☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه_وهشت
سرطان
.
سریع از مسجد اومدم بیرون ...
چه خوب، چه بد ... اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه ... رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم ... .😣😞
.
وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید ...
مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن ...
با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم ...
تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم ...
توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم ... جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم ...😞
.
.
یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت:
_کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم ...😊
.
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم:
_چیزی شده؟ ...😥
.
.
باورم نمی شد ... چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود ...
.
.
بعد از نماز از مسجد زدم بیرون ...
یه راست رفتم بیمارستان... 🏥
حقیقت داشت ... 😧
💔حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود...💔 خیلی پیشرفت کرده بود ...
چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ ...
باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند ...
.
.
توی تاریکی شب، 🌃🚶قدم می زدم ...
هنوز باورش برام سخت بود ...
توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود ...
جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد ...😒
.
.
داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم ...
''من برای تو نگرانم ... دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی ... از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی ... خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه ...''
.
پاهام دیگه حرکت نمی کرد ... تکیه دادم به دیوار ...😣😞
.
.
🙏خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم ... نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه ... اون دختر گناهی نداره ...😢🙏
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
#پنـدانہ✨
‼️ وعده نماز شب ‼️
✨🌹آیتالله حق شناس (ره):
همت کن و سحرها بیدار شو،
و اگر حال هم نداری نماز نخوان!
چای بخور، به بیداری شب عادت کن!
وقتی بنده اى در دل شب تاریک با خدای خود خلوت میکند، پروردگار قلب او را نورانى میکند.
تا از شب زنده داری وارد نشوی، غیر ممکن است بتوانی سیر الی الله بکنی، آقا جان! باید این قسمت را داشته باشی.
تمام اولياء و علمای اعلام و بزرگان دین، اهل شب زنده داری بوده اند.
#نماز_شب
#التـماس_دعا
#آیتالله_حـقشنـاس
#شـادے_روحشـون_صـلوات
🌙شبتون مهدوی
🏴 @asheghaneruhollah
بِنَفْسِي أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شَائِقٍ يَتَمَنَّى مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَكَرَا..
"به جانم قسم كه تو همان آرزوى قلبى و غايت اشتياق مرد و زن اهل ايمانى كه هر دلى از يادت ناله ي شوق سر ميدهد"
#ندبه
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز7⃣3⃣
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #پنجاه_وهشت سرطان . سریع از مسجد اومدم بیرون ... چه خوب، چه
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجاه_ونه
حرمت مومن
چند وقتی ازشون خبری نبود ...
تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده ...
دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده ...
و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن ...
ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم...☺️🌟
.
.
توی امریکا، جمعه ها روز تعطیل نیست ...
هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می کردم هر طور شده خودم رو به
🌟نماز جمعه🌟 برسونم ...
.
.
زیاد نبودیم ... توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف های حاجی ...
که یهو پدر حسنا وارد شد ... خیلی وقت بود نمی اومد ... .
.
اومد توی صف نشست ... خیلی پریشان و آشفته بود ...
چند لحظه مکث کرد و بلند گفت:
_حاج آقا می تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟ ...😞☝️
.
.
از جا بلند شد ...
اومد جلوی جمع ایستاد ... .
_بسم الله الرحمن الرحیم ...😒
صداش بریده بریده بود ...
.
- امروز اینجا ایستادم ... می خواستم بگم که ... حرمت مومن... از حرمت کعبه بالاتره ... هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید ...😓☝️
.
.
دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد ...
_هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید ...😣
جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت ... همهمه مسجد رو پر کرد ... .
- و الا عاقبت تون، عاقبت منه ... 😔✋
گریه اش گرفت ... چند لحظه فقط گریه کرد ... .😭😣
.
- من، این کار رو کردم ... دل یه مومن رو شکستم ... موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش؛ یه بحث دیگه ... ولی من اونو شکستم ... اینم تاوانش بود ...👉😭 شبی که دخترم #مرخص شد خیلی خوشحال بودم ... با خودم می گفتم؛ اونها چطور تونستن با یه #تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خاتواده ام بشن و ... .
همون شب توی خواب دیدم #وسط_تاریکی گیر کردم ... از بین #ظلمت، شخصی که تمام وجودش #آتش بود به من نزدیک می شد ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #شصت
من عمل توئم
_... از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ... #نفسش پر از صدا و تنوره های آتش بود ... از #صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد ...😰😱
توی چشم هام زل زد ...
به خدا #وحشتی وجودم رو پر کرد که هرگز تجربه نکرده بودم ...
با خشم😡 توی چشم هام زل زد و با صدای وحشتناکی گفت:
_از #بیماری دخترت #عبرت نگرفتی؟ ... هنوز نفهمیدی که چه #گناهی مرتکب شدی؟ ... ما به تو #فرصت دادیم. بیماری دخترت #نشانه بود ... ما به تو فرصت دادیم تا #طلب_بخشش کنی اما #سرکشی کردی ... ما به تو فرصت دادیم اما تو به کسی تعدی کردی که #خدا_هرگز_تو_رو_نخواهدبخشید ...
از شدت ترس زبانم کار نمی کرد ...😰
نفسم بند اومده بود ...😥
این شخص کیه که اینطور غرق در 🔥آتشه ...
هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که دوباره با خشم توی چشم هام نگاه کرد...
#من_عمل_توئم ... #من_مرگ_توئم ...
و دستش رو دور گلوم حلقه کرد ...
حس می کردم آهن مذاب به پوستم چسبیده ...😰🔥
توی چشم هام نگاه می کرد😡🔥 و با حالت عجیبی گلوم رو فشار می داد ... ذره ذره فشار دستش رو بیشتر می کرد ...
می خواستم التماس کنم و اسم خدا رو ببرم ولی #زبانم_تکان_نمیخورد ... .
با حالت خاصی گفت:
_دهان #نجست نمی تونه #اسم_پاک خدا رو به زبون بیاره ... .
زبانم حرکت نمی کرد ...
نفسم داشت بند میومد ... دیگه نمی تونستم نفس بکشم ... چشم هام سیاه شده بود ...
که ناگهان از بین قلبم برای یک لحظه😭☝️ تونستم خدا رو صدا بزنم ...
خدا رو #به_حرمت_اهلبیت_پیامبر قسم دادم که یه #فرصت_دوباره بهم بده تا #جبران کنم ...
گلوم رو ول کرد ...
گفت:
_#لایق این فرصت نبودی. خدا به حرمت نام #فاطمه_زهرا این فرصت رو بهت داد ... . .
از خواب پریدم ...😣😰
گلوم به شدت می سوخت و درد می کرد ... رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم ... .
.
گریه اش شدت گرفت ...😭
رد دستش دور گلوم سوخته بود ... مثل پوستی که آهن گداخته بهش چسبونده باشن ...
جای انگشت ها و کف دست کشیده ای، روی پوستش سوخته بود ... .😨😥
.
جلوی همه خودش رو پرت کرد روی دست و پای من ... 😣😓
قسم می داد ببخشمش ... .
.
حاج آقا بلند شد خطبه نماز جمعه رو بخونه ...
_بسم الله الرحمن الرحیم ... ✨ان اکرمکم عندالله اتقکم✨ ... به راستی که #عزیزترین شما در نزد خدا، #باتقواترین شماست ...
و صدای گریه جمع بلند شد ...
😭😭😫😭😩😭😭
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر / یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر
مهر است سراسر وجودش تــا هـست / ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر
تقدیم به تمام مادران 👇
❤️ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر / یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر مهر است سراسر وجودش تــا ه
Karimi-MiladHazratZahra1394[01].mp3
6.84M
❤️ السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س) ❤️
خوبیه شیعه بودن همینه
دل هامون #مادریه
همه هستی و ضربان قلب آدم #مادر
به خدا بهشت عالم #مادر
🎤حاج #محمود_کریمی
🔻مولودی
تقدیم به تمام مادران 🌹
#ریشه_محبت
🌙 از شهادت تا ولادت حضرت صدیقه طاهره(س)
هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
✅ @asheghaneruhollah
🔹برای مهندسین بنبستی وجود ندارد. آنان یا راهی خواهندیافت٬ یاراهی خواهندساخت…
🔺۵ اسفند« روز مهندس»مبارک باد.
