eitaa logo
عآشقـٰانِ پࢪواز
494 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
8 فایل
بسم رب او:(🦋🌱! اینجا باهم حالمون خوبھ! چرا کھ پاتوق مونھ🍃😉 ما برآنیم که اندکی بهتر شویم:( هرچه بودی یا هرکه بودی مهم نیست مهم این است الان آن چه خواهے شد💎 بخوان از شروطمان در سنجاق📌 🎋در خدمتم: @asheghan_parvaz_313
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 حضور خانواده شهیدان روح‌الله عجمیان و آرمان علی‌وردی در دیدار امروز سران قوا و مسئولان نظام به مناسبت عید سعید فطر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رسانه‌مرصاد | Mersad
آقاجون رهبرعیدتون‌مبارک(:♥🌱!
. امام هفتم می فرماید: اگر غرور و عُجب به قلب کسی وارد بشود، هلاک شده است. 🍃مرحوم دولابی می فرمود که من خیلی مواظب غرور و تکبر هستم که عجب مرا نگیرد. غرور از گناه بدتر است. روایت داریم که گاهی اوقات مومن بخاطر غرور به گناه می افتد.👌🌻
📝 نام اثر : جای خالی ِ دردناک
آرزو‌شهادت‌داریم‌😍 ولی‌شوخی‌با‌نامحرم‌‌شد‌عادت‌🙃💔 آرزو‌شهادت‌داریم‌😍 ولی‌دروغ‌شد‌ عادت‌🙁 آرزو‌شهادت‌داریم‌😍 ولی‌پشت‌سر‌اینو‌اون‌‌حرف‌زدن‌شده‌ عادت‌😶 آرزو‌پشت‌سر‌اینو‌و‌‌اون‌حرف‌زدن‌‌ شده‌عادت‌‌🙁 آرزو‌شهادت‌داریم‌😍 ولی پشت‌سر‌این‌واون‌حرف‌زدن‌شده‌ عادت‌😶 آرزو‌شهادت‌داریم‌ولی‌چشمامون رو‌نمیتونیم کنترل‌کنیم‌😶 البته‌نگاه‌خودش‌میره‌ها‌چون‌دل‌همکاری‌ نمیکنه‌چرا‌همکاری نمیکنه‌چون‌عاشق‌پوله‌ مال‌دنیا‌ارزش‌نداره‌ها‌‌نگاه‌به‌نامحرم‌ شوخی‌با‌نامحرمدروغ‌وپشت‌‌سر‌این‌و‌ اون‌‌حرف‌زدن‌فایده‌نداره‌دلت‌رو‌بده‌ به‌خدا‌ببین‌‌چجوری‌میخره ازت‌ فکرت‌رو‌بده.به‌خدا‌ببین‌چه‌آرامشی‌ میگیری‌ به‌قول‌معروف‌ با‌خدا‌باش پادشاهی‌کن‌‌ 🌺الهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج‌🌺
•♥️🍃•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هرتلاشی جهاد نیست! جهاد یعنی تلاشی که هدف گیری در مقـابل دشمن در آن وجود داشته باشد... اگر کار اقتصادی بکنید، برای مقابله‌ی با دشمـن، می شود جهاد! کار علمی و تحقیقی بکنید برای مقابله‌ی با دشمن ، می‌شـود جهـاد! حرف بزنید ، تبیین کنید برایِ خنثی کردن وسوسه ی دشمن ، می‌شود جهاد! مهم این است که تشخیص بدهیم که در هر زمانی درچه عرصه ای باید جهاد کرد - حضرت‌آقا -
همین‌الان‌یک‌حسین‌زنده‌دارید.. +تاکی شرمندگی؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+اقای خمینی چرا انقلاب کردید؟! _ برای عدالت _ برای تمدن اسلامی _ برای خدا _ برای اجرای قوانین الهی _ برای مبارزه با ظلم +جناب برانداز چرا میخوای انقلاب کنی؟! _ برای تو کوچه رقصیدن _ برای بوسیدن _ برای سگای ولگرد _ برای لخت شدن _ برای بوسیدن و اذیت کردن ناموس مردم :)
سلام علیکم✨ پارت گذاری رمان ناحله تقدیم نگاه پاکتون🍃🌙 ۱۴۹/۱۵۰/۱۵۱
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 رمان‌ناحله🌿 کاملا مشخص بود با کنایه این سوال پرسیده. دیگه فهمیدم علت تغییر رفتار ریحانه چیه! _ریحانه جون ،شما خواهرشونی من چطور ازشون خبر داشته باشم؟تازه میخواستم از تو بپرسم ! +پنج یا شش روز دیگه بر میگرده شمال ،نگران نباش .میگم دارن صدام میکنن .کاری نداری؟ _نه عزیزم ممنونم +خواهش میکنم جان.خداحافظ خواستم جواب بدم که با صدای بوق با تعجب به صفحه گوشیم زل زدم.یعنی از اینکه داداشش از من خاستگاری کرد اینطور کفری بود ؟چرا آخه؟مگه من چمه؟بهم برخورده بود ولی از خوشحالی خبرش خیلی زود دلخوریم و یادم رفت.شش روز دیگه این انتظار نفس گیرتموم میشد __ محمد محسن من و دم خونمون رسوند وسایلم رو از ماشین برداشتم .بغلش کردم و بعد از اینکه ازش تشکر کردم رفتم تو خونه. دلتنگ ریحانه بودم با شوق داد زدم :کسی خونه نیست؟محمد برگشت!! جوابی نشنیدم.وسایلم و گذاشتم زمین و خونه رو گشتم.کسی نبود.حدس زدم ریحانه خونه داداش علی باشه رفتم حموم ونیم ساعت بعد اومدم بیرون.گرمای آب باعث شد خوابم بگیره.نشستم رو زمین و شماره خونه داداش علی و توگوشیم گرفتم چند لحظه بعدجواب داد +سلام محمد کجایی؟ _به سلام .چطورییی داداش؟من خونم +کی رسیدی؟ _۴۵ دقیقه ای میشه +عهه چرا نگفتی داری میای؟میگفتی میومدم دنبالت _هیچی دیگه گفتم بهت زحمت ندم.با محسن برگشتم. +چه زحمتی؟ناهار خوردی؟ _نه گشنم نیست میخوام بخوابم +خب شب بیا خونمون _چشم ریحانه ام اونجاست؟ +نهه مگه نگفته بهت ؟ _چی رو؟ چیشده؟ +ریحانه مشهده.چطوربه تو نگفت؟ چند لحظه مکث کردم:با کی رفت؟ +روح الله و خانوادش ناخودآگاه صورتم جمع شد ریحانه به من نگفته بود میخواد بره سفر ؟مگه همچین چیزی ممکنه؟ +محمد یادت نره امشب بیای. _چشم داداش.فعلا یاعلی +یاعلی از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق ریحانه.قاب عکسش و از روی میز برداشتم. به قیافه خندون و شیطونش تو چهارچوب قاب عکس خیره شدم.از لبخندش لبخندی زدم و عکس و سرجاش گذاشتم.تصمیمم و گرفته بودم .اینطوری نمیشد.باید یکاری میکردم تا ریحانه متوجه اشتباهاش بشه. بالشتم انداختم روی زمین وتو هال خوابیدم. _ چند روزی از برگشتم گذشته بود ولی فرصت نشد که برم پیش پدر فاطمه. سرگرم کارام بودم.با دقت نگاهم به لپ تاب بود که از سر و صداهایی که اومد فهمیدم طبق گفته علی، ریحانه برگشته.از جام تکون نخوردم.به داداش علی و زنداداش سپرده بودم که به ریحانه چیزی راجب برگشتم نگن .خودم هم به تماس هاش جوابی ندادم با اینکه خیلی دلتنگش بودم.در باز شد و ریحانه اومد داخل.به روح الله که تو حیاط بود گفت : نه تنها نمیمونم .میرم خونه داداش علی.قربونت برم.مراقب مامان باش.خداحافظ در و بست ویخورده ازش فاصله گرفت که نگاهش بهم افتاد . با تعجب گفت :داداش محمد.برگشتییی؟ یه نگاه کوتاه بهش انداختم و آروم سلام کردم دوباره مشغول کارم شدم و به ریحانه توجهی نکردم. با اینکه نگاهم بهش نبود،حس میکردم خیلی تعجب کرده. بعدچند لحظه ساکن ایستادن به اتاقش رفت. نمیخواستم اذیتش کنم .ولی اگه کاری نمی کردم این رفتارش ادامه پیدا میکرد و عواقب بدی داشت. چند دقیقه بعد از اتاقش بیرون اومد وگفت:کی اومدی ؟ بدون اینکه بهش نگاهی بندازم گفتم :برای توچه فرقی میکنه؟ صداش رو بالا برد و گفت:یعنی چی برام فرقی میکنه؟محمد هیچ معلومه تو چی میگی؟چرا بچه شدی؟ بابا یه زن گرفتی دیگه چرا همچین میکنی؟ فکر کردی فقط برای اون مهمی؟اصلا یه زنگ زد بهت؟ با عصبانیت لپ تابم رو بستم و به چشم هاش زل زدم :صدات و بیار پایین چشمش و چند لحظه بست و +ببخشید .آخه عصبیم کردی . میدونی چقدر نگرانت شدم ؟خوشم میاد میدونی چقدر برام مهمی ولی بازم با این سوال حرصم میدی وسایلم و جمع کردم و رفتم تو اتاقم نشستم و دوباره لپ تاب و باز کردم ریحانه اومد داخل با همون اخم روی صورتم گفتم :صدای درو نشنیدم! +محمد _میگمم صدای درو نشنیدم بیرون رفت. دلم براش کباب شده بودم،ولی سعی کردم خودم و کنترل کنم. در زد و گفت :میتونم بیام تو؟ _بفرما نشست کنارم و پاهاش و وتو بغلش جمع کرد سرش و گذاشت رو زانوش و زل زد بهم و گفت :الان داری تنبیه ام میکنی ؟ جوابی ندادم +آخه واسه چی؟مگه من‌چیکار کردم؟ چیزی نگفتم +محمد تو چرا انقدر عوض شدی؟ تا این و گفت برگشتم سمتش و گفتم :ببین ریحانه کفرم و در نیار دیگه.من عوض شدم؟یه نگاه به خودت بنداز ؟شده به رفتار چند ماهه اخیرت فکر کنی؟ میگم حالت بد بود ناراحت بودی از رفتن بابا! ولی دلیل نمیشه این رو واسه رفتار زشتت بهانه کنی. تو فرق کردی با دختر پاک و معصومی که بابا تربیتش کرده بود.چرا دختری که با سن کمش اشتباهاتم و بهم تذکر میداد به رفتارهای بچگانه اش فکر نمیکنه ؟یخورده فکر کن!من فقط همین و ازت میخوام 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