✅🌸🍃امام صادق(عليه السلام) :
🌸🍃زمانی که مومن مرتکب گناهی می شود،
خداوندتاهفت ساعت به اومهلت می دهد،
اگر در این زمان توبه کند برایش نوشته نخواهد شد🌸🍃
📚كافي، ج ٢، ص٤٣٧
@asheghane_ba_shohada
✅فرض کنید:
یک⏰ساعت⏰ دیگه مرگ بی خبر میاد😱
چی برای آخرت جمع کردیم؟
🔥گناه جنسی؟
🔥گناه خودارضایی؟
🔥رابطه ناسالم با نامحرم؟
🔥دروغ و غیبت و تهمت؟
😔یکمی فکر کنیم...چی داریم؟
😊تا دیر نشده توبه کنیم و تو 10دقیقه ثواب خیلی زیادی جمع کنیم👇
🎁پاداش بزرگ 📖قرآن📖 خواندن
💎قال رسول الله(ص) :
یا سلمان علیک بقراءة القرآن فان قراءته کفارة للذنوب و ستر من النار، و امان من العذاب و یکتب المن یقرأه بکل آیه ثواب مائه شهید.
📚«بحار الأنوار، ج ۹۲، ص ۱۷»
💎پیامبر اکرم(ص) فرمود:
ای سلمان بر تو باد تلاوت قرآن، به درستی که تلاوت قرآن کفاره است برای گناهان و حجاب از آتش و امان از عذاب است و برای کسی که قرآن میخواند به ازای هر آیه ثواب 🌸صد شهید🌸 نوشته میشود.
@asheghane_ba_shohada
هدایت شده از 💕عاشقانه با شهدا💕
d.ahd.mp3
1.52M
هدایت شده از 💕عاشقانه با شهدا💕
طبق قانون چله
دعا عهد یادتون نره....
التماس دعا
«صبحم»
شروع مے شود آقا بہ نامتان
روزے من
همہ جـا «ذڪر نـامتـان»
صبح علے الطلوع
«سَلامٌ عَلے یابن الحسن»
مـن دلخـوشـم بـہ
«جـواب سلامتـان»
السلام علیڪ
یا اباصالح المهدے(عج)
@asheghane_ba_shohada
#چله_ترکگناه
#روز_نهم
آیت الله بهجت(ره):
به چیزی غیر از توکل و یاد خدا برای انسان آرامش حاصل نمی شود و چیزی غیر از اعراض از یاد خدا و غفلت زندگی را تلخ و ناگوار نمی کند.
@asheghane_ba_shohada
✅نمازی پرفضیلت:
این نماز مشهور و معروف است، اکثر بزرگان مانند علاّمه مجلسی در بحار و شیخطوسی و علاّمه حلّی در کتابهای خود ذکر کردهاند. شیخطوسی(ره) از حضرترسول(ص) روایت نمودهاند:
✅هر کس در شبجمعه یا روزجمعه یا شبدوشنبه یا روزدوشنبه یا شبپنجشنبه یا روز پنجشنبه چهار رکعت نماز (دو، دورکعتی) نماز بجا بیاورد، در هر رکعت (حمد) هفت مرتبه و سوره (اناّ انزلناه) را یک مرتبه قرائت کند و بعد از سلام صدمرتبه بگوید:
(اللّهُمِّ صَلِّ عَلی مُحَمِّدٍ وَ آلِ مُحَمِّد) و صدمرتبه (اللّهُمِّ صَلِّ عَلی جَبْرَئیلَ)بگوید: خداوند به او عطا میفرماید هفتادهزار قصر در بهشت که در هر قصری هفتادهزار خانه باشد و در هر یک از آنها هزار اطاق باشد و در هر یک هفتادهزار جاریه بهشتی
@asheghane_ba_shohada
❤️ #بسم_الله
💛 #رمان_حورا
💛 #قسمت_بیست_و_هشتم
آن شب خداراشڪر مزاحم حورا نشدند ولے صبح زود، مریم خانم باز هم بدون اجازه وارد اتاقش شد و پتو را از رویش ڪشید
_پاشو دختره پررو. تا لنگ ظهر میگیره مے خوابه طلبڪارم هست.
حورا با ترس از خواب پرید و گفت:چی..چی شده؟من چے ڪار ڪردم؟
_هیچی فقط پسرمو نمیدونم با چه حیله اے عاشق خودت ڪردے و از خونه فرارے دادی.
شوهرمم از ڪار بے ڪار ڪردے خوب شد باز من و دخترام بودیم ڪه اجازه بده برگرده سر ڪار.
_من.. زن دایے من مقصر نیستم. من ڪه..
_تو چی؟از همون اول بد قدم و نحس بودے. نباید راهت مے دادم تو خونه ام.
حالا هم بیدار شو خونه رو تمیز ڪن شب مهمونے داریم.
فقط خدا ڪنه مهرزاد برگرده مگر نه حسابتو بدجور مے رسم.
حورا با ناچارے از جا بر خواست و تمیز ڪردن خانه را شروع ڪرد.
خدا راشڪر فردا امتحان نداشت مگر نه به درس خواندن نمے رسید.
نماز مغرب و عشا را با ڪمر درد خواند ڪه بالاخره مهرزاد پیداش شد اما بدون این ڪه با ڪسے حرف بزند به اتاقش رفت و در را بست.
می دانست شب باید در اتاق باشد و بیرون نیاید.. مانند همیشه.
اما ڪمے نگران مهرزاد شده بود. با حرف هاے دیشبش بیشتر حس برادرے به او پیدا ڪرده بود.
برادری ڪه همه جوره هواے خواهر ڪوچڪس را داشت.
اما نمے دانست مهرزاد چقدر از این طرز تفڪر بیزار بود ڪه حورا او را مثل برادرش ببیند.
💚 #نویسنده_زهرا_بانو
💚 #ڪپی_با_ذڪر_نام_نویسنده
💞 @asheghane_ba_shohada
💛 #رمان_حورا
💛 #قسمت_بیست_و_نهم
روز ها از پے هم میگذشتند و حورا باز هم همان دختر مظلوم و بے گناهے شده بود ڪه این بار بیشتر به او آزار مے رساندند.
علاوه بر مریم خانم، مونا هم اضافه شده بود و به او طعنه میزد یا براے ڪار هایش حورا را جلو مے انداخت.
مدتی بود ڪه حورا از مهرزاد خبرے نداشت و او را نمے دید اما..اما نمے دانست هر روز مهرزاد دم دار دانشگاه انتظار او را مے ڪشد.
مشغول درس خواندن براے آخرین امتحانش بود ڪه باز صداے مونا بلند شد.
_مامان چرا مانتو سفیدم اتو نداره؟ حالا من با چے برم دانشگاه؟
حورا لبخند ڪوچڪے زد و با خود گفت:دانشگاه؟؟ چند ماهه به بهانه دانشگاه جاهاے دیگه میره.
_باز این حورا اتو نڪرده لباسا رو.
حورا..حورا.. حورا..
همه تقصیر ها گردن حورا بود.
اصلا ڪاش به دنیا نمے آمد و این همه سختے و ذلت نمیدید.
در اتاق باز شد و مونا با عصبانیت وارد شد.
_باز نشستے دارے درس میخونے؟ چے بهت میرسه با این همه درس خوندن؟پاشو یڪم ڪمک حال باش نمے بینے مامان چقدر ڪار داره.
تو یڪم ڪمک ڪن منم ڪه همش دانشگاهم.
حورا لبش را به دندان گرفت و با خود زمزمه ڪرد:ڪلاس پیلاتس و شنیون مو و ڪاشت ناخنم شد ڪار؟
_چی گفتی؟
_هیچی..
مانتو چروڪش را پرت ڪرد طرف حورا و گفت:تمےز اتوش ڪن. اونم زود ڪار دارم مے خوام برم.
مونا ڪه رفت حورا چشمش به ساعت اتاقش افتاد.ساعت۵بعد از ظهر ڪلاس ڪجا بود؟
اتو ڪوچڪش را از ڪمد درآورد و مانتو مونا را اتو ڪرد.
به چوب لباسے آویخت و گذاشت سر جالباسی.
دوباره ڪتابش را به دست گرفت و آرزو ڪرد دیگر ڪسے مزاحمش نشود چون امتحان سختے بود.
امتحان روز بعدش را به خوبے داد اما حس برگشتن به خانه را نداشت.
خواست به هدے پیشنهاد بیرون رفتن بدهد ڪه او را پیدا نڪرد.
بنابراےن بے هدف در خیابان راه افتاد تا اینڪه به پارک ڪوچڪے رسید.
تصمےم گرفت ڪمے در آنجا بماند تا وقت بگذرد. مے دانست ڪه وقتے برسد خانه توبیخ مے شود اما برایش دیگر مهم نبود.
پسر بچه ڪوچڪے در آنجا بود ڪه اصرار داشت حورا از او چیزے بخرد.
_خانم یه فال بخر.. جوراباے قشنگے دارم..آدامسم دارم خانم.
_بےا عزیزم یه فال بده بهم. بزار ببینم آیندم چے مے شه هرچند امیدے بهش ندارم.
_خاله شما ڪه خیلے خوشگلے، تازشم چادرے هستے خدا دوست داره.
_ممنون گلم بیا ڪنارم بشین.
پسرڪ ڪنار حورا نشست و فالے ڪه مرغ عشق روے شانه اش برداشته بود را به دست حورا داد.
_ایشالله ڪه خوب باشه خاله جون.
حورا آرام او را باز ڪرد و خواند...
💚 #نویسنده_زهرا_بانو
💚 #ڪپی_با_ذڪر_نام_نویسنده
💞 @asheghane_ba_shohada
💛 #رمان_حورا
💛 #قسمت_سی_ام
"مدامم مست مے دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میڪند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شڪیبایے شبے یارب توان دیدن
ڪه شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
ڪه جان را نسخه اے باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهے ڪه جاویدان جهان یڪسر بیارائی
صبا را گو ڪه بردارد زمانے برقع از رویت
دگر رسم فنا خواهے ڪه از عالم براندازی
بر افشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسڪین دو سر گردان بے حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوے گیسویت
ز هے همت ڪه حافظ راست از دینے و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر ڪویت"
حورا به روبرویش خیره شد و لبخندے زد.
_خب حالا معنیش چے میشه خاله؟
حورا با لبخند خواند:انسانی صبور و با حوصله هستے و براے رسیدن به مقصود آهسته و پیوسته پیش مے روے و این یڪے از بهترین محاسن توست. گرچه همت والاے تو شایسته تحسین است اما بدان وقتے مسیر حرڪت به سوے هدف را مشخص ڪردے باید از انجام ڪارهاے بے حاصل ڪه تنها وقت را تلف مے ڪند بپرهیزے و به واجبات بپردازی.
_خب دیگه جوابتم گفت این فاله.
_ممنون عزیزم. من باید برم ڪارے نداری؟
پسرڪ خندید و آدامس ڪوچڪے به دست حورا داد.
_اینم مال شما خاله جون.
حورا پول فال را حساب ڪرد و با خداحافظے از پسرک دور شد.
💚 #نویسنده_زهرا_بانو
💚 #ڪپی_با_ذڪر_نام_نویسنده
💞 @asheghane_ba_shohada
💛 #رمان_حورا
💛 #قسمت_سی_و_یکم
و حورا تنها چیزے ڪه مے خواست، خلاص یافتن از آن وضعیت بود.
زندگی در خانه دایے اش برایش حڪم زندان را داشت.
وقتی به خانه رسید، با مهرزاد روبرو شد و به سلام ڪوچڪے اڪتفا ڪرد و رفت داخل خانه.
_حورا خانم؟ ڪارتون دارم.
حورا بدون آن ڪه برگردد، آرام گفت:مامانتون میبینه ناراحت میشه. بزارین اینجوری...
_مامان نیست.
حورا چرخید سمت مهرزاد و سرش را پایین انداخت.
_حورا خانم میشه انقدر از من خجالت نڪشین و سرتون پایین نباشه؟
_خجالت نیست...
_آره میدونم حیاست. اما من صحبت خیلے جدے دارم.
_چے؟ بفرمایید.
مهرزاد بے قرار بود و نمے دانست این مسئله را چگونه مطرح ڪند.
دوست نداشت حورا جا بخورد یا جواب منفے بدهد. براے همین با مقدمه چینے، گفت:حورا خانم شما خیلے دختر پاک و مهربونے هستین. تو این خونه هم سختے زیاد ڪشیدین هممون مے دونیم.
راه چاره رهایے یافتنتون از این خونه هم فقط..فقط ازدواجه.
حورا با تعجب لحظه اے به مهرزاد خیره شد.
تا به حال او را از نزدیک ندیده بود.
موهای قهوه اے مجعد، چشمان میشے رنگ و بینے و لب هایے مردانه. اما بدون ریش و سیبیل.
حورا، لبش را به دندان گرفت و سرش را باز هم پایین انداخت.
_برای اولین بار نگاهم ڪردے اما...
ڪمی به صورتش دستے ڪشید و سپس گفت:بیخیال.. خلاصه ڪه با ازدواج ڪردن راحت میشی.
_خب؟
_سعیدی هم ڪه آدم نبود.. ببین حورا بزار راحت باشم خیلے سخته جلو تو حرف زدن.
حورا عقب تر رفت و گفت:بفرمایین.
_حورا من اون حرفے ڪه چند سال پیش بهت زدم دروغ و هوس نبود. حقیقتے محض بود ڪه هنوزم پابرجاست. ازت مے خوام بهم اعتماد ڪنی.
حورا ڪمے جا خورده بود اما گفت:چ..چی؟
_اعتماد ڪن حورا. من تو رو از این خونه مے برم. مطمئن باش و بهم اعتماد ڪن تا ببینے چطور همه چے رو درست میڪنم.
💚 #نویسنده_زهرا_بانو
💚 #ڪپی_با_ذڪر_نام_نویسنده
💞 @asheghane_ba_shohada