🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۹۱ و ۱۹۲
_...چون اگر بری روایات مربوط بهش رو ببینی خودت خنده ت میگیره
یکی از کیفیت این مسئله از پیغمبر سوال کرد ایشون فرمود مثل زدن برگ ریحان یعنی گلبرگ با چوب مسواک
به طوری که برگ گل پاره نشه!
چوب مسواک به ضخامت یه بند انگشته!
خنده داره در حد یه هول دادنه!
تو اینطور تصور کن که برای یه هول دادنم خدا باید اجازه میداد وگرنه همون کارم نمیتونستن بکنن!
تازه همونم فقط برای خانمهایی که غیر قابل کنترل ان!
درباره اجازه گرفتن هم بگم هر فضایی به یک #مدیریت_کلان احتیاج داره
خانواده هم از این قاعده مستثنا نیست
همین خانومی که نسبت به اجازه از شوهرش اعتراض داره توی فضای کاری از رئیسش اجازه بگیره بهش بر نمیخوره ولی توی زندگی چرا
_ خب چرا مرد باید مدیر باشه
سینی چای رو روی میز گذاشتم و نشستم:
_ مدیریت مطلقا با آقایون نیست تقسیم وظایف شده
مرد نگاه کلی نگر و محاسباتی داره برای مدیریت کلان خانواده و امور بیرونی مناسبتره
و مدیریت داخلی و مسائل تربیتی هم مربوط به خانمها میشه
خدا بدون در نظر گرفتن هیچ تعصبی به کارایی ها نگاه میکنه و تقسیم وظایف میکنه
اینکه یکی توی یک حوزه رئیس باشه نشانه بی ارزشی بقیه نیست
اون آدم برای این منصب مناسبتره دلیل نمیشه در تمام شئون زندگی برتری داشته باشه
تصور کن یکی تو پروژه برنامه نویسی رئیس توئه دلیل میشه حتما آدم بهتر و با شخصیت تری نسبت به تو باشه؟
وقتی یک نفر صفرتاصد مسئولیت اقتصادی و امنیتی خانواده رو به عهده داره امور مدیریتی کلان هم باید بهش واگذار بشه که بتونه از عهده مسئولیتش بربیاد
ضمنا یه چیز دیگه هم هست
زنها بر مردها یک کنترل باطنی دارن این کنترل ظاهری میاد که تعادل رو برقرار کنه
_ یعنی چی
_ یعنی زن ها با امکاناتی که خدا بهشون داده و با علاقه و وابستگی که همیشه از جانب مرد به زن بیشتره میتونن با یک قدرت پنهان حرف شون رو پیش ببرن
خب لازمه یک کنترل آشکاری از سوی مرد به زن وجود داشته باشه
که این تناسب برقرار بشه و توازن قدرت به هم نخوره
کمی از چای خوردم و نگاهیدبه دفترم انداختم:
_آیه ۳۶ در یک کلام تجلی اخلاقه
کسی نمیتونه منکر این بشه که اسلام به عنوان دین اخلاق رو ستوده
بیشتر از همه ادیان و همه تفکر ها به گواه مستندات
اما چرا بعضی ها چاره اندیشی اسلام در مواقع خاص رو جای خشونت جا می زنن و چشمشون رو روی این همه آموزههای اخلاقی میبندن؟
کتایون:_ مهم نتیجه است که داریم میبینیم پیغمبر شما بعد از رفتنش از خودش چی به جا گذاشت؟
جنگ و غارت!
_قبلا هم گفتم بعد از پیامبر فتوحاتی که صورت گرفت هیچ کدوم چندان اخلاقی و اسلامی نبود*
خصوصا در دوره بنی امیه به بعد و بنی عباس که خلافت اسلامی تبدیل به امپراطوری شد
اما این برمبنای آموزه های اسلام نبود و حقیقت اسلام مقابل این پدیده قیام کرد
و بعدا میگم این اتفاق چطور افتاد اما این میراث پیامبر ما نیست!
مکتب سراسر ترقی و انسانهایی که تربیت کرده میراثش هستن
همین الان هم نگاه کنی به طور برایندی مسلمانها انسان های با اخلاق تری نسبت به همه مردم هستن
41 هم بیانگر جایگاه خاص پیغمبره
که هر امتی گواهی داره و پیامبر ما گواه بر گواهان عالمه
ژانت_ گواه دقیقا یعنی چی؟
_ یعنی وسیله سنجش اعمال
قاعدتا گواه باید یک انسان کامل باشه که بشه اعمال بقیه انسان ها رو نسبت به اعمال اون سنجید و وزن داد
چون اعمال که کیلویی نیستن کشیده بشن باید به نسبت معیار عملی سنجیده بشن مثل خط کش مثل شاخص
اون افراد #پیامبران و #امامان و #شهیدان هستن
هر چه نسبت به اونها نزدیکتر باشی وضعیت بهتری داری هرچی انحراف معیار کمتر باشه درصد خطا کمتره
نمره بالاتری میگیری و به جایگاه شاخص و پاداش اون نزدیکتر میشی
منطقی هم هست
کتایون_ آیه ۴۳ درباره نماز
اصلاً چرا باید برای نماز حتماً وضو گرفت؟
چرا انقدر سختش میکنه
اصلا چرا باید حتماً به این شکل نماز خوند چرا عبادت رو به خود انسان ها واگذار نمیکنه؟
چرا همش اجبار چرا مدیریت وقت رو به عهده خود بنده ها نمیگذاره شاید هر روز همون ساعت نتونیم وقتمون رو خالی کنیم
_اول این که تو سوالات چرا عبادت رو نشنیدم یعنی اصل مسئله عبادت خدا به عنوان بنده برات محرضه دیگه؟
_ اگر خدایی وجود داشته باشه با همه ویژگی هاش بله عبادتش بیشتر از اینکه لازم باشه به نظرم دوست داشتنی هم هست
_ خب حالا که عبادت لازمه به قول تو چرا عبادت این شکلی چرا با این شکل و این ترتیب اصلا چرا شکل و ساختار برای عبادت وجود داره؟
جواب واضحه چون اصول تربیتی خدا با بینظمی سازگار نیست
تو راست میگی اگر بدون ساختار فقط میگفت خدا را عبادت کنید ما هفته ای یکبار وقت خالی میکردیم یک ساعت با یه حال خوش معنوی تو بیکاری مینشستیم دل سیر عبادت میکردیم
حظ معنویش هم بیشتر بود
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۹۳ و ۱۹۴
_....ولی توی نماز بیشتر از اینکه حس معنوی مدنظر باشه ادب و چارچوب مندی مدنظره دقیقاً
نه که معنویات مهم نباشه اما نماز یعنی ادب کردن مقابل خدا
پس چون ادبه هم وقت و ساعت خاص داره هم شکل و شاکله خاص و هر کس بخواد این شکل رو زیر پا بگذاره یا تغییر بده ادب نماز رو به هم زده
مثلاً بگه چرا عربی، فارسی
ادب رو به هم زده
گفتم خدای سبحان در اون ماجرای سجده به ابلیس میفرماید من میخوام اون طوری که خودم میگم و میخوام عبادتم کنی نه اونطور که خودت میخوای
تو اومدی عبادت من چون من رو به خدایی قبول داری بعد به جای خواست من خواست خودت رو مدنظر قرار میدی
کارت متضاد با #اصل عبادته
ضمنا اینطوری که تو میگی پس باید فاتحه دیسیپلین و قاعده رو در هر کاری خوند دیگه دلی بریم پای هر کاری
تو به کارمندات اجازه میدی دلی بیان سر کار؟
ممکنه یک روز حالشون خوب باشه بیشتر از حد معمول برات کار کنن ولی ممکنه ۱۰ روزم حال نداشته باشن بیان
اونوقت راندمان کارت چی میشه؟
تو امور دنیایی معنای نظم رو میفهمیم
سرکار که میریم ساعت ۸ صبح نباید ۸ و ۱۰ دقیقه بشه
ولی به خدا که میرسه باید ببینم وقت دارم یا نه؟
شاید نتونستم تایممو برات خالی کنم!
چرا وقتش رو به عهده خودم نگذاشتی
تازه خدا کلی لطف کرده برای نماز بازه زمانی مشخص کرده از ظهر تا غروب از سرشب تا آخر شب اما اتفاقاً ایده آل نماز اول وقت بودنشه
چرا چون خدا رو در اولویت قرار دادی
به خاطر خدا از کارهای دیگر گذشتی
پس چون نماز ادبه باید زمانش که رسید براش وقت خالی کنی که در پیشگاه خدا بی ادب به حساب نیای حالا حال خوش معنوی هم پیدا میکنی اگر ادبت خوب باشه
الذین هم فی صلاتهم دائمون، یحافظون...
کسانی که نمازشون رو مراقبت میکنن تداومش رو حفظ میکنن!
کم کم حال خوش معنوی هم با نماز پیدا میکنن
این نمازی که ما آدمای عادی میخونیم شاید به اندازه تمرینات ابتدایی یوگا هم انرژی نداشته باشه
اما اگر با دائمون و یحافظون رسوندیش به جایی که تیر از پات کشیدن و دردی حس نکردی دیگه میشه گفت هیچ چیز در جهان نمیتونه مثل این نماز تولید انرژی کنه
یعنی میخوام بگم ساختار طوری طراحی شده که امکان دسترسی بسیار بالاست بالاتر از هر چیزی اینکه تو چقدر میبری بسته به نوع استفاده خودت داره
زیباترین صورتی که توی این جهان میتونه رخ بده قطعاً نمازه
چه چیزی زیباتر از ارتباط با خدا اونهم با روش دلخواه خودش در این کره خاکی وجود داره
ما راحت از کنار این امکان که برای هممون فراهمه میگذریم
ژانت_ قضیه تیر چی بود
_ توی یکی از جنگها یک تیر به پای امیرالمومنین علیبنابیطالب فرو میره که چون عمیق بوده تحمل نمیکرده که برش دارن یعنی دردش زیاد بوده
در نهایت خودش میگه من نماز میخونم شما تیر رو بردارید چون میدونه که در نماز آرومه و حواسش معطوف به خداست
چشم هاش از شگفتی برق زد:
_ چقدر عجیب!
کتایون حرفش رو قطع کرد:
_ ولی شما یک داستان دیگه هم دارید که علی بن ابیطالب توی نماز انگشترش رو به فقیر داده چطور اونجا حواسش به اطرافش هست اینجا نه؟
_من نگفتم حواسش به اطرافش نیست حواس که محدود به مکان نیست روح همزمان میتونه به همه جا مسلط باشه و غرق خدا و ارتباط با خدا هم باشه
نماز مستی و صوفی گری نیست که از خود بیخود بشیم آگاهی محضه
متوجه خدا هستی ولی هر چیزی رو اراده کنی میتونی بهش توجه داشته باشی و در دایره توجهت وارد کنی
به خصوص اینکه این مسئله هم جهت با قرب به خدا باشه
کمک به فقیر هم خواست خداست
نماز یعنی تمرکز بر تقدیس و پرستش خدا یعنی تو آنقدر بر این مسئله متمرکزی که وقایع دیگر رو درون این دایره راه نمیدی اما اگر حادثه مهمی رخ بده
تو آگاهانه این حادثه رو درون این فضا و تمرکزت راه میدی و درک میکنی
من گفتم دردی رو احساس نمیکنه دلیلش هم آرامش روانی ایه که در نماز حقیقی حاصل میشه
عجیب هم نیست
طرف تمرکز میکنه روی تخت میخ میخوابه و دردی حس نمی کنه
کسی که بتونه اعصابش رو به حد نرمال آروم کنه طبیعتاً این براش مقدور میشه
نماز ظرف خوبی برای این تمرین هاست اگر آدم مستعد باشه
تمرین آرامش اعصاب تمرین تمرکز البته هدف نماز فقط عبادت خداست اما این جایزه های جانبی رو هم داره دیگه برای آدم
مثل روزه که گفتم اما هدف همون ادبه
صدای اذان از گوشیم بلند شد
با لبخند از جام بلند شدم:
_من وقت ادبمه با اجازتون!
.........
از نماز که برگشتم ژانت مشغول گرم کردن کنسرو زبان بود
تشکر کردم و در سکوت شام صرف شد
بعد از شام برای اینکه کتایون دیرش نشه خیلی زود شروع کردیم تا باقیمانده بحث به اتمام برسه:
_خب...
آیه ۵۳ میفرماید یهود هیچ سهمی درحکومت روی زمین ندارن
حالا چرا؟
چون قبلا امتحان پس دادن!
چون اگر در راس قرار بگیرن چیزی به بقیه....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۹۵ و ۱۹۶
_ چیزی به بقیه نمیدن انحصارطلبن
همین مسئله توزیع عادلانه ثروت که امروز در جهان میبینیم
بخش عمده ای از ثروت دنیای امروز در دست تعداد بسیار اندکی از مردم جهانه و به قول خودت
تعداد بسیار زیادی از این تعداد اندک یهودی هستن و با مدیریتی که ارائه دادن شکاف طبقاتی بین ابناء بشر رو بیشتر کردن
به این دلیل خدا اونها رو محق نمیدونه
چون ظالم هستن و ثابت شده هم هست تجربتا
۵۹ آیه ویژه ایه
می فرماید مطیع امر خدا و رسول و صاحبان امر باشید
این صاحبان امر بر امت چه کسانی هستن؟
خیلی مهمه باید حتما بشناسیمشون چون آیه به ما میگه از اونها تبعیت کنیم
خود آیه در ادامه کد هم میده
که اگر درمورد تشخیص این افراد مشکل پیدا کردید به خدا و پیامبرش ارجاع بدید*
این نکته رو گوشه ذهنتون داشته باشید بعدا بیشتر توضیح میدم
آیه ۶۴ رسماً به مسلمانها یاد میده برای بخشش به پیامبر توسل کنید
میگه اگر می اومدن پیش تو گفتن خدایا ببخشید و تو براشون استغفار میکردی خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند
اونوقت یک عده توسل رو شرک میدونن
_ خب اون در زمان حیات پیامبرتون بود ولی بعد از فوت و از قبرش منطقی به نظر نمیاد
_ اگر منطق منطق قرآن و یک مسلمان باشه که قرآن میگه شهیدان زنده اند یعنی مقام یک شهید عادی از پیغمبر امت بالاتره؟
میشه گفت بعد از توفی دست پیامبر از دنیا کوتاه میشه و دیگه ناظر هیچی نیست؟
یعنی پیامبر درکی از کسانی که زیارتش میکنند نداره؟
میگن مومن زائر قبرش رو میبینه و به خانوادش سر میزنه
بعد پیامبر متوجه نمیشه کی اومد سر خاکش چی گفت یا از راه دور بعد مکان مانع درکش میشه؟
فهم ما در دیدگاه اسلامی از روح شعور و آگاهی مطلقه قطعا از جسم خیلی کاراتره در درک اونم روح مومن چه برسه به روح پیامبر!
طبق نص صریح آیات همین قرآن که براتون خوندم پیغمبر گواه ماست میشه از اعمال ما بی خبر باشه و گواه ما باشه؟
حالا که درک میکنه ممکنه بی تفاوت باشه؟
پیامبری که در زمان حیات تا این حد برای مردم مهربان و رئوف و دلسوز بود
اصلاً فلسفه پیامبری یعنی #رافت و #دلسوزی برای امت اصلاً چه قدر منطقیه اینکه بگیم پیامبر بعد از توفی امتش رو رها میکنه و دیگه به تدبیر امورشون توجه نداره!
یا اینکه وقتی که زنده بود
خدا حرفش رو گوش میداد و دعاش رو برآورده می کرد حالا که در جوار حق ساکنه خدا خواسته ش رو اجابت نمی کنه؟! خیلی سطحیه این برداشت ها
آیه ۶۵ صریحا اطاعت محض در برابر رسول خدا رو دستور میده و این چیزی جز تایید معصومیت پیامبر و امر به ولایت و ولایتپذیری نیست
_ ۱۲۸ رو ببین چرا همش از زنها میخواد تحمل کنن با وضع ناجور شوهرشون بسازن چرا زنها باید بسوزن و از بین برن به خاطر رفاه مردا؟
_ زنان کارگزاران خدا هستند در امور فرهنگی و تربیتی همونطور که مردان در امور نظامی
گفتم آرزو و غایت رشد بشر اینه که وسیله خدا باشه
خب خانمها در امور تربیتی و فرهنگی نایب خدا روی زمین هستن
برای همین هم تربیت فرزند به اونها واگذار میشه و در درجه بعدی تدبیر همسرانشون
چون فقط یک زن میتونه یک مرد معیوب رو به زندگی برگردونه و از انحطاط و جهنمی شدن نجات بده
با اخلاق خوش با استفاده از تسلط به زبان خودش
اگر کسی با اونها راه نیاد از دست میرن و کلی آدم رو هم با خودشون نابود میکنن
نقش تربیتی زن اینجا اینه که این مرد رو کنترل کنه و فقط همون زن میتونه و اصلا هم لازم نیست له بشه!
از محبت خار ها گل میشود
عطر و بویش سهم بلبل میشود
خودش هم از این فضای خوبی که به وجود میاره کیف میکنه مفید بودن خودش رو حس میکنه
محبت میده و بالاخره محبت هم میگیره
این اجبار نیست یک درجه است یک نوع جهاده
چطور یه بچه زبون نفهم رو از صفر تربیت میکنی یه آدم بدقلق رو نمیتونی رام کنی؟
اتفاقا فقط تو از پسش برمیای خب از تواناییت استفاده کن
همونطور که خدا معایب ما رو تحمل میکنه درجا ولمون نمیکنه ما هم یکم معایب هم رو تحمل کنیم بد نیست
ضمنا قرآن فقط به زن سفارش نمیکنه دائم داره به مردها هم سفارش میکنه اخلاق خوبی داشته باشید
آزار و اذیت نرسوندید برای هر دو طرف وظایفی تعریف میکنه که هرکدوم مکمل همن
آیه ۱۲۹ هم که دیگه
تمایل خودش رو به تک همسری برای حفظ ساختار خانواده نشون میده دفعه قبل به این آیه استناد کردم
سکوتم که طولانی شد کتایون پرسید: تموم شد؟
_انگار
از بلند شد و تک کت چرمش رو تن کرد:
_پس من دیگه برم
قرار بعدی باشه برای یکماه دیگه
هماهنگ میکنیم
میدونستم عجله ش بخاطر چیه پس خیلی معطلش نکردم
تا دم در همراهش رفتیم و من آهسته گفتم:
_اگر اتفاقی افتاد یا کمکی لازم داشتی بگو
همونطور که بوتش رو به پا میکشید گفت:
_در تماسیم
ژانت کاری نداری؟
ژانت هم با لبخند بدرقه ش کرد:
_نه عزیزم مواظب...
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۹۷ و ۱۹۸
_نه عزیزم مواظب خودت باش
فقط خیلی به مادرت سخت نگیر باهاش راه بیا
اون دوست داره صداتو شنوه معطلش نکن بعضی وقتا فرصتا زود از دست میرن!
لبخند سر حسرتش انگار قلب کتایون رو بدرد آورد که صورتش جمع شد:
_حتما
مواظب خودتون باشید
فعلا شب بخیر...
کتایون که رفت ژانت هم عزم خوابیدن کرد:
_من فردا صبح خیلی زود باید برم سر کار
اگر ممکنه تو ظرفا رو بشور
شبت بخیر
_حتما
شبت بخیر
.........
هنوز چند روز از ملاقات آخر نگذشته بود که کتایون زنگ زد
دوباره وقتی که درحال حاضر شدن برای خروج از آزمایشگاه بودم
انگار ساعت کاریم رو میدونست
جواب دادم:
_سلام جانم
_خوبی؟ وقت داری حرف بزنیم؟
قدمزنان به سمت ایستگاه اتوبوس جوابش رو دادم:
_آره چه خبر؟ شیری یا روباه
_چی بگم شیری که روباهه! با مهناز حرف زدم... هرطور بود از زیر زبونش حرف کشیدم
حدسم رو به زبان آوردم:
_حرفهای مامانت رو تایید کرد؟
_تلویحا
از دیشب که باهاش حرف زدم چشم رو هم نذاشتم حالم خیلی بده
نمیدونم چکار کنم!
یه حس تنفری از پدرم پیدا کردم که...
حتی تحمل خونه ش هم برام سخته
میخوام مستقل شم!
از شوک جمله ش سرعت قدمهام کاهش پیدا کرد:
_مطمئنی؟ یعنی میخوای همه چیزو به بابات بگی؟
_نه برای چی!
میگم میخوام مستقل شم!
میدونی که اینجا چیز عجیبی نیست
_یعنی مخالفتی نمیکنه؟
_نمیتونه!
وقتی من بخوام برم اون که نمیتونه جلومو بگیره
تازه فکر کردی فرقی به حالش میکنه؟
اونقدر سرش گرمه که اصلا براش مهم نیست من چکار میکنم!
_چی بگم
امیدوارم کدورتی پیش نیاد
_تو باید یه کاری برام بکنی!
_چه کاری؟
_من دیگه از تنهایی خسته شدم با ژانت حرف بزن
دست از سر اون سوییت برداره!
شما هم با من بیاید تو همون آپارتمانی که اجاره میکنم!
همون اجاره ای که به سوییت میدید بدید به من!
بی هوا زدم زیر خنده و بعد به ملاحظه نگاه متعجب مردم جمعش کردم:
_من؟
تو که میخواستی منو از این سوییته هم بیرون کنی!
اونوقت الان دعوتم میکنی خونه ت؟
صدای اونهم از اثر خنده خش افتاد:
_اون مال اونموقع بود که هنوز حسن نیتت رو ثابت نکرده بودی!
بعدم خونه ژانت بود من میخوام دعوتت کنم خونه خودم
چی میگی؟
یادت نره سیما منو دست تو سپرده ها!
_خیلی خب سوء استفاده نکن
الان بحث من نیست بحث راضی کردن ژانت برای دل کندن از سوئیتشه که بعد از کار معدن سخت ترین کار دنیاست!
حالا بذار باهاش حرف بزنم ببینم چی میگه
_پس بهم خبر میدی؟
_آره ولی یکم زمان میبره!
_باشه ولی اینم لحاظ کن که ستونای اون خونه دارن منو میبلعن
من همین امشب با اردشیر خان حرف میزنم دیگه بعدش همه چی معطل هنر جنابعالیه
بالاخره اتوبوس هم رسید همونطور که سوار میشدم گفتم:
_خبر میدم فعلا خداحافظ!
.......
وقتی رسیدم خونه ژانت هنوز برنگشته بود
شک داشتم دراین باره امشب باهاش حرف بزنم یا به وقت دیگه ای موکولش کنم
کارش خیلی فشرده بود و معمولا شبها به شدت خسته بود شاید بهتر بود تا آخر هفته صبر کنم
نیم ساعتی از وقت اذان گذشته بود
وضو گرفتم و برگشتم اتاق برای نماز
در حال چادر سر کردن بودم که صدای باز شدن در پذیرایی به گوش رسید
میدونستم الان خسته ست و وقتی استراحت کرد حتما سری بهم میزنه به همین خاطر نمازم رو خوندم
هنوز سر سجاده در حال دعا بودم که ژانت به در باز چند تا ضربه زد:
_سلام خوبی؟!
لبخندی به چهره خسته ش زدم:
_سلام ممنونم
خسته نباشی بیا تو...
کنارم نشست و با انگشت مشغول بازی با تسبیح روی سجاده شد
انگار اونهم اومده بود که حرفی بزنه
پرسیدم:
_طوری شده ژانت؟!
_خب راستش
چند وقته میخواستم باهات حرف بزنم ولی نمیشد
امشب که زود رسیدی گفتم وقتشه
_اگر درمورد تخلیه اینجاست امیدوارم حالا که کم کم زمستون تموم میشه یه جایی پیدا بشه و..
_نه اصلا ربطی به اون نداره
من یه بدهی به تو دارم
هر چی فکر میکنم میبینم اگر ازت عذرخواهی نکنم حالم خوب نمیشه
رفتار من با تو خیلی بد بود مخصوصا اون..
اون سیلی بیخود و بی معنی
واقعا نمیدونم چرا تا این حد عصبانی بودم وقتی دیدم خونه تغییر کرده انگار تمام خاطره هام رو یک جا ازم گرفته باشن
دیوونه شدم
ولی تو هیچوقت به روم نیاوردی و تلافی نکردی
و این منو شرمنده تر کرده
_دیگه بهش فکر نکن هر چی بود گذشت
_یعنی میبخشی؟
_معلومه
فراموشش کن
_اون زمان از اینکه خون تو توی رگهام بود خیلی احساس بدی داشتم
ولی الان از این بابت خیلی خوشحالم و افتخار میکنم
_دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش افتخار کنی
_خون تو پر از شجاعت و عشق به آدمهاست
تو واقعا آدم خوبی هستی ضحی!
_فکر کنم یکی سرکارت گذاشته آدرس اشتباه بهت دادن پاشو به فکر شام باش بذار منم دعامو تموم کنم
با لبخند و در سکوت نگاهی بهم انداخت و بعد بیرون رفت من هم....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۹۹ و ۲۰۰
من هم دوباره مشغول شدم.
اون شب موقع صرف غذا ماجرا رو با احتیاط با ژانت درمیون گذاشتم وهمونطور که حدس مبزدم با مخالفت جدی و قطعیش مواجه شدم
اونقدر قاطع بود که باب هرگونه بحث و گفتگو بسته بود
صبح روز بعد نظر ژانت رو به کتایون منتقل کردم و گفتم از دست من کاری ساخته نیست و اگر میخواد مشکل رو حل کنه خودش باید ژانت حرف بزنه
اگرچه بازهم به موثر بودنش شک داشتم
کتایون هم گفت درگیریهای این هفته ش زیاده و نمیتونه سر بزنه و رو در رو حرف بزنه و از طرفی نمیخواد تماس بگیره و تنها با ژانت حرف بزنه
پس قرار گذاشتیم صبح یکشنبه که ژانت از کلیسا برمیگرده و حالش خوبه من براش صبحانه آماده کنم و سر میز صبحانه کاملا اتفاقی!
کتایون با من تماس تصویری بگیره و بعد به این طریق با ژانت صحبت کنه!
صبح یکشنبه وقتی بیدار شدم به زمان برگشت ژانت چیزی نمونده بود
نمیشد صبحانه مفصلی حاضر کرد فقط تونستم چای دم بگذارم و از مرباهای خونگی زن عمو خرج کنم
به نظر من کره و مربای آلبالو خلق هر انسانی رو باز میکنه!
امیدوارم ژانت هم همینطور فکر کنه!
میز آماده شده بود و من مشغول ریختن چای برای خودم بودم که در باز شد
فوری یک استکان دیگه هم برداشتم و قبل از اینکه نزدیک بشه بلند گفتم:
_سلام
دوربینش رو روی کانتر گذاشت و اومد تو
نشست روی صندلی و با ذوق گفت:
_ سلام
امروز بالاخره موفق شدم چند تا عکس از کلیسا بگیرم!
_خب به سلامتی میشه عکساتو دید؟
_آره آره حتما
بیا...
دوربینش رو برداشت و شروع کرد باهاش کار کردن
سینی رو روی میز گذاشتم و کنارش نشستم:
_چرا تابحال نتونسته بودی عکس بگیری؟
_آخه حین مراسم که نمیشه میخوام حواسم کاملا به نیایش باشه
بعدش هم که همیشه مجبور بودم عجله کنم که اتوبوس نره
اما امروز نیایش ده دقیقه زودتر تموم شد و با خیال راحت عکس گرفتم هم از داخل هم از بیرون بیا ببین
دوربین رو داد دستم و گفت:
_با این دکمه برو جلو و همه رو ببین
همونطور که عکسها رو تماشا میکردم روشون توضیح هم میداد
یکم که گذشت گفت:
_میبینی چه شکوهی داره؟
_آره خیلی بزرگ و لوکسه! ولی خالی! متناسب ظرفیتش جمعیت نداره
آهی کشید:
_بله همیشه همین منو متاسف میکنه که شهری مثل نیویورک با این همه جمعیت چرا باید مراسم نیایشش اینقدر کم جمعیت برگزار بشه اونم وقتی فقط هفته ای یک باره!
سر جنباندم:
_درسته!
بقیه عکسها رو هم دیدم و دوربینش رو تحویل دادم:
_واقعا عکاس خوبی هستی
حالا زودتر صبحونه ت رو بخور تا چای یخ نکرده
باذوق روی میز چشم گردوند:
_چقدر زحمت کشیدی امروز ممنونم
و مشغول خوردن شد
یکم که گذشت پرسیدم:
_ژانت متوجه شدی این مربای چیه دیگه؟
_آره آلبالو دیگه
_چطوره؟
_خوبه ولی زیادی شیرین نیست؟
مگه آلبالو نباید ترش باشه؟
_بستگی به ذائقه بومی داره دیگه ایرانیا به شیرینی مایلن بیشتر از بقیه طعم ها
مثلا شما تلخی رو میپسندید قهوه میخورید
ما کمتر تلخی دوست داریم
بیشتر شیرینی و شوری
خندید: یعنی اینم برات از ایران فرستادن؟
_آره زن عموم هر سال مربا درست میکنه برا منم حتما میفرستن
زن عموم همون مامان رضوانه ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم خونه قدیمی و پدری باباهامون
آهانی گفت و دوباره مشغول خوردن شد
طولی نکشید که کتایون بالاخره پیامم رو دید و تماس گرفت
رو به ژانت با لبخندی تصنعی گفتم:
_ا کتایون تماس تصویری گرفته!
فوری گفت:
_حتما بخاطر همون پیشنهادشه
جواب بده اگر چیزی گفت خودم جوابشو میدم!
با خنده ای که سعی در کنترلش داشتم جواب دادم:
_سلام خوبی؟ چه خبرا!
کتایون_سلام ممنون
شما خوبید؟
خواستم ببینم تعطیلات بدون من چکار میکنید! ژانتم اونجاست؟
ژانت گوشی رو به سمت خودش برگردوند:
_بله هستم
دلت تنگ شده بود یا حرفی داشتی؟!
کتایون هم تعارف رو کنار گذاشت:
_هم یکم دلم تنگ شده بود هم یکم کار داشتم!
ژانت دلیل مخالفتت چیه؟
_یعنی نمیدونی؟
_خب میدونم ولی نمیشه یکمم به من فکر کنی! منم رفیقتم
تو میتونی همه جا به یاد پدر و مادرت باشی
ولی من بدون شما تنها میمونم!
ژانت سر تکان داد:
_کتی حرفت منطقی نیست اگر تو میخوای مستقل شی ولی احساس تنهایی میکنی تو باید بیای پیش ما نه که ما بیایم پیش تو!
ما دونفریم و تو یه نفری!
من هم به اندازه کتایون از این پیشنهاد تعجب کردم چون مطمئن بودم زندگی توی سوییت کوچیکی مثل اینجا برای کتایون ممکن نیست!
کتایون_منظورت اینه که منم بیام اونجا و سه نفری با هم تو اون سوییت فسقلی زندگی کنیم؟
اونجا که دوتا اتاق بیشتر نداره!
ژانت شانه بالا انداخت:
_به نظرم تنها راهه!
چون من حاضر نیستم اینجا رو ترک کنم!
تو هم مختاری
اگر اینجا برات کوچیکه میتونی بری یه جای بزرگ اجاره کنی!
اون روز گفتگو بین ژانت و کتایون به نتیجه نرسید و...
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۰۱ و ۲۰۲
و منجر به دلخوری شد
و البته پادرمیانی من هم دردی رو دوا نکرد
و بعد از اون شیرینی مربای آلبالوی زن عمو هم نتونست کام ژانت رو شیرین کنه
درکش میکردم
توی موقعیت بدی قرار گرفته بود
از طرفی نمیخواست خونه ای که پر از خاطرات مشترک با پدر و مادرش بود رو ترک کنه
و از طرفی نمیخواست به بی توجهی مقابل رفیقش متهم بشه و دلش رو بشکنه
کتایون هم دلخور بود و هم امیدوار و از من هم توقع داشت واسطه گری رو کنار نگذارم و باز با ژانت حرف بزنم
عجیب اینکه درخواست ژانت هم همین بود!
که با کتایون حرف بزنم!
و من این میان سرگردان!
کمی با این حرف میزدم کمی با اون
هیچکدوم هم ره به جایی نمیبرد!
بعد از گذشت دو هفته یقین کردم ژانت به هیچ وجه قانع نخواهد شد و تمرکزم رو روی کتایون گذاشتم!
بهش گفتم یا قبول کنه فعلا با ما زندگی کنه تا چند وقت دیگه من برم و جا براشون باز بشه
یا قید همخونگی با ژانت رو بزنه
طول کشید تا تقریبا راضی شد برای مدت کوتاهی توی سوییت کوچیک ما زندگی کنه
به این امید که بعدها ژانت رو راضی کنه همراهش به آپارتمان بزرگتری کوچ کنه
کتایون اگرچه مرفه بزرگ شده بود رفاه زده نبود و با شرایط راحت کنار می اومد
اما واقعیت این بود که اون سوییت فقط دو اتاق خواب داشت
بنابراین من دوباره مشغول گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب شدم
روزهای اسفند مثل همیشه زودتر از بقیه اوقات سال میگذشت حتی وقتی زندگیم با تقویم دیگه ای تنظیم میشد
پایان آخرین هفته اسفند در حالی رسید که هوا تقریبا بهاری شده بود و من همیشه با این هوا یاد خرید عید می افتادم!
چه توی آلمان و چه اینجا
اما خب خرید معنا نداشت وقتی دید و بازدید و مهمان و مهمانی در کار نبود
توی اتاق مشغول گردگیری میز و کتابخونه بودم که کتایون رسید
دست پر اومده بود
با تمام مایحتاج لازم برای هفت سین...
بعد از سلام و احوال پرسی متعجب پرسیدم:
_اینا رو از کجا آوردی تو؟
همونطور که پشت میز مینشست گفت:
_از خونه... سفارش آقای فرخی! بود
مثل هر سال براش آوردن ولی چون نبود پولشو من دادم برا همین یکمش رو آوردم اینجا
من و ژانت هم پشت میز نشستیم و من گفتم:
_خیلی لطف کردی ولی نیازی نبود ژانت که براش مهم نیست منم با همون سفره نصفه نیمه همیشگی خودم راضی ام
_نه دیگه نشد من راضی نیستم من دوست دارم سفره هفت سین همیشه کامل باشه!
_خب تو خونه خودتون کاملشو بنداز
_خب همین دیگه خونه من اینجاست
چشمهای ژانت تا منتها الیه بالا و پایین باز شد:
_جدی میگی؟
یعنی تصمیم گرفتی بیای اینجا؟!
کتایون کمی دلخور سرتکون داد:
_فعلا! تا ببینم بعد چی میشه
البته اگر جاتون تنگ نیست!
ژانت با ذوق شانه هاش رو بغل گرفت: _کتی عاشقتم
باور کن دلم نمیخواد هیچ وقت ازم ناراحت باشی حتما درکم میکنی!
کتایون با همون حالت سر تکون داد:
_متوجهم!
حالا مطمئنید با اومدن من به مشکل برنمیخورید؟ جاتون تنگ نمیشه؟
فوری گفتم:
_من که دنبال جا هستم
یه سوییت پیدا کردم که تا آخر آپریل خالی میشه تا اونموقع اگر تحمل کنی...
کتایون فوری گفت:
_اگر تو بخوای بری من اصلا نمیام!
من نمیخوام جای کس دیگه ای رو بگیرم!
گفتم: _جای کس دیگه کدومه من از اولم قرار بود برم ربطی به اومدن تو نداره! من...
ژانت با لحنی که کمی هم پریشانی داشت جمله ام رو نیمه تمام گذاشت:
_ضحی جون اگر من در حضور کتی ازت عذرخواهی کنم این بحث رو تمومش میکنی؟!
_منظورت چیه ژانت مگه قرار نبود بعد از زمستون من از اینجا برم!
کلافه گفت:
_میدونم از دستم دلخوری ولی فراموشش کن دیگه!
گیج گفتم:
_چی رو فراموش کنم کی گفته من از تو دلخورم!
ژانت:_ای بابا خودتو به اون راه نزن دیگه
خیلی خب قبوله
اگر من همونجور که ازت خواستم از اینجا بری ازت خواهش کنم اینجا بمونی قبول میکنی؟
همینو میخواستی؟!
_آخه چرا؟!
_نمیدونی؟ فکر میکردم ما دیگه دوستیم!
حالا که کتی میخواد بیاد تو میخوای بری؟!
_آخه جاتون...
کتایون دفتر جمع و جورش رو از کیف بیرون کشید و روی میز گذاشت:
_من چیز زیادی نمیارم فقط یه تخت بادی که اونم یه گوشه میذارمش
با چند دست لباس و خرت و پرت ریز
یعنی واقعا انقدر برات سخته همخونه شدن با دونفر؟
به لوس بازیش خندیدم:
_من تو خوابگاه تو به اتاق با شیش نفرم زندگی کردم!
من گفتم شما اذیت نشید
حالا که اصرار میکنید باشه! فعلا میمونم تا ببینم چی میشه! حالا کی رسما تشریف فرما میشید؟
_یکی دو روز دیگه!
ژانت کنجکاو پرسید:
_پدرت نگفت چرا چنین تصمیمی گرفتی؟
_چرا...
منم گفتم از تنهایی خسته شدم تو که هیچ وقت خونه نیستی میخوام یه مدت با دوستم زندگی کنم
گفتم: _خب چی گفت؟
پوزخندی زد:
_گفت دوستت دختره یا پسر؟ گفت بهم سر بزن!
هر وقتم خواستی میتونی برگردی
_دعوا و دلخوری که پیش نیومد؟
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۰۳ و ۲۰۴
_نه
_حالا دقیقا چه روزی میای؟
مثل اینکه امسال جدی جدی خونه تکونی لازم شدیم
_سه شنبه وسایلم رو میارم حالا چه خونه تکونی؟
_عزیزم قبلا هم گفته بودم اگر شما تشریف آوردی قدم سر چشم ما گذاشتی این حال و پذیرایی رو تمیز کنیم
و بدون کفش رفت و آمد کنیم که زمینش برای بنده قابل استفاده باشه
چون قاعدتا اتاق میشه قرق جنابعالی
_باشه بگو چی میخوای برای تمیزکاری بگیرم برات
_شرمنده این یه قلمو با پول نمیتونی از زیرش در بری! باید کمک کنی!
_جان؟
_جانت بی بلا
آستینا رو میدی بالا قشنگ کمک میکنی
اینجا خیلی کار داره!
آهی کشید:
_پس بگو کوزت گیر آوردی!
_حالا...
ژانت با ذوق دستی به هم زد:
_تنبل نباش کتی مرتب کردن خونه خیلی حال میده! منم دوست دارم بدون کفش تو خونه راه برم میشه اتاق منم کمک کنم تمیزش کنم؟
لبخندی به روی کتایون زدم:
_البته ژانت جان خیالت راحت!
خب اگر موافق باشید شروع کنیم!
با تکان سر موافقتشون رو اعلام کردن و من هم با نگاهی به دفترم شروع کردم:
_بسم الله الرحمن الرحیم
جزء ششم سوره مائده...
کتایون کلامم رو قطع کرد:
_آیه ۳ آیه ای هست که شیعیان ادعا میکنن مربوط به واقعه غدیره ولی این آیه داره درباره حلال و حرام گوشت ها صحبت میکنه و هیچ ربطی به چیزی که شما میگید نداره
_ آره داره درباره حلال و حرام گوشت صحبت میکنه بعد یهو میگه امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین شما برگزیدم!
بعد دوباره میره سر مسئله گوشت حلال و حروم!
یکم زیادی حماسی نیست برای یک حکم حلال و حرام غذا؟
واقعاً منطقیه به خاطر مشخص کردن حرام و حلال گوشت دین کامل بشه و نعمت تمام بشه و کافران مایوس بشن و...
حکم مهم تر از این در قرآن داده نشده؟
تازه این آیه جزء آخرین آیات نازل شده قرآنه خدا یادش رفته حلال و حرام گوشت ها رو قبلا توی بقره هم گفته بود؟
این یک فن برای حفظ کردن محتوا از تحریفه
در جاهای دیگه قرآن هم به کار رفته حالا نشونتون میدم
یه پیام وسط یک متن که سر و تهش یک موضوع دیگه قرار میگیره
اما قابل تشخیصه که این متن مال اینجا نیست
ضمنا فقط هم شیعیان نقل نمیکنن شما برو کتاب الغدیر علامه امینی رو بخون ببین چند تا سند از اهل سنت درباره شان نزول این بخش از آیه اومده*
اصلاً قابل انکار نیست
خود اهل سنت هم انکار نمیکنن اصلا شان نزولش رو فقط میگن این اتفاق به معنای بیعت نیست و کلمه ولی به معنای سرپرست نیست و به معنای دوسته
ژانت:_ من یکم گیج شدم نمی فهمم چی میگید واضح تر حرف بزنید لطفاً
توضیح دادم:
_ بعد از فتح مکه پیامبر کماکان محل زندگیشون مدینه بود و برای حج سالانه به مکه مشرف میشدن
سال آخری که پیامبر در قید حیات بودن و به حج رفتن و به حج الوداع معروفه همه مسلمانان همراهشون بودن
موقع برگشت از مکه به مدینه توی یه محلی بنام غدیر خم همه کاروان رو که از جاهای مختلف اومده بودن جمع میکنن
سه روز توی اون بیابون
اطراق میکنن که همه کسایی که عقب تر هستن برسن و همه کسایی که جلوتر بودن برگردن
یعنی انقدر مطلب مهمیه که همه باید بشنون
خب همه کنجکاو بودند ببینن جریان چیه
پیامبر روز سوم فرمودند از جهاز شتر ها یک تل درست کنید
که همه جمعیت من رو ببینند وقتی سخنرانی می کنم!
وقتی آماده شد از این تل بالا رفت اول خطبهای خوند بعد دست پسرعمو و دامادش علی بن ابیطالب رو گرفت و بالا برد و فرمود:
"من کنت مولاه فهذا علی مولاه"
یعنی هرکس تاامروز من ولی و سرپرست او بود این علی هم از این به بعد مولا و سرپرست شه و باید بپذیردش
ولایت امت رو واگذار کرد برای بعد از توفی خودش به ایشون و جانشین مشخص کرد
یادتونه توی یکی از آیات موسی قبل از رفتن به میقات جانشین تعیین کرد؟
یعنی پیغمبر ما تا این حد دوراندیشی نداشت که باید بعد از خودش جانشین معین کنه؟
با اینکه در همین حج اعلام میکنه این آخرین حج منه یعنی میدونه که زمان وفاتش نزدیکه!
میگن ولی در اینجا به معنی دوسته نه سرپرست چون کلمه های عربی اکثراً چند کاربردی هستن
حالا چقدر منطقیه
که یک پیغمبری با این سبقه این دین، سه روز مردم رو توی بیابون علاف کنه که همه بیاید بشنوید که چی هرکی منو دوست داره علی رو هم باید دوست داشته باشه!
آخه چه اهمیتی داره اصلا مگه دوست داشتن زوری میشه ممکنه یکی رو دوست داشته باشی
یکی رو نداشته باشی تازه تو روایات هست که بعد از این حرف پیامبر همه اومدن تبریک گفتن و بیعت کردن
تبریک و بیعت برای چی برای دوست داشتن؟
ژانت با کنجکاوی پرسید:
_در نهایت چی شد؟
_هیچی امت #درحضورپیامبر پذیرفت ولی #بعدازپیامبر اعتنایی نکرد و تصمیم گرفت خلیفه رو خودش انتخاب کنه
#سقیفه تشکیل دادن خودشون خلیفه مشخص کردن دقیقاً مثل...
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۰۵ و ۲۰۶
_....دقیقاً مثل بنی اسرائیل در برخورد با هارون
همون چیزی که قرآن تاکید میکرد که اون طوری نباشید!
حدیثی از پیامبر هست که میفرماید
"یا علی تو برای من همانند هارون برای موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست"
کتایون فوری گفت:
_ولی مگه چه اشکالی داره حاکم بعدی با رای و نظر مردم انتخاب بشه
_ #ولایت فقط خلافت نیست مفهوم گسترده تر و ریشه دار تریه و چون به امور تربیتی امت مربوط میشه طبعا مثل پیامبر باید منتخب خدا باشه
_پس شما اصولا به دموکراسی و رای و انتخابات و این چیزا اعتقادی ندارید دیگه درسته؟
_انتخابات حق رای حق اظهار نظر شورا و مشورت همه اینها چیزهای خیلی خوبی هستن ما حتی در قرآن سوره شورا داریم!
پس قبل از هر حاکمیتی برامون این مفاهیم اهمیت داشته
اما خیلی مهمه که در چه سطحی و چه حوزه ای
اگر بنا باشه همه ی مسائل با نظر انسان تعیین بشه پس خدا چکاره ی زندگی ماست اصلا پیغمبرم خودمون انتخاب کنیم دیگه!
جایی که خدا کسی رو معرفی میکنه ما باید بگیم ما خودمون انتخابات برگزار میکنیم؟!
روابط بین خدا و بنده هاش این شکلیه؟!
اینکه بیشتر شبیه همون باور اسطوره قوم برگزیده ست!
اصلا یه جاهایی عمومیت تخصص اظهار نظر در مورد یه مسئله رو نداره مثل این میمونه که نظام پزشکی برا هر پروانه طبابتی که میخواد صادر کنه انتخابات برگزار کنه!
ما به مردم سالاری دینی معتقدیم الان هم تو کشورمون انتخابات داریم و و میخوایم که داشته باشیم
انتخاباتها مردم رو درگیر سیاست و سرنوشت خودشون میکنه شعور و آگاهی سیاسی مردم رو بالا میبره اونها رو نسبت به امور اجتماعی حساس میکنه
همه اینها فاکتورهاییه که برای اسلام خیلی اهمیت داره
چون نسخه تربیتی خدا برای بشر آگاهیه خصوصا در بُعد اجتماعی
اما در جایی که توجیه داشته باشه
بعدا در این باره بیشتر توضیح میدم...
آیه ۵
ژانت غذای ما و شما یعنی مسلمان ها و مسیحی ها نسبت به هم حلاله یعنی من طبق فتوای دینم از غذای شما میتونم بخورم شما هم همینطور
این یک نماد برای بیان اعتماد و اطمینان بین دو گروهه و مردان مسلمان هم میتونن با خانم هایی که ادیان الهی دارن ازدواج کنن ولی با مشرک و بت پرست و کافر و اینها نه
ژانت:_ خب عکس چرا صدق نمیکنه چرا زنان مسلمان نمیتونن با مردان غیر مسلمان ازدواج کنن
_ خب این چندتا علت داره یکیش همین بحث ولایت شوهر بر زنه
_برای چی شوهر بر زن ولایت داره یعنی بیشتر میفهمه دیگه نه؟
_این ولایت در اثر عصمت نیست هیچ ربطی به سطح علم و عقل و درک و اینا نداره مثل ولایتی که پدر و مادر بر فرزند دارن
ممکن بچه وزیر و وکیل باشه پدر و مادر بیسواد یا حتی به لحاظ ایمانی خیلی از بچه ها از پدر و مادرشون بالاترن
ولی به سبب حقی که به گردنش دارن بهش ولایت دارن
شوهر هم بر زن ولایت داره چون مسئولیت اقتصادی اجتماعی امنیتیش رو متقبل شده
اینکه زن مسلمان بره تحت ولایت کسی که مسلمان نیست اشکال فقهی داره چون دیگه نمیتونه حرفش رو گوش بده و منطق کلی خانواده بهم میریزه
همون مدیریت کلان و جزء که گفتم
کتایون:_ آیه ۶ یه سوال
علت تفاوت وضوی اهل سنت و شیعه ها چیه این آیه که یه دستور واضح داره
ضمنا مگه تاریخ ثبت نکرده که پیغمبر تون چطور نماز میخونده و چطور وضو میگرفته
_ چرا ثبت شده
علت تفاوت برداشت متفاوته
صراحت آیه داره میگه بشویید صورت و دست هایتان را و مست کنید سر و پاهای تان را یعنی همون مدل وضوی شیعه
اما اهل سنت برداشتشون اینه که
کسره و فتحه مهمه
یعنی چون وجوه و ارجُل و ایدی با کسره اومده و رئوس با فتحه پاها رو هم مثل دست و صورت می شوییم
و چون گفته شده دستها را بشوید الی المرافق الی رو اینجا به سوی معنا کردن
از کف دست به سمت آرنج شستوشو میدن
درحالیکه الی اینجا بیان کننده فاصله است
مثلاً وقتی میگیم این دیوار رو تا سقف رنگ کن معنیش این نیست که حتماً از پایین به بالا رنگ کن!
_ نگفتی پیغمبرتون چطور وضو میگرفت
_ مثل شیعیان
اهل سنت هم تا زمان خلیفه سوم همینطوری وضو میگرفتن بعداً به فتوای خلیفه سوم تغییر روش دادن
_ مگه میشه پیغمبر یه طوری وضو بگیره و نماز بخونه بعد امت یه طور دیگه مگه نمیگید سنت پیغمبر!
_حالا که شده
وقتی عصمت پیامبر درک نشه و صرفاً آورنده قرآن تلقی بشه میشه گفت این تحلیل پیامبر از قرآن بود ما هم تحلیل خودمونو داریم
_ خب چطوری نماز میخوند؟
_ مثل شیعیان
بستن دست ها هم #ابداع خلیفه دوم بود که گفت برای احترام بیشتر این کارو بکنید هرچند به نظر ما نماز یک نظامه و نباید انسان در طراحی خدا دخالت کنه
_ مهر چطور پیامبرتون روی مهر سجده میکرد؟
_ مهر #نمادی برای به خاک افتادن در برابر خداست و قطعاً از سجده روی فرش و موکت خیلی بهتره
پیامبر مهر نمیساخت چون....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۰۷ و ۲۰۸
_...چون لازم نبود همیشه خاک در دسترسش بود و روی خاک سجده می کرد
ائمه هم همینطور
اون زمان ساختن مهر دلیلی نداشت چون می تونستن راحت فضایی فراهم کنند که سر بر خاک بگذارن
بعدها که شکل معماری عوض شد
و همه جا دسترسی به زمین نبود شیعیان مهرها رو ساختن تا همیشه بر خاک سجده کنن
تو که بالاخره باید رو یه چیزی سجده کنی یا فرش یا مهر خب چه بهتر که خاک باشه به #فلسفه_سجده هم نزدیکتره
کتایون:_آیه ۳۳ جزای قطع دست در ازای دزدی
خشونت احکام اسلامی خیلی بالاست چرا خدای شما انقدر با مردم خشنه!
_اولاً حکم قطع دست برای دزدی شرایط داره اول اینکه دزدی در اثر گرسنگی و برهنگی نباشه
و چند شرط دیگه که ثابت کنه #وقاحت و #تعمد در کار بوده
تازه باز اگر قبل از اثبات جرم #توبه کنه این حکم اجرا نمیشه و فقط رد مال میکنه
ولی بر فرض اینکه
همه اینها صدق کرد تو داری برای یک دزد دل میسوزونی و میگی خدا با مردم نامهربونه؟
مگه همه مردم دزدن؟
تو اگه سالم زندگی کنی کجا گذرت به این احکام میفته؟
اصلاً بعضیها از این راه کسب درآمد کلان میکنن
اینجا که دیگه شهر این باند بازیهاست
بی زحمت از دسترنج مردم استفاده میکنن
یکی دیگه رو به خاک سیاه میشونن برای اینکه هیجانات شون رو ارضا کنن و پول روی پول بذارن
اگر یه بار همه داراییت رو ببرن دیگه این گارد رو نمیگیری
انگار همه مجبورن دزدی و قتل کنن که میگه حکم ظالمانه!
دولت اسلامی وظیفه داره
از جان و مال و ناموس مردم حراست کنه میدونی دزدی چه ضربه ای به امنیت روانی جامعه میزنه میدونی چه صدمهای به اعتماد عمومی و رافت بین مردم میزنه؟
این حکم به حد کافی بازدارنده هست چون هیچ پولی در مقایسه با سلامتی ارزش نداره
اگر همه قانونمند باشن هیچ وقت حکم اجرا نمیشه که خشن باشه یا نباشه!
_منظور من اینه که باید بیشتر روی موضوعات تربیتی کاربشه تا اینجور احکام سلبی
_ تربیت مقوله جداگانه ایه جرم و جزا هم هویت منفکی داره هیچکس به اندازه اسلام داعیه دار تربیت و پرورش و انسان سازی نیست
ولی آموزش و پرورش جای قوه قضاییه رو که نمیگیره هر کدوم کار خودش رو میکنه درسته اگر آموزش و پرورش خوب کار کنه کار قوه قضاییه کم میشه
ولی در وجودش که نمیشه تشکیک کرد
همیشه باید قانون توی جامعه وجود داشته باشه
منافاتی نداره وضع قانون با کار تربیتی
جفتش رو انجام بده همونطور که در اسلام هم جفتش سفارش شده ساختار باید چند بعدی و کامل باشه
خب...
آیه ۳۵ رو ببینید خدا میفرماید وسیلهای برای تقرب به او بجوید
استغفرالله یعنی بریم مشرک بشیم؟
خدا خودش میگه برای اومدن به سمت من وسیله بجویید
حالا این وسیله چیه؟
چه چیزی روی زمین به اندازه بنده صالح میتونه برای خدا ارزش داشته باشه که انسان اون رو بین خودش و خدا وسیله قرار بده؟
مگه انسان اشرف مخلوقات نیست
پس بهترین وسیله انسانه چه انسانی بهتر از رسول خدا و هر کسی که خودش معرفی کنه؟
_چرا خدا بین خودش و بنده هاش واسطه قرار میده اگه ما حرف بزنیم صدامون رو نمیشنوه یا به اندازه کافی دوستمون نداره؟
_سوالت خیلی سوال خوبیه ولی جای جوابش اینجا نیست یادداشتش کنید به وقتش دقیق اینو جواب میدم حتما هم جواب میدم
_ آیه ۵۱ دو تا نکته یکی اینکه چرا یه جا میگه مسیحی ها دوست شمان یه جا میگه اونهارو دوست نگیرید یعنی یه مدت حلال بود بعد حرام شد وقتی که ازشون قطع امید کرد؟
و دیگه اینکه بر طبق همین آیه تو نباید با ژانت دوست بشی و خودت هم دچار نافرمانی شدی!
چشمهای گرد شده ی ژانت به صورتم دوخته شده بود
خندیدم:
_ نه اتفاقا اون سفارش پایداره خدا میفرماید دوست ترین امت نسبت به مسلمان ها مسیحی ها هستن چون مستکبر نیستن
اینجا هم توی این آیه ولی به معنای سرپرست و پیشواست!
آیه ۵۵ آیه ای هست که در روایات به عنوان آیه #ولایت ازش یاد می شه
و مضمونش اینه که
"ولی شما خداست و پیامبرش و کسانی که به او ایمان آوردند همان ها که نماز را برپا میدارند و درحال رکوع زکات می دهند"
شان نزول این آیه همون ماجراست که توی آیه نماز اشاره کردی
امیرالمومنین علی بن ابی طالب توی مسجد نماز میخونده که یک سائل وارد مسجد میشه ایشون توی رکوع بوده دستش رو به طرف اون فقیر دراز میکنه که انگشترش رو برداره
و این آیه بلافاصله در وصفش نازل میشه
سکوت بود و تا اینکه کتایون به حرف اومد:
_ آیه ۵۶ میگه حزب الله همواره پیروز هستن
ولی همیشه هم پیروز نشدن تاریخ که اینو نمیگه
_چون نگاه کلی نداری موردی بررسی می کنی باید دید پیروزی رو در چی تعبیر میکنی یه نگاه سطحی و مقطعی یا برایندی و کلان؟
پیروزی ای واقعه ایه که بیشترین نفع رو بدست بده
امت حزب الله هرجا پای خدا بوده برده شاید ظاهرش گاها شکست باشه اما تاریخ اتفاقا برد رو ثبت کرده و متناسب...
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۰۹ و ۲۱۰
_....و متناسب وقایع آینده میشه این رو درک کرد
اجازه بده به جاش مثال هم میزنم برات
فکر میکنم جزء ششم تمومه
نگاهی به ساعت گوشی انداختم:
_تا اذانم چیزی نمونده
بگو ببینم با مامانت چکار کردی؟!
کتایون:_پیام میدم در ارتباطیم
حرف میزنیم اون از دلتنگیش میگه
بعضی وقتا هم از دخترش
منم که مجبورم از کارم بگم چیز دیگه ای برای گفتن ندارم
البته از شماها هم گفتم بهش!
پرسیدم:_از شوهرش چیزی نمیگه؟
_خیلی نه چون اگه بگه حتما تهش به دعوا ختم میشه!
_ اسطوره اخلاقیا باید مجسمه ات رو بسازن تو هر دادگاه خانواده یکیش رو بذارن!
ببینم میتونی یه طلاق به نام خود ثبت کنی؟
_نترس اونقدر دوسش داره که نگو!
شاید منو بخاطر اون ول کنه ولی اونو بخاطر من ول نمیکنه!
_حسودی ممنوع
مامانتم سر دوراهی نذار و گرنه با من طرفی
_تو چرا طرف همه هستی جز من؟
_من طرف حقم
انتظار داشتی ۲۵ سال تارک دنیا بشه؟
_نه ولی تو درکی از سختی این شرایط نداری
_شاید ولی عقل که دارم جواب سوالمو بده
_جوابی ندارم یه حس قلبیه ازش خوشم نمیاد
_پشت احساسات اگر عقل قرار نگرفت خطرناک میشه بعدم تو میتونی دوستش نداشته باشی ولی حداقل به مادرت بروز نده چرا آزارش میدی و سر دو راهی میگذاری؟
این کارت...
صدای اذان بلند شد
قید مواخذه کتایون رو زدم و از جا بلند شدم:
_ژانت جان تا من برگردم
با لبخند سرتکون داد:
_خیالت راحت یه کنسرو گرم میکنم!
_خدا خیرت بده!
.......
بعد از شام خیلی زود دوباره به بحث برگشتیم
اینبار اول کتایون شروع کرد:
_جزء هفتم
سوره انعام آیه ۱ میگه خداوند ظلمت ها و نور را پدید آورد
همه میدونن که تاریکی نبود نوره و موجودیت نداره ضمنا چرا تاریکی رو جمع میبنده ولی نور رو نه؟
_ درسته ظلمت معمولا همون نبود نوره ولی چیزهایی مثل سیاه چاله های فضایی هم وجود دارن که صرفاً خلا نیستن موجودیت دارن بلعنده نورن
ضمناً این آیه بیشتر ایهامه، اشاره به اشخاص داره ظلمات افرادی هستند که با قرار گرفتن مقابل چشمه نور تولید سایه میکنن
و پدیدآورنده تاریکی در دنیا هستند و نور هم که نور خداست که به هستی تابیده و فقط یکیه
مکث من که طولانی شد کتایون ادامه داد:
_ آیه ۵۰ صراحتا میگه پیامبر علم غیب نداره پس چرا شما براش قائل هستید؟
_ربطی نداره
خدا به پیغمبر میفرماید برای تبلیغ دین که میری از همون اول بگو من برای خودم نیومدم
من میخوام وصلتون کنم به کس دیگه من نمیگم خزائن غیب دست منه یعنی من نمیگم من خودم منبع علم و آگاهی هستم خب معلومه که سرچشمه و مخزن علم پیامبر نیست خداست!
پیامبر اولین دریافت کننده علم خداست
پیامبر و امامان مثل دریاهایی هستن که پر از آب هستن ولی نمیشه گفت
هرچی آب توی جهان هستی وجود داره توی این دریاهاست با وجود بزرگی دائم در حال کسب فیض و ترفیع درجه هستند مثل دریایی که هر لحظه جریان جدیدی بهش وارد میشه
اما وقتی میگیم علم کامل منظور اون مقدار علمیه که برای انسان کافی و کامله و برای هدایت ما کافیه علم غیب یعنی این
ما مثل برکه های اطراف دریاییم با یه مد پر میشیم آب دریا برای ما کافیه
تعبیر دوم این آیه هم اینه که پیغمبر از همون ابتدا به امت میگه
من نمیتونم
یعنی اجازه ندارم خیلی از غیب براتون خبر بیارم تا اسم پیامبری اومد فکرتون دنبال این امور نره
قراره کارهای مهمتری انجام بدیم یعنی اصل و اساس دین رو بر معجزه و پدیده های غیبی نگذارید
بنای کار ما زندگی توی همین دنیاست با همین قواعد و چارچوب ها
آیه ۵۲ میفرماید
تو که پیغمبری و یه جایگاه خاصی داری همه دوست دارن ببیننت و کنار تو قرار بگیرن نباید فرقی بین مومنان برای معاشرت با تو باشه به دلیل تفاوت سطح اجتماعی و مالی
مومنان همه برادرند و به لحاظ ارزش انسانی در یک طبقه
واقعاً نادرن این دستورات!
اونم درچه زمانی و چه مکانی!
یه سری چیزا
توی قرآن گفته شده که شاید در نگاه انسانی اونقدر مهم و جالب نباشه ولی برای خدا خیلی اهمیت داشته
مثلا آیه ۹۹ میفرماید
به طرز رسیدن میوه دقت کنید در اون نشانه هست برای افراد با ایمان
حالا مگه رسیدن میوه چطوریه که آیت خداست!
گیاه شناس ها بهتر این آیه رو درک میکنن که چقدر این فرایند عجیب و جالبه مثل همه فرآیندهای خلقت به شدت هوشمند و متحیر کننده
آیه ۱۰۸ صراحتا میگه
به هیچ قومی و مقدساتش نباید توهین بشه
اوج ترقی رو توی این اثر میشه دید!
برای بشر جز خیر و تعالی نمیخواد...
جزء هشتم
آیه ۱۳۷ به قربانی کردن انسان خصوصاً کودک اشاره میکنه
آیه ۱۳۹ مذمت احکام مردسالارانه مشرکین که هر چیز خوبی برای مردها بود و هر چیز بدی برای همه
و خدا میگه به زودی کیفر این افتراها مثل اعتقاد به نحوست زن و احکام دروغ شون رو میدم
خدا داعیه دار احقاق هر حقیه در همه زمینه ها
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