eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
599 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
Panahian-Clip-HanoozAzBabatPoolMigiri.mp3
2.58M
❌پیشنهاد می کنیم همه گوش بدین👆👌 دوستان نظرتون رو درباره این فایل برامون ارسال کنید👆👆‼️ ✅ ارتباط با خادم کانال👇 @a_m_k_m_d 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 8⃣0⃣1⃣ دستمال و دستِ
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 9⃣0⃣1⃣ حسام باز هم خندید اما کم توان " اولا که چشم.. اما نیازی به آژانس نیست، زنگ می زنم حسین بیاد دنبالم. سرم گیج میره، نمی تونم بشینم پشت فرمون.. دوما، حاج خانوم.. اون دختر فقط بلد نیست فارسی رو خوب حرف بزنه، و الا خیلی خوب متوجه حرفاتون میشه.. " هینی بلند از پروین به گوشم رسیدم و خنده هایِ بی جانِ حسام. این جوان دیوانه بود.. درد و خنده؟؟ هیچ تناسبی میانشان نمی یافتم.. با دوستش تماس گرفت و من مدتی بعد، رفتنش را از پشت پنجره دیدم.. رفت.. بدونِ فریاد، بدونِ عصبانیت، بدون انتقام بابت زخمی که زدم.. برایم قرآن خواند و رفت.. اگر باز نمی گشت؟؟ اگر تمام حرفهایش دروغ باشد چه؟؟ باز هم برزخ.. باز هم زمین و آسمان.. چند روزی از آن ماجرا گذشت و من در موجی ملتهب از درد و پسمانده هایِ درمان، دست و پا زدم. به امیدِ آوای اذان و فقیر از آواز قرآن.. بی خبر از حسام و در مواجهه با تماس هایِ بی جوابم به گوشی های عثمان و یان.. سنگینیِ ابهام، ترس و سوال، شانه هایِ نحیفم را به شدت می آزرد و من محکوم به صبر بودم. بالاخره حسام آمد. با دستانی پر از خرید.. با مهربانی هایِ بی دریغ به پروین.. یعنی زخمش خوب شده بود؟؟ یاالله گویان و سر به زیر در چهارچوب اتاقم ایستاد و حالم را جویا شد. بی جواب،نگاهش کردم " گفتی همه چیزو بهم میگی.. بگو.. میخوام بدونم دقیقا کجای مبارزتونم؟؟" مکث کرد " میگم.. اما الان نه.. فعلا نمی تونم چیزی بگم.." خواست از اتاق خارج شود که جلویش را گرفت " شک ندارم تو همون دوستِ ایرانیِ یان هستی.. اما نمیتونم بفهمم چه ارتباطی میتونی با عثمان و یان داشته باشی.. ؟؟ " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 9⃣0⃣1⃣ حسام باز هم خ
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 0⃣1⃣1⃣ " احتمالا با دانیال هم در ارتباطی نه..؟ درست میگم؟ حتما اون خواسته تا منو با خودت به سوریه و عراق ببری و اِلا هیچ دیوونه ای این همه وقت واسه هدیه کردنِ یه دخترِ دمِ مرگ به رفقایِ داعشیش نمی ذاره.. منو ببین.. هوووووی.. روی زمین دنبال چی می گردی که چشم از گلای قالی برنمی داری.." می توانستم خشم را در سرخی صوتش ببینم " من عاشق دانیالم.. دانیااااال.. برادر خودم.. نه شوهر صوفی.. نه رفیق وحشی تو.. برادرم مرده.. یعنی کشتنش.. یه مسلمونِ خفاش صفت، خونشو مکید.." انگشت اشاره ام را روی سینه اش فشار دادم. به سرعت خودش را عقب کشید " توئه عوضی.. اون مسلمونی.. تو کشتیش.. من، با تو هیچ جا نمیام.. من جهنم رو به بهشتِ پر از مسلمون ترجیح میدم.. اینجا واسه رفقای کثیفت، هرزه پیدا نمیشه.. پس گورتو گم کن.." دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد. او که خویِ وحشی گری در بافت وجودی اش خانه کرده بود، پس چرا حمله نمی کرد " من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیوفته، تا پای جوونمم رو حرفم هستم.." وبه سرعت اتاق را ترک کرد.. چقدر دلم هوایِ چند بیت از کتاب خدا را با صدایِ این جوان کرده بود. کاش می ماند و می خواند.. بعد از آن هروز با مقداری خرید به خانه مان می آمد و با توجه خاصی داروهایم را تهیه می کرد. بدون آنکه جمله ایی بین مان رد و بدل شود، حتی وقتی که برای معاینه مرا نزد پزشک می برد و با وسواسی عجیب، جویایِ شرایط جسمی ام از دکتر می شد.. و فقط وقتی درد و تهوع امانم را می برد با آرامشی خاص، برایم قرآن می خواند.. این جوان نمی توانست بد باشد.. او زیادی خوب بود. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
