🌟تقویت عواملی جهت استقرار و تثبیت
ایمان🌟
۴) #ترک #بحث_وجدل باعث تحکیم و تقویت ایمان است
🍀امام حسین( علیه السلام) فرمودند:
هر که ترک کرد مجادله را، پس به تحقیق که محکم کرده است ایمان خود را
📚منبع: (مصباح الشریعه-ترجمه عبد الرزاق گیلانى ص 308)
🌿امیر المؤمنین علیه السّلام به اصحابش فرمود:
... خوشا بحال کسى که محبّت ما اهل بیت در قلب او رسوخ داشته باشد، ایمان در قلب چنین کسى ثابت تر از کوه احد در مکانش خواهد
۵) #پرهیزکاری مایه ثبات و پایدارى ایمان می گردد
🌹امیر المؤمنین على (ع) فرموده است:
پارسایى و پرهیزکاری مایه ثبات و پایدارى ایمان است
📚منبع:(روضة الواعظین-ترجمه مهدوى دامغانى ص 682 )
#ویژه_ماه_مبارک
#در_آخرالزمان_نگداشتن_ایمان_سخته_ولی_ممکنه
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨ هُوَالمَحْبوُب ✨
روز 0⃣2⃣ چله
امروز شنبه پنجم خرداد
دهم ماه رمضان
#برای_هم_دعا_کنیم
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🏴زیارتنامه حضرت خدیجه(س) 🏴
💔🏴💔
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🏴💔🏴
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🏴زیارتنامه حضرت خدیجه(س) 🏴 💔🏴💔 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🏴💔🏴
🏴✨توضیحى كوتاه درباره مزار ایشان در
مكّه مكرّمه✨🏴
🌟قبرستان ابوطالب 🌟ـ كه به آن حُجُون و جنّة المُعلّى نیز گفته میشود ـ
پس از قبرستان بقیــ🌸ـــع، اشرف مقابر است، و
رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) مكرّر به آنجا رفت و آمد داشتهاند. و در آنجا
🌹حضرت عبدمناف جدّ اعلاى پیامبر،
🌹حضرت عبدالمطّلب جدّ پیامبر،
🌹حضرت ابوطالب عموى پیامبر،
🌹حضرت خدیجه همسر پیامبر، و
🌹عدّهاى از علماى بزرگ و جمع بسیارى از مؤمنین، مدفون میباشند.
و /بنابر قولى\ مدفن والده مكرّمه حضرت نبىّ اَكرم 🌹«آمنه بنت وهب» نیز در این قبرستان قرار دارد.
گر چه مشهور این است كه قبر آن جناب در أَبْواء بین مكّه و مدینه است.
#وفات_بزرگ_بانوی_اسلام_تسلیت
#شبتون_پراز_بیداری
🏴 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
❈دست برسینه
ادب حڪم کند
وقتــ قیــام☝️
❈رو به ارباب
دو عالـ😍ـم دهی
هر روز سلام
السلامعلیک یااباعبداللهالحســـ💚ــین(ع)✋
#صبحتون_شاد_و_پرخیروبرکت
🌴 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۴۶
🌾 گمانی فوق هر گمان
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد …
علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد …
با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد … قبل از من با زینب حرف می زدن…
بالاخره من بزرگش نکرده بودم …
وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد …
می ترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد…
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت …
و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد …
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود …
پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود …
هر جا پا می گذاشت…
از زمین و زمان براش خواستگار میومد …
خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود …
مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد … دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید …
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت … اصلا باورم نمی شد …
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن …
زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود …
سال 75، 76 … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود …
همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد… و نتیجه اش …
زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد …
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران … پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید …
هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری … پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد …
ولی زینب … محکم ایستاد … به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت …
اما خواست خدا … در مسیر دیگه ای رقم خورده بود … چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ...
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
بیا اینجا فقط رمان بخون😌👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۴۷
🌾 سومین پیشنهاد
💤علی اومد به خوابم …
بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین …
– ازت درخواستی دارم … می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی …
با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم …
خیلی جا خورده بودم…و فراموشش کردم … فکر کردم یه خواب همین طوریه …پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …
چند شب گذشت …
💤علی دوباره اومد … اما این بار خیلی
ناراحت…
– هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …
خیلی دلم سوخت …
– اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی تونم …زینب بوی تو رو میده … نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم… برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد …
– هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره …اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای … راضی به رضای خدا باش …
گریه ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم …
دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود …همه این سال ها دلتنگی و سختی رو… بودن با زینب برام آسون کرده بود …
حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش …
– سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم …
– دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم …
رفتم براش شربت بیارم …
یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد…
– مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …
ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم …
یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود …
– از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ …
خندید …
– تا نگی چی شده ولت نمی کنم …
بغض گلوم رو گرفت …
– زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟…
دست هاش شل شد و من رو ول کرد …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
بیا اینجا فقط رمان بخون😌👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5