مهندس شهید مهدی باکری
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز8⃣3⃣
❤️ به یاد شهید مهدی باکری ❤️
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
👈بجای گیر دادن به حجاب...❌
⁉️آیا مشکل اصلی جامعه حجاب است؟!
❗️در سال های اخیر نظری در جامعه مطرح شده با این مضمون که «بجای گیر دادن به موضوعاتی مثل حجاب، پیگیر خیانت های برخی مسئولان فاسد باشید»
💡بیاید یک لحظه تفکر کنیم...
☝️اگر همه ی بانوان سرزمین ما مانند مادران شهدا بشوند و فرزندانی از جنس شهدا تربیت کنند، در آینده روحیه ایثار، فضای جامعه را پر خواهد کرد و در این جامعه دیگر خبر چندانی از خیانت و اختلاس نخواهد بود
⚠️اما اگر دختران امروز و مادران فردا، هوسران و خودنما شوند، نسل های آینده هوسران بار خواهند و آن وقت آینده ای خواهیم داشت رنگارنگ از فسادهای مالی و اخلاقی
✅واقعیت این است که نه از خیانت مفسدان اقتصادی باید گذشت و نه از موضوعات مهمی مانند ترویج عفت و حیا
♨️اما موضوعات فرهنگی تا آنجا مهم اند که رهبر انقلاب فرمودند «گاهی مشکلات فرهنگی خواب را از چشمانم می برد»
#حجاب_یادگار_مادرم_زهرا_س_
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘عاقبت چت با نامحرم!!!!
📽 کلیپش خیلی عالیه و فوق العاده تاثیر ڱذار اســــــــت🔦
#تحکیم_خانواده
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #شصت من عمل توئم _... از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش ب
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #شصت_ویک
تو کی هستی؟
.
این بار توی مراسم خواستگاری، 😍حاج آقا هم باهام اومد ...
خواسته بودم چیزی در مورد علت اون اتفاق به حسنا نگن... نمی خواستم روی تصمیمش تاثیر بزاره ...
حقیقت این بود که خدا به من لطف داشت اما من لایق این لطف نبودم...😔
.
.
رفتیم توی حیاط🌳 تا با هم صحبت کنیم ...
واقعا برام سخت بود اما اون حق داشت که بدونه ... .
همه چیز رو خلاصه براش گفتم ... از خانواده ام، سرگذشتم، زندان رفتنم و ...
.
حرفم که تموم شد هنوز سرش پایین بود ... بدجور چهره اش گرفته بود ... 😞
سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... اونقدر عمیق و طولانی که کم کم داشت گریه ام می گرفت 😢...
.
.
سرش رو آورد بالا و گفت:
_الان کی هستید؟ ...
_یه تعمیرکار که داره درس می خونه بره دانشگاه ...
سرم رو پایین انداختم 😔و ادامه دادم ...
_البته هنوز دبیرستان رو تموم نکردم ...
_خانواده انتخاب ما نیست ... پدر و مادر انتخاب ما نیست ... خودتون کی هستید؟ ... الان کی هستید؟ ... .😒
.
تازه متوجه منظورش شدم ...
_یه نفر که سعی می کنه، بنده خدا باشه و تمام تلاشش رو می کنه تا درست زندگی کنه.. 😔☝️
.
.
دوباره مکثی کرد و گفت:
_تا وقتی که این آدم، تلاشش رو می کنه؛ جواب منم مثبته ...😊🙈
.
.
از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...😢😍
قرار شد یه #مراسم_ساده توی مسجد ✨بگیریم و بعدش بریم ماه عسل ...💞✈️
من پول زیادی نداشتم ... البته این پیشنهاد حسنا بود ... .
.
چند روز بعد داشتیم لیست دعوت می نوشتیم ...
مادر حسنا واقعا خانم مهربانی بود ... همین طور که مشغول بودیم یا تعجب پرسید:😟
_شما جز حاج آقا و خانواده اش، و خانواده حنیف هیچ دعوتی دیگه ای نداری؟ ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #شصت_ودو
مادر
.
برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد #مادرم😔 افتادم ... اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود ...
.
.
پیداش کردم ...
60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد ... کنار خیابون گدایی می کرد ...
.
.
با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد ... 💭🔥
مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود ...😔
یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود ...
یک غذای گرم برای من درست نکرده بود ...
حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت ...😞 اونقدر مشروب 🔥خورده بود که مغزش از بین رفته بود ... .
.
تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم ...
لباسم رو گرفت و گفت ...
_پسر جوون، یه کمکی بهم بکن ... نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم ...
اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم ... .😔😣
.
به زحمت می تونستم نگاهش کنم ...
بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود ... 😢به خودم گفتم:
_ تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش ... .
اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید ...
لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم ... از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد ... .😞
.
گریه ام گرفته بود ...😣😢
هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که #یاد_آیه_قرآن افتادم ...
''و به پدر و مادر خود نیکی کنید ...''
همون جا نشستم کنار خیابون ...
سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم ... .😖😭😫
.
اومد طرفم ... روی سرم دست می کشید و می گفت:
_پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن ...
.
سرم رو آوردم بالا ... زل زدم توی چشم هاش ... چقدر گذشت؛ نمی دونم ... بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم:
_ می خوای ببرمت یه جای خوب؟
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم روزی که تمام خلق حیران هستند ما منتظر شفاعت زه
951228-03.mp3
14.04M
❤️ السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س) ❤️
بهترین واژه ها را میخای...
میرسی به واژه ی #مادر
🎤حاج #سید_مهدی_میرداماد
🔻سرود
تقدیم به تمام مادران 🌹
#ریشه_محبت
🌙 از شهادت تا ولادت حضرت صدیقه طاهره(س)
هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
✅ @asheghaneruhollah
✨ مهربانی امام زمان از زبان آیت الله بهجت
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز9⃣3⃣
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
برکت زندگےاز گفتن یک یا زهراست
بیمه عمر شدم، مادر سادات سلام ...
#خجستہ_میلاد_ام_ابیها
#حضرٺ_زهرا_سلام_الله_علیها ❤️
#مبارڪباد 🎉
✅ @asheghaneruhollah
12345.mp3
20.2M
🎶عالیترین و جدیدترین بحث پدر و مادر از لسان گرم استاد دارستانی👆
.
توصیه میکنم شنیدن این کلیپ صوتی بسیار زیبا رو از دست ندید👌
.
👈 #ویژه_نامه_روز_مادر❤️
#یا_زهرا_س_
#مادر_دوستت_دارم
✅ @asheghaneruhollah
Hamed Zamani - Hazrate Mahtab.mp3
3.49M
❤️ السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س) ❤️
نه مثل ساره ای و مریم
نه مثل آسیه و حوا
فقط شبیه خودت هستی
فقط شبیه خودت زهرا
🎤 #حامد_زمانی
🌺نماهنگ
#یا_زهرا_س_
#مادر_دوستت_دارم
✅ @asheghaneruhollah
دانلود آهنگ جدید حامد زمانی بنام لشگر فرشتگان.mp3
5.75M
❤️ السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س) ❤️
💠 لشکر فرشتگان
🎤 #حامد_زمانی
🌺نماهنگ جدید
#یا_زهرا_س_
#مادر_دوستت_دارم
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #شصت_ودو مادر . برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد #مادرم😔 اف
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #شصت_وسه
پسر قشنگ
دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم ... تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان🏯 گشتم ... یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه هاش 💰بربیام ...
.
.
بالاخره پذیرشش رو گرفتم و بستریش کردم ... با خوشحالی، 10 دلاریش رو دستش گرفته بود و به همه نشون می داد ...
_اینو پسر قشنگ بهم داده ... پسر قشنگ بهم داده ...
.
.
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و اونجا بایستم ... زدم بیرون ...
سوار ماشین که شدم از شدت ناراحتی دندون هام روی هم صدا می داد ... .😖😞
_تمام عمرت یه بار هم بهم نگفتی پسرم ... یه بار با محبت صدام نکردی ... حالا که ... بهم میگی پسر قشنگ ...😭
.
.
نماز مغرب 🌃رسیدم مسجد ...
اومدم سوئیچ رو پس بدم که حسنا من رو دید ... با خوشحالی😍☺️ دوید سمتم ...
خیلی کلافه بودم ...
یهو حواسم جمع شد ... خدایا! پولی رو که به خانه سالمندان دادم پولی بود که می خواستم باهاش حسنا رو ماه عسل ببرم ... 😯😱
نفسم بند اومد ... .
.
حسنا با خوشحالی ☺️از روزش برام تعریف می کرد ...
دانشگاه و اتفاقاتی که براش افتاده بود ... منم ناخودآگاه، روز اون رو با روز خودم مقایسه می کردم ... و مونده بودم چی بهش بگم ... چطور بگم چه بلایی سر پول هام اومده؟ ... .😞
.
چاره ای نبود ... #توکل کردم و #گفتم ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #شصت_وچهار
خدای رحمان من
_حسنا! منم امروز یه کاری کردم. 😔می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم ... قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم ... اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم ... دیگه ندارمش ... .😞
.
به زحمت آب دهنم رو قورت دادم ...
.
خنده اش گرفت ...😁
_شوخی می کنی؟ ...
یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد ...
شوخی نمی کنی ...
.
- چرا استنلی؟ ... چی شد که همه اش رو خرج کردی؟ .😥😒
.
ملتمسانه بهش نگاه می کردم ... سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_حسنا، یه قولی بهم بده ... هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت #دروغ بگم ...😒
.
.
مکث عمیقی کرد ...
_شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟ .
- برای من گفتنش ... خیلی سخته ... اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته ...😔
.
.
بدجور بغض😢 گلوش رو گرفته بود ...
_پس تو هم بهم یه قولی بده ... هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی ... کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه ...😢
.
به زحمت بغضش رو قورت داد ... با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت:
_فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم ... تا بعد خدا بزرگه...😢☺️
.
.
اون شب تا صبح توی مسجد موندم ... توی تاریکی نشسته بودم ...😣😞
.
.
- خدایا! من به حرفت گوش کردم ... خیلی سخت و دردناک بود ... اما از کاری که کردم پشیمون نیستم ... #کمترین_کاری بود که در ازای #رحمت و #لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم ... اما نمی دونم چرا دلم شکسته ... خدایا! من رو #ببخش که #اطاعت دستورت بر من #سخت شده بود ... به #قلب من #قدرت بده و از #رحمت بی کرانت به #حسنا بده و یاریش کن ... به ما #کمک کن تا من رو #ببخشه ... و به قلبش #آرامش بده ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #شصت_وپنج
ماشاء الله
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم...
اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ...😊👌
.
.
اون اولین خانواده من بود ...
کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ...
خیلی می ترسیدم ...
نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ...😍😥
.
.
بالاخره مراسم شروع شد ...
بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ...
چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ...
هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ...👌
.
.
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ...
کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد ... .💞
همه میومدن سمتم ...
تبریک می گفتن و مصافحه می کردن ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ...
بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ...
حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم ... .😇✋
.
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد...
دست کرد توی جیبش و یه پاکت✉️ در آورد ... داد دستم و گفت:
_شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود ... پیشانیم رو بوسید و گفت ...
ماشاء الله ...😍😘
.
.
گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ...📩 دو تا بلیط هواپیما✈️ و رسید رزرو یک هفته ای هتل🏩 بود ... .😍😢
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است