eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
249 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌هامون‌نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️رمان شماره👈صـــــــــــــــــــــد و چهـــــــــــــــــــــل و شـــــــــــــــــــــش🙃 💜اسم رمان؟ 💚نویسنده؟ بانو.ش 💙چند قسمت؟ ۴۴ قسمت با ما همـــراه باشیـــــن 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 زنده نگهداشتن نام و یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...💫 🌷رمان فانتزی، تلنگری و شهدایی 🌷 ✍قسمت ۱ و ۲ از پارتی با بچه‌ها زدیم بیرون. پشت فراری قرمز رنگم نشستم. موهامو باد به بازی گرفته بود.🔥پانیذ🔥 هم نشست تو ماشین من. 🔥آریا و آرمان و سینا🔥 هم به ترتیب سوار ماشین هاشون شدن.. شروع کردیم به لای کشیدن تو خیابونهای شلوغ پلوغ تهران. بنز آرمان نزدیک ماشینم شد زد به شیشه... 🔥آرمان:_ترلان سیگار میکشی؟ قهقهه ای زدم و گفتم: _آره 🔥پانیذ:_ترلان معلومه داری چه غلطی میکنی؟ سنگکوب میکنیا +إه پانیذ همش یه نخ سیگاره 🔥آرمان:_پانیذ حسود نشو...بیا ترلان عزیزم بیا بکش قهقهه‌های مستانه‌ی منو دوستام فضای خیابان پر کرده بود. شالم قشنگ افتاده بود کف ماشین. یه تکیه پارچه ک مجبور بودیم چون تو این مملکت قانونه بندازیم سرمون!! تا ساعت ۲نصف شب تو خیابونای جردن، فرشته دور دور میکردیم. ساعت نزدیکای ۳ بود که راهی خونه شدم. وارد خونه شدم.. بابا و مامان که اروپا بودن. ترنم هم خونه مجردیش بود. تیام با یه اکیپ رفته بودن شمال ویلامون. سوگل خانم مستخدم خونمون خواب بود رفتم اتاقم... عکس جنیفر لوپز، ریحانا و... بود من حنانه معروفی ۱۶سالمه اسممو پدربزرگم گذاشته البته فقط تو شناسنامه حنانه هستم اما همه ترلان صدام میکنه ترلان،ترنم،تیام سه تا بچه هستیم زندگی ما و پدر و مادرمون غرق در سفرهای اروپایی و پارتی و گشت گذار با دوستامون میگذره... _سوووووگل... سوووووگگگگگل... سوگل سوگل نفس نفس زنان: _جانم خانم چیزی شده؟ +منو صبح بیدار نکن نمیرم مدرسه سوگل:_خانم خاک برسرم البته فضولی ها اگه بازم غیبت کنید اخراجتون میکنن... لیوانی که دم دستم بود پرت کردم براش... +بتوچه مگه فضولی!؟؟ برو گمشو ریخت نحستو نبینم!!!! همینم مونده کلفت خونه بهم بگه چیکار کنم!! ساعت ۴بود که خوابم برد.... ☘تقدیم به پیشگاه امام راحل و تمام شهدا از صدر اسلام تاکنون..☘ 🌷ادامه دارد..... 🌷نویسنده؛ بانو.ش ✍ http://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💫💫🌷💫💫🌷💫💫
💫 زنده نگهداشتن نام و یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...💫 🌷رمان فانتزی، تلنگری و شهدایی 🌷 ✍قسمت ۳ و ۴ ساعت ۱۲ظهر بود که از خواب بیدار شدم شماره پانیذ گرفتم -سلام خوبی ؟ 🔥پانیذ:مرسی تو خوبی؟ کبدت سالمه ؟ -مرگ.!!! پانیذ میای بریم دبی؟ 🔥پانیذ:خاک توسرت دبی دیگه خز شده ... من بگم پرواز دعوت نامه بفرسته بریم ونیز شعر عشق و موسیقی -باشه پس تا دعوت نامه بیاد بریم یه وری 🔥پانیذ:یه اکیپ از بچه های آرش سه شنبه میان ترکیه عشق و حال دوهفته‌ای... بیا ماهم بریم -ایول پایه ام اساسی!! امروز چندشنبه است ؟ 🔥پانیذ:یکشنبه بیا بریم پارتی.... اون شبم مثل همیشه تا یک دو نصف شب پارتی بعد تا ۳-۴صبحم تو خیابونا پی مسخره بازی... کسی هم نبود بهم گیر بده همه خانواده من خلاصه میشد تو جشن و شادی!! غافل از اینکه بازی روزگار بامن مست و غرق گناه چه ها نخواهد کرد... وارد خونه شدم... یادم رفت بگم پدرم از تاجرای بنام کشور و‌منطقه است. مادرم مثلا خانه داره اما از ۸صبح تا ۱شب بیرونه و با دوستاش خوش میگذرونه!! واقعا.... بودیم -سوووووگل.... سوگل سوگل :جانم خانم -اون چمدون کوچیکه رو بگو شوهرت بیاره سوگل: چشم راهی ترکیه شدیم.... به اصرار من بجای دو هفته، یک هفته موندیم ترکیه. ونیز هم که نرفتم. چون وسط مدارس بود عاشق درس و تحصیل بودم قرار بود دیپلم که گرفتم برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور بعداز یک هفته خوشگذرونی... رفتم مدرسه زنگ آخر خانم مافی مدیر دبیرستانم احضارم کرد دفتر... خانم مافی: _خانم معروفی شما به دلیل بی‌حجابی و پرونده درخشان این دوره یک هفته اخراج موقت میشد از مدرسه... اون رگ سرتقیم باز اوج کرد با پرروبازی تمام گفتم : _برام مهم نیست من کلا دانش آموز شرّی بودم یادمه یه بار سال اول دبیرستان بودم برای عید مارو تعطیل نمیکردن... منو یه اکیپ از بچه ها شیشه های مدرسه آوردیم پایین بخاطر بی حجابیم از مدرسه اخراج شدم منم ک غد و لجباز لج کردم مدرسه نرفتم دیگه!!! ☘تقدیم به پیشگاه امام راحل و تمام شهدا از صدر اسلام تاکنون..☘ 🌷ادامه دارد..... 🌷نویسنده؛ بانو.ش ✍ http://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💫💫🌷💫💫🌷💫💫
💫 زنده نگهداشتن نام و یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...💫 🌷رمان فانتزی، تلنگری و شهدایی 🌷 ✍قسمت ۵ و ۶ سر لجبازی‌هام مدرسه نرفتم و ترک تحصیل کردم یه سالی از درس و مدرسه عقب موندم!! بعد از اون یه سال پدرم منو تو مدرسه بزرگسالان ثبت نام کرد... سن‌های دانش آموزای کلاس ما زیاد باهم فاصله نداشت تقریبا ۱۷-۲۵ بودیم همه جور تیپ تو بچه ها بود روز اول ک رفتم مدرسه دیدم تو کلاسمون یه دختر خیلی محجبه هست.. پیش خودم گفتم ترلان این دختره جون میده برای اذیت کردن!! دبیر زیست وارد کلاس شد اسمهارو ک خوند فهمیدم اسمش فاطمه سادات است فامیلیشم حسینی. اسم منو که خوند تا گفت حنانه محکم کوبیدم رو میز گفتم: _اسم من ترلانه فهمیدید؟؟!! فاطمه سادات از پشت بازومو کشید گفت: _زشته حنانه خانم چه خبرته دختر معلم عزت و احترام داره برگشتم سمتش و گفتم: _تو چی میگی دختریه امل فاطمه سادات سکوت کرد و من :!؟ هیچوقت فکرشم نمیکردم این دختر بزرگترین تغییر در زندگیم انجام بده... بعد چندروز از بچه ها شنیدم فاطمه سادات ۲۱سالشه متاهله و یه دختر یک ساله داره.. بخاطر دخترش یکی دوسالی ترک تحصیل کرده سر کلاس بودیم دبیر جبر و احتمالات فاطمه سادات را صدا کرد پای تخته. منم از قصد براش زیر پای انداختم نزدیک بود سرش بشکنه که سریع خودشو جمع کرد ... چقدر اذیتش میکردم طفلک رو اما اون شدیدا صبور بود یه بار تو حیاط مدرسه نشسته بودم که اومد پیشم نشست... فاطمه سادات: _حنانه -میشه این اسم به من نگی !!!؟؟ فاطمه سادات:_باشه اما اگه معنیش بفهمی دیگه ازش بدت نمیاد -میشه دست از سر من برداری ؟؟؟ فاطمه سادات: _ترلان مُحرمه! ماه امام حسین(علیه‌السلام) -حسین کیه ؟ فاطمه سادات: میشه بیای با ما بریم جنوب ؟ -فاطمه میشه بامن همکلام نشی؟؟!! من از آدمای هم تیپ و هم قیافه تو اصلا خوشم نمیاد! فاطمه:اما من از تو خیلی خوشم میاد، دوست دارم باهم دوست باشیم -وای دست از سرم بردار عجب گیری کردما... چندماه از مدرسه رفتنمون میگذشت.. شاید پنجم اسفند بود فاطمه سادات وارد کلاس شد بلند گفت: _بچه ها پایگاه ما ۷فروردین میبره جنوب هرکسی خواست تشریف بیاره اسم بنویسه خیلی از بچه ها رفتن اسم نوشتن.. منم یه اکیپ ۱۵نفره جمع کردم رفتم پایگاه که اسم بنویسیم برای جنوب اما.... ☘تقدیم به پیشگاه امام راحل و تمام شهدا از صدر اسلام تاکنون..☘ 🌷ادامه دارد..... 🌷نویسنده؛ بانو.ش ✍ http://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💫💫🌷💫💫🌷💫💫
💫 زنده نگهداشتن نام و یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...💫 🌷رمان فانتزی، تلنگری و شهدایی 🌷 ✍قسمت ۷ و ۸ مسئول ثبت نام گفت شما رو ثبت نمیکنم، مسئول ثبت نام یه آقا بود -چراااا جناب اخوی!؟ مسئول ثبت نام: _خواهر من چه خبرتونه پایگاه گذاشتید سرتون آخه؟ -ببین جناب برادر یا مارو ثبت نام میکنی یا این پایگاه را رو سرت خراب میکنم مسئول ثبت نام: _یعنی چی خواهرم، مودب باشید! -ببین جناب برادر خود دانی!!! باید ما رو ثبت نام کنی جناب مسئول : _ای بابا عجب گیری کردیم شوهر فاطمه وارد پایگاه شد گفت : _آقای کتابی ثبت نامشون کنید همشون رو .. با مسئولیت من ثبت نام کن بعد رو به من گفت : _خانم معروفی ۷فروردین ساعت ۵صبح پیش امامزاده صالح باشید با لحن مسخره ای گفتم: _۵صبح مگه چه خبره میخایم بریم کله‌پزی؟؟!! اصلا امامزاده صالح کدوم دره ایه هههه؟؟؟ اون آقای مسئول ثبت نام ک فهمیدم فامیلش کتابیه با عصبانیت پاشد گفت : _خانم محترم بفهم چی میگین...! الله اکبررر!! سید محسن(شوهرفاطمه): _علی جان آرام برادر من.... خانم معروفی آدرس را خانم حسینی بهتون میدن.. ۷فروردین منتظرتون هستیم. یاعلی -ههه ههه یاعلی !!! اون روز تو پایگاه کسانی و جایی را مسخره کردم که یکسال بعد بودن تا ۷فرودین ۸۷ بازم من رفتم عشق حال دبی.. البته این بار کیشم رفتم.. بالاخره ۶ فروردین شد. سال 87 آغاز اتفاقات عجیب غریب تو زندگیم شد سوار اتوبوس شدیم ما ۱۵نفر قر و قاطی هم بدون توجه و رعایت محرم و نامحرم پیش هم نشستیم... اتوبوس برای بسیج محلات بود ولی اکثر مسافران بچه مذهبی بودن.. نزدیکای لرستان یکی از پسرا بلند شدن آب بخوره منم پشتش بلند شدم آب یخو ریختم تو پیراهنش بنده خدا یخ زد یه جای دیگه یکی از دخترای محجبه بلند شد از باکسای بالای سر سرنشین ها چیزی برداره و برای مامانش چای بریزه من براش زیرپای انداختم طفلک چای ریخت رو دستش ... پدرش بلندشد بیاد سمتم اما دختره نذاشت ... یه جا که وقت نماز بود همه بیدار شدن نماز بخونن شروع کردم به مسخره کردنشون ..... _ههه برای کسی که نیست وجود خارجی نداره خم و راست میشید ... بدبختا دربرابر تیکه های من جیکشونم درنمیاد تا بالاخره رسیدیم اهواز ما رو بردن ..... ☘تقدیم به پیشگاه امام راحل و تمام شهدا از صدر اسلام تاکنون..☘ 🌷ادامه دارد..... 🌷نویسنده؛ بانو.ش ✍ http://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💫💫🌷💫💫🌷💫💫
💫 زنده نگهداشتن نام و یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...💫 🌷رمان فانتزی، تلنگری و شهدایی 🌷 ✍قسمت ۹ و ۱۰ ما رو بردن یه مدرسه . من شروع کردم به داد و بیداد که .. _منو چرا آوردید اینجا؟؟؟ من این همه پول ندادم که منو بیارید مدرسه ؟؟!!؟؟ آقای حسینی : _خانم معروفی خواهرمن چه خبرتونه ؟ چه مشکلی پیش اومده خواهرمن ؟ -جناب اخوی ببین من این همه پول ندادم بیام مدرسه بخوابم !!! آقای حسینی : _خواهر من شما مهمون شهدا هستید! به والله محل اسکان همه کاروان راهیان نور مدارس هستن! -شهید؟؟؟ جدیدا اسم مرده شده شهید!!!؟؟ مسخره کردید خودتونو به چشم خودم دیدم اشک تو چشمای آقای حسینی جمع شد و با بغض گفت: _از حرفاتون پشیمون میشید به زودی ... اونشب ما ۱۵نفر باهم رفتیم تو یه کلاس بازم غرق گناه بودیم. غافل از اینکه فردا چه خواهدشد... اتفاقی که کل زندگی ما ۱۵نفر تغییر میده _فردا ۵صبح آماده باشید حرکت میکنیم بسمت..... فردا ۵صبح آماده حرکت به سمت اروند رود راه افتادیم یه رود بزرگ آخر یه جاده خاکی جاده ای ک گذر کردیم میان نخلستان های خییییییلی بزرگ بود و اکثر نخل ها بر اثر بمباران جنگ سوخته بودن.. خودشون میگفتن پل که روش راه میرید طراحی اصلیش بود با خودم زمزمه کردم " ترلان تو چرا اینجایی؟ نه فکرت، نه پوششت، نه خانوادت مثل اینا نیست چرا اومدی؟" تا به خودم اومدم دیدم کاروان رفته و من وسط نخلستان ها گم شدم تو نخلستان میدویدم و گریه میکردم... انگار زیر هر نخل یه مرد بود که بهم نگاه میکرد! یهو پام گیر کرد به یه چیزی و خوردم زمین همه جام خاکی شده بود بلند شدم و شروع کردم به دویدن به لب جاده خاکی که رسیدم تا رسیدم لب جاده کاروان رو دیدم... تو اروند رود یه بازار بود که توسط محلی های همونجا دایر شده بود. ماهم مثل این قحطی زده ها رفتیم بازار از لوازم آرایش ،دمپایی ،عروسک،کلاه و بستنی و کلی خوراکیای دیگه برای خودم خریدم غافل از اینکه امشب چه خواهد شد.... بعداز اروندرود تو اتوبوس اعلام شد؛؛ _بزرگواران شهدا دعوتمون کردن معراج‌شهدا ۳۶شهید میزبانمون هستن... ☘تقدیم به پیشگاه امام راحل و تمام شهدا از صدر اسلام تاکنون..☘ 🌷ادامه دارد..... 🌷نویسنده؛ بانو.ش ✍ http://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💫💫🌷💫💫🌷💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا