eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
251 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌هامون‌نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۷۷ و ۷۸ 🍃زینب خانم _زینب خانم من امروز خیلی خسته شدم میرم استراحت کنم اگر ایشون چیزی احتیاج داشتند بنده رو صدا کنید. _بله حاج آقا چشم بارفتن سوجان خانم و حاج آقا رو به تعمیرکار گفتم: _خوب حالا میخواید چکار کنید؟ 🔥_به تو ربطی نداره ...!!! تو برو اون پارچه که تو لوله چپوندی رو دربیار بعد هم برو مراقب باش کسی این طرفا نیاد 🍃راوی ؛ شخص سوم زینب خانم به دستهای مرد نگاهی کرد و متعجب با دو دستاش به صورتش زد!!!! _خدا مرگم بده... تو خونه ی مردم میخواید چه کار کنید!؟ اینا چیه آوردی؟ 🔥_تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن او موقع که پول میگرفتی زبان درازی نمیکردی اگر دوست داری بلای سر بچه‌هات نیاد!؟؟ برو کاری رو که گفتم انجام بده... زینب خانم درحالیکه خودش رو به خاطر کاری که کرده بود لعنت میکرد وارد آشپز خونه شد و شروع کرد به باز کردن لوله و تمیز کردن آشپزخونه بعد از چند دقیقه صدای آروم تعمیر کار اومد 🔥_ببینم طبقهٔ بالا (خونه دایی) کسی هست ؟ +واسه چی میپرسی ؟؟ مرد نگاه غضب آلودی به زینب کرد! +نه کسی نیست رفتن بیرون! 🔥_برو کلید بالارو بیار تا حاجی نیومده 🍃زینب خانم نیم ساعتی طول کشید ؛ تا بالاخره کار این مثلا تعمیرکار تموم شد طول این مدت دلم مثل سیر وسرکه میجوشید همش دعا دعا میکردم که حاجی نیاد و من رسوا نشم . خدا منو ببخشه.. ولی وقتی منو با جون بچه ها تهدید میکردند دیگه چاره ای نداشتم. بعد از رفتنش برای اینکه آروم تر بشم خودم رو با روجا سرگرم کردم. کم کم باید میرفتم و برای اینکه روجا تنها نباشه تقه ای به در اتاق حاج آقا زدم که بلافاصله در باز شد. از روی حاجی خجالت میکشیدم سرم رو پایین انداختم و بعد با صدای آرومی خداحافظی کردم و راهیه خونه ام شدم. 🍃حاج آقا _سلام دختر بابا ؛ آماده شو تا راهی مسجد بشیم. +بابایی چادرم بپوشم؟ _آره بابا بریم نماز و کمی با دخترم گشت بزنیم موافقی؟ +آخ جون بابایی با روجا راهی مسجد شدم. دیشب آقامحمد چند باری تاکید کرد اگر کاری هست بهش بگم امشب هم مسجد مراسمه و بعد هم پایان عزاداری و جمع کردن وسایل... از و این آقا محمد خیلی خوشم آومده بود بهتر بود بهش زنگ بزنم که اگر کاری نداشت و دوست داشت بیاد مسجد محله‌ تا کمک حال بچه‌ها باشه . 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍄🍃🍃🍃🇮🇷🍃🍃🍃🍄
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۷۹ و ۸۰ 🍃محمد بعد از قطع کردن تماس سریع پاشدم تا آماده بشم .اصلا متوجه نشدم که حاجی واسه چه کاری خواسته بود تا برم مسجد ... فقط وقتی که گفت: _من و روجا الان داریم میریم مسجد شما هم خواستی بیا... روجا... اون دختر با اون چشمای مظلومش خیلی شیرین بود خواستم با نازنین هماهنگ کنم که پشیمون شدم ولی به جاش سریع آماده شدم. نزدیکای مسجدی که حاجی آدرس داده بود رسیدم که گوشیم زنگ خورد نازنین بود تماس رو بدون جواب گذاشتم و گوشی رو خاموش کردم. دلم میخواست امشب رو به خودم اختصاص بدم . ماشین رو پارک کردم و وارد مسجد شدم به محض ورودم روجا رو دیدم.... چادری که سرش کرده بود اونو مثل فرشته‌ها کرده بود لبخندی زدم و به طرفش راه افتادم. کنار حوض ایستاده بود و متوجه من نشد کنارش رو دو زانو نشستم و آروم گفتم: _سلام روجا خانم +سلاااام عمو محمد شما هم اومدید مسجد؟ _بله خانم ؛ اومدم هم مسجد هم اینکه روجا خانم رو ببینم حالت چطوره عمو خوبی؟ +خوبم عمو....