🏴شهادت حضرت رقیه_س_زهرای سه ساله تسلیت 😭 هر #ستونی میروم،یاد #رقیه میکنم😭 هر ستونی #میدوم،یاد #رقیه میکنم😭 🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی 🔻 #روضه جانسوز #سه_ساله #التماس_دعا 📌پیشنهاد دانلودامسال به نیابت از حضرت رقیه به زیارت #اربعین خواهیم رفت...ان شاء الله 🏴 @asheghaneruhollah

🏴شهادت حضرت رقیه_س_زهرای سه ساله تسلیت 😭 جا موند از بقیه #سه_ساله دختر میره یه یهودی😭به دنبال دختر #بابا رسید خیلی بد زد😭 با مشت و لگد زد😭 🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی 🔻 #روضه جانسوز #سه_ساله #التماس_دعا 📌پیشنهاد دانلودامسال به نیابت از حضرت رقیه به زیارت #اربعین خواهیم رفت...ان شاء الله 🏴 @asheghaneruhollah

🏴شهادت حضرت رقیه_س_زهرای سه ساله تسلیت 😭 کی باورش میشه یه #دختر_یتیم بگه #بابام کجاست سر بریدش را براش بیارن 🎤کربلایی #حمید_علیمی 🔻 #زمینه #التماس_دعا 📌پیشنهاد دانلودامسال به نیابت از حضرت رقیه به زیارت #اربعین خواهیم رفت...ان شاء الله 🏴 @asheghaneruhollah

🏴شهادت حضرت رقیه_س_زهرای سه ساله تسلیت 😭 رسم #یتیم_نوازی این نبود صورت دختری بشه کبود 🎤کربلایی #حمید_علیمی 🔻 #شور_احساسی #التماس_دعا 📌پیشنهاد دانلودامسال به نیابت از حضرت رقیه به زیارت #اربعین خواهیم رفت...ان شاء الله 🏴 @asheghaneruhollah

🏴شهادت حضرت رقیه_س_زهرای سه ساله تسلیت 😭 تو این شبا خانوم زینبِ و یه دختری در تاب و تبه و 🎤کربلایی #محمد_حسین_حدادیان 🔻 #شور_احساسی #التماس_دعا 📌پیشنهاد دانلودامسال به نیابت از حضرت رقیه به زیارت #اربعین خواهیم رفت...ان شاء الله 🏴 @asheghaneruhollah

🏴شهادت حضرت رقیه_س_زهرای سه ساله تسلیت 😭 منکرین وجود #رقیه جاهل اند بخدا اهل حق نمیدونمشون چون باطل اند بخدا 🎤کربلایی #قاسمعلی_محسنی 🔻 #شور_احساسی #التماس_دعا 📌پیشنهاد دانلودامسال به نیابت از حضرت رقیه به زیارت #اربعین خواهیم رفت...ان شاء الله 🏴 @asheghaneruhollah

دختر سه ساله چه زیبا ثابت کرد عاشقانه امام حسین(ع) را بخواه حسین(ع) تا کنج خرابه هم می آید😭 📌خیلی زیباست #بمیرم_برات_رقیه_جانم پامسال به نیابت از حضرت رقیه به زیارت #اربعین خواهیم رفت...ان شاء الله 🏴 @asheghaneruhollah

🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣8⃣1⃣ چند روزی از آخرین دیدارم با حسام می گذشت و جز رفت و آمدهایِ گاه و بیگاهِ فاطمه خانم، خبری از امیر مهدی اش نبود. کلافه گی چنگ شده بود محض اتمامِ ته مانده ی انرژی ام. کاش می توانستم دانیال را ببینم و یا حداقل با یان صحبت کنم. بی حوصلگی مرا مجبور به خواندن کرد.. خواندن همان کتابهایی که نمی دانستم هدیه اند یا امانت. حداقل از بیکاری و گوش دادن به درد دل هایِ پروین خانمی که زبانم را نمی فهمید بهتر بود. باز کردنِ جلد کتابها، اجباری شد برایِ ادامه شان.. خواندن و خواندن، حتی در اوج درد.. در آغوش تهوع و بی قراری... اعجاز عجیبی قدم میزد در کلمه به کلمه یِ نهج البلاغه.. کتابی که هر چه بیشتر می خواندمش، حق می دادم به پدر محض تنفر از علی (ع).. علی(ع) مجمسه ی خوش تراشِ دستان خدا بود، شیطان را چه به دوستی با او.. و باز حق می دادم به مادر که کنارِ مذهبِ سنی اش، ارادتی خاص داشته باشد به علی و اهل بیتش.. قلبت که به عشق خدا بزند، علی را عاشق می شوی.. دیالوگ یک فیلم ایرانی در ذهنم مرور شد. فیلمی که چندسال پیش، مادر دور از چشم پدر تماشا کرد و کتکی مفصل بابتش از پدر خورد. " همه میگویند علی دربِ خیبر را کَند.. اما علی نبود که خیبر شکنی می کرد.. علی وقتی مقابل درب ایستاد، خدا را دید.. در خدا حل شد.. با خدا یکی شد.. و آن خدا بود که دربِ خیبر را با دستانِ علی کند. " و حالا درک می کردم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 #پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید ‼️این داستان کاملا واقعی است

🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 7⃣8⃣1⃣ آن روز آن جمله نامفهموم ترین، پیچیده ی عالم بود.. عالمی که خدایش در لابه لایِ موهایِ بافته شده ام پنهان بود و من لجوجانه، سر می تراشیدم. علی(ع) مسلمان بود.. علی(ع) خدا را در نبضِ دستانش داشت.. علی(ع) بقچه ای کوچک از نان، در کنارِ غلافِ شمشیرش پنهان کرده بود.. علی (ع) قنوتِ دستانش پینه ی جنگاوری داشت اما وقتِ نوازش، ابریشم می شد بر پیشانیِ یتیمان.. علی(ع) شیرِ رام شده در پنجه هایِ خدا بود و بس.. هر چه کتابها را بیشتر مطالعه می کردم، گیجی ام بیشتر می شد.. من کجایِ دنیا ایستاده بودم؟؟ نمی دانم چند روز، چند ساعت، چند دقیقه در بطن خواندن هایِ چندین و چندباره یِ آن وِردهایِ جادویی گذشت که صدایِ "یاالله" بلند حسام را از بیرون اتاق شنیدم.. حیران بودم، سرگشته شدم. چند ضربه به در زد. ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. با اجازه ای گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.. سر به زیرو محجوب، درست مثل همیشه. اما لبخند گوشه ی لبش، با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود.. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برایِ احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانیِ لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتانِ طوسی رنگش، دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد می کرد.. لبخند بر لبانم نشست.. خوش پوشی، مختصِ غیرِ مذهبی ها نبود.. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود.. سلام کرد و حالم را جویا شد. چه می دانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا، سر بلند نمی کرد. گفت که آمده به قولش عمل کند. آنقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمی رسید. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 #پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید ‼️این داستان کاملا واقعی است

#خودباختگی 5⃣ یک عده برای فرار از تنهایی خودشون رو وابسته محبت این و اون میکنن😊 در جاییکه نمیدونن هرچی وابسته تر به غیر خدا بشن تنهاتر میشن😊 شما به زندگی اولیای خدا یعنی کسانیکه وابسته خدا شدن یک نگاه بنداز حتی در بیابان کویر و پر از وحشت هم تنهاشون بذاری احساس تنهایی نمی کنن👌 دوباره واسه اونایی که خودشون رو وابسته غیر خدا کردن بگم قطعا بارها شده احساس غم و افسردگی و اضطراب و ضعف اعصاب واسشون اتفاق افتاده ✅ یکیش اینه که ریشه در انس نگرفتن و وابسته خدا نشدن هست👌 پس ببین الکی خودتو گول نزن و با احساسات خودت بازی نکن😁 چون به غیر خدا وابسته بشی تنها و تنهاتر میشی👌 مگر اون شخص حقیقتا باعث بشه تو به خدا برسی و اگرم بهش وابسته شدی این وابسته بودنت حقیقتا بخاطر خدا باشه که مثلا اگر طرف از دنیا رفت شما هم نماز و روزه رو نذاری کنار و لحظه ای از خدا و زندگیت سرد نشی😊 ‼️ ادامه دارد.........↙️ 👈عضویت در #کمپین_من_انقلابی_ام 👇 🏴 @asheghaneruhollah

◾️السلام علیک‌یا اباعبدالله الحسین 🏷 #استوری 🔹 #حدیث_چهارم 🏴 @asheghaneruhollah