💕عاشقانه با شهدا💕
#خواهرانه #چادرانه #عشق_بازی_منا_چادرم دوستان سلام یه برنامه ای داریم تو کانال برای خواهرا خواهرای
#چادرانه
#ارسالی_عضو_شانزده_ساله
اولین باری که رفتیم کربلا من تازه میشد نه سالم یعنی روز تولدم کربلا بودیم. از روی ماه قمری جشن تکلیفم رو گرفته بودیم و منم چادر میپوشیدم. اون موقع پدر بزرگم بهم یه چادر عربی اصیل داده بود. منم بچه بودم و درسته حجابم رعایت میکردم ولی چادر یکم برام سخت منم اون چادر رو سرم کردم و رفتیم که بریم برا زیارت، وقتی خواستیم از تفتیش رد بشیم . خانومه با زبون عربی بهم گفت عرب هستی گفتم نه؛
به زبون فارسی گفت: ماشا الله چادر چقدر بهت میاد بعدشم ی شکلات بهم داد
منم به امام حسین قول دادم چادر مادرشو زمین نزارم اونم دستمو بگیره...
خاطرات خود در ارتباط با چادر را برای ما ارسال کنید
خادم کانال:
🆔 @s_mohamad_j_sh
آدرس کانال:
💕 @asheghane_ba_shohada
❤️ #بسم_الله
💛 #رمان_حورا
💛 #قسمت_هفدهم
دلش میخواست حورا به او اطمینان بدد ڪه میماند.
که نمے رود..
که تنهایش نمے گذارد..
دلش مے خواست بتواند اندڪے با حورا حرف بزند.
دلش مے خواست به او بگوید ڪه دوست داشتن چند سال پیشش الڪے و از سر بچگے نبوده.
الان ڪه فڪر مے ڪند ممڪن است حورا از آن خانه برود انگار تن و بدنش را آتش مے زدند.
موبایلش را برداشت و با انگشت روے اسم امیر رضا زد.
_به به آقا مهرزاد. شماره گم ڪردی؟
_سلام امیر حوصله ندارم لطفا گوش ڪن ببین چے میگم.
_چیشده باز ڪارت جاے ما گیر افتاده؟
_امیرررر؟
_باشه خیلخب بگو.
_ڪسےو دارے یه نفرو نفله ڪنه؟
_مهرزاد خجالت بڪش.
_فقط یه هفته بره بیمارستان.
_مهرزااااد معلوم هست چے میگی؟
_امےر مهمه طرف گنده برداشته میخوام پاهاشو قلم ڪنم.
_خودت این ڪارو بڪن. مگه ما لات و آدم ڪشیم؟
_نمیدونم داداش یه ڪارے بڪن. واحبه بخدا داره زندگیم نابود میشه. من فقط میتونم برات ڪار گیر بیارم.
_ڪار؟ ڪار چیه این وسط؟
_مهرزاد ڪار واجبه برات. چقدر میخواے بے ڪار بگردے هان؟
_خیلخب نصیحتات باشه واسه بعد. خدافظ
بدون منتظر بودن جواب امیر رضا، ارتباط را قطع ڪرد.
دیگر هیچ فڪرے به ذهنش خطور نمے ڪرد.
راهی خانه شد و امیدوار بود اتفاق تازه اے نیفتد. از بین دوستانش فقط امیر رضا ڪار راه انداز بود و بقیه دوستانش به درد نخور بودند.
به خانه ڪه رسید مونا را دید ڪه با او همقدم شد و وارد خانه شد.
_سلام داداش.
_علےڪ سلام. ڪجا بودی؟
_وا دانشگاه دیگه.
_دانشگاه با این وضع و قیافه؟
به مانتو تنگ و ڪوتاه و مقنعه آزادے اشاره ڪرد ڪه روے سر خواهرش بود. آرایش غلیظش هم حسابے در چشم بود و هر پسرے را جذب مے ڪرد.
💚 #نویسنده_زهرا_بانو
💚 #ڪپی_با_ذڪر_نام_نویسنده
💞 @asheghane_ba_shohada
💛 #رمان_حورا
💛 #قسمت_هجدهم
_مگه چشه داداش؟
_چش نیست گوشه. خجالت بڪش از حورا یاد بگیر. از تو ڪوچیڪتره اما حجابے داره ڪه بیا و ببین. سرش تو راه دانشگاه بالا نمیاد روبروشو نگاه ڪنه. چادر سرش میڪنه جورے ڪه هیچڪس زیبایے هاشو نبینه.
اونوقت تو؟؟
_من به اون دختره ڪار ندارم.
دلےل نداره مثل اون امل باشم ڪه من عقاید خودمو دارم.
خون مهرزاد به جوش آمد و خواهرش را به خانه فرستاد.
_متاسفم ڪه به حیا و حجاب اون دختر میگے امل بازی.
سمت در ورودے رفت ڪه با حرف خواهرش متوقف شد.
_چےه طرفدارش شدے؟ حالا اون دختر شده معصوم و بے گناه اونوقت خواهرت شده مار هفت خط! هه
میدونستم این دختر پاک و مثلا با حیا با این مظلوم بازیاش قاپ داداش ما رو میدزده.
مهرزاد چیزے نگفت و مونا ادامه داد.
_چےه ساڪت شدی؟حرفام راسته مگه نه؟
سڪوتم ڪه علامت رضاست.
حورا هم میدونه دلباختشی؟
مهرزاد طرف خواهرش برگشت و گفت:اےن فضولیا به تو نیومده. تو برو به درس و مشقت برس بچه هر وقت بزرگ شدے بعد بیا تو ڪار بزرگترا دخالت ڪن.
با چشمان غرق در آتشش وارد خانه شد و در را محڪم به هم ڪوبید.
حورا با صداے ڪوبیده شدن در، ترسید و از جا پرید.
پرذه اتاق ڪوچڪش را ڪنار زد. مونا را دید ڪه مات و حیران وسط حیاط ایستاده بود.
حتما با مهرزاد دعوایش شده. اما سر چی؟
شانه بالا انداخت و با خود گفت:به من چه؟
دوباره نشست سر درس هایش و براے امتحان فردا حسابے آماده شد.
می دانست امشب هم نمیتواند بیرون برود براے شام.
نمی خواست با دایے اش روبرو شود و از او جواب بخواهند.
هنوز نمے دانست چه ڪند و چه ڪارے به صلاح اوست!
سپرده بود به خدا و خودش را هم مشغول درس هایش شده بود. آنقدر ڪه پیشنهاد دایے اش را فراموش ڪند.
💚 #نویسنده_زهرا_بانو
💚 #ڪپی_با_ذڪر_نام_نویسنده
💞 @asheghane_ba_shohada
💛 #رمان_حورا
💛 #قسمت_نوزدهم
آخرشب در اتاقش زده شد.
_بفرمایین.
تا حالا ڪسے به در اتاق او نڪوبیده بود. برایش عجیب و غیر منتظره بود.
در باز شد و دایے اش وارد شد. حورا به احترام بلند شد و سلام ڪرد.
_شب بخیر حورا جان.
_شبتون بخیر. امرے دارین؟
_بشےن دخترم.
نشستند روے تخت و حورا سرش را پایین انداخت.
منتظر هر سوالے بود از طرف دایے اش.
_ فڪراتو ڪردے حورا؟
_نه.. من روش اصلا فڪر نڪردم. چون برام در اولویت نیست.
_حورا جان من براے خوبے خودت میگم.تو باید روے این مسئله خوب فڪر ڪنے تا بتونے از وضعیت این خونه خلاص بشی.
_من مشڪلے با این خونه و رفتاراے زن دایے ندارم. من اینجا راحتم دایی.
لطفا مجبورم نڪنین در این مورد.
_فرداشب سعیدے میاد با هم حرف بزنین. لطفا رو حرف من حرف نزن دوست دارم حداقل یک جلسه باهاش حرف بزنی.
_اما دایی..
_گفتم لطفا حورا. رومو زمین ننداز.
_آخه من دوست دارم با ڪسے ازدواج ڪنم ڪه..دوسش داشته باشم.
_حالا ببینش شاید خوشت اومد ازش. مرد جا افتاده و ڪاملیه.
حورا ناچار سرے تڪان داد و چیزے نگفت.
داےی اش با خوشحالے لبخندے زد و گفت:بگےر بخواب دخترم. شبت بخیر.
آقا رضا ڪه رفت، شب زنده دارے هاے حورا شروع شد. تا صبح بیدار بود و این پهلو اون پهلو مے ڪرد. فڪرش مشغول بود و خوابش نمے برد.
ظهر روز بعد امتحان داشت و خراب ڪرد. از بس فڪرش مشغول شب بود.
عصر ڪه به خانه رسید، لباس هایے ڪه زن دایے اش برایش آماده گذاشته بود را بدون حرفے پوشید و آماده نشست منتظر مردے ڪه او را ذره اے نمے شناخت.
سعیدی ڪه آمد او را صدا زدند. چادر رنگے اش را سرش ڪرد و از اتاقش بیرون رفت.
سلام سرسرے ڪرد و بدون نگاهے به سالن، به آشپزخانه و با سینے چاے آمد.
به همه تعارف ڪرد و ذره اے به مرد ڪت و شلوارے ڪه از او تشڪر ڪرده بود، نگاه نڪرد.
روی مبل ڪنار دایے اش نشست و سرش را پایین انداخت.
_اینم حورا خانم.
_چقدر سر به زیر!
حورا زیر لب چیزے گفت و سڪوت ڪرد.
مرےم خانم گفت:حورا همیشه همینه. مطمئنین مے تونین با این اخلاقاش ڪنار بیاین؟
باز هم تیڪه، باز هم سرڪوفت و باز هم زخم زبان.
سعیدی گفت:بله همین حجب و حیاشون قشنگه.
💚 #نویسنده_زهرا_بانو
💚 #ڪپی_با_ذڪر_نام_نویسنده
💞 @asheghane_ba_shohada
سلام و عصر بخیر به همه اعضای کانال
🌸اونایی ک جدید اومدن
🌸اونایی ک چله نشینن
🌸اونایی ک فقط از مطالب استفاده میکنن
🌸اونایی ک مطالب را پخش میکنن
🌸اونایی ک خدایی نکرده گناه کردن و چله را دوباره شروع کردن برای خودشون
🌸کلا همه خسته نباشین😂
راستی یه مطلب درمورد چله
دوستایی ک خدایی نکرده گناه کردن😞
از لطف خدا ناامید نشینا
همین حالا پاشین یه نماز توبه بخونین و یه چله برای خودتون شروع کنین
هی نگین امشب، فردا، موقع نماز یا ....
همین حالا پاشین
اگه توبه واقعی کنین خدا میبخشه
منم دعا کنین☺️☺️
#چله_ترکگناه
#نماز_توبه
ابتدا غسل کنید. و بعد دو تا نماز دو رکعتی بخوانید (مانند نماز صبح ) با این تفاوت که در هر رکعت بعد از حمد سه مرتبه سوره ی توحید، یک مرتبه سوره ی فلق و یک مرتبه سوره ی ناس بخواند. بعد از تمام شدنِ نماز، هفتاد بار استغفار کرده و بعد بگویید:
«لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ إلّا بِالله العَلِیِّ العَظیمِ»
سپس بگویید:
«یا عَزیزُ یا غَفّارُ إغفِر لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُـوبَ جَمیعِ المؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ فَإنَّهُ لا یَغفِرُ الذُّنوبَ إلّا أنتَ»
ای خدای عزیز و ای خدایی که بسیار آمرزنده هستی! گناهان من و گناهان همه ی مردان و زنان مؤمن را بیامرز، چرا که کسی جز تو آمرزنده ی گناهان نیست»
حالشا نداشتین بدون غسل بخونین
بازم اگه حالشا نداشتین ی دورکعتی مثل نماز صبح بخونید همراه با ۷۰ مرتبه استغفار
بازم اگه حالشا نداشتین فقط یه دورکعتی بخونین
یادتون نره بعدش باخدا حرف بزنید و از ته دل توبه کنید...
التماس دعا شهادت...
💞 @asheghane_ba_shohada
#چادرانه
#ارسالی_عضو_سیزده_ساله
من وقتی به سن تکلیف رسیدم چادری نبودم و بهتره بگم حجابی که الان دارم رو نداشتم..من از بچگی چادر رو سرم میکردم ولی حجاب نداشتم..بعضی وقتا یه بنر هایی توی شهرمون نصب میکردن که درباره شهدا بود..روی بعضی این بنر ها از وصیت نامه شهدا نوشته بود..بعضیاشون توی وصیت نامشون درباره چادر و حجاب گفته بودن و گفته بودن که (خواهرم سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است)اینا واسم جالب بود...یروز از مادرم پرسیدم مامان من که چادر سرم میکنم به وصیت نامشون عمل کردم؟گفت اره ولی همراه با حجاب چادر بدون حجاب که فایده نداره..خلاصه بعد از تحقیق کردن فهمیدم حجاب و چادر چقد خوبه و تصمیم گرفتم حجاب داشته باشم و چادری شم...الان سه سال هست که چادری هستم به لطف شهدا البته همراه حجاب...
خاطرات خود در ارتباط با چادر را برای ما ارسال کنید
خادم کانال:
🆔 @s_mohamad_j_sh
آدرس کانال:
💕 @asheghane_ba_shohada
#چادرانه
#ارسالی_عضو_سی_ساله
سلام من دختری 30ساله هستم ..با حجاب کامل ومحجبه ...
بزارین خاطر حجاب و چادر پوشیدنمو براتون تعریف کنم ..
من تا سن 23سال مانتویی بودم مو هام یکم از روسری بیرون بودنند چادر نمیپوشیدم ..یشب تو محرم وقتی از خواستم ازخونه بزنم بیرون یدفه دلم رفت طرف امام حسین(ع) گفتم امام حسین من از امشب خادمت میشم تو مسجد ونظم میدم به هیئتت واز اون شب روسریمو حجابی بستم چادر ساده زدم رو سرم وراهی مسجد شدم وقتی همه خواهرا اون روستا تو مسجد وحسینیه نشسته بودنند بیشتر نگاها طرفم بود انگار باور نمیکردنند من یدفه تقییر کردم از اون شب دیگ حجابمو کامل کردم و چادر سرکردم و تو محرم هرسال خادم آقا امام حسین شدم همیشه به هیئتتش نظم میدم و تو همون سن وارد بسیج شدم و تو تمام کارای فرهنگی شرکت میکنم الان شورای بسیجم واوردوهایی جهادی شرکت میکنم کمک به فقیرا ونیازمندا ...قربون امام حسین بشم که کمک کرد من چادر بپوشم حجاب مادرمون حضرت فاطمه زهرا(س) ادامه بدم.
من عاشق چادرم هستم حاضرم بمیرم ولی یک سانت چادرم عقب نره....
خاطرات خود در ارتباط با چادر را برای ما ارسال کنید
خادم کانال:
🆔 @s_mohamad_j_sh
آدرس کانال:
💕 @asheghane_ba_shohada