موعود خدا مرد خطر می خواهد 🌹 آری سفر عشق جگر می خواهد 💔 ای جمعیت میلیونی عصر #ظهور 💚 او سیصد و سیزده نفر می خواهد 😔 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 ✅ @asheghaneruhollah
1_15499103.mp3
8.68M
🎥 🎤باصدای پویا بیاتی نیومدی یه هفته خسته تر شدم شکسته بودم و شکسته تر شدم نیومدی و کوچمون کلافه شد 😭 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 ✅ @asheghaneruhollah
🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب سی وهشتم ❤️ 👈ما رفتیم ولی رو دریابید... 🔻فقط 4 روز مانده به 😭 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی وهشتم #شهید_مدافع_حرم #حمید_سیاهکالی_مرا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢روایت تکان‌دهنده‌ی امروز رهبرانقلاب از اقدام زن و شوهر دهه‌هفتادی برای برگزاری عروسی‌شان آن پسر هم بعد میرود در دفاع از حریم حضرت زینب(س) شهید میشود... ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
💢روایت تکان‌دهنده‌ی امروز رهبرانقلاب از اقدام #تاریخی زن و شوهر دهه‌هفتادی برای برگزاری #جشن عروسی‌ش
🔻 که انقلاب امروز به آن اشاره کردند 🔹روایتی که امروز از ماجرای جشن عروسی و اعزام یک رزمنده به جبهه های دفاع از حریم اهل بیت(ع) در آن نام بردند، کتاب ، روایتی از زندگی پاسدار رشید اسلام مرادی نام دارد. عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم شهید چاپ سیزدهم|362 صفحه|14000تومان 02537840846 خرید اینترنتی: lish.ir/XBp
❣ یا اباعبدالله (ع) ❣ ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ کم کم بساطِ نوکریش پهن می شود ! دلهایِ ما در انتظارِ عزایِ مُحَرَّم است... 🔻فقط 4 روز مانده به #محرم 😭 ✅ @asheghaneruhollah
08-Shoor-Nariman Panahi Panahi-Moharam (Shab 1) 960430.mp3
14.85M
♦️ نوحه خونا نوحه میخونن دل نوکرا جوون میشه ولی توی این شبها آقا خواهر تو روضه خون میشه اصلا نمیشه باورم داره برادرم😭 🎤کربلایی 👈شور روضه ای شنیدنی 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
97.06.02.04.mp3
12.64M
♦️ بدجوری آشوبم ای جانم در هم شده روح و روانم من را به محرم برسانم ترسی بر قلبم هست میدانم که شاید من زنده نمانم من را به محرم برسانم 🎤کربلایی 👈شور طوفانی 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
🌸🌿 ♨️ #ایّام_الله_هفدهم_شهریور 🔰امام خمینی(ره): یادتان نرود که ما یک #۱۷_شهریور داشتیم. و باید یادمان نرود این را. آن قدر شهید دادیم و آن قدر خون دادیم ما آن روز و در مقابل اجانب و در مقابل وابستگان به اجانب. قیام کردند ملت ما و خونشان ریخته شد، لکن پیروز شدیم. #هفدهم_شهریورهزاروسیصدوپنجاه_وهشت 👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇 ✅ @asheghaneruhollah
Panahian-Clip-HanoozAzBabatPoolMigiri.mp3
2.58M
❌پیشنهاد می کنیم همه گوش بدین👆👌 دوستان نظرتون رو درباره این فایل برامون ارسال کنید👆👆‼️ ✅ ارتباط با خادم کانال👇 @a_m_k_m_d 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 0⃣1⃣1⃣ " احتمالا با
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 1⃣1⃣1⃣ در این مدت مدام با یان و عثمان تماس می گرفتم اما با خاموشیِ گوشی شان هیچ پاسخی از آنها دریافت نمی کردم. نمی دانستم دقیقا چه اتفاقی در حالِ وقوع است. و این، نگرانی و کلافگی ام را بیشتر و بیشتر می کرد. آنروز خسته و درمانده با تنی رنجور تصمیم به قدم زدن گرفتم.. لباسهایِ به زور اسلامی ام را به تن کردم و به سمت در رفتم. به محض باز شدنِ در با حسام رو به رو شدم. با جدیت پرسید که به کجا میروم و من با عصبانت پاسخ دادم که ربطی به او ندارد.. اما جریان همینجا پایان نیافت. اون با اخمی در هم کشیده گفت که بدون هماهنگی با او از خانه بیرون نروم و من که دلیل این حرفش را نمی فهمیدم با لجبازی تمام رو به رویش ایستادم. و از خانه خارج شدم.. آسمان ابری بود و چکیدنِ نم نمِ باران رویِ صورتم. از فرطِ درد و تهوع، تک تک سلولهایِ بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوسِ قدم زدن ، داشت. اینجا ایران بود. بدون رودخانه، میله های سرد، عطر قهوه و محبت هایِ عثمانِ همیشه نگران. اینجا فقط عطر چای بودو نان گرم، و حسامی که نگرانی اش خلاصه می شد در برقِ چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آواز قرآنش، گوشواره می شد به گوش هایم. دیگر از او نمیترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود.. فقط میدانستم که حسام نمیتواند بد باشد... . . . به قصد بیرون رفتن، در را باز کردم که حسام مقابلم ظاهر شد. با همان صورت آرام و مهربان " جایی تشریف میبرین سارا خانوم" ابرو گره زدم : " فکر نکنم به شما مربوط باشه.. اینجا خونه ی منه.. و اینکه چرا مدام انجا پلاسید، سر درنمیارم.." ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 2⃣1⃣1⃣ زبانی به لبهایش کشید " هر جا خواستید تشریف ببرید من در خدمتتونم.. به صلاح نیست تنها برید.. چون مسیرها رو بلد نیستید و حالِ جسمی خوبی هم ندارید.." برزخ شدم " صلاحمو ، خودم بهتر از تو میدونم.. از جلوی راهم برو کنار.. " از جایش تکان نخورد. عصبی شدم. با دست یک ضربه به سینه اش زدم که مانند برق کنار رفت و از حماقتِ مسلمانان در ارتباط با زنانِ به قول خودشان نامحرم خنده ام گرفت. قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتوام را کشید. چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیکِ حوضِ وسط حیات به دنبالش کشیده شدم. به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلیِ محکمی به صورتش زدم. صدای ساییده شدنِ دندانهایش را می شنیدم، اما چیزی نگفت و من هر چه بدو بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد. بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد : " حالا آروم شدین؟ می تونیم حرف بزنیم؟ " شک نداشتم که دیوانگی اش حتمی ست. " اگه عصبانی نمیشین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل.. بیرون از این خونه براتون امن نیست.. " معده ام درد میکرد " چرا امن نیست؟؟ هان؟؟ تا کی باید صبر کنم ؟ اصلا من میخوام برگردم آلمان " دستی به جایِ سیلی روی صورتش کشید " فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره.. فقط باید کمی تحمل کنید.. به زودی همه چی روشن میشه.. سلامت شما خیلی واسم مهمه.. " سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت و با صدایی نرم جمله ایی را زمزمه کرد " دانیال نگرانتونه.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
ارباب ...🙏 صدای قدمت می آید هنگامه اوج ماتمت می آید ما در تب داغ و غم تو میسوزیم چندروز دگر محرمت می آید. پیشاپیش ایام محرم تسلیت باد 🏴 ✅ @asheghaneruhollah
#شهیدانه #ادمین_نوشت خواهرم حجاب ،برادرم نگاه😔💔 جمله ای که خیلی ها جدی نگرفتن و ... ✅ @asheghaneruhollah
🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب سی ونهم 👈سیم خاردار های نفس... 🔻فقط 3 روز مانده به 😭 ✅ @asheghaneruhollah
