
خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!
بچہها گفتن:
بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره دوتاشون ازدواج کردن
یکیشونم یکی دو ماهشه😂
#شهیدمهـدیزینالدین
لبخند بزن مؤمن😉