عمو اون ماهی هارو نگاه کن همین امشب منو باباجون خریدیم و انداختیم تو حوض تا حوض مسجد قشنگ بشه. _اون ماهی رو ببین چقدر شبیه توعه دقیقا چشماش هم مثل تو درشت و مشکیو خوشگله با خنده نازو نگاه کشیده ای رو به من گفت: _عموووووو +جان عمو خوشگل عمو خم شدمو بوسه ای به سرش زدم که همون موقع صدای حاجی اومد _سلام مؤمن +سلام حاجی حالتون چطوره _الحمدالله ؛ ببین یه نشستن کنار این حاجی به کجاها ختم شد. جز گرفتاری و دردسر برات چیزی نداشت اون روز تو هتل اگر کنارم ننشسته بودی الان مزاحمت نبودم. +این چه حرفیه حاجی مراحمی کنار شما زندگیم دیگه ای به خودش گرفته این رو از ته قلبم گفتم.... وقتی کنار ؛ ؛ هستم برمیگردم به زمان خوب کودکی زمانی که منم همراه قدم برمیداشتم. از اون زمانو حالو احوال اون دوران خیلی فاصله گرفتم وخیلی دور شدم ... ولی هنوز هم دلم برای اون موقع ها پر میکشه.... با صدای روجا به خودم اومدم _عمو شما وضو نمیگیری؟ نگاهم به روجا بود که منتظر نگاهم میکرد حاجی آستین هاش رو بالازد و خواست که وضو بگیره روجا وقتی دید جوابشو ندادم رو به حاجی گفت: _بابا جون وضو گرفتن یادم میدی؟ +آره عزیز بابا قبلا وضو گرفتن رو بلد بودم .... ولی الان فراموش کرده بودم بهتر بود منم همراه حاجی و روجا میگرفتم. _دخترم اول آستین هات رو بالا بزن و دست هات را بشور. یاد اون موقع افتادم.... که برای اولین بار وضو گرفتن رو یادم میداد چقدر تشویقم میکرد تا برای و خواندن تمرین کنم آهی از سر تأسف کشیدم آهی که در دلم به راه انداخته بود.... پشیمان از جایگاهی که داشتم.... پشیمان از اینکه از اون دوران از خدا اینهمه دور شدم..... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍄🍃🍃🍃🇮🇷🍃🍃🍃🍄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز دختر بر دخمل‌های کانالمون مبارک😍 همگی متاهل بشین و خوشبخت بشین صلبات☺️😇🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۸۱ و ۸۲ 🍃محمد روجا دست هاشو شستو گفت: _عمو آب حوض چه قدر سرده... با لبخند دست توی آب بردم دیدم خیلی هم آب خنک نیست ولی به طبع از دختره روبه رویم گفتم: _ اره عمو خیلی سرده +روجا بابا حالا با دست راست خودتت، روی صورتت آب بریز و روی صورتت دست بکش. روجا همین کار را کرد حاجی هم با لبخند گفت: _آفرین دختر بابا...باید از بالای پیشانی تا چانه ات شسته بشه فقط یادت باشه، باید صورتت را از بالا به پایین بشویی. روجا صورتش رو که شست پرسید: _بابا جون وضوم تموم شد؟ _نه عزیزم، چقدر عجله داری! خب حالا با دست چپ آب بردار و از آرنج دست راستت بریز و تا سر انگشتانت بشور. روجا همین کار رو تکرار کرد. _دخترم یادت باشه از بالا به پایین باید بشویی. خب حالا با دست راست آبو بردار و از آرنج دست چپ بریز و تا سر انگشتاتو بشور، آفرین بابا! حاجی دست روجا را گرفت _حالا با دست راست، روی سرت را مسح کن. +بابایی چه کار کنم؟ _ با همان رطوبتی که از شستن دستات باقی مونده با دست جلوی سرت را از بالا به پایین مسح کن. و بعد خودش مسح کردنو به روجا نشون داد. منو روجا همزمان همین‌کارو انجام دادیم... حاجی ادامه داد _حالا با دست راست، از سر انگشتان پای راست تا بر آمدگی پا را مسح کن. روجا خم شد و پای راستش را مسح کرد بعد ایستاد و با اشتیاق پرسید: _خب، حالا چی کار کنم؟ _دخترم همین کار رو با پای چپ هم انجام بده دیگه تمام شد دختر بابا وضو گرفته و آماده ی نماز شده. روجا به ماهی های قرمز توی حوض آب نگاه کردو با صدای بلندی گفت: _چه قدر وضو گرفتن آسونه مگه نه عمو؟ _اره روجا خانم حاجی خنده دلنشینی کرد که دندان های سفیدش معلوم شد بعدم با مهربانی گفت: _دختر بابا فراموش نکنی که همیشه قبل از نماز باید وضو بگیری ؛ اگر وضو نگیری و نماز بخوانی نمازت قبول نیست. _باشه بابایی همراه حاجی وارد مسجد شدیم مهر برداشتم و یه دونه هم به روجا دادم و حاجی که رفت برای پیش نماز شدن من روجا هم چند صف بعد ایستادیم و منتظر شروع نماز جماعت بودیم _عمو چه جوری نماز بخونم حالا؟ جواب سوالی که پرسید رو خودم هم نمی دونستم +عمو جون بهتره هر کار حاجی انجام داد ماهم انجام بدیم _عمو صلوات بلدم میشه بخونم ؟ +آره عمو هرچی بلد بودی بخون خدا قبول میکنه با صدای یاالله گفتن شخص آشنایی سر چرخوندم که دایی رو دیدم روجا رو که دید سمت ما اومد... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍄🍃🍃🍃🇮🇷🍃🍃🍃🍄
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۸۳ و ۸۴ به احترامش بلند شدم و سلام کردم اونم آروم جواب سلامم رو داد و اون طرف روجا نشست و شروع کرد با روجا صحبت کردن. _دایی جان من میخوام نماز بخونم ولی بلد نیستم.چطور باید بخونم ؟ با شنیدن حرفهای روجا تمام من گوش شد که بشنومم ببینم دایی چی میگه آخه مشکل روجا مشکل منم بود. +دختر خوشگل حمد و سوره رو که نباید بخونی روکوع و سجود هم صلوات بفرست و تشهد و سلام و تسبیهات رو هم همراه بابا تکرار کن . _باشه دایی جان ولی مامان بهم سوره های حمد و توحید رو یاد داده اونا رو هم نخونم؟ +نه عزیزم الان نماز جماعته امام جماعت که بابابزرگت هست میخونه تو فقط گوش کن ولی وقتی تو خونه با مامان خواستی نماز بخونی حمد و سوره رو بخون دایی جان. _باشه دایی بوسه ای روی سر روجا زد و کنار من و روجا به نماز ایستاد. منم تمام سعیم رو کردم که چیزی از گذشته یادم بیاد و با حرفهای دایی همراه حاجی نمازم رو خوندم بعد از سالها دوباره می ایستادم درسته که میگن خداوند احتیاجی به نماز ما نداره و ما نیاز داریم به هم صحبتی با خدا اینجاست که حس میکنم بعد از سالها گمشده ای رو پیدا کردم در وجودم چه عاشقانه باهاش هم کلام شدم و حضورم در صف نماز جماعت عجب آرامشی داره . بعد از خوندن نماز حاج آقا برای سخنرانی روی منبر رفتند و همه سر وپا آمادی گوش کردن بودیم یکی که نمی شناختم دایی رو صدا کرد و اونم پاشد رفت منم فاصله ام رو با روجا کم کردم و ازش خواستم بیاد نزدیکم _قبول باشه روجا خانم +ازشماهم قبول باشه عموجون _روجا جان میشه برای منم کنی آخه قلب تو پاکه خدا دعاتو قبول میکنه _به قول باباحاجی بشی عمو با خندی روجا منم خندم گرفت آخه دعا از این کامل تر و قشنگ تر کجا پیدا میشه...!؟ _بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم عزاداری های شماعزیزان‌قبول‌درگاه‌الهی در این جلسه میخوام دربارۀ یه موضوع بسیار مهم عجیب در عالم خلقت و فضای دین‌داری صحبت کنیم؛ ... در جامعۀ ما مقولۀ گناه، خیلی جدّی تلقی نمی‌شه،اگه کسی در یک چهارراه، چراغ قرمز را رد کند، همه اعتراض می‌کنند که «چرا نظم شهر را به‌هم می‌زنی!» اما دربارۀ گناه، چنین برداشتی ندارند. اینکه کسی به گناه، به‌عنوان یک فاجعه بزرگ نگاه نمی‌کنه، شاید به‌خاطر این باشه که این مسئله را درست به ما ندادن همچنین برای ما جا نیفتاده که گناه اولاً یعنی ضربه‌زدن به خودمون! خیلی‌ها فکر می‌کنند که گناه، یعنی زیر پا گذاشتنِ مقدسات و خلاف اعتقادات عمل کردن و یک رفتار غیرمؤمنانه.... درحالی‌که گناه، معناش این نیست. گناه قبل از اینکه خلاف اعتقادات رفتار کردن باشه یعنی خلاف منافع خودمون رفتار کردن!شاید ماها دین را از اساس، غلط معرفی کرده‌ایم. اینکه بگوییم «دین یک برنامه‌ای است بر اساس اعتقادات و ایمان، تلقیِ دقیقی از دین نیست. دین یک برنامه‌ای است اولاً بر اساس منافع انسان؛ منافع دنیایی و آخرتی. وقتی از خدا می‌خواهی «خدایا کمکم کن که دیگه گناه نکنم» یعنی اینکه: «خدایا کمکم کن که دیگه به ضررِ خودم عمل نکنم» از آقای بهجت(ره) ذکر خواستند، برای ترک گناه‌ ایشان فرمود: ذکر این است که تصمیم بگیری گناه نکنی! همین‌که تصمیم بگیری، گناه نکنی خدا هم کمکت میکنه. حرفهای حاجی خیلی به دلم نشست... مثل حرفهایی که قبلا بهم گفته بود باز حرفهاش باعث شد ازکاری که میخواستم بکنم دودل شم.... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍄🍃🍃🍃🇮🇷🍃🍃🍃🍄