eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
596 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 7⃣6⃣ تعادل نداشت " سارا.. امروز با چند تا از بچه های سازمان حرف زدم.. میخوام هدیه ات کنم به رجوی بزرگ.. دختر به این زیبایی، هدیه خوبی میتونه باشه.. اونقدر خوب که شاید رجوی یه گوشه چشمی بهم بندازه.." تهوع سراغم را گرفت. انگار شراکت در ناموس از اصول مردانِ این خانه بود. حالا حرفهای صوفی را بهتر باور می کردم. پدری که چوب حراج به زیبایی های دخترش بزند، باید پسری مثل دانیال داشته باشد. جملات صوفی در گوشم تکرار شد. جملاتی که از نقشه های دانیال برای رستگاریم در جهاد نکاح می گفت.. انگار پدر قصدِ پیش دستی کردن را داشت.. مست وگیج به سمتم می آمد و کریه می خندید.. بی حرکت و سرد نگاهش کردم. چرا دختران مردی به نام پدر را دوست دارند؟ چه فرقی بود میان این مرد و عابرانِ تا خرخره خورده ی کنارِ رودخانه؟؟ هر چه نزدیکتر می شد، گامی به عقب برنمی داشتم. ترسی نمانده بود تا خرج آن لحظات کنم.. سر تکان دادم و به سمت اتاقم رفتم که دستم را از پشت کشید " کجا میری دختر.. صبر کن.. بذار دو کلمه اختلاط کنیم.. باید واست از سازمان و وظایفت در مقابل رجوی بگم.. اون تمام زندگیشو صرفِ رستگاری خلق کرده.. خلقِ بی عاطفه.. خلقِ قدرنشناس.. اما من مثه بقیه نیستم.. تو رو.. پاره تنمو بهش هدیه میدم.. " انگار کلمه رستگاری، محبوبترین واژه در لغت نامه ی مزدوران و سلاخان دنیا شده بود. واژه ایی که دنیای آدمها را آتش میزد.. پدر با نیرویی عجب مرا به دنبال خود می کشاند و من مانده بود حیران از این همه وقاحتی که در کالبدش جا می شد. هر چه تلاش می کرد تا دستم را از مشتش بیرون بکشم بی فایده بود که ناگهان مادر، دوان دوان خود را رساند و بدون گفتنِ حتی کلمه ایی، پدر را هل داد.. من و پدر هر دو نقش زمین شدیم.. اما… ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 8⃣6⃣ قدرت دستان مادر، هر دو ما را به سمت زمین پرتاب کرد. اما صدای تکه تکه شدنِ شیشه ی الکلِ پدر، زودتر از شوکِ پرتاب شدن، به گوشم رسیدم. پدر نقش زمین بود و من نقشِ سینه اش.. این اولین تجربه بود.. شنیدنِ ضربانِ قلبِ بی محبت مردی به نام بابا.. آنالیز ذهنم تمام نشده بود که به ضرب مادر از جایم کنده شدم. رو به رویم ایستاد و بی توجه به مردِ بیهوش و نقش زمین اش، بی صدا براندازم کرد. سپس بدونِ گفتنِ حتی کلمه ایی راهی اتاقش شد و در را بست. گیج بودم. از حرفای پدر.. از زمین خوردن.. از شنیدن صدای تپش های ضعیف و یکی در میان.. از برخورد مادر. بالای سرش ایستادم.. دهانش باز بود و بوی الکل از آن فاصله، باز هم بینی ام را مچاله میکرد. سینه اش به سختی بالاو پایین میرفت. وسوسه شدم. به بهانه ی اطمینان از زنده بودنش. دوباره سینه و صدای ضربانش را امتحان کردم. کاش دنیا کمی هم با من دوست می شد. گوشهایم یخ زد.. تپیدن هایش بی جان بود و بی خبر از ذره ایی عشق. همان حسی که اگر میدیدمش هم نمی شناختم. روی دو زانو نشسته، نگاهش کردم. انگار جان هایش داشت ته می کشید.. نمی دانستم باید چه احساسی داشته باشم.. نگرانی.. شادی.. یا غمگینی.. اصلا هیچ کدامشان نبود و من در این بین فقط با خلاء، همان همزاد همیشگی ام یک حس بودم. چند ثانیه خیره به چشمان بسته اش ماندم. گوشی ام زنگ خورد. یک بار.. دوبار.. سه بار.. جواب دادم. صدای عثمان بلند شد " چرا جواب نمیدی دختر.. " با بی تفاوت ترین لحن ممکن، زل زده به آخرین نفسهای زورکیِ پدر، عثمان را صدا زدم : " عثمان.. بیا خونمون.. همین الان " گوشی را روی زمین انداختم.. مدام و پشت سر هم زنگ میخورد. اما اهمیتی نداشت. عقب عقب رفتم. تکیه زده به دیوار، چانه ام را روی طاقچه ی زانوانم گذاشتم. یعنی این مرد در حال مرگ بود؟ چرا ناراحت نبودم؟ چرا هیچ وقت برایمان پدری نکرد؟ چرا سازمان و رجوی را به همه ی زندگیش ترجیح داد؟ هیچ وقت زندگی نکرد.. همانطور که به ما هم اجازه ی زندگی نداد.. حالا باید برایش دل می سوزاندم؟ دیگر دلی نداشتم که هیزمِ سوزاندنش کنم.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب پانزدهم : #شهید_حاج_احمد_کاظمی 💥دوست دارم زمانی شهید شوم.... 🔻26 روز مانده به #محرم ✅ @asheghaneruhollah
امام صادق(ع): 🔴 فاطمة زهرا(س) برای تشکر از زائر حسین(ع) چه کار می‌کند؟ #یاحسین_شب_جمعه_است #دلم_کرب_و_بلا_میخواهد ✅ @asheghaneruhollah
یا رقیه خاتون هر دم «کرم رقیه» را می بینیم خیـر قـدم «رقیه» را می بینیـم این حرف تمام عاشقان است، حسین پس کی «حرم رقیه» را می بینیم ؟ ✅ @asheghaneruhollah
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه سه_ساله حسين علیه السلام 🎬داستان شفاي بيماران يک بيمارستان 🎤 🔹پيشنهاد دانلود تا محرم هرشب یک ذکرارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
13.mp3
3.71M
💠یه رو خاک ویرونه نشسته ، رفته تو فکر باباش و چشماش وبسته 😭😭 🎤 🔷روضه 😭باحال معنوی گوش دهید تا محرم هرشب یک ذکرارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
005-Zaeraye-Karbala.mp3
4.79M
✅پیشنهاد دانلود برا نرفته ها .... 😭 خوشا به حال زائرای کربلا یه کربلا بده دلم تنگه برات😭 🎤کربلایی 🔷شوراحساسی شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ تا محرم هرشب یک ذکرارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah