هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《پنج شنبه》
یه کانال انقلابی پرومکس و انگیزشی!
با دلیل و منطق همچیو ثابت میکنه^)😼🧠
🕊+عاشق پرواز ، روزی پرواز میکنه که از همه لحاظ آمادگی داشته باشه بره اون بالا بالا ها!😻🦋›"
بیا پرواز کردن و یاد بگیر°👀>
➻https://eitaa.com/joinchat/1101070525Ce2c52c253d
اصلا با پستــ هـاش کلی کیف میکنم😌♥️"
- متناش قشنگ میتونه(👈🏻🤐!
یه کانال برانداز سووووز"😹
↭https://eitaa.com/joinchat/1101070525Ce2c52c253d
بیا ببین چه خبره!🤤
سلام علیکم..😍
خدمت اعضای جدید و محترم.😇
خیلی خوش امدید... امشب رمان"ناحله" رو میخوام پارت گذاری کنیم😇
کانال مارو به دیگران هم معرفی کنید...😍
@asheghan_parvaz
اروپاست؟ نه
آمریکاست؟ نه
استرالیاست نه؟
این دوهزارمین مدرسه ساخت بنیادبرکته که امروز در شهرِ ساری افتتاح شده
در ضمن دخترونه هم هست :))
#امام_زمان
⭕️آفرین به جوونای ایرانی
🔻این آبشیرینکن بود که غربیا واسه عربستان میساختند و یه عده میزدنش تو سر ملت.
🔻خواستم بگم، این هفته سه تاش تو بوشهر به ظرفیت 28.5 میلیون لیتر در روز به بهرهبرداری میرسه و جمعیت 200 هزار نفری رو پوشش میده.
البته برخلاف سعودیا، این تجهیزات روز دنیا توسط جوونای ایرانی ساخته شده...
✍🏼محمد عنایتی
#پیشرفتهامونبعدانقلاب
#امام_زمان | #ماه_شعبان
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_اول
با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرفسوییشرتم و محکم تر جمع کردم...
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم
حالا یه روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده لباس گرم ترم
نپوشیدم لااقل مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم
انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام
به شماره افتاد دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم
یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال
اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هرچی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از
یهتوهم ب نظرمیرسیدقدمامو تند کردم و به
فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راهخودشو
میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا
مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده
بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم
اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم
نفسای عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار
ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم
نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری
کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد
چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت:هییییس خانوم خوشگلهه تو که
نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟
لحن بدش ترسم و بیشتر کرداز اینهمه بد
بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط
کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو
ازدست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا
پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت:یالا کوله ات و خالی کن با دستای لرزون
کاری ک گفت و انجام دادم وسایل و ک داشتم
میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو
کیفم به سختی انداختمش داخل استینم
کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای
کیفمم یه نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت
و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و
با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه
نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار
میدادبا پشت دستش صورتم و لمس کرد و
گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه
تو این وضع بمونم ممکنه روقیافه نحسش بالا
بیارماب دهنمو جمع کردم و تف کردم تو
صورتشمحکم با پشت دست کوبید تو دهنم
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از
دخترای این مدلی داشتم فکر میکردم یه ادم
چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر
زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر
میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو
بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی
انقدر نزدیک نشده بودماز عذابی که داشتم
میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی
نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو
دستم گرفتم وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس
از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم
آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش
صدای آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم
چی میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس
خیلی بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با
صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم
رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه
نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بودهم از ترس
هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم
ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود
و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو
ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از
تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت
زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی
کمه میفهمی ؟ خیلی کم یهو ...
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