eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
596 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_سیصد_وسی_ام ساعتی می‌شد که همین چند قدم را با بی‌قراری بالا و پایین
🌴 🌴 زیر سقف یکی از کفشداری‌های زنانه حرم حضرت عباس (علیه‌السلام) پناه گرفته بودم تا کمتر خیس شوم، ولی آنجا هم جای نشستن نبود که دو ردیف پله و راهروی کفشداری هم مملو از زنان و کودکانی بود که شب را همینجا سحر کرده و حالا از خستگی به خوابی سبک فرو رفته بودند. به چهره‌های پاک و معصومشان نگاه می‌کردم و دیگر می‌فهمیدم چرا اینهمه به خودشان زحمت می‌دهند تا برای امام حسین (علیه‌السلام) عزاداری کنند که پسر فاطمه (علیهما‌السلام) عزیزتر از این حرف‌هاست! 😒حالا من هم هوای پیراهن سیاه و رخت عزایش را کرده و دلم می‌خواست نه فقط در و دیوار خانه‌ام که همه حریم دلم را به مصیبت شهادت سید الشهدا (علیه‌السلام) پرچم عزا زده و تا نفس دارم به عشقش عزاداری کنم!😭 💖حالا ایمان آورده بودم👉 که این شب رؤیایی در این سرزمین بهشتی،👉 اجر کریمانه‌ای بود که پروردگارم در عوض شفای مادرم، به پاس گریه‌های شب قدر امامزاده به من عنایت کرده و امام زمان (علیه‌السلام) به دستان مبارکش امضاء نموده بود تا در چنین شبی بر پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) وارد شده و میهمان کربلایش باشم💖 و حالا چه خستگی شیرینی بر تنم مانده بود که سرم را به دیوار حرم حضرت اباالفضل (علیه‌السلام) نهادم و همچون کودکی که در دامان مادرش به آرامشی عمیق رسیده باشد، چشم در چشم گنبد حرم امام حسین (علیه‌السلام) به خوابی خوش فرو رفتم.😴 از لحن لرزانی که اسمم را آهسته تکرار می‌کرد، چشمانم را گشودم و هنوز رو به حرم امام حسین (علیه‌السلام) بودم که از میان مژگان نیمه بازم، خورشید عشقش درخشید و دلم را غرق محبتش کرد که باز کسی صدایم زد: _«الهه...» همانطور که سرم به دیوار حرم بود، صورتم را چرخاندم و مجیدم را دیدم که پایین پله‌های کفشداری با پای برهنه، روی زمین خیس ایستاده و چشمان آشفته و بی‌قرارش به انتظار پاسخی از من، پلکی هم نمی‌زد.😧 همچنان باران می‌بارید🌧⛈ که صورت و لباسش غرق آب و گِل شده بود، موهای خیسش به سرش چسبیده و هنوز باقی مانده اثر گِل عزای امام حسین (علیه‌السلام) روی فرق سرش خودنمایی می‌کرد. در تاریکی دیشب او را گم کرده و حالا در روشنی طلوع خورشید، برابرم ایستاده و می‌دیدم با اینکه الهه‌اش را پیدا کرده، هنوز همه تن و بدنش می‌لرزد و نمی‌دانم چقدر نگاهش به دنبالم پَر پَر زده بود که چشمانش گود افتاده و بر اثر گریه و بی‌خوابی به خون نشسته بود. کمی خودم را جابجا کردم و نمی‌خواستم بانوانی که کنارم به خواب رفته بودند، بیدار شوند که زیر لب زمزمه کردم: _«جانم...»😍 و مجید هم به خاطر حضور زنان و کودکانی که روی پله‌ها خوابیده بودند، نمی‌توانست بالا بیاید که از همانجا سر به شکایتی عاشقانه نهاد: _«تو کجا رفتی الهه؟ به خدا هزار بار مُردم و زنده شدم! به خدا تا صبح کل کربلا رو دنبالت گشتم! هزار بار این حرم‌ها رو دور زدم و پیدات نکردم...»😥😢 و حالا از شوق دیدار دوباره‌ام، چشمان کشیده‌اش در اشک دست و پا می‌زد که با نگاهش به سمت حرم امام حسین (علیه‌السلام) پَر کشید تا آتش مانده بر جانش را با جانانش در میان بگذارد و من با نگاهم به خاک قدم‌هایش افتادم و جگرم آتش گرفت که با این پای برهنه تا صبح در خیابان‌ها می‌دویده و حالا می‌دیدم انگشتان پای او هم مجروح شده که با لحنی معصومانه پاسخ دادم: _«من همون ورودی شهر شماها رو گم کردم! خیلی دنبالتون گشتم، ولی پیداتون نکردم. تا اینجا هم با جمعیت اومدم...»😊 و دلم می‌خواست با محرم اسرار دلم بگویم دیشب بین من و معشوقم چه گذشته😇 که چشمانم از عشقش درخشید و با لحنی لبریز از لذت حضور سید الشهداء (علیه‌السلام) مژده دادم: _«مجید! دیشب خیلی با امام حسین (علیه‌السلام) حرف زدم، تو همیشه می‌گفتی باهاش دردِ دل می‌کنی، ولی من باور نمی‌کردم... ولی دیشب باهاش کلی دردِ دل کردم...»☺️😢 و مجید مثل اینکه تلخی و پریشانی این شب سخت و طولانیِ دوری از من را به حلاوت حضور امام حسین (علیه‌السلام) بخشیده باشد، صورتش به خنده‌ای شیرین گشوده شد☺️😍 و دستش را از همان پایین پله‌ها به سمتم دراز کرد تا یاری‌ام کند از جا بلند شوم. انگشتانش از بارش باران خیس بود و شاید هنوز از ترس از دست دادنم، می‌لرزید که به قدرت مردانه‌اش بلند شدم و شنیدم تا می‌خواست مرا بلند کند، زیر لب زمزمه می‌کرد: «یا علی!» که من هم زبان به 💖ذکر «یا علی!»💖 گشودم و عاشقانه قد کشیدم. با احتیاط از میان ردیف زنان و کودکانی که روی پله‌ها استراحت می‌کردند، عبور کردم و همچنانکه دستم میان دست مجید بود، قدم به زمین خیس کربلا نهادم و دیگر نگران گذشتن از میان خیل نامحرمان نبودم که 🌸شوهر شیعه‌ام🌸 برایم راه باز می‌کرد تا 🌺همسر اهل سنتش🌺 را به زیارت حرم امام حسین (علیه‌السلام) ببرد.🚶‍♂️✨🚶‍♂️ ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚
🌴 🌴 از ترنم ترانه‌ای لطیف چشمانم را می‌گشایم و دختر نازنیم👶 را می‌بینم که کنارم روی تخت به ناز خوابیده😴 و به نرمی دست و پا می‌زند و لابد هوای آغوش مادرش را کرده که با صدای زیبایش، زمزمه می‌کند تا بیدار شوم. 💖با ذکر «یا علی!»💖 نیم خیز شده و همانجا روی تخت می‌نشینم، هر دو دستم را به سمتش گشوده و بدن سبک و کوچکش را در آغوش می‌کشم. حالا یک ماهی می‌شود که خدا ، به من و مجید حوریه‌ای😍 دیگر عطا کرده و ما نام این فرشته بهشتی را به حرمت حوریه خیمه گاه حسین (علیه‌السلام)، نهاده و وجودش را نازدانه سید الشهدا (علیه‌السلام) کرده‌ایم. ☺️😍رقیه را همچنان در آغوشم نوازش می‌کنم و روی ماهش را می‌بوسم و می‌بویم که مجید وارد اتاق می‌شود و با صورتی که همچون گل به رویم می‌خندد، سلام می‌کند. 💚باز ایام اربعینی دیگر💚 از راه رسیده که شوهر شیعه‌ام لباس سیاه به تن کرده و امسال ❤️نه تنها مجید که ❤️منِ اهل سنت هم از شب اول محرم به عشق امام حسین (علیه‌السلام) لباس عزا پوشیده و پا به پای آسید احمد و مامان خدیجه، خانه‌ام را پرچم عزا زده‌ام که حالا پس از هزاران سال و از پسِ صدها کیلومتر فاصله، او را ندیده و عاشقش شده‌ام! 😍که حالا می‌دانم عشق حسین (علیه‌السلام) و عطش عاشورا با قلب سُنی همان می‌کند که با جان شیعه کرده و ایمان دارم این شور به پا خاسته در جان عشاق، جز به شعار عاشقی عیان نشده و ارمغانی جز تقرب به خدا و تبعیت از دین خدا ندارد! هر چند به هوای رقیه نمی‌توانیم در مراسم اربعینِ امسال، رهسپار کربلا شویم و از قافله عشاق جا مانده‌ایم، 😢اما قرار است امروز به بهانه بدرقه آسید احمد و خانواده‌اش تا خروجی بندر برویم و رایحه حرم امام حسین (علیه‌السلام) را از همین مسیری که به کربلا می‌رود، استشمام کنیم.😇😇 مجید رقیه 👶را از آغوشم می‌گیرد تا آماده بدرقه عشاق اربعین شوم و با چه شیرین زبانی پدرانه‌ای با دخترش بازی می‌کند و چه عاشقانه به فدایش می‌رود که رقیه هم برکت کربلاست...😍💞 رمان زیبای 📚 ❌پایان❌
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_سیصد_وسی_ودوم #قسمت_آخر از ترنم ترانه‌ای لطیف چشمانم را می‌گشایم و
این هم از قسمت پایانی رمان اان شاء الله فرداشب مصاحبه با نویسنده کتاب خانم در کانال قرار داده میشه..... منتظر نظراتتون و انتقاداتتون در مورد رمان و شخصیت های آن هستیم... ان شاء الله بزودی رمان جدیدمون رو میگذاریم.اگر کسی از دوستان هم پیشنهادی درمورد رمان جدید حتما بهمون بگین😊🌹
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
این هم از قسمت پایانی رمان #جان_شیعه_اهل_سنت اان شاء الله فرداشب مصاحبه با نویسنده کتاب خانم #فاطمه
عزیز🌹 سلام عرض ادب میخواستم تشکر کنم بابت رمان زیبای جان شیعه اهل سنت واقعا زیبا بود اجرتون با آقا امام حسین(علیه السلام) خادم نوشت: سلام ممنون بابت دلگرمیتون.
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
این هم از قسمت پایانی رمان #جان_شیعه_اهل_سنت اان شاء الله فرداشب مصاحبه با نویسنده کتاب خانم #فاطمه
عزیز🌹 سلام ...قسمت های آخر مرا به یاد پیاده روی های سال های گذشته ام انداخت😭😭اما امسال آقا نطلبید.خیلی گریه کردم.خیلی زیبا بود.خداخیرتون بدهد.بی صبرانه منتظر رمان بعدی شما هستم خادم نوشت: سلام خیلی ممنون از نظر شما ان شاء الله قسمت بشه همه اونهایی که تاحالا پیاده روی اربعین نرفته اند بتوانند بروند.رمان جدیدمون بعد از ماه صفر شروع می شود.
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
این هم از قسمت پایانی رمان #جان_شیعه_اهل_سنت اان شاء الله فرداشب مصاحبه با نویسنده کتاب خانم #فاطمه
عزیز🌹 سلام خسته نباشی تشکر از رمان بسیار زیباتون اما من منتظر بودم تا الهه شیعه بشه پایان داستان ضد حال خوردم.... خادم نوشت: سلام ممنون از همراهی شما و نظر زیباتون....ان شاء الله فرداشب مصاحبه شون ک بگذارم جواب سوالتون رو از زبان نویسنده خواهید گرفت...
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
این هم از قسمت پایانی رمان #جان_شیعه_اهل_سنت اان شاء الله فرداشب مصاحبه با نویسنده کتاب خانم #فاطمه
عزیز🌹 سلام خیلی قشنگ بود این رمان فقط اینکه چرا آخرش الهه شیعه نشد با این همه عشق به امام حسین😢😢؟؟ خادم نوشت: سلام نظر لطف شماست....ان شاء الله فرداشب مصاحبه شون ک بگذارم جواب سوالتون رو از زبان نویسنده خواهید گرفت...
به نظر شما واقعا چرااااا الهه با این همه محبت به اهل بیت شیعه نشد»؟؟؟؟؟🤔🤔🤔🤔
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_سیصد_وسی_ودوم #قسمت_آخر از ترنم ترانه‌ای لطیف چشمانم را می‌گشایم و
عزیز🌹 سلام چقد این رمان جزییات رو میگه همین باعث میشه خیلی خیلی خسته کننده و اعصاب خورد کن باشه. خادم نوشت: سلام بله طولانی بودن زیادی رمان هم باعث خستگی هستش...ممنون از انتقاد زیبا و به جای شما🌹
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
به نظر شما واقعا چرااااا الهه با این همه محبت به اهل بیت شیعه نشد»؟؟؟؟؟🤔🤔🤔🤔
عزیز🌹 من هیچ دلیلی نمیبینم چون همه جوره فراهم شده بود که شیعه بشه این همه لطف که مجید بهش داشت این همه مهربونی سید احمد و خدیجه خانم باید شیعه میشد به نظر من تعصب یا غرور داشته
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
به نظر شما واقعا چرااااا الهه با این همه محبت به اهل بیت شیعه نشد»؟؟؟؟؟🤔🤔🤔🤔
عزیز🌹 سلام درباره رمان جان شیعه اهل سنت،بعضی از دوستان گفتند چرا الهه شیعه نشد.اگه خودمون رو جای دوستان اهل سنت بزاریم و آخر داستان الهه شیعه بشه،آخرش قشنگ نمیشه.بنظر من الان آخرش هم از نظر شیعه و هم سنی قشنگه.ممنون بخاطر رمان خوبتون