eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
253 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌هامون‌نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
✍💞💞✍✍💞💞✍ 💓رمان جذاب و نیمه واقعی 💓 💓قسمت ۱۵ . داشتم دیوارای خونه رو رنگ میزدم که یادم اومد مینا رنگ زرد دوست داره. یه فکری به ذهنم اومدم سریع رفتم یه رنگ زرد خریدم و با سفید قاطی کردم و دیوارای اتاقی که میدونستم قراره اتاق مینا بشه رو رنگ زرد ملایم زدم چند تا گل گلدونی زرد هم خریدم و گوشه ی حیاط کاشتم.اخه اون گلها خشک شده بودن اثری ازشون نبود . خلاصه یک هفته شد و خونه اماده ی پذیرایی از مینا خانم و خانواده بود دل تو دلم نبود برای اینکه مینا خانم و خاله اینا بیان و دوباره اون جمع صمیمی شکل بگیره . بالاخره اومدن و ما هم چند روز درگیر کمک کردن تو اسباب کشی بودیم شوهر خالم بعد یه روز که یه مقدار جا به جا شدن دوباره برگشت شهرشون برای انجام دادن کارهای انتقالیش. . تا چشمم به چشم مینا افتاد یهو یه جوری شدم. قلبم تند تند میزد پیشونیم عروق میکرد. صدام به تته پته میافتاد دست و پام رو گم میکردم. اصلا جلوی مینا خنگ خنگ میشدم . وقتی مامانم و خاله با هم شوخی میکردن اول از همه به چهره ی مینا نگاه میکردم اگه میدیدم اونم میخنده منم میخندیدم اگه میدیدم اخم کرده منم اخم میکردم . یه جورایی ذوب شده بودم تو مینا . خیلی مواظب بودم مینا بار سنگین بلند نکنه و تو کارها کمکش میکردم. مینا وقتی رنگ اتاقش رو دید یه جور خاصی نگاه میکرد... فک کنم تو دلش کلی تشکر میکرد ازم ولی نمیتونست به زبون بیاره اخه از مامانم هم پرسیده بود کی اینجا رو این رنگی زده . مینا در کل بهم زیاد نگاه نمیکرد و اکثر جواب هام رو یک کلمه ای میداد... دلم میشکست ولی میگفتم مجید تو الان یه نا محرمی وگرنه این مینا همون مینا کوچولوی شیرین زبونه بزار محرمت بشه اونوقت جواباتم با شیرین زبونی میده 🍃از زبان مینا🍃 تصمیم گرفتیم بریم خونه قدیمی مامان جون. با اینکه زیاد از اونجا خوشم نمیومد ولی قرار بود موقتی اونجا باشیم. . خاله خیلی زحمت کشیده بود و خونه رو تمیز کرده بود وارد اتاق که شدم خشکم زد اخه بعد یه اتفاق من از رنگ زرد متنفر شده بودم و اینو تقریبا همه میدونستن ولی اتاقم رو رنگ زرد زده بودن . از خاله پرسیدم این رنگ کار کیه که گفت کار مجیده . باید حدس میزدم با اون قیافش سلیقش هم اینطوری باشه یواش مامانم گفتم باید رنگ رو عوض کنیم و من نمیتونم اینجا بمونم با اصرارهای مامانم قبول کردم موقت با این خونه سر کنم. . تو اسباب کشی مجید همیشه دور و بر ما بود چون مجید بود راحت نبودم و نمیتونستم بدون چادر کار کنم داشت اعصابم رو خورد میکرد مخصوصا با سئوال های چرت و پرتش 💞ادامه دارد... ✍نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی ✍https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💓💓💓💓💓💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه 5 پارت بعدی میذارم 😍💓
🌷🌷شہداے مدنظر این هفتہ🌷🌷 👣شنبہ؛ ابوالـــحسن نظـــرے 👣دوشنبہ؛ عبــاس ورامــــــینے 👣چهارشنبہ؛ مجیــــد شـــہریارے هنوز ۵هزار تا هم نشده😔 هرسری از سری قبل کمتر صلوات هدیه میکنیم😞 تا ساعت 🕘 وقت هست هم برا فرســٺادن هدیه صلوات و هم برا اعلامـ کردن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان شماره 18(قبلی) بیشتر جنگیدن مهم بود... 😊👌
اینم از رمان یادت باشه😞 برا عکس گرفتن از صفحاتش و نشر اون باید اجازه بگیرم😒
تفاوت مجید و مینا کم کم... زیاد هم میشه☺️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❀﷽❀ 💚به نیٺ ٺعجیل در امر فرج ❤️و برطرف شدن موانع ازدواج جوونــہــامون چلہ؛ دعاے عہـد💚 روز 0⃣3⃣ ݐــنجـشـنبہ ݐــانزدهمـ آذرمـــاه بیســٺ و هشـــٺمـ ربیــــع الاول َعْیُنٍ_وَاجْعَلْنَا_لِلْمُتَّقِینَ_إِمَامًا💞 راً_قَنُوعاً_غَیُوراً💞 ❤️ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌟لیست شهدا....شـــہـــ👣ــدایے که براشون هدیہ صلواٺ فرسٺاده شده البٺہ ٺا الان...👌🌟 سرے اول؛ 🌷🌷شہداے
لیست شهدای بزرگواری که صلوات براشون هدیه شده 🍃سری پنجم🍃😍 عزیزانی که دوست دارن شهید مدنظرشون توی کانال اسمشون باشه☺️ و براشون صلوات هدیه بشه زحمت جمع آوری مطالب رو باید بکشن😊
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
❀﷽❀ 💚به نیٺ ٺعجیل در امر فرج ❤️و برطرف شدن موانع ازدواج جوونــہــامون #ݐنجمین چلہ؛ دعاے عہـد💚
٢۵ آذرماه چله پنجم هم تمومه به امید خدا 😍 که مصادف هست با میلاد امام حسن عسکری علیه السلام ☺️💖 برا چله بعدیمون نظر بدین😇😎 رای به اکثریت هستااااا😉