تقديم به موسي بن جعفر عليه السّلام
ايراني ام ، رعيّـتِ موسي بن جعفرم
من شهـروندِ دولتِ موسي بن جعفرم
دنـبال هيـچ فرقه و حذبي نمي روم
در حيطه ي ولايتِ موسي بن جعفرم
مأمومم و به كوري مأمون پرست ها
دل داده ي امامتِ موسي بن جعفرم
در اوج فقـر رو به سُليمان نمي زنـم
وقتي گداي ساحتِ موسي بن جعفرم
هم شُـغل با مَنند تـمام ملائكـه
مشغول تا به خدمتِ موسي بن جعفرم
امروز،زير سايه ي الطـافِ دخترش
در حشر،جـزو أُمّتِ موسي بن جعفرم
با اين حُسين گفتن و زينب شنـيدنم
پيوسته در حمايتِ موسي بن جعفرم
مديون شدن به مردم دنيا بُـود گِـران
بر من كه زير منّتِ موسي بن جعفرم
با اينكه خاك پاي سگش هم نمي شوم
دربست وقفِ خدمت موسي بن جعفرم
دارم هـواي ديـدنِ "بابُ المُراد"را
چشم انتظارِ دعوتِ موسي بن جعفرم
ديديد اگـر كه بعد غديرم هـنوز شــاد
خوشحال از ولادتِ موسي بن جعفرم
بعد از غدير اگر كه به "ابـواء"* پر زدم
چون تشنه ي كرامتِ موسي بن جعفرم
يوسف ميا به جلوه گري پيش من كه من
ديوانه ي ملاحـتِ موسي بن جعفرم
گر پُشت هم به كعبه كنم روبه قبله ام
وقتي كه در زيارتِ موسي بن جعفرم
در آرزويِ بنده ي صالح شدن، مُدام
مُحـتاجِ اِستعـانتِ موسي بن جعفرم
از اينكه با امام رضا آشنا شـدم
ممنونِ لطفِ حضرتِ موسي بن جعفرم
حتّي براي قاتل خود نيز بد نخواست
حيران صبر و طاقتِ موسي بن جعفرم
هم سينه چاكِ روضه ي بابُ الحوائجم
هم كُشته ي مصيبتِ موسي بن جعفرم
از روي لاله گون شده ام در غمش بفهم
خونين دل از شهادتِ موسي بن جعفرم
آن ساقِ پاي خُرد شده شاهد است كه
من داغـدارِ غُـربتِ موسي بن جعفرم
*ابواء نام (روستايي بين مكه و مدينه است)
كه محلّ ولادت امام هفتم است.
—---------------------------------
شاعر:محمد قاسمی
ولادت امام موسی کاظم مبارک🎊🌿
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈ما جوون دادیم که امروز ناجوونمردی نبینیم...
🔺موزیک ویدئو 🎥 #تنگه_ابوقریب
🎤با صدای امیرعباس گلاب
📌پیشنهاد دانلود
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 8⃣9⃣ آنقدر بدتر که
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 9⃣9⃣
یعنی حسام به خواستِ برادرم، محضه این کار تا به اینجا آمده؟؟
یان مرا به این کشور ِتروریست خیز هُل داد.. اما چرا؟؟
اصلا رابطه اش با این مرد چیست؟
و عثمان.. همان مسلمانِ ترسو مهربان.. نقش او در این ماجراها چه بود؟؟
اگر هدفش اهدای من به داعش بود که من با پای خودم عزم رفتن کردم و او جلویم را گرفت.. سرم قصدِ انفجار داشت و حسام بی خبر از حالم، خواند..
صدایش جادویی عجیب را به دوش می کشید..
این نسیم خنک از آیاتِ خدایش بود یا تارهایِ صوتی خودش؟ حالا دیگر تنها منبع آرامشم در اوجِ ناله هایِ خوابیده در شیمی درمانی و درد، صوتِ قرآنِ جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم.
صاحب این تارهای صوتی، نمی توانست یک جانی باشد.. اما بود.. همانطور که دانیالِ مهربان من شد.. این دنیا انباری بود از دروغ های ِ واقعی.
در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم می کرد.. سوال هایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی میداد و من بی توانتر از همیشه، نایی برایِ یافتنِ جوابش نداشتم. در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام..
