eitaa logo
💕عاشقانه با شهدا💕
134 دنبال‌کننده
454 عکس
16 ویدیو
4 فایل
این کانال انتقال یافت 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3420913678C0c44df80c4 استفاده از مطالب این کانال باذکر صلوات برای تعجیل فرج آقا جایز است😉😉 خادم کانال جهت تبلیغ، تبادل، انتقادات‌ و پیشنهادات.... @Sardar_313_jim_shin
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣ _ماشیـݧ علے دستم بود اما دست و دلم بہ رانندگے نمیرفت سوار تاکسے شدم و روبروے پارک پیاده شدم روے نیمکت نشستم و منتظر موندم مریم دیر کرده بود ساعت و نگاه کردم ۴:۳۵ دیقہ بود. شمارشو گرفتم جواب نمیداد ساعت نزدیک ۵ بود اگہ با محسنے باهم میومدݧ خیلے بد میشد _ساعت ۵ شد دیگه از اومد مریم ناامید شدم و منتظر محسنے شدم سرم تو گوشیم بود کہ با صداے مریم سرمو آوردم بالا مریم همراه محسنے ، درحالے کہ چند شاخہ گل و کیک دستشوݧ بود اومدن... _با تعجب بلند شدم و نگاهشوݧ کردم ، مریم سریع پرید تو بغلم و گفت:تولدت مبارک اسماء جونم آخ امروز تولدم بود و مـݧ کاملا فراموش کرده بودم. یک لحظہ یاد علے افتادم ، اولیـ سال تولدم بود و علے پیشم نبود. اصلا خودشم یادش نبود کہ امروز تولدمہ امروز ک بهم زنگ زد یہ تبریک خشک و خالے هم نگفت. بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم _لبخند تلخے زدم و تشکر کردم خنده رو لبهاے مریم ما سید محسنے اومد جلو سریع گفت: سلام آبجے ، علے بہ مـݧ زنگ زد و گفت کہ امروز تولدتونہ و چو خودش نیست ما بجاش براتو تولد بگیریم مات و مبهوت نگاهشوݧ میکردم دوباره زود قضاوت کرده بودم راجب علے مریم یدونہ زد بہ بازومو گفت: چتہ تو ، آدم ندیدے❓ _دوساعتہ دارے ما رو نگاه میکنے خندیدم و گفتم؛ خوب آخہ شوکہ شدم، خودم اصلا یادم نبود کہ امروز تولدمہ. واقعا نمیدونم چے باید بگم چیزے نمیخواد بگے. بیا بریم کیکتو ببر کہ خیلےگشنمہ روے یہ نیمکت نشستیم بہ شمع ۲۲سالگیم نگاه کردم از نبودݧ علے کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتے نمیدونستم اگہ الان پیشم بود چیکار میکرد❓ _کیکو میمالید رو صورتم❓در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره ، فقط لطفا منم توش باشم. اذیتم میکردو نمیزاشت شمع و فوت کنم❓آهے کشیدم و بغضمو قورت داد زیر لب آرزوکردم "خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم" شمع و فوت کردم و کیکو بریدم مریم مث ایـݧ بچہ هاے دو سالہ دست میزدو بالا پاییـݧ میپرید _محسنے بنده خدا هم زیر زیرکے نگاه میکردو میخندید لبخندے نمایشے رو لبم داشتم کہ ناراحتشوݧ نکنم مریم اومد کنارم نشست: خوووووب حالا دیگہ نوبت کادوهاست إ وا مریم جاݧ همیـنم کافے بود کادو دیگہ چرا وا اسماء اصل تولد کادوشہ ها. چشماتو ببند حالا باز کـ. یہ اد کلـݧ تو جعبہ کہ با پاپیو قرمز تزئیـ شده بود گونشو بوسیدم گفتم واااااے مرسے مریم جاݧ _محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت: ببخشید دیگہ آبجے مـݧ بلد نیستم کادو بگیرم ، سلیقہ ے مریم خانومہ ، امیدوارم خوشتوݧ بیاد کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقا قشنگ بود از محسنے تشکر کردم. کیک و خوردیم و آماده ے رفتـݧ شدیم. ازجام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد سمتم: بفرمایید آبجے اینم هدیہ ے همسرتوݧ قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتو _از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم اصلا دلم نمیخواست بازش کنم تو راه مریم زد بہ بازومو گفت: نمیخواے بازش کنے ندید پدید❓ ابروهامو بہ نشونہ ے ن دادم بالا و گفتم: ببینم قضیہ ے خواستگارے محسنے الکے بود دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید بابا اسماء جدیہ _خوب بگو ببینم قضیہ چیہ❓ هر چے صب گفتم: واقعیت بود خوب❓ میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم❓ محسنے و چیکار کنیم❓ نمیدونم وایسا رو کردم بہ محسنے و گفتم: آقاے محسنے خیلے ممنو بابت امروز واقا خوشحالم کردید شما دیگہ تشیف ببرید ما خودمو میریم پسر چشم و دل پاکے بود ولے اونقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الا و مظلوم شده بود _سرشو آورد بالا و گفت: خواهش میکنم وظیفم بود ، ماشیـݧ هست میرسونمتوݧ دیگہ مزاحمتو نمیشیم چہ مزاحمتے مسیرمہ ، خودم هم باهاتو کار دارم آخہ مـ با مریم کار دارم آها خوب ایرادے نداره مـݧ اینجا ها کار دارم شما کارتوݧ تموم شد بہ مـݧ زنگ بزنید بیام بعد هم ازموݧ دور شد _بہ نیمکتے کہ نزدیکمو بود اشاره کردم ، مریم بیا بریم اونجا بشینیم خوب بگو ببینم قضیہ چیہ❓ إم ...إم چطورے بگم❓میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ. مـݧ وحید و دوست دارم خندیدم و گفتم: منظورت محسنے دیگہ❓خب پس مبارکہ آره. اما یہ مشکلے هست ایـݧ وسط چہ مشکلے❓ خوانوادم چطور❓اونا مخالفـ❓ اونا بہ نظر مـݧ احترام میزارݧ اما... اما چے❓ _اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ از،بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و ساما مال همـ. اما مـ ساما و میخوام او منو روحرف عموم هم نمیش حرف زد اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت ایـ حرفایے کہ زدے و بهش بگید نمیشہ _میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ اوووم. اسماء یہ چیز دیگہ ام هست... نویسنده: ادامه داره باما همراه باشید ❤️💞❣💛❤️💞❣ @asheghane_ba_shohada
سلام دوستای عزیزم من تبلیغ کردن بلد نیستم ولی ما یه کانال زدیم برای عاشقان شهدا #رمان_مذهبی #حدیث #داستانک #کرامات_شهدا #طنز_جبهه_ها و بسیار فعالیت دیگ که بدرد همه میخوره ولی بیشتر نوجونای گل😊 اگه دوست دارین از کانال ما دیدار کنید مطالبش خوب نبود عضو نشین ولی مطمئنم میپسندید😜 تبادل هم داریم خادم کانال @S_mohamad_j_sh خواهشا ی سر بزنید پشیمون نمیشین https://eitaa.com/asheghane_ba_shohada
جایه همه دوستان خالی همین الان در جوار بزرگوار محلمون شهید سید رسول حسینی اینجا خیلی خوبه دعاتون میکنم😔😔
✍ اندر حکایات گروه های در پیام رسان ایتاء !!! 😊 ده و بیست دیقه صبح🕰 کاربر یاس (خانم) : سلام سلام کسی نیست ؟! 😇 کاربر دریا (خانم)؛ انلاین هستن ولی حالشو ندارن جواب بدن ! 😒 همون لحظه؛ کاربر عمار (آقا) سلام علیکم! کاربر دریا درجا ! سلاممممم برادر احوال شما خوبین الحمدالله؟!😊 (عه چرا جواب سلام یاس رو ندادی؟!) یاس همون لحظه: واااای از دست اینا مزاحما😫 سید محسن انلاین میشن!😎 مزاحم رو فقط من میتونم ادم کنم💪 خواهر بیزحمت ایدیشو بدین🔫 راستش بلاکش کردم چتشم پاک کردم😰 (خب چرا خالی میبندی ک بمونی توش😕) در همین لحظه اقا امیر انلاین میشن و یه مطلب میزارن درباره و اینکه چجور پوشش هایی تحریک کنندس!🔞 تمام خانمهای گروه هم الحمدالله انلاینن و پشت هم نظر میدن! 😋 اقایونم دونه دونه تشریف میارن و بحث بین خواهران و برادران مذهبی(نما) بالاگرفته درباره قسمت هایی ک بیشتر کننده ست و انواع مدل های مانتوی باز و بسته و شلوار های تنگ! 👗👘💄👠 البته ناگفته نماند ک یک خط در میان؛ و هم ارسال میشود بین پیامها ! 😊 بلهههههه خواهر استغفرالله ازین مانتوهایی که تمام رو نشون میده😔 بله برادر پناه برخدا از این دختران .... 😔 [خوده شیطون الان پناه برده بخدا از شر این حجم بی حیایی در شما !!! 😳😳😳] کاربر: (بانومحدثه*متاهلم پی وی=بلاک) انلاین میشن👇 به به چ بحث داغی ! 🔥🔥🔥 اقا محسن شما هم خوب واردینا😉😂😂😂😉😉 این شکلکا ☝️یعنی؛ برادر ! پی وی بیایی بلاکی❌ ولی تو گروه تا دلت میخاد بگو و بخند! اتفاقا یه هم داشتیما تو قرآن دربارش؛ که شوخی و بگو بخند با نامحرم تو فقط گناهه؛ تو جمع عیبی نداره راحت باش !!! 😊 ولی نمیدونم چرا هرچی میگردم پیداش نمیکنم !! احتمالا زیر همون آیه هست ک میگه فقط تو لباس پوشیدنه تو خیابونه! حیا داشتن برای حرف زدن تو دنیای مجازی دیگه چ صیغه ایه ؟!! 😒 همچنان کاربر یاس اصرار داره که پی ویش پره مزاحمه... یکی نیست بگه بگرد دنبال یه راه حل دیگه برای برادران!😒 اصلا گیریم سرشار از مزاحمتی!!! اینجا مگه کلانتری محلتونه یا شعبه مرکزی پلیس در ایتا ؟! 😧 ⚜🔰⚜🔰⚜🔰⚜🔰⚜🔰⚜ خـواهـر مـن ❕❗️❕ کن از همکلامی با در فضای مجازی!!! 😞 شما مگه سوار اتوبوس میشی یهو میری قسمت اقایون میشینی وسط پسرا حال و احوال میکنی باهاشون؟؟؟؟؟😳 نه نمیکنی اینکارو! ❌ چون میکنی ازین کار ! اون حیا رو چرا با خودت نمیاری تو فضای مجازی؟!!! ☹️☹️☹️ بــرادر مـن ❕❗️❕ شما کی تاحالا وسط خیابون پریدی جلوی دختر مردم و براش دلسوزی کردی و نشستی پای درد و دلش؟!!😳 هیچ وقت !!! 😊 چرا ؟؟! چون کردی ازین کار! خجالت کشیدی از !!! اینجا هم از اسم و عکس پروفایلت خجالت بکش سید و حاجی و فلان و ...!!! 😔 یه لحظه با خودتون تصور کنین امام زمان داره نگاهتون میکنه شما جلویه ایشون هم همینجوری چت میکنین😔 📌 ارتباط با ما: @s_mohamad_j_sh کانال ما: @asheghane_ba_shohada
❤️ حضور قلب یعنی انسان از آنچه میگوید و آنچه که در ذهنش میگذرد و بر زبانش جاری میشود، غافل نباشد..؛ مثلاً من که حالا دارم با شما صحبت میکنم، خب، شما مخاطبید. انسان توجه دارد که یک مخاطبی دارد و دارد گوش میکند و دارد حرف میزند. درنماز هم همینطور باشد؛ یک مخاطبی داشته باشیم، با او حرف بزنیم. من حتّی عرض میکنم اگر کسی معنای نماز را هم نداند، اما همین قدر بداند دارد با یکی حرف میزند، دارد با خدا حرف میزند، این قضیه انسان را نزدیک میکند، این خودش مقرب است.👌 ۱۳۹۰/۰۱/۲۳ 📆 👤 @asheghane_ba_shohada
#پروفایل @asheghane_ba_shohada
#پروفایل @asheghane_ba_shohada
دوستای گلم سلام امروز سه قسمت پایانی داستان را براتون میگذارم فقط یکم😔😔 بهتره خودتون ببینین👇 @asheghane_ba_shohada
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣ واسہ دیدنش روز شمارے میکردم هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ . احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست اصلا عشق ما زمینے نبود .بہ قول علے خدا عشق مارو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود همیشہ میگفت:اس ماء ما اوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:آهاݧ ینے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟ از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد اخم کردناشم دوست داشتم واے کہ چقدر دلتنگش بودم با خودم میگفتم :ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم چند وقتے کہ نبود ،خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودم . حالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم .میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ شروع کردم بہ درس خوندݧ و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم. تو ایـݧ مدت چند بار زنگ زد یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود .قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم از دانشگاه برگشتم خونہ. بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم .خستگے رو تو تمام تنم احساس میکرد . با شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم: تکفیرے هاے داعش در مرز حلب.. یاد حرف علے افتادم و سعے کردم خودمو با چیز دیگہ اے سر گرم کنم اما نمیشد کہ نمیشد .قلبم بہ تپش افتاده بود ایـݧ اخبار لعنتے هم قصد تموم شدݧ نداشت .یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم اما درست متوجہ نشدم . چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق بہ علے قول داده بودم تا قبل از ایـݧ کہ بیاد تصویر هموݧ روزے کہ داشت میرفت،با هموݧ لباس هاے نظامیش و بکشم ایـݧ یہ هفتہ رو میتونستم با ایـݧ کار خودمو مشغول کنم هر روز علاوه بر بقیہ کارهام با ذوق شوق تصویر علے رو هم میکشیدم یک روز بہ اومدنش مونده بود .اخریـݧ بارے کہ زنگ زد ۶روز پیش بود .تاحالا سابقہ نداشت ایـݧ همہ مدت ازش بے خبر بمونم نگراݧ شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنم. اتاقم تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید .دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برم. خریدام رو کردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدم. وقتے رسیدم خونہ هوا تقریبا تاریک شده بود .گل هارو گذاشتم داخل گلدوݧ روے میزم فضاے اتاق و بوے گل یاس برداشتہ بود .پنجره ے اتاقو باز کردم نسیم خنکے وارد اتاق شدو عطر گلهارو بیشتر تو فضا پخش کرد .یاد حرف علے موقع رفتـݧ افتادم.گل یاس داخل کاسہ ے آب و بو کردو گفت:اسماء بوے تورو میده . لبخند عمیقے روے لبام نشست ساعت ۱۰بود و دیدار آخر مـݧ ماه و آخریـݧ شب نبودݧ علے روبروے پنجره نشستم.هوا ابرے بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه رو ببینم. باوخودم گفتم:عیبے نداره فردا کہ اومد بهش میگم. باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ .نفس عمیقے کشیدم بوے خاک هایے کہ باروݧ خیسشوݧ کرده بود استشمام کردم پنجره رو بستم و رو تختم دراز کشیدم ـ تو ایـݧ یک هفتہ هر شب خوابهاے آشفتہ میدیدم.نفس راحتے کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگہ راحت میخوابم . تو فکر فرداو اومدݧ علے،و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم ،چے بگم.بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم برد نزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے از خواب بیدار شدم.تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کردم.نمیدونستم چہ خوابے دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم.ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق ماماݧ تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم.فقط اسم علے رو میبردم . بابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم .یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بود ماماݧ دستم رو گرفت :اسماء مادر باز هم خواب دیدی؟؟؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم . صداے اذاݧ تو خونہ پخش شد. بلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم. باروݧ نم نم دیشب شدید شده بود ورعد و برق هم همراهش بود چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم. بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم باروݧ همینطور شدید تر میشد وصداے رعد و برقم بیشتر دستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ گوشیم زنگ خورد.اشکهامو پاک کردم .و گوشیمو برداشتم .ینے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صب؟؟؟ حتما علے گوشے و سریع جواب دادم. الو؟؟ الو سلام بفرمایید. سلام خوبے اسماء ؟؟اردلانم إ سلام داداش ممنونم شما خوبید؟؟چرا صداتوݧ گرفتہ؟؟. هیچے یکم سرماخوردم. ❤️💞❣💛❤️💞❣ @asheghane_ba_shohada
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞 هیچی یکم سرما خوردم... زنگ زدم ک بگم منا علی دوساعت دیگ پرواز داریم بہ سمت تهراݧ إ شما هم میاید؟؟الاݧ کجایید؟؟ آره ایندفعہ زودتر برمیگرم.الاݧ دمشقیم علے خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟ علے نمیتونہ حرف بزنہ .فعلا مــݧ باید برم .خدافظ. مواظب خودتوݧ باشید خدافظ پوووفے کردم و گوشے و انداختم رو تخت بہ انگشتر عقیقے کہ اردلاݧ براموݧ از سوریہ آورده بود نگاه کردم خیلے دوسش داشتم چوݧ علے خیلے دوسش داشت. ساعت۶بود .یک ساعتے خوابیدم وقتے بیدار شدم صبحونمو خوردم و لباس هاے جدیدے رو کہ دیشب آماده کرده بودم و پوشیدم یکم بہ خودم رسیدم و روسریمو بہ سبک لبنانے بستم . یکمے از عطر علے و زدم و حلقم و تو دستم چرخوندم و از انگشتم در آوردم. پشتش و رو کہ اسم خودم و علے وتاریخ عقدموݧ تو حرم و نوشتہ بودیم نگاه کردم. لبخندے زدم و بوسیدمش و دوباره دستم کردم. تصویرے رو کہ کشیده بودم و لولہ کرده بودم و با پاپیوݧ بستمش. اردلاݧ دوباره زنگ زدو گفت کہ بریم خونہ ے علینا میاݧ اونجا . گل هاے یاسو از تو گلدون برداشتم. چادرم رو سر کردم و تو آینہ نگاه کردم الاݧ علے منو میدید دستش و میذاشت رو قلبش و میگفت :اسماء واے قلبم خندیدم و از اتاق خارج شدم ماماݧ و بابا یک گوشہ نشستہ بودݧ و با اخم بہ تلوزیوݧ نگاه میکردݧ. إ ماماݧ شما آماده نیستیـݧ؟؟الاݧ اونا میرسـݧ. ماماݧ کہ حرفے نزد بابا برگشت سمتم .لبخند تلخے زدو گفت :تو برو دخترم ما هم میایم تعجب کردم:چیزے شده بابا ݧ دخترم یکم با مادرت بحثموݧ شده. باشہ مـݧ رفتم پس شما هم زود بیاید.ماماݧ جاݧ حالا دامادت هیچے پسرتم هستاااا. باسرعت پلہ هارو رفتم پاییــݧ سوار ماشیـݧ شدم و حرکت کردم . با سرعت خیلے زیاد رانندگے میکردم کہ سریع برسم خونہ ے علینا . بعد از یک ربع رسیدم . ماشیـݧ و پارک کردم و دوییدم در خونہ باز بود. پس اومده بودݧ .یہ عالمہ کفش جلوے در بود . زیر لب غر میزدم و وارد خونہ شدم:اینا دیگہ کیـݧ؟؟؟حتما دوستاشـݧ دیگہ ؟؟اه دیر رسیدم‌.الاݧ علے ناراحت میشه وارد خونہ شدم همہ ے دوستاے علے بودݧ با دیدݧ مـݧ همہ سکوت کردݧ اردلاݧ اومد جلو .ریشهاش بلند شده بود .چهرش خیلے خستہ بود دوییدم سمتشو بغلش کردم.سرمو دور خونہ چرخوندم ݧ علے بود ݧ ماماݧ باباش . داداش پس بقیہ کوشـݧ؟؟علے کو؟؟ چیزے نگفت وبا دست بہ سمت بالا اشاره کرد اتاقشہ‌؟؟؟ آره بدو بدو پلہ هارو رفتم بالا بہ ایـݧ فکر میکردم کہ چقدر تغییر کرده ؟حتما ریشهاش بلند شده .و صورتش مث اردلاݧ سوختہ . رسیدم بہ دم اتاقش گل و زیر چادرم قایم کردم و در زدم جواب نداد .یہ صداهایے شنیدم درو باز کردم پدر مادر علے و فاطمہ خودشوݧ انداختہ بودݧ رو یہ جعبہ و گریہ میکردݧ فاطمہ با دیدݧ مـݧ اومد جلو بغلم کرد .حالم دست خودم نبود معنے ایـݧ رفتاراشوݧ نمیفهمیدم سرمو دور اتاق چرخوندم اما علے و ندیدم. فاطمہ رو از خودم جدا کردم و پرسیدم .علے کو؟؟؟علی؟؟؟ گریہ ے همہ شدت گرفت رفتم جلو تر بابا رضا از رو جعبہ بلند شد و نگاهم کرد یک قسمت از جعبہ معلوم بود یہ نفر خوابیده بود توش کم کم داشتم میفهمیدم چے شده . خندیدم و چند قدم رفتم جلو گل از دستم افتاد بابا رضا فاطمہ و ماماݧ معصومہ رو با زور برد بیروݧ ماماݧ معصومہ کہ بلند شد علیمو دیدم آروم خوابیده بود .و اطرافشو پراز گل یاس بود کنارش نشستم و تکونش دادم:علے؟؟پاشو الاݧ وقت خوابہ مگہ؟؟میدونم خستہ اے عزیزم.اما پاشو یہ بار نگاهم کـݧ دوباره بخواب قول میدم تا خودت بیدار نشدے بیدارت نکنم .قول میدم إ علے پاشو دیگہ ،قهر میکنما چرا تو دهنت پنبہ گذاشتے؟؟ لبات چرا کبوده؟؟؟ مواظب خودت نبودے؟؟تو مگہ بہ مـݧ قول ندادے مواظب خودت باشي؟؟ دستے بہ ریشهاش کشیدم.نگاه کـݧ چقد لاغر شدے؟؟ریشاتم بلند شده تو کہ هیچ وقت دوست نداشتے ریشات انقد بلند بشہ .عیبے نداره خودم برات کوتاهشوݧ میکنم .تو فقط پاشو بیا مـݧ دستاتو میگرم کمکت میکنم .علے دستهات کو؟؟جاشوݧ گذاشتے؟؟ عیبے نداره پاشو . پیشونیشو بوسیدم و گفتم:نگاه کـݧ همیشہ تو پیشونے منو میبوسیدے حالا مـݧ بوسیدمش . علے چرا جوابمو نمیدے؟؟؟قهرے باهام.بخدا وقتے نبودے کم گریہ کردم .پاشو بریم خونہ ے ما ببیـݧ عکستو کشیدما .وسایل خونمونو هم خریدم.باید لباس عروسو باهم بگیریم پاشو همسر جاݧ إ الاݧ اشکام جارے میشہ ها.تو کہ دوست ندارے اشکامو ببینے .علے دارے نگرانم میکنیا پاشو دیگہ تو کہ انقد خوابت سنگیـݧ نبود کم کم بہ خودم اومد چشمهام میسوخت و اشکام یواش یواش داشت جارے شد علے نکنہ ...نکنہ زدے زیر قولت.رفتے پیش مصطفے؟؟ حالا دیگہ داد میزدم و اشک میریختم علے؟؟؟؟پاشو قرارموݧ ایـݧ نبود بے معرفت؟؟؟تو بہ مـݧ قول دادے. محکم چند بار زدم تو صورتم.ݧ دارم خواب میبینم ،هنوز از خواب بیدار نشدم سرم و گذاشتم رو پاهاش:بے معرفت یادتہ قبل از اینکہ برے سرمو گذاشتم رو پاهات؟؟یادتہ قول دادے برگردے؟؟یادتہ گفتے تنهام نمیزاری؟