[WWW.MESBAH.INFO]Shab6-Moharam-1398[01].mp3
14.92M
🏴هفت صفر را زنده نگه داریم 🔻
#عزادار_حسنم 😭
هرشب میگی حسین جاااان
امشب بگووو #حسن_جاااان
🎤حاج #امیر_کرمانشاهی
#روضه😭
📌پیشنهاد دانلود
امام حسنی ها مادری اند 💚
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
🏴 @asheghaneruhollah
[WWW.MESBAH.INFO]16-Ramazan[05].mp3
8.13M
🏴هفت صفر را زنده نگه داریم 🔻
#عزادار_حسنم 😭
تنگه غررروبه ،تنگه غروووبه
از #کوچه تا خونه
#حسن سینه میکوبه 😭😭
🎤حاج #امیر_کرمانشاهی
شور روضه ای 😭
📌پیشنهاد دانلود
امام حسنی ها مادری اند 💚
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
🏴 @asheghaneruhollah
shab panjom006.mp3
9.78M
🏴هفت صفر را زنده نگه داریم 🔻
#عزادار_حسنم 😭
#یاحسن ای به فدایت پدر و مادرم....
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
زمینه حماسی فوق العاده 💚
📌پیشنهاد دانلود
امام حسنی ها مادری اند 💚
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
🏴 @asheghaneruhollah
track 01 (2).mp3
5.11M
🏴هفت صفر را زنده نگه داریم 🔻
#عزادار_حسنم 😭
من ایستاده بودم
دیدم که #مادرم را 😭
قاتل گاهی به کوچه
گاهی به خانه #میزد 😭
گاهی به پشت و #پهلو
گاهی به دست و #بازو میزد😭😭
#وای_دلم
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
🎤کربلایی #قاسمعلی_محسنی
زمینه روضه ای 😭
📌پیشنهاد دانلود
امام حسنی ها مادری اند 💚
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
🏴 @asheghaneruhollah
شور_احساسی_دوباره_اربعین_شد_گریم.mp3
14.29M
🏴هفت صفر را زنده نگه داریم 🔻
#عزادار_حسنم 😭
دوباره #اربعین شد و گریه ام میگیره
تو این مسیر دلم شکسته ام میگیره
دلم میگیره آقام #حسن ی دونه زائرهم نداره 😭
دلم میگیره😔حتی آقام شعر قدم قدم نداره
🎤کربلایی #هادی_یزدانی
شوراحساسی فوق العاده زیبای امام حسن💚
📌پیشنهاد ویژه دانلود
#اربعین_رفتی_کربلا_برا_امام_حسن_گریه_کن
امام حسنی ها مادری اند 💚
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🏴هفت صفر را زنده نگه داریم 🔻 #عزادار_حسنم 😭 دوباره #اربعین شد و گریه ام میگیره تو این مسیر دلم شکس
قدم قدم با یه علم
میریم آخر تو صحن زیبای #حسن 😍😭
بزودی تو صحن آقا میریم یه مشایه با کلی سینه زن✋
#جااااااانم_حسن
———————
تا چشمت افتاد ورودی باب قبله
تا اومدی سلام بدی یاد #حسن باش
نه باب قبله ای داره نه حتی صحنی
تموم بشه غریبی آقامون ای کااااش
تصورش کن تو باب قبله ی حسن وایسی ایشالا
تصورش کن آروم آروم اشک میریزی میری پائین پا
تصورش کن دست ادب به سینه میگی #سلام_آقا
#سلام_آقا که الان تو #بقیع هستم
دخیلم رو به باب القاسمت بستم
#حسن_جااانم
#اربعین_رفتی_کربلا_برا_امام_حسن_گریه_کن
🔺 رهبر انقلاب: #ایران و #عراق دو ملتی هستند که تنها و