‼️ یک متفاوت ‼️‼️‼️ شما هم شور و حال حسینی را در خیابان ها حس می کنید؟! عجیب بوی محرم می آید... تکیه های عزاداری خیلی زودتر از آنچه فکرش را هم بکنیم بر پا شده است... اعلانیه های برگزاری مراسم عزاداری روی بیلبوردها نصب شده است... امسال هم مثل سال های قبل خودمان را برای محرم آماده کرده ایم اما من میخواهم محرم امسال را کمی به حال خودم گریه کنم! چند روز پیش از خیابان رد میشدم که دیدم عده ای از جوانان در حال برپا کردن تکیه هستند اشک در چشمانم جمع شد. به همسرم گفتم خوش به سعادت اینها واقعا ادم چه لذتی میبره وقتی می بینه جوانها انقدر با عشق برای امام حسین جون میذارن اما با رفتار غیر منتظره ای از همسرم روبرو شدم که گفت : نمیخوا اینا خودشونو برای امام حسین بکشن! امام حسین نیازی به گریه و عزاداری نداره همینکه آدم باشی و دروغ نگی کافیه... این مردم! دروغ نگن ، غیبت نکنن روضه ی امام حسین و تکیه زدن و گریه زاری پیشکششون! با این حرفش کمی در فکر فرو رفتم.تصمیم گرفتم بیش از اینکه فکرم را درگیر پوشیدن لباس مشکی و شرکت در مراسم عزاداری و گریه برای امام حسین کنم کمی به حال و روز خودم گریه کنم! تصمیم گرفتم تمام کارهای امسالم را ورق بزنم و کمی به اعمال خودم نگاهی بیندازم... با خودم گفتم اصلا امسال میخواهم طوری فکر کنم که قرار است امشب شب آخر زندگیم باشد و محرم امسال را نبینم...می خواهم ببینم در این یکسال چقدر توانستم بر نفسم غلبه کنم؟!چقدر توانستم در تعامل با دوست و همکار و خانواده اخلاق مدار باشم ؟! چقدر توانستم با حیا و باغیرت باشم؟! بعد از کلی فکر و خیال و سوال و جواب از خودم، به این نتیجه رسیدم که درست است که از خیلی کارها غافل ماندم و آنطور که باید اخلاق مدار نبودم اما من میتوانم با شرکت در همین مراسم های عزاداری درس هایی بیاموزم. در محرم است که ما میفهمیم امام ما همه چیز را باهم میخواست،اصلا برای آوردن همین پیام بزرگ شهید شد و بزرگ شد و شد "هستی یک بچه شیعه"ترک عزاداری حسین یعنی ترک تمام خوبی ها...ماه محرم هر سال به نوعی به عنوان پتکی بر سر ما است که تا کمی به خود بیاییم و آن حضرت را در جای جای زندگیمان به عنوان الگو قرار دهیم که یکی از مهمترین درس هایی که می توان از آن امام بزرگوار دریافت کرد رفتار با خانواده است . سیره ائمه معصومین در زندگی اجتماعی و همچنین رفتار خانوادگی آنان برای همه شیعیان الگویی است که در سبک زندگی امروزی کاربردهای بسیاری دارد و اگرچه از سیره سیدالشهدا بیشتر به حوادث سال‌های آخر زندگی آن حضرت به‌ویژه قیام کربلا و رشادت‌های روز عاشورا توجه داریم اما سیره اخلاق خانوادگی سیدالشهدا نیز بهترین مشق زندگی و الگوی اخلاقی شیعیان است. آن امام همام بالاترین حد تکریم را نسبت به فرزند و همسر داشت. حتی آنان را مورد عنایت خاص خود قرار داد و آنان نیز علاقه زیادی به حضرتش داشتند. مثلاً بانو رباب علاقه وافری به امام حسین (ع) داشت. او در سفر کربلا همراه امام بود و پس از شهادت آن حضرت نیز وفاداریش را به زبان شعر و نیز در عمل، نشان داد. در تاریخ می خوانیم: روز عاشورا هنگامی که هلال بن نافع عازم میدان جنگ بود، همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شدّت می گریست. امام حسین(ع) متوجّه آن زوج جوان گردیده و به هلال فرمود: إنَّ أهلک لایطیبُ لَها فِراقُکَ، فَلَو رأیتَ أن تَختارَ سُرُورَها علَی البَراز(4) همسرت جدایی تو را نمی پسندد، تو آزادی و می توانی خشنودی او را بر مبارزه با شمشیرها مقدم بداری. لذا کاش از همین ابتدای آغاز ماه محرم این ذهنیت را در خود ایجاد کنیم که با شرکت در مراسم های عزداری تنها به فکر گرفتن حاجات دنیوی و اخروی نباشیم بلکه با الگو گرفتن و تغییر در رفتار و اعمال خود زمینه های یک رفتار حسینی را در خود ایجاد کنیم... 🔻فقط 3 روز مانده به 😭 ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ محرم سلام قدم رنجه کردی به روی چشام پیرهن مشکیمو دوخته برام 🎤کربلایی 👈واحد به یادماندنی 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
