💢نژاد برتر
✅حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله در آخرین روزهای حیات خود و در خطبه وداع فرمودند:
ای مردم! پروردگار شما یکی است و پدر شما یکی. بدانید که هیچ عربی را بر هیچ عجمی برتری نیست و هیچ عجمی را بر هیچ عربی و هیچ سفیدی را بر هیچ سیاهی و هیچ سیاهی را بر هیچ سفیدی، مگر به تقوا.
ارجمندترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. آیا پیامم را رساندم؟
همه پاسخ دادند:
آری، ای رسول خدا.
رسول الله فرمودند:
پس حاضران به گوش غایبان برسانند.
📚میزان الحکمه، جلد ۱۳، صفحه ۳۸۰
💠 @asheghaneruhollah
دارم گزارشی با عکاس افتخاری
از کدخدا که گشته از کاخ خود فراری
شب بود و دود و فریاد، خواب خوشش بهم خورد
انبوه جمعیت شد یک موج انفجاری
یکدفعه نعره ای زد گم کرد دست و پا را
مانند یک سوپرمن در وضع اضطراری
پس با تفنگ و انجیل قدری قیافه آمد
خط و نشان کشید و نت گشت انحصاری
گفت اعتراض بیجاست، این جنگ با خداهاست
مردی نهیب زد؛ های! آقا کجای کاری؟!
اینجا دماغ او سوخت چون هیچکس نترسید
دودش به چشم او رفت، شد شکل گریه زاری
گفتا خبر شدم من یکشنبه صبح تازه!
رفته به زیر زانو آن مرد، اختیاری
رنگ و نژاد و مایه فرقی ندارد اصلاً؛
سگهای زرد هارند، مشغول پاچه خواری
باید رییس جمهور میشد فدای مردم
میخواست هم ببندد یک بمب انتحاری
اما بلد نبود و یکدفعه کله پا شد
پس گفت الفرار و زد جست پشت گاری
تندیس جرج افتاد آتش گرفت پرچم
این آخرین خبر بود با عکس یادگاری
💠 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
📌 داستان سوم) شجاعت امام خمینی 💠 مجموعه عکس نوشت #سرو_انقلاب داستان هایی از زندگانی #امام_خمینی
📌 داستان چهارم) سیلی به صورت مامور شاه!
💠 مجموعه عکس نوشت #سرو_انقلاب
داستان هایی از زندگانی #امام_خمینی رحمتاللهعلیه
#عاشقان_حضرت_روح_الله_ره_
✅ @asheghaneruhollah
چه آرایه ی زیبایی ست...
از نسل حسن باشی و...
زیارت روی ماهت،
ثواب زیارت حسین در کربلا را داشته باشد!
#سیدالکریم
#حضرت_عبدالعظیم
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
خوی حسین و وجه حسن داشت، زین سبب
مشهور خاص و عام به #عبدالعظیم شد
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🎥 #داستان_ششم، به خدا سلیمانی ام! ♨️ ماجرای حاج قاسم و راننده تاکسی... #میراث_سلیمانی #مکتب_سلیمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #داستان_هفتم، یادگاری #شهدا
♨️ حاج قاسم از چه چیزی توی زندگی درد میکشید...؟
#میراث_سلیمانی
#مکتب_سلیمانی
🔰 مجموعه کلیپ #میراث_سلیمانی ، برشهایی #پرجاذبه و زیبا از زندگانی سردار حاج قاسم سلیمانی
🚩حسینیه مجازی عاشقان روح الله(ره)
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #دهم لبم لرزید و اشکم تا روی زم
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #یازدهم
_فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمقهای وحشی می تونیم حکومت بشار اسد رو به زانو دربیاریم!
او میگفت و من تازه میفهمیدم تمام شب هایی که خانه نوعروسانه ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا میکردم..
و او فقط در شبکه های العریبه و الجزیره میچرخید، چه خوابی برای نوروزمان میدیده..
#که_دیگراین_جنگ_بود_نه_مبارزه!
ترسیده بودم،.. 😥
از نگاه مرد وّهابی😈 که تشنه به خونم بود،..
از بوی دود،..
از فریاد اعتراض مردم...
و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود..
و مقابل چشمانش به التماس افتادم
_بیا برگردیم 🔥سعد!🔥😥من میترسم!😢
در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه ام صورتش از عرق پُر شده..
و نمیخواست به رخم بکشد #باپای_خودم به این معرکه آمدم..
که با درماندگی نگاهم کرد..
و شاید اگر آن تماس برقرار نمیشد به هوای عشقش هم که شده برمیگشت، اما نشد!
از پشت تلفن #نسخه_جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد..
و دیگر گریه هایم فراموشش شد..که به سمت خیابان به راه افتاد. قدمهایم را دنبالش می کشیدم..
و هنوز سوالم بی پاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم
_چرا نمیریم خونه خودتون؟
به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا #دروغش را بهتر بشنوم
_خونواده من حلب زندگی میکنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می اومدیم درعا!😡🗣
باورم نمیشد مردی که عاشقش بودم فریبم دهد😧 و او نمیفهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید
_امشب میریم مسجد العُمَری میمونیم تا صبح!
دیگر در نگاهش ردّی از محبت نمیدیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم...
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
⏪ ادامه دارد...
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #دوازده
قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید
_من میخوام برگردم!😥😢
چند قدم بینمان فاصله نبود.. و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند😡👋
که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین
افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد.
طعم گرم خون را در دهانم حس میکردم😣 و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد.😭😭
صدای تیراندازی را میشنیدم،..
در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند..
و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم...
🔥سعد🔥 دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده،..
شانه ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم.😨😱
حجم خون از بدنم روی زمین میرفت..
👈و گلوله طوری شانه ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم...😩😭
هیاهوی مردم در گوشم میکوبید،.
در تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه می گوید...
بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازه ام را از زمین بلند کند..
و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی باحالت تهوع به هوش آمدم..
و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید..
کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم،..
زخم شانهام پانسمان شده به دستم سِرُم وصل بود...
بدنم سُست و سنگین...
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
⏪ ادامه دارد...
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah