هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#لطفا_کامل_بخونید....
❌❌❌❌
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
همونطور که قول داده بودیم از امشب میخوایم رمان جدید به اسم #یک_فنجان_چایی_با_خدا که رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان گیلانی زهرا اسعد بلنددوست است که الهام گرفته از زندگی واقعی هست رو تو کانال قرار بدیم.این رمان حدود 300قسمت می باشد فعلا به دستورمدیرعزیز کانالمون😉 قراره هرشب دو قسمت گذاشته بشه.و بعدا اگر خواستین تعداد قسمت ها روبیشترمیکنیم.🙏
این رمان خیلی خیلی فوق العادست 💞وباهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته
اگر انتقادی پیشنهادی نظری درمورد رمان دارین به آی دی زیرمراجعه کنید❣
خب حاضرین دنیا رو یه جور دیگه ببینین و خودتون و خدارو بهتر بشناسین؟!
بزن بریم تابهشتی شیم😊 ان شاءالله ولی قبلش
برای سلامتی همه ی #مدافعان_حرم و رزمندگان اسلام وشادی روح امام راحل وشهدای اسلام به خصوص شهید مورد نظرمون صلوات
یاعلی..........
🇮🇷 @asheghaneruhollah
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
#داستان_دنباله_دار ‼️ #یک_فنجان_چایی_با_خدا
✍رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان خانم زهرا اسعدبلند دوست
این رمان باهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته💞
🔷این داستان کاملا واقعی است
❌از امشب #هرشب_دو_قسمت
بزن بریم👇
✅ @asheghaneruhollah
#فساد_ایرانی
دانشجو سر کلاس #غیبت دارد،
تحقیق کلاسی را از #گوگل کپی میکند، در امتحان از روی #تقلب مینویسد، برگه امتحانی اش پر است از #دروغهایی که تحویل استاد میدهد، بعد از امتحان دهها #داستان می بافد از بیمار بودن تا فوت عمه اش، بلکه نمره قبولی بگیرد!
بعد همین #دانشجو دنبال مبارزه با #فساد در جمهوری اسلامی است!!! و هر روز پُست روشنفکری میگذارد!
این دانشجو فردا روزی، مدیرکل، وزیر و یا #خاوری دیگری خواهد شد.
مبارزه با فساد را از خود شروع کنیم!
حکومت و دیگران پیشکش
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#لطفا_کامل_بخونید....
❌❌❌❌
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
همونطور که قول داده بودیم از امشب میخوایم رمان جدید به اسم #یک_فنجان_چایی_با_خدا که رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان گیلانی زهرا اسعد بلنددوست است که الهام گرفته از زندگی واقعی هست رو تو کانال قرار بدیم.این رمان حدود 300قسمت می باشد فعلا به دستورمدیرعزیز کانالمون😉 قراره هرشب دو قسمت گذاشته بشه.و بعدا اگر خواستین تعداد قسمت ها روبیشترمیکنیم.🙏
این رمان خیلی خیلی فوق العادست 💞وباهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته
اگر انتقادی پیشنهادی نظری درمورد رمان دارین به آی دی زیرمراجعه کنید❣
خب حاضرین دنیا رو یه جور دیگه ببینین و خودتون و خدارو بهتر بشناسین؟!
بزن بریم تابهشتی شیم😊 ان شاءالله ولی قبلش
برای سلامتی همه ی #مدافعان_حرم و رزمندگان اسلام وشادی روح امام راحل وشهدای اسلام به خصوص شهید مورد نظرمون صلوات
یاعلی..........
🇮🇷 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
#داستان_دنباله_دار ‼️ #یک_فنجان_چایی_با_خدا
✍رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان خانم زهرا اسعدبلند دوست
این رمان باهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته💞
🔷این داستان کاملا واقعی است
❌از امشب #هرشب_دو_قسمت
بزن بریم👇
✅ @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 1⃣
از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم تو آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد.
آن وقت ها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ایی میشد.
پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمی کرد. می گفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر می کرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟.
اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمی اورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمیکرد.
و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد.
و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان. مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست.
شاید زیاد راضی مان نمی کرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود.
آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران.
✍ ادامه دارد ....
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانوم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چایی_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 2⃣
آن روزها همه چیز خاکستری و سرد بود، حتی چله ی تابستان. پدرم سالها در خیالش مبارزه کرد و مدام از آرمانش گفت به این امید که فرزندانش را تقدیم سازمان کند، که نشد.. که فرزندانش عادت کرده بودند به شعارزدگی پدر، و رنگ نداشت برایشان رجزخوانی هایش. وبیچاره مادر که تنها هم صحبتش، خدایش بود. که هر چه گفت و گفت، هیچ نشد.
در آن سالها با پسرهای زیادی دوست بودم. در آن جامعه نه زشت بود، نه گناه. نوعی عادت بود و رسم. پدر که فقط مست بود و چیزی نمیفهمید، مادر هم که اصلا حرفش خریدار نداشت. میماند تنها برادر که خود درگیر بود و حسابی غربی.
اما همیشه هوایم را داشت و عشقش را به رخم میکشد، هر روز و هر لحظه، درست وقتی که خدایِ مادر، بی خیالش میشد زیر کتک ها و کمربندهای پدر. خدای مادر بد بود. دوستش نداشتم. من خدایی داشتم که برادر میخواندمش. که وقتی صدای جیغ های دلخراشِ مادر زیر آوار کمربند آزارم میداد، محکم گوش هایم را میگرفت و اشکهایم را میبوسید. کاش خدای مادر هم کمی مثل دانیال مهربان بود. دانیال در، پنجره، دیوار، آسمان و تمام دنیایم بود..
کل ارتباط این خانواده خلاصه میشد در خوردن چند لقمه غذا در کنار هم، آن هم گاهی، شاید صبحانه ایی، نهاری. چون شبها اصلا پدری نبود که لیست خانواده کامل شود.
روزهای زندگی ما اینطور می گذشت.آن روزها گاهی از خودم می پرسیدم: یعنی همه همینطور زندگی میکنند؟؟ حتی خانواده تام؟؟؟ یا مثلا معلم مدرسه مان، خانوم اشتوتگر هم از شوهرش کتک میخورد؟؟ پدر لیزا چطور؟؟ او هم مبارز و دیوانه است؟؟
و بی هیچ جوابی، دلم میسوخت برای دنیایی که خدایش مهربان نبود، به اندازه ی برادرم دانیال..
روزها گذشت و من جز از برادر، عشق هیچکس را خریدار نبودم. بیچاره مادر که چه کشید در آن غربت خانه. که چقدر بی میل بودم نسبت به تمام محبتهایش و او صبوری میکرد محض داشتنم.
اما درست در هجده سالگی، دنیایم لرزید.. زلزله ایی که همه چیز را ویران کرد. حتی، خدایِ دانیال نامم را..
و من خیلی زود وارد بازی قمار با زندگی شدم..
اینجا فقط مادر با خدایش فنجانی چای میخورد..
✍ ادامه دارد ....
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانوم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
کربلایی سید مجتبی حسینی (6).mp3
7.44M
یا پر کشیدی حالا رسیدی
الان مقیم گنبد #امام_رضایی
#سلطان رها نمیکنی دستمو
سلطان بده #برات_محرم
#سلطان اومدی #اربعین کربلا
قرارمون #موکب_الرضا
🎤کربلایی #سید_مجتبی_حسینی
👈زمینه احساسی فوق العاده زیبا
#شبتون_امام_رضایی
✅ ان شاء الله کربلایی
این هفته مهمان ما هستند...
🚩 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✋السلام علیک یا جعفربن محمد الصادق_ع_
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
👈به کلام:حجت الاسلام #سلیمانی
🎤به نفس:کربلایی #سید_مجتبی_حسینی
📅چهارشنبه 20تیرماه1397
🚩اصفهان,درچه,اسلام آباد
کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
❌رفقا مهمان داریم...
ارباب حسین
قحطی عشق و غزل آمده است در جانم ♡
صبح شد باز دلم حال و هوایت دارد♡
صبحتون حسینی
@asheghaneruhollah
درمونم کربلا.mp3
8.77M
درمونم کربلا
تسکینم کربلا
خوابی که این شبها
میبینم #کربلا
آروم آروم
واسه نگات
واسه چشات
میمیرم من
🎤کربلایی سیدمجتبی حسینی
✅ ان شاء الله کربلایی
امشب مهمان ما هستند...
🚩 @asheghaneruhollah
کربلایی سید مجتبی حسینی (5).mp3
6.82M
یه حرم شده علت بغض شبهام
بطلب که بیام
تو که میدونی واسه کرب و بلاست
اشک توی چشام
🎤کربلایی سیدمجتبی حسینی
✅ ان شاء الله کربلایی
امشب مهمان ما هستند...
🚩 @asheghaneruhollah
چادری بودنت را مسخره میکنند؟😔
چه کسانی؟
کسانی که خودشون را عروسک دیگران کرده اند؟😒
این را بدان ☝️
شهید رستمی به من و تو اینگونه خطاب کرد🗣
به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان میدهم که، حجاب را،حجاب را،حجاب را، رعایت کنید. 🙏
حال تو به من بگو 😳
حرف های انها که برای خود ارزشی قائل نیستند برایت مهم تر است یا حرف شهیدی که به خاطر حفظ حجاب تو را به مادرمان زهرا(س) قسم داده است... 😔
چادر یعنی پاکی! 😍
و چه چیزی برتر از پاکی؟☺️
️
🚩 @asheghaneruhollah
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد...
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به مردم ننمایاند...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر منتظـــــــــر یوسف زهرا نباشند...
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر فکرشان،هدفشان،راهشان،نگاهشان،عشقشان و حجابشان فاطمی نباشد...
🚩 @asheghaneruhollah
تی پیولوژی.mp3
3.94M
📢 حواست هست؟
💌 دو دقیقه روایت ،
حاج حسین یکتا
#جا_مانده_ایم 😔
🚩 @asheghaneruhollah
خاطرات #تفحص
تو ❣فکه❣ دنبال پیکر شهدا بودیم.
نزدیک غروب، مرتضی یه شهید توی گودال پیدا کرد.
هربیل خاک رو که می ریخت بیرون، مقدار بیشتری خاک توی گودال برمی گشت!
دم اذان مغرب شد. مرتضی بیل رو فروکرد تو خاک و گفت: فردا برمی گردیم.
صبح برگشتیم فکه.
به محض رسیدن، مرتضی رفت سراغ بیل و اون رو از خاک کشید بیرون و راه افتاد.
تعجب کردم. گفتم: آقا مرتضی کجا میری؟!
یه نگاه به من کرد، گفت:
دیشب یه جوونی اومد به خوابم و گفت:
من دوست دارم تو
❣فکه ❣بمونم! بیل رو بردار و برو...
سلام ما به سربازان گمنام
به ابراهیم و ردانی و ضرغام
به آنانی که عمری نذر کردند
اگر رفتند، دیگر برنگردند ...
🚩 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✋السلام علیک یا جعفربن محمد الصادق_ع_
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
👈به کلام:حجت الاسلام #سلیمانی
🎤به نفس:کربلایی #سید_مجتبی_حسینی
📅چهارشنبه 20تیرماه1397
🚩اصفهان,درچه,اسلام آباد
کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
❌رفقا مهمان داریم...
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
ان شاءالله محفل هیئت عاشقان روح الله عطراگین میشود
به حضور پیکر پاک #شهید_والامقام هشت سال دفاع مقدس
#رفقا_مهمان_داریم
👈اطلاع رسانی شود...
👆تصویر باز شود...