eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
935 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
328 فایل
✅ ارتباط با خادم کانال: @khadem_heyaat جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
💢آب دهان بر روی پیامبر در فضای حقیقتا با سختی همراه است. ✅ اما وقتی نثار پیامبر خدا میکنند و همچنان ایشان از هدف بلند خود دست نمیکشند، پس نباید براحتی کنار کشید. 🔵عقبه بن ابی‌معیط، به نام ابی بن خلف داشت. بن خلف از او خواست که به پیامبر نرود و به خواندن حضرت گوش ندهد و اگر این کار را انجام داد از او راضی نخواهد بود. ابی‌معیط نزد پیامبر رفت، وقتی خبر به دوستش رسید، با ناراحتی از او خواست تا برای جبران پیش برود و بر صورت پیامبر رحمت بریزد. در پی این آیه‌27 سوره فرقان نازل شد. 📚جامع البیان، ج 19، ص 6 🔷 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #چهل_وشش اراده خدا بهش آرام بخش دادم ... تمام شب رو خوابید
☔️رمان زیبای 🔥☔️ قسمت من گاو نیستم . برگشتم خونه ... تمام مدت، 🌟جمله احد 🌟توی ذهنم می چرخید ... ... استنلی، اگر واقعا چیزی به اسم شانس وجود نداشته باشه ... یعنی ... .😳😯 👈تمام اتفاقات زندگیم ... 👈آیات ✨قرآن✨ ... بلند شدم و با عجله رفتم سراغ ✨قرآن✨ ... دوباره برش داشتم و شروع کردم به خوندن ... ، ... . . شب شده بود ...🌃 بی وقفه تا شب فقط قرآن خونده بودم ... بدون آب، بدون غذا ... بستمش ... ولو شدم روی تخت و رو گذاشتم روی ... ✨ما دست شما رو می گیریم ... ✨شما رو تنها نمی گذاریم ... ✨هدایت رو به سوی شما می فرستیم ... ✨اما آیا چشمی برای دیدن و درک کردن نعمت های خدا هست... ✨آیا شما هدایت رو می پذیرید یا چشم هاتون رو به روی اونها می بندید ... . . تازه می تونستم رو توی زندگیم ... اشک قطره قطره😢 از چشم هام پایین می اومد ... من داشتم رو ... ها ... و رو ... برای توی زندگیم رو می کردم ... . . نزدیک صبح🏙 رفتم جلوی در ... منتظر شدم ... بچه ها یکی یکی رفتن مدرسه ... مادرشون اونها رو بدرقه کرد و برگشت داخل ... بعد از کلی دل دل کردن ... رفتم زنگ در رو زدم ... حاج آقا اومد دم در ... نگاهش سنگین بود ... . . - احد حالش چطوره؟ ... . - کل دیروز توی اتاقش بود ... غذا هم نخورد ... امروز، صبح زود، رفت مدرسه ... از دیروز تا امروز فقط یه جمله حرف زد... موقع رفتن بهم گفت معذرت می خوام ... . - متاسفم ...😞 . مکث کرد ... حس کردم زمان خوبی برای حرف زدن نیست... سرم رو پایین انداختم و خداحافظی کردم ... . . - استنلی ... شبیه آدمی نیستی که برای احوال پرسی اومده باشه ... . . چرخیدم سمتش ... _ هیچی، فقط اومده بودم بگم ... من، گاو نیستم ... یعنی ... دیگه گاو نیستم ...😞😒 ⏪ ادامه دارد... 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده: 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_دویست_وبیست_وچهارم حالا می‌فهمیدم که تفکر افراطی‌گریِ وهابیت نه تنه
🌴 🌴 سپس سرش را به سمت دریا چرخاند و مثل اینکه نخواهد خط احساسش را بخوانم، نگاهش را در سیاهی امواج گُم کرد که آهسته صدایش کردم: _«مجید! ناراحت شدی؟ دوست نداری اینجوری بحث کنیم؟»😟 و درست حرف دلش را زده بودم که دوباره نگاهش را به چشمانم سپرد و با آرامشی عاشقانه پاسخ داد: _«الهه جان! نمی‌خوام خدای نکرده این بحث‌ها باعث شه که یه وقت... راستش می‌ترسم شیرینی زندگی‌مون کمرنگ شه، آخه ما که با هم مشکلی نداریم. یعنی اصولاً شیعه و سُنی با هم اختلاف خاصی ندارن. همه‌مون رو به یه نماز می‌خونیم، همه‌مون رو قبول داریم، همه‌مون به (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اعتقاد داریم، فقط سرِ یه سری مسائل جزئی اختلاف داریم.»😐 و همین اختلافات جزئی مرز بین شیعه و سُنی شده بود و من می‌خواستم او هم کنار من در این سمت خط کشی باشد که با کلامی غرق محبت تمنا کردم: _«خُب من دلم می‌خواد همین اختلاف کوچولو هم حل شه!»😕 و همانطور که کمرم را کشیده بودم تا قدری دردش قرار بگیرد، با آخرین رمقی که برایم مانده بود، نبرد اعتقادی‌ام را آغاز کردم: _«بیا از اعتقاد به خلفای اسلام شروع کنیم...»😎 و هنوز قدمی پیش نرفته بودم، که درد وحشتناکی در دل و کمرم پیچید و نتوانستم حرفم را تمام کنم که ناله‌ام زیر لب، خفه شد.😣 با هر دو دست کمرم را گرفته و دیگر نمی‌توانستم تکانی به خودم بدهم و فقط دهانم از شدت درد باز مانده بود. مجید از این تغییر ناگهانی‌ام، وحشتزده به سمتم آمد و می‌خواست کاری کند و من اجازه نمی‌دادم دستش به تنم بخورد که تمام بدنم از درد رعشه می‌کشید. تا به حال چنین درد سختی را تجربه نکرده و مجید بیشتر از من ترسیده بود و نمی‌دانست چه کند که سراسیمه دمپایی‌اش را پوشید تا کمکی بیاورد و هنوز چند قدمی روی ماسه‌ها ندویده بود که طوفان دردم قدری قرار گرفت و با ناله ضعیفم صدایش کردم: _«مجید! نمی‌خواد بری. بیا، بهتر شدم.» و شاید این تجربه جدیدی بود که باید در اواخر ماه هفتم بارداری تحملش می‌کردم و تحملش چقدر سخت بود که پیشانی‌‌ام از شدت درد، خیس عرق شده و نفسم بند آمده بود. 😣مجید دیگر دمپایی‌اش را در نیاورد، کنار زیرانداز روی ماسه‌ها مقابلم زانو زد و با نگرانی پرسید: _«بهتری الهه؟»😧 سرم را به نشانه تأیید تکان دادم که دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم و مجید که از دیدن این حال خرابم، به وحشت افتاده بود، با خشمی عاشقانه تشر زد: _«از بس خودت رو اذیت می‌کنی! تو رو خدا تا به دنیا اومدن این بچه، به هیچی فکر نکن! به خودت رحم کن الهه!»😥❤️ با پشت دستم، صورت خیس از عرقم را پاک کردم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم: _«فکر کنم زیاد نشستم، کمرم خشک شد.» دست پشت کمرم گرفت و کمکم کرد تا از جا بلند شوم و همین که سرِ پا ایستادم، سرم گیج رفت که با دست دیگرم شانه مجید را گرفتم تا زمین نخورم. حال سخت و بدی بود تا بلاخره به خانه رسیدیم و روی تختخواب دراز کشیدم. مجید غمزده کنار تختم نشسته و نمی‌دانست چه کند تا حالم جا بیاید و به هیچ بانویی دسترسی نداشتیم تا برایم تجویزی مادرانه کند و من همانطور که به پهلو دراز کشیده بودم، رو به مجید زمزمه کردم: _«ای کاش الان مامانم اینجا بود!»😞 که در این شرایط سخت و حساس، محتاج حضور مادرم یا حداقل زنی دیگر بودم و در این کنج غربت، مجید همه کسِ من بود. دستش را روی تخت پیش آورد، دستم را گرفت و پیش از آنکه به زبان بیاید، گرمای محبتش را از حرارت انگشتانش احساس کردم که با لبخندی غمگین دلداری‌ام داد: _«قربونت بشم الهه جان! غصه نخور! ما خدا رو داریم!»😊 و این هم هنوز از طومار تاوانی بود که باید به بهای عشق مجید به تشیع می‌دادم و خاطرش به قدری عزیز بود که با این همه سختی باز هم خم به ابرو نیاورم، ولی نمی‌توانستم سوز زخم بی‌وفایی خانواده‌ام را فراموش کنم و نه تنها از سر درد و کمر درد که از این همه بی‌کسی، در بستری از غم غربت به خواب رفتم.😴 ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍️ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _... امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری! از حرفهایش میفهمیدم.. شوهرش در کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا کرده باشد.. که قدمهایم به زمین قفل شد... 😍😢 و او به سرعت به سمتم چرخید _چته؟ دوباره ترسیدی؟😡🔥👿 دلی که سالها کافر شده بود... حالا برای حرم میتپید،.. 😢😢تنم از ترس🔥 تصمیم بسمه🔥 میلرزید.. و او کمر به حاضر در حرم بسته بود... که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد _فقط کافیه چارتا مفاتیح پاره بشه تا کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک! چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید..👿🔥 و نافرمانی نگاهم را میدید..😥 که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد _میخوای برگرد خونه! همین امشب شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه! ✨نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید... و 🔥چشمان ابوجعده👹🔥 دست از سر صورتم برنمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم _باشه... و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد.. و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید... باورم نمیشد..😧😶 به پیشواز کشتن اینهمه انسان باشد که مرتب لبانش میجنبید و میخواند... پس از سالها ... از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی ام این بار نه به نیت که به قصد میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی(ع) شوم... که قدم هایم میلرزید...😰😱😭 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
امیرحسین ساجدی @SAJEDIFR4_5811915526942757818.mp3
زمان: حجم: 22.88M
-آرامشِ امشب، سوره القمر - ✨ پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) فرمودند:هرکس سوره إِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ (قمر) را هر روز بخواند در روز قیامت برانگیخته می‌شود درحالی‌که صورتش مانند ماه شب چهارده است و هرکس آن را هر شب بخواند بهتر است و روز قیامت درحالی بیاید که چهره‌اش بر چهره‌های خلایق درخشندگی دارد. -تفسیر اهل بیت علیهم اسلام،۱۵،ص۳۲۶ -مستدرک الوسایل،۴،ص۳۵۰ ___ برای اولین بار تلاوت سوره قمر به سبک و ترتیل عراقی (دراین سبک از نغمات محزون استفاده میشود) 🤍 🇮🇷 @AsheghaneRuhollah
هر اندازه که حقیقت قرآن در متن جانت پیاده شد به همان اندازه حضرت بقیة‌‌ الله، در وجودت ظهور کرده - علامه حسن‌زاده آملی(ره) ✨ 🇮🇷 @AsheghaneRuhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هر اندازه که حقیقت قرآن در متن جانت پیاده شد به همان اندازه حضرت بقیة‌‌ الله، در وجودت ظهور کرده -
4_5936205493872627727.mp3
زمان: حجم: 5.8M
-آرامشِ امشب ، سوره مزمل - ✨ پيغمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «كسى كه سوره مزمّل را قرائت كند سختى در دنيا و آخرت از او برداشته می‌شود». منصوربن‌حازم از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: «كسى كه سوره مزمّل را در نماز عشاء يا در آخر شب قرائت كند، شب و روز و خود سوره به نفع او گواهى و شهادت دهند و خداوند او را زندگانى پاك داده و پاكيزه او را می‌میراند». - ترجمه تفسير مجمع‌البيان،۲۶، ص۴ 🤍 🇮🇷 @AsheghaneRuhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
-آرامشِ امشب ، سوره مزمل - #قرآن ✨ پيغمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «كسى كه سوره مزمّل را قرا
. . وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً؛ و را تلاوت کن.* ترتیل؛ یعنی اینکه آیات را تقسیم کنی و هر روز را با یک آیه زندگی کنی. هنگامی که تمام آیات در تو جریان و حضور داشتند، وقتی در برخورد با یک حادثه و بحران قرار می‌گیری آیه‌ای که در رابطه با آن موضوع است، در تو زنده می‌شود، گویی که بر تو نازل شده است. سید قطب می‌گوید: قرآن را جوری می‌خواندم که گویا بر من نازل شده و لحظه‌ی نزول آن را احساس می‌کردم. این احساس برای کسی نیست که از دم شروع می‌کند و قرآن را می‌خواند. برای کسانی است که قرآن در وجودشان جریان دارد و با آن زندگی می‌کنند یا لااقل همراه آن هستند تا در یک لحظه‌ی حساس، آیه‌ای را که مربوط به آنهاست و رزق همان لحظه‌ی آنهاست، در وجودشان جان گیرد و زنده شود. *قرآن دو نوع خواندن دارد: یک مرحله به خاطر رسیدن به تسلط بر قرآن است که لازمه‌اش این است که قرآن را زیاد بخوانی تا به همه‌ی آیات آشنا شوی و یک آیه را با آیه‌های دیگری که همنوا و همپاست پیوند بزنی. در واقع این گام اول است تا تو بتوانی برای مراحل بعد از این آشنایی، بهره‌های زیادتری به دست آوری. مرحله‌ی بعد هم ترتیل در قرائت است. - حرکت، علی صفایی حائری، صص ١٨٣و١٨٤ ✨ 🇮🇷 @AsheghaneRuhollah
Muhammad Taha Al-Junaid096.mp3
زمان: حجم: 3.24M
-آرامشِ امشب، سوره علق - ✨ امام صادق-علیه السلام-: هرکه در روز و یا شب خود سوره‎ی اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ را بخواند، سپس در آن روز یا در آن شب جان سپارد، شهید جان داده و خداوند او را شهید بر می انگیزد و شهید زنده اش می کند، و همانند کسی است که به همراه رسول خداﷺ در راه خدا شمشیر زده است. امام باقر -علیه السلام- در تفسیر آیات ابتدایی این سوره مواردی رو عنوان میکنن که در شب و روز مبعث دونستنش خالی از لطف نیست. ایشان فرمود؛ «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»؛ یعنی تو را از نطفه آفرید و از تو علی-علیه‌السلام- را جدا کرد. «أَلَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»؛ یعنی به علی‌بن‌ابی‌طالب -علیه‌السلام- تعلیم نمود. «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ»؛ یعنی از نوشتن برای تو پیامبر ﷺچیزهایی به علی-علیه‌السلام- آموخت که پیش از آن، آن ها را نمی دانست. این سوره در آیه آخر دارای
سجده واجب
است. 🤍 🇮🇷🇵🇸 @AsheghaneRuhollah
Muhammad Taha Al-Junaid096.mp3
زمان: حجم: 3.24M
-آرامشِ امشب، سوره علق - ✨ امام صادق-علیه السلام-: هرکه در روز و یا شب خود سوره‎ی اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ را بخواند، سپس در آن روز یا در آن شب جان سپارد، شهید جان داده و خداوند او را شهید بر می انگیزد و شهید زنده اش می کند، و همانند کسی است که به همراه رسول خداﷺ در راه خدا شمشیر زده است. امام باقر -علیه السلام- در تفسیر آیات ابتدایی این سوره مواردی رو عنوان میکنن که در شب و روز مبعث دونستنش خالی از لطف نیست. ایشان فرمود؛ «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»؛ یعنی تو را از نطفه آفرید و از تو علی-علیه‌السلام- را جدا کرد. «أَلَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»؛ یعنی به علی‌بن‌ابی‌طالب -علیه‌السلام- تعلیم نمود. «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ»؛ یعنی از نوشتن برای تو پیامبر ﷺچیزهایی به علی-علیه‌السلام- آموخت که پیش از آن، آن ها را نمی دانست. این سوره در آیه آخر دارای
سجده واجب
است. 🤍 🇮🇷🇵🇸 @AsheghaneRuhollah