مدتی گذشت و در آن عصر، مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران، جمع شده در خود با چشمانی بسته، صدایِ قدم هایِ حسام را در اتاقم شنیدم. نشست. روی صندلی همیشگی اش، درست در کنار تختم.. بسم اللهی گفت و با باز شدنِ کتاب، خواندن را آغاز کرد. آرام، آرام چشمهایم را گشودم. تار بود..
اما کمی بهتر از قبل. چند بار مژه بر مژه ساییدم. حالا خوب می دیدم.. خودش بود..
همان دوست..همان جوان پر انرژی و شوخ طبعِ عکس های دانیال.. با صورتی گندمگون.. ته ریشی مشکی.. و موهایی که آرایشِ مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی می کرد. چهره اش ایرانی بود، شک نداشتم. و دیزاینِ رنگها در فرمِ لباسهایِ شیک و جذابِ تنش، شباهتی به مریدان و سربازان داعش نداشت..
این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند.. کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد.. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون می آمد انگار در این دنیا نبود..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 9⃣9⃣ یعنی حسام به خو
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣0⃣1⃣
در بهبوهه ی غروب خورشید، نم نمِ باران رویِ شیشه می نشست و درختِ خرمالویِ پشتش به همت نسیم، میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید..
نوای اذان بلد شد.. حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم.. عادتی که اگر نبود روحِ پوسیده ام، پودر می شد محضه هدیه به مرگ.. حالا نفرت انگیز ترین های زندگی ام، مسکن می شدند برایِ رهایی ام از درد و ترس..
صدایش قطع شد. کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنار ِتختم آمد. ناگهان خیره به من خشکش زد..
" سا.. سارا خانوم.. "
ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند. کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد. چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند. اما حسام نیامد..
چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس، چشم به در، انتظارِ آوازه قرآنِ دشمنم را می کشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم. اما باز هم نیامد..
حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد از خود می پیچید و نیازش را طلب می کرد و من جز سه وعده اذان از مسکن اصلی ام محروم بودم.
این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود.
بعد از مدتی حکم آزادی ام از بیمارستان صادر شد. و من با تنی نحیف، بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم.
او با قربان صدقه های مادرانه اش مرا به اتاقم برد. به محض جا گیری روی تخت و خروج پروین از اتاق با دستانی لرزان گوشی را از روی میز قرض گرفتم.
باید با یان یا عثمان حرف میزدم. تماس گرفتم اول با عثمان. یک بار.. دو بار.. سه بار.. جواب نمیداد و این موضوع عصبی ام میکرد..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی ودوم :#شهید_جاوید_الاثر مدافع حرم 🌺❤️ حا
4_6041756763303182561.mp3
349.9K
🔺 زشته نوکر ارباب #چله_نوکری بگیره ولی هنوز #نمازش #قضا بشه 😕
🎧 "نماز اول وقت" شهيد جاویدالامدافع حرم حاج حسين بادپا به روايت بغض آلود شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)؛
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی ودوم :#شهید_جاوید_الاثر مدافع حرم 🌺❤️ حا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 خودمونی بگم ماهایی که اینقدر ادعا میکنیم که نوکر امام حسینیم و عمرمون رو گذاشتیم پای این دستگاه و فلان و ...،کدوممون اینطوری #رفتار میکنیم‼️
#چله_نوکری گرفتیم که بعد از این 40 روز حداقل یک نمره بیائیم بالا 🌹
لحظه هایی از مجروحیت شهید صدرزاده و شهادت حاج حسین بادپا
به روایت سید ابراهیم
😭😭😭😭
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی ودوم :#شهید_جاوید_الاثر مدافع حرم 🌺❤️ حا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭ای کسی که که از عشق چیزی نمیفهمی،لحظه ای که #فاطمه بدون #بابا شد قیمتش چند؟؟؟
شهیدی که نخواست حاج_قاسم در غم و اندوه رود، همه پیکر ها بازگشت به جز شهید_حسین_بادپا ، چون شهید میدونست قاسم_سلیمانی خودش پیکر بچه های قدیمی جنگ را در آغوش خاک خواهد گذشت.
✅ @asheghaneruhollah
4005 (2).mp3
3.85M
🌺شادمانه ولایت امیرالمومنین
فتبارک الله ، عجب مولایی
فتبارک الله،عجب آقایی
🎤کربلایی #محمد_حسین_حدادیان
👈شور فوق العاده زیبا
🔷عید غدیر سه روز است
✅ @asheghaneruhollah
[WWW.FOTROS.IR]ma95122804.mp3
12.28M
🌺شادمانه ولایت امیرالمومنین
نیمه ی #فاطمه است پس
جان پیمبر است او
امام فاطمه ولی
#فاطمه_محور است او
🎤حاج #محمود_کریمی
👈شور مستانه حضرت حیدر
🔷عید غدیر سه روز است
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣0⃣1⃣ در بهبوهه ی غروب خورشید، نم نمِ باران رو
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 1⃣0⃣1⃣
شماره ی یان را گرفتم.. بعد از چندین بار جواب داد :
" سلام دختر ایرانی.. "
صدایم ضعیف بود :
" بگو جریان چیه؟ تو کی هستی؟ "
لحنش عجیب شد
" من یانم.. دوست سارا.. "
دوست داشتم فریاد بزنم و زدم، هرچند کوتاه
" خفه شو.. من هیچ دوستی ندارم.. من اصلا کسی رو تو این دنیا ندارم... "
آرام بود : "داری.. تو دانیالو داری.."
نشسته رویِ تخت با پنجه ی پایم گلِ قرمز رنگ قالی را هدف گرفتم :
" داشتم.. دیگه ندارم.. یه آشغال مثه عثمان ، اونو ازم گرفت.. توام یه عوضی هستی مثه دوستت و همه ی هم کیشاش.. اصلا نکنه توام مسلمونی؟ . "
جدی بود :
" سارا آرام باش.. هیچ چیز اونی که تو فکر میکنی نیست.. از وضعیت لحظه به لحظه ات باخبرم. میدونم چه شرایطی رو از سر گذروندی. پس فعلا یه کم استراحت کن. "
از کوره در رفتم
" با خبری؟؟ چجوری؟؟ یان بیشتر از این دیوونم نکن.. این دوستی که تو ایران داری کیه؟ کسی که منو به اون آموزشگاه معرفی کرد کیه؟؟ کسی که پروین رو آورد تو این خونه کیه؟؟ اسمش چیه؟؟ حسام؟؟ یان دارین باهام بازی میکنید.. اما چرا؟؟ "
گرمم بود زیاد.. به سمت پنجره رفتم تا بازش کنم.. چشمم که به تصویر خودم در شیشه افتاد، میخکوبِ زمین شدم.. ؟
همان دختر مو بور با چشمان رنگی.. این مرده ی متحرک شباهتی به من نداشت.. صدای الو الو گفتن های یان را می شنیدم.. اما زبانم نمی چرخید.. گوشی از دستم افتاد. به سمت آینه رفتم.. دیگر چیزی از آن دختر چند ماه پیش باقی نمانده بود جز چشمانی آبی رنگ. وحشت کردم..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 1⃣0⃣1⃣ شماره ی یان ر
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 2⃣0⃣1⃣
سری بی مو.. چشمی بی مژه.. صورتی بی ابرو.. جیغ زدم.. بلند.. دوست نداشتم خودم را ببینم.. پس آینه محکوم شد به شکستن..
پروین هراسان به اتاقم آمد. با فریاد، این زنِ تپل و مهربان را به بیرون هُل دادم. تا جایی که از دستم برمی آمد شکستم و پاره کردم و در این بین، در زدن های گریان پروین پشت در اتاق قصد قطع شدن نداشت. صدایش را می شنیدم.
" حسام، مادر.. تو رو خدا خودتو زود برسون.. این دختره دیوونه شده..
در اتاقم بسته.. می ترسم یه بلایی سر خودش بیاره.. من که زبون این بچه رو نمی فهمم.. "
مدتی گذشت.. تتمه ی توانم را صرفِ خانه خرابی ام کرده بودم و حالی برایِ ادامه نبود.. روی زمین، تکیه زده به کمد نشستم.. دیگر چه چیزی از همه ی نداشته هایم، داشتم تا برایش زندگی کنم..؟؟ با ضعفی عجیب تکه ی خورد شده ای از آیینه را برداشتم..
تمام لحظه های نفس کشیدنم را مرور کردم.. معدود خنده هایم با دانیال.. شوخی هایش.. جوک های بی مزه اش.. سر به سر گذاشتن های بچه گانه اش.. کل عمرم خلاصه می شد در دانیال. تکه ی تیزِ آیینه را روی مچ دستم قرار دادم.. مردن هم جرات می خواست و من یکبار نخواسته تجربه اش کرده بودم. چشمانم را بستم. که ناگهان ضربه ایی آرام به در خورد
" سارا خانووم.. لطفا درو باز کنید.. "
خودش بود.. قاتل خوش صدای تنها برادرم..
صدایش را شنیدم. درست مانند وقتی که قرآن میخواند نرم و خوش آهنگ.. اما من متنفر بودم، نه از صدا، که از صاحبش..
دوباره ضربه ای به در زد
" سارا خانووم.. خواهش میکنم درو باز کنید.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
گفتند...
خبر رسیده باران داریم ؛
باز از طرف دمشق مهمان داریم 💐
پیکر دو تن از فرزندان حضرت زهرا(س) در ایام غدیر در سوریه پیدا شده است.شهیدان سید جلال حبیب الله پور از سرداران و سید سجاد خلیلی دهه هفتادی به آغوش میهن باز خواهند گشت.
✅ @asheghaneruhollah
حاج مهدی مختاری.mp3
2.88M
👈 #نوکر ارباب باید قبل از چله نوکریش با بعدش فرق بکنه ‼️‼️
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
میگم عاشقم اما خودم بهتر میدونم نالایقم
کجا عاشقم؟😔
میگم مجنونم ولی #نماز_اول_وقت رو نمیخونم
کجا مجنونم؟😔
میگم مدیونم اما یه عکس #شهید نیست روی دیوار خونم
کجا مدیونم؟😔
🎤حاج #مهدی_مختاری
👈شوراحساسی فوق العاده زیبا
#قرار_عاشقی
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
3_1.mp3
4.46M
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
داره صدا میاد
صدای پا میاد
دیگه #محرم هم داره
از راه میاد📣📣
یعنی #محرمت هستم یا نه؟؟
بذار ببینم این محرمو فقط
#حسین_جانم
🎤کربلایی #علی_زمانیان
🔷شور احساسی بسیار زیبا
✅پیشنهاد دانلود
#قرار_عاشقی
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴استقبال از اکران فیلم به وقت شام در بغداد
واکنش ویژه عراقیها به پخش سرود ملی ایران در سالن نمایش
#محاکمه_شرق
#مردم_منتظرند
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
✅ @asheghaneruhollah
فیلم جدید: به وقت شام
📽ژانر: #اجتماعی #سیاسی #هیجان_انگیز
📅سال تولید:1396
📆سال تولید:1397
🗣 کارگردان : ابراهیم حاتمی کیا
👥بازیگران : بابک حمیدیان ، علی عبادی ، هادی حجازی فر ، پیر داغر ، منصور نواصری ، جلال زندش ، رزاق رادان ، عبدالرضا نصاری
📜خلاصه داستان : داستان درمورد هواپیمای ایران سوریه هست که برای این که به دمشق برسد دچار مشکلاتی شده است . خلبان و کمک خلبان با یکدیگر پدر و پسر هستند . آن ها با هم میخواند یک محموله را از ایران به سوریه ببرند . اما این پدر و پسر میان تروریست ها به اسارت میروند و اسیر گروه داعش می شوند ...
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
‼️دانلود در #کانال_تلگرام حسینیه مجازی عاشقان روح الله 👇👇👇
✅ https://t.me/asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 2⃣0⃣1⃣ سری بی مو.. چ
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 3⃣0⃣1⃣
زیادی آلمانی را خوب حرف میزد. به همان خوبی که ته مانده ی انگیزه ی زندگی ام را گرفت. دیگر چه داشتم که دل وصل کنم به بودن و نفس گرفتن؟ زیبایی، آخرین چیزی بود که از دست دادم و حالا به امید مرگ باید لحظه های آغشته به سرطانم را می شمردم..
صدایش در گوشم موج زد :
" سه ثانیه صبر میکنم.. در باز نشد، میشکنمش.. "
پس سه ثانیه برای گذشت از زندگی و نجات از دستِ این مسلمان داعش مسلک وقت داشتم.. باید داغِ این رستگاریِ نکاحین را به دلش می گذاشتم.. تکه ی آیینه را با وجودی لرزان شده از ترس روی مچ دستم فشار دادم.. مُردن کارِ ساده ایی نبود، دستم سوخت، چند ضربه ی محکم به در خورد، من با تمام وجود وحشت کردم، و در شکست..
با موهایی پریشان.. صورتی خوابیده در ریش و لباسی که عدم هماهنگی در رنگ هایش، عجله برای رسیدن به این خانه را نشان می داد. با رنگی پریده، سری پایین و چشمانی چسبیده به دستم، حیرت زده روبه رویم ایستاد.
" صبر کن.. داری چیکار میکنی.. "
زخم دستم سطحی بود.. پروین با دیدنم جیغ زد. عصبی فریاد زدم :
" دهنتو ببند.. "
حسام با آرامشی هیستیریک از پروین خواست تا اتاق را ترک کند. دو قدم به سمتم برداشت. خودم را عقب کشیدم.. آرزوی این تَن را به دلش می گذاشتم.
" نزدیک نیا عوضی.. "
ایستاد. دستانش را تسلیم وار بالا برد. حسِ جوجه اردکی را داشتم که در حصاری از گربه های گرسنه دست و پا میزند.
"باشه.. فقط اون شیشه رو بنداز کنار.. از دستت داره خون میاد..."
روزی می خواستم زندگی را به کامش زهر کنم. اما حالا داشتم جانم را برای خلاصی از دستش معامله می کردم. ترس و خشم صدایم را می خراشید :
" بندازم کنار که بفرستیم واسه جهاد نکاح؟؟ "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 3⃣0⃣1⃣ زیادی آلمانی را خوب حرف میزد. به همان خوب
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 4⃣0⃣1⃣
" مگه تو خواب ببینی.. وقتی دانیالو ازم گرفتی.. وقتی با اون خدا و اسلامت تنها خوشیمو آتیش زدی و کَردیش یه قصاب عین خودت و اون دوستای لعنتیت، عهد کردم که پیدات کنم و خِرخِرتو بجوئم.. اما تو پیدام کردی اونم به لطف اون عثمان و یانِ عوضی.. و درست وقتی که حتی انرژی واسه نفس کشیدن ندارم.. نمیدونمم دنبال چی هستی.. چی از جوونم میخوای.. اما آرزوی اینکه منو به رفقای داعشیت بدی رو به دلت میذارم.. "
گوشیم به صدا درآمد و حسام به سمتم دوید.. غافلگیر شدم.. به شیشه ی مشت شده در دستم چنگ زد و من با تمام نیرویی که ترس، چند برابرش کرده بود در عین مقاومت، حمله کردم.
نمیدانم چند ثانیه گذشت.. اما شیشه در دستش بود و از پاره گیِ به جا مانده رویِ سینه اش خون بیرون میزد..
هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و دودی رنگش.. روی دو زانو نشسته بود و جای زخم را فشار می داد. کاش می مرد.. چرا قلبش را نشکافتم؟؟ مبهوت و بی انرژی مانده بودم..
شیشه را به درون سطل پرتاب کرد.. چهره اش از فرط درد جمع شده بود اما حرفی نمیزد. شالِ آویزان شده از میزم را برداشت و روی سرم انداخت. گوشی مدام زنگ می خورد.. مطمئن بودم یان است.
گوشی را برداشت با صدایی گرفته، از سلامتی ام گفت.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✋ #نوکر امام حسین باید قبل از چله نوکریش با بعدش فرق بکنه ‼️‼️
مقدمات لازم برای بیداری شب
#نماز_شب
#نماز_شب
#نماز_شب
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی وچهارم:#شهید_مدافع_حرم جاوید الاثر حجت ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این واقعا ارزش دیدن داره
سه ماه پاسپورتم جیبم پوتینم پا، به این در و اون در میزنم
اما انگار ما بی لیاقت ها طلبیده نمیشیم
اعجاز حضرت زینب این هستش که ما بی لیاقت ها رو ببره
شهید جاویدالاثر مجید سلمانیان 😭😭
#یعنی_میشه_بی_بی_منه_بی لیاقت_رو_هم_بخره 😭😔
✅ @asheghaneruhollah