29.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ دلتنگم برا ماه ماتمت میمیرم برا رقص پرچمت یعنی زنده ام؟؟؟😔 🎤کربلایی 👈شور احساسی 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
🔴 هیئت یعنی سیاست و دیانت نه قیمه و قمه! ✍ 1⃣ ماه محرم شد و ملائکه ا... پرچم عزای حسین(علیه السلام) بر عرش الهی آویختند. عزاداران حسین دسته دسته، هیئت به هیئت، مسجد به مسجد را سیاه پوش کرده اند. حرارت غم حسین (ع) دلهای مؤمنین و محبین را صیقل داده است. دیده ها کم کم دریا می شود و کشتی دلها در تلاطم غم حسین. در عصر امروزی که برخی به دنبال « » ی جهان مادی هستند ناخدای کشتی ما حسین بن علی است. سفینه حسین هم بزرگتر است هم سریعتر. گریه بر حسین سیاسی است و ما ملت گریه هستیم. ما با گریه، کاخ دژخیمان و سرسپرده ی کدخدا را برانداختیم. 2⃣ شیعه با همین مراسمات و عزاداری ها در طول تاریخ، مکتب حسین بن علی را حفظ کرده و همواره با عدل علیه ظلم قیام کرده است. فرق ندارد ظالم که باشد. ظلم و ظالم هرکه باشد چه یزید و چه آمریکا و چه های خارجی و وطنی، باید مقابلش ایستاد. حال عده ای غافل و عده ای مغرض، بدنبال تهی کردن این عزاداری ها از سیاست هستند. عده ای می خواهند هیئت سیاسی نباشد. در هیئتی که سیاست نباشد، در هیئتی که مبارزه با ظلم نباشد، در هیئتی که نقد و امر به معروف و نهی از منکر نباشد، در آن هیئت یزید و اوباما و ترامپ و نتانیاهو منبر می‌روند، عمر سعد و شیعه لندنی سینه می زنند، بی بی سی و شرق و غرب روضه می خوانند و و جناب ملک عبدالشیطان سعودی گریه می کند و داعشی های خارجی و وطنی هم میانداری می کنند. 3⃣ برخی یا غافل اند و یا مغرض اند که بدنبال این هستند که بچه هیئتی را گوشه گیر و عزله نشین کنند. مگر نبود امام بزرگوار ما که فرمود: «دين اسلام يك دين سياسي است كه همه چيزش سياست است ، حتي عبادتش .. والله اسلام تمامش سياست است.. مسأله کربلا، که خودش در رأس مسائل سیاسی هست، باید زنده بماند. زنده نگه داشتن عاشورا، یک مسأله بسیار مهم سیاسی _ عبادی است. محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است». 4⃣ چه ساده لوحند آن کسانی که فکر می کنند مردم نباید سیاسی باشند. آنها که به وقت انتخابات‌ها، رأی مردم را اگر به نفعشان نبود نمی پذیرند! آنها که به وقت و بی وقت، تهمت ها نثار جریان حزب اللهی سیاسی می کنند و حزب اللهی غیرسیاسی را دوست می‌دارند، آنها که به دروغ شعار آزادی بیان می دهند اما می گویند:"هیئت نباید سیاسی باشد"! آنهایی که با دروغ‌های بزرگ ، بپا می‌کنند و برای پادویی اربابان خود، دو ملت عشاق الحسین را به جان هم می‌اندازند، آنها از همین هیئات ضربه خورده اند. از پرچم سیاه حسین بن علی و پیراهن مشکی و گریه ها و نعره های حیدری می هراسند به شرطی که این نعره ها بر سر دشمنان حسین کشیده شود. اگر قمه ها را بر سر دشمن حسین بنشانیم درست است نه اینکه بر سر خویش! مگر حسین بن علی علیه ظلم قیام نکرد؟! مگر این کشته ی فتاده به هامون، بعلت مقاتله و امر به معروف و نهی از منکر، کشته نشد؟ حسین که تشنه گریه نیست بلکه قرن هاست فرزند او، تشنه لبیک ماست. 💢هر کس در دستگاه (ع) کار می‌کند باید باشد. هیئات باید هدف حسین بن علی را که قیام علیه ظلم بود را گسترش دهند. هیئت یعنی سیاست و دیانت نه قیمه و قمه. امروز نظام اسلامی، تعزیه خوانی قبل از ظهور مهدی است. هیئات باید نقش خویش را پیدا کنند و اجرا کنند. یک هیئت باید علی اکبر سیاسی پرورش دهد، یک هیئت باید زینب صبور خطابه خوان تربیت کند، هیئتی دگر قاسم، این هیئت ابوالفضل شجاع و عارف، آن یکی هیئت حبیب، آن یکی هیئت زهیر. نظام اسلامی تعزیه قبل از ظهور مهدی است هیئات و مساجد و عناصر فرهنگی و سیاسی باید نقش خویش را یافته و درست اجرا کنند. ما امسال تمرین عزیمت ظهور است برای ویرانی کاخ‌های سعودی، صهیونی و آمریکایی. ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 2⃣1⃣1⃣ زبانی به لبها
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 3⃣1⃣1⃣ ایستادم " چرا درست حرف نمیزنی؟ داری دیوونم میکنی؟ اون قصابی که صوفی ازش تعریف می کرد چطور میتونه نگران خواهرش باشه.. " به معده ام چنگ زدم و او پروین را برای کمک به من صدا زد. هیچ کدام از پازلها، کنار هم قرار نمی گرفت. اینجا چه خبر بود..؟؟ هروز حالم بدتر از روز قبل میشد و حسام نگرانتر از همیشه سلامتی ام را کنترل می کرد. و هر وقت درد امانم را می برید؛ میانِ چهارچوبِ درِ اتاقم می نشست و برایم قرآن می خواند. خدایِ مسلمانان، خودش هیچ اما کلامش مسکنی بی رقیب بود و حسام مردی که در عین تنفر، حسِ خوبی به او داشتم. و بالاخره بدیِ حالم باعث شد که به تشخیص پزشک چند روزی در بیمارستان بستری شوم. آن چند روز به مراقبتِ لحظه به لحظه ی حسام از من گذشت. تمام وقتش را پشت در اتاق می گذراند و وقتی درد مچاله ام می کرد با صدایِ قرآنش، آرامش را به من هدیه میداد. گاهی نگرانی اش انقدر زیاد میشد که نمازش را در گوشه ایی از اتاقم میخواند و من تماشایش می کردم، با حسی پر از خنکی… خدای مسلمانان نمازش هم تله بود برایِ عادت کردن به خدایی اش .. دیگر نه امیدی به زندگی داشتم، نه زنده ماندن.. نیمه های شب یک پرستار وارد اتاق شد. حسام بیرون از اتاقِ رویِ صندلی کنارِ در خوابش برده بود. پرستار بعد از تزریق چند دارو در سِرُم، با احتیاط جعبه ایی کوچک را به طرف من گرفت و با صدایی آرام گفت که مالِ من است، سپس با عجله اتاق را ترک کرد. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 4⃣1⃣1⃣ جعبه را باز کردم یک گوشی کوچک در آن بود. ترسیدم. این را چه کسی فرستاده بود؟ خواستم از تخت پایین بیایم و جریان را به حسام بگویم که چراغِ گوشی، روشن شد. جواب دادم. صدایی آشنایی سلام گفت: " سارا.. منم، صوفی.. سعی کن حرف نزنی.. ممکنه اون سگ نگهبانت بیدار شه.. " حسام را میگفت؟؟ او مگر ما را میدید. " من ایرانم.. پیداش کردم.. دانیالو پیدا کردم.. اون ایرانه.. " درباره ی برادر من حرف میزد؟ مجالِ فکر کردن نداد " سارا.. همه چی با اون چیزی که من دیدم و تو شنیدی فرق داره.. جریانش مفصله ..الان فرصت واسه توضیح دادن نیست.. موبایل وتلفن خونه ات از طریق اون حسام عوضی و رفقاش کنترل میشه..تو فردا مرخص میشی.. این گوشی رو یه جای مناسب قایم کن تا وقتی رفتی خونه بتونم باهات تماس بگیرم.. فقط مراقب باش که کسی از جریان بویی نبره.. بخصوص اون سگه نگهبانت.. دانیال واسه دیدنت لحظه شماری میکنه.. فعلا بای " اینجا چه خبر بود؟ صوفی چه میگفت؟؟ او و دانیال در ایران چه می کردند؟؟ منظورش از اینکه همه چیز با دیده های او و شنیده های من فرق دارد چیست؟ ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
عرض سلام ادب و احترام خدمت همراهان همیشگی کانال و عزیزانی که به تازگی به جمع ما پیوستند امشب ، شب آخر از مون هستش... ان شاء الله که در این پاک شده باشیم و با خلوص نیت وارد محرم بشیم