حسین جانم❤️
قلبم براے صحن تو پردر مےآورد
هر روز، ڪولہ بار سفر در مےآورد
صبرم زیاد هسٺ، ولے تو قبول ڪن
دورے ز ڪربلاٺ، پدر در مےآورد
بطلب حضرٺ عشق
🌸@asheghanehalal 🌸
#عاشقانه_برای_همسرم
#صبح_بخیر
مگـه نمیگن که هر آدمی
یک بار عاشق میشه؟!
پس چرا هر صبح
که چشمهات را باز میکنی
دل میبازم باز؟!!😍
من هر روز عاشق وعاشقترمیشم ❤️❤️
🌸@asheghanehalal 🌸
#عاشقانه_برای_همسرم
تـو رها در من و
من محو سراپای توام
تــو همه عمر من و
من همه دنیای توام
دلم از شـوق تو لبریز و
تـو دیوانه من
ای تو دیوانه من
عاشق و شیدای توام😍😍
🌸@asheghanehalal 🌸
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
#عاشقانه_ها
یادِ تُ اُفتادن ،
اتفاق هر روز زندگی من است ...!
❤️ @asheghanehalal ❤️
💫
Loving you
is like breathing for life ...
دوست داشتن تو
مثل نفس کشیدن واسه زنده موندنه
#عاشقانه_برای_همسرم
❤️ @asheghanehalal ❤️
#ایده_متن
#همسرانه💞
زن و شوهر باید مثل پرگار باشن!
آقای خونه باید وایسه، خانوم خونه بهش تکیه کنه!
خانوم خونه هم باید دور آقاشون بچرخه! 😍
❤️ @asheghanehalal ❤️
#عاشقانه_برای_همسرم
یه سری تضادها
میتونن خیلی قشنگ باشن
مثلا تو که قوی ترین
نقطه ضعفِ منی ...
❤️ @asheghanehalal❤️
❤عاشقانه های حلال❤
#عاشقانه_شهدا #شهید_محسن_حججی #قسمت9 🌷#خاطرات_شهید_محسن_حججی🌷 دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که ر
#عاشقانه_شهدا
#شهید_محسن_حججی
#قسمت10
بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین."
رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه #صدف بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍
دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ.😌
پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍👌🏻
قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔
رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟"😇😢 سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔
بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟"
گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری."
آرام شدم. خیلی آرام. 😌💙
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍
پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد."😌
همان روز بچه را برداشت و برد #اصفهان پیش #آیت_الله_ناصری که توی گوشش #اذان و #اقامه بگوید.😇
ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم."
حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم."
تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑
فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش.
حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود.🤦🏻♀️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از وقتی از #سوریه برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود.
بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و #شهید نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔
لحظه سکوت میکرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره میگفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭
دیگه حوصله ام سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه #آلرژی پیدا کرده بودم. 🤦🏻♀️
❤️ @asheghanehalal ❤️
❣رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است..
#قدس
❤️ @asheghanehalal ❤️