هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26161360.mp3
7.98M
🏴 #روز_هفتم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_علی_اصغر_رباب
🔺از ولوله نترسی #مادر
🔻از حرمله نترسی مادر
🎤کربلایی #حسین_طاهری
😭شور روضه ای
#قرار_عاشقی
وعده ماهرروز #درکانال↙️
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26163066.mp3
4.05M
🏴 #روز_هفتم_محرم_الحرام-1441
#االلهم_عجل_الولیک_الفرج_بحق_طفل_رباب
🔺ما فقط مدعی عشق توائیم
🔻بیا #انتظار ما ها رو ببین
#یا_این_الحسن
🎤حاج #مهدی_اکبری
😭شور احساسی امام زمان_عج_
#قرار_عاشقی
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26164332.mp3
10.29M
🏴 #روز_هفتم_محرم_الحرام-1441
#السلام_علیک_یا_علی_اصغر_رباب
🔺خاطرات حرمو میگیرم تو بغلم
🎤کربلایی #محسن_عراقی
😭شور احساسی کربلا
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز # در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
#فراز
#زيارت_عاشورا
فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْت...
خدا لعنت کند امّتى را که بناى ستم و بیداد را بر شما اهل بیت بنیان نهادن...
‼️دهه اول محرم
هر روز #دو_خط_روضه در کانال #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله مهمان مائید↙️
#التماس_دعا
اللهـــمعجــللـــولیکالفـــرج
🏴 @asheghaneruhollah
غریب مادر:
🏴 رحمة اللّٰه الواسعة
⁉️ انسان با این گناهانی از او سر زده، در پیشگاه خدا چه دارد؟!
🔴 اگر در روز جزا، آن #پيراهن_غرقه_به_خون، بر سر دست آن مادر پهلو شکسته بالا نرود، کميت اولين و آخرين لنگ است.
❇️ اينجا است که معنای «رحمة اللّه الواسعة» و «بَابُ نَجَاةِ الْأُمَّةِ» روشن میشود؛ اوست که بايد جبران کند، اوست که بايد دستگيری نماید، شيشهی خون گلوی او را #خاتم_پيغمبران صلیاللهعلیهوآله باید به دست بگيرد، پيراهن غرقه به خون او را #صديقهی_کبری سلاماللهعلیها باید بر سرش بيندازد.
💞 پیغمبر بگويد: «يَا رَبِ اُمَّتِي»، صدیقهی کبری بگويد: «يَا رَبِ شِيعَتِي!»
🎙 حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی
📆 ۲۴/ دی/ ۱۳۸۵
◼️ #کلام_فقیه #محرم #عاشورا
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_دویست_وهفتادوچهارم استکانها را با زینبسادات میشستم و تمام حواسم
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهفتادوپنجم
ساعت از یازده شب 🕦گذشته بود که مراسم تمام شد و جز یکی دو نفر که در حیاط با آسید احمد صحبت میکردند و خانمی که گوشه اتاق به انتظار مامان خدیجه ایستاده بود، همه رفتند که مامان خدیجه به سمتم آمد و با مهربانی صدایم کرد:
_«قربونت برم دخترم! امشب خیلی کمک حالم بودی! ان شاءالله اجر زحمتت رو از خود آقا بگیری!»😊
و من هنوز در حضور این آقا تردید داشتم که لبخند کمرنگی زدم و با گفتن «ممنونم!» مشغول جمع کردن خُردههای دستمال کاغذی از روی فرش شدم که دستم را گرفت و با حالتی مادرانه مانعم شد:
_«نمیخواد زحمت بکشی مادر جون! خیلی خسته شدی، دیگه برو استراحت کن! فردا صبح تمیز میکنیم!»☺️
و هر چه اصرار کردم تا کمکش کنم، اجازه نداد و تا دمِ در خانه خودمان بدرقهام کرد و با صمیمیتی شیرین همچنان تشکر میکرد که دید مجید با دست چپش جارو برداشته تا حیاط را تمیز کند که با ناراحتی شوهرش را صدا زد:
_«حاج آقا!»😒
و همین که آسید احمد رویش را به سمت ایوان برگرداند، با دست اشاره کرد تا مانع مجید شود. آسید احمد با عجله به سمت مجید رفت و باز سرِ شوخی را باز کرد:
_«بابا جون ما هم هستیم! انقدر ثواب جمع کردی دیگه چیزی به بقیه نمیرسه!»😉
رنگ از صورت مجید پریده و به نظرم حسابی خسته شده بود، ولی در برابر آسید احمد با شیرین زبانی پاسخ داد:
_«مگه نگفتید منم مثل پسرتون میمونم؟ پس شما برید استراحت کنید، من حیاط رو تمیز میکنم!»☺️
ولی آسید احمد هم مثل من نگران حالش شده بود که جارو را از دستش گرفت، اشارهای به من کرد و با حاضر جوابی شیطنتآمیزی، مجید را تسلیم کرد:
_«ببین خانمت جلو در منتظره! اگه تا چند لحظه دیگه نری، دیگه راهت نمیده!»😄😉
مجید لبخندی زد و با گفتن «هر چی شما بگید!» خداحافظی کرد 😃👋و به سمت من آمد که من هم به مامان خدیجه شب بخیر گفتم و وارد خانه شدم.
از چند ساعت پشت سر هم کار کردن، خسته شده بودم و روی مبل نشستم که مجید لبخندی به رویم زد و با لحنی گرم و با محبت، از زحماتم تشکر کرد:
_«خیلی خسته شدی الهه جان! دستت درد نکنه!»😊
و همانطور که روبرویم نشسته بود، با کف دست چپش، بازو و ساعد دست راستش را فشار میداد که با دلسوزی نگاهش کردم و پرسیدم:
_«خیلی درد میکنه؟»😥
لبخندی زد و با خونسردی جواب داد:
_«نه الهه جان! چیزی نیس.»😊
پلکهای بلندش از بارش بیوقفه اشکهایش سنگین شده و آیینه چشمانش میدرخشید و میدیدم هنوز محبت امام زمان (علیهالسلام) در نگاهش میجوشد که زیر لب صدایش کردم:
_«مجید! شما اعتقاد دارید امام زمان (علیهالسلام) زنده اس، درسته؟»
از سؤال بیمقدمهام جا خورد و من با صدایی گرفته اعتراف کردم:
_«آخه ما... یعنی اکثریت اهل تسنن اعتقاد دارن که امام زمان (علیهالسلام) هنوز متولد نشده و هر وقت زمان ظهورش برسه، به دنیا میاد.»😟
گمان کرد میخواهم دوباره سر بحث و مناظره را باز کنم که در آرامشی ناشی از ناچاری، منتظر شد تا حرفم را بزنم، ولی من نه قصد ارشاد داشتم، نه خیال مباحثه و حقیقتاً میخواستم به #حقیقت_حضورش👌 پی ببرم که با صداقتی معصومانه سؤال کردم:
_«خُب شما چرا فکر میکنید الان امام زمان (علیهالسلام) حضور داره؟»🙁
سپس مستقیم نگاهش کردم و برای اینکه کتب فقه و اصول شیعه و سُنی را تحویلم ندهد، با حالتی منطقی توضیح دادم:
_«خُب حتماً علمای اهل سنت دلائل خودشون رو دارن، علمای شیعه هم برای خودشون دلائلی دارن.»😊
و برای اینکه منصفانه قضاوت کرده باشم، تبصرهای هم زدم:
_«البته از بین علمای اهل سنت هم یه عده اعتقاد دارن که امام زمان (علیهالسلام) الان در قید حیات هستن، ولی اکثریتشون اعتقاد دارن بعداً متولد میشن.»
و حالا حرف دل خودم را زدم:
_«ولی من میخوام بدونم تو چرا فکر میکنی الان امام زمان (علیهالسلام) حضور داره؟»🤔
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهفتادوششم
چشمانش به زیر افتاد، برای لحظاتی طولانی به فکر فرو رفت و من چیزی برای گفتن نداشتم که امشب شمهای از عطر حضورش را احساس کرده و باز نمیتوانستم باور کنم که عقیدهام چیز دیگری بود. 😕سپس آهسته سرش را بالا آورد و با آرامش عجیبی جواب داد:
_«نمیدونم چرا فکر میکنم ایشون الان زنده هستن! خُب یعنی هیچ وقت به این قضیه فکر نکردم! چون اصلاً این قضیه فکر کردنی نیس! یه جورایی احساس کردنیه!»😊
و من قانع نشدم که باز سماجت کردم:
_«خُب چرا همچین حسی میکنی؟»🙁
که لبخندی مؤمنانه روی صورتش درخشید و با دلربایی جواب داد:
_«خُب حس کردم دیگه! نمیدونم چه جوری، ولی مثلاً همین امشب حس میکردم داره نگام میکنه!»☺️
سپس از روی تأثر احساسش سری تکان داد و زمزمه کرد:
_«یا مثلاً همون شبی که ما اومدیم تو این خونه، احساس کردم هوامون رو داره!» 😇
و به عمق چشمان تشنهام، چشم دوخت تا باور کنم چه میگوید:
_«الهه! از وقتی که خدا آدم رو خلق کرده، همیشه یه کسی بالای سرش بوده تا هواشو داشته باشه! تا یه جورایی #واسطه_رحمت_خدا به بندههاش باشه! تا وقتی آدمها دلشون میگیره، یکی روی زمین باشه که بوی خدا رو بده و آروم شون کنه! حالا از حضرت آدم که خودش پیغمبر بوده تا بقیه پیامبران الهی. از زمان حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) هم همیشه بالا سرِ این امت یه کسی بوده که هواشون رو داشته باشه! اگه قرار باشه امام زمان (علیهالسلام) چند سال قبل از قیام، تازه به دنیا بیاد، از زمان شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) تا اون زمان، هیچ کسی نیس که واسطه رحمت خدا باشه!»😊
نمیفهمیدم امت اسلامی چه نیازی به حضور #واسطه رحمت خدا دارد و مگر رحمت الهی جز به طریق واسطه به بندگانش نمیرسید که بایستی حتماً کسی واسطه این خیر میشد🙁😟
و صدای همهمه زنی که در حیاط با مامان خدیجه صحبت میکرد، تمرکزم را بیشتر به هم میزد که با کلافگی سؤال کردم:
_«خُب چرا باید حتماً یه کسی باشه تا واسطه رسیدن نعمت خدا بشه؟»😕
فهمیده بود قصد لجاجت ندارم و تنها برای گرفتن پاسخ سؤالم، صادقانه اصرار میکنم که به آرامی خندید و با لحنی متواضعانه پاسخ داد:
_«الهه جان! من که کارهای نیستم که جواب این سؤالها رو بدونم، ولی یه وقتهایی میرسه که آدم حس میکنه انقدر داغونه یا انقدر گناه کرده و وضعش خرابه که دیگه خجالت میکشه با خدا حرف بزنه! دنبال یه کسی میگرده که براش وساطت کنه، که خدا به احترام اون یه نگاهی هم به تو بندازه...»☺️
و حالا صدای زن بلندتر شده و فکر مجید را هم پریشان میکرد که دیگر نتوانست ادامه دهد. از اینکه چنین بحث خوب و معقولی با این سر و صدا به هم ریخته بود، ناراحت از جا بلند شدم تا پنجره اتاق را ببندم بلکه صدای شکایتهای زن کمتر آزارمان بدهد، ولی چیزی شنیدم که همانجا پشت پنجره خشکم زد:
_«حاج خانم! چرا حرف منو باور نمیکنید؟!!! من این دختر رو میشناسم! همه کس و کارش رو میشناسم! اینا وهابیان! به خدا همهشون وهابی شدن!»😵😠
و نمیدانم از شنیدن این کلمات چقدر ترسیدم که مجید سراسیمه به سمتم آمد و با نگرانی سؤال کرد:😨
_«چی شده الهه؟ چرا رنگت پریده؟»
و هنوز کنارم نرسیده بود که او هم صدای زن را شنید:
_«حاج خانم! به خدا راست میگم! به همین شب عزیز راست میگم! شوهر بدبختم کارگرشون بود! تو انبار خرمای بابای گور به گورش کار میکرد! به جرم اینکه شوهرم شیعهاس، اخراجش کرد! حتی حقوق اون ماهش هم نداد! تهدیدش کرد که اگه یه دفعه دیگه پاشو بذاره تو انبار، خونش رو میریزه! شوهر بیچاره منم از ترس جونش، دیگه دنبال حقوقش هم نرفت!»😡😵
و مجید احساس کرد پایم سُست شده که دستم را گرفت تا زمین نخورم.😥 او هم مثل من مات و متحیر😧 مانده بود که نمیتوانست به کلامی آرامم کند و هر دو با قلبهایی که به تپش افتاده بود، به شکوائیه زن گوش میکردیم. هر چه مامان خدیجه تذکر میداد تا آرامتر صحبت کند، گوشش بدهکار نبود و طوری جیغ و داد میکرد که صدایش همه حیاط را پُر کرده و به وضوح شنیده میشد:
_«باباش وهابیه! همهشون با یه عده عرب وهابی ارتباط دارن! الانم یه مدته که باباش غیبش زده و رفته قطر!»😡
و دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که همانطور که دستم در دست مجید بود، روی مبل نشستم.😰😣
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
#یاعلی_اکبر_حسین 🍂
پسر زخمی، پدر افتاد!
پسر در خون، پدر جان داد...
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله غوغا
پسر از زخم آکنده،
پسر هر سو پراکنده...
پدر چون مرغ پرکنده،
از این صحرا به آن صحرا...
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26212820.mp3
7.55M
🏴 #روز_هشتمم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_شاهزاده_علی_اکبر
🔻کنار بدن علی اکبر...
🎤حجت الاسلام سیدحسین #مومنی
😭 روضه
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26213369.mp3
11.48M
🏴 #روز_هشتمم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_شاهزاده_علی_اکبر
🔻که هستی علی یا همان شخص پیغمبری
🎤حاج #سید_مهدی_میرداماد
😭 روضه
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز # در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26213669.mp3
2.56M
🏴 #روز_هشتمم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_شاهزاده_علی_اکبر
🔻اکبراست این یارسول الله
🎤حاج منصور ارضی
😭 روضه دلنشین
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26171654.mp3
23.35M
🏴 #روز_هشتمم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_شاهزاده_علی_اکبر
🔻بزار بگم باهمون زبون ساده
🎤کربلایی #علی_سلمانی
😭 پیش زمینه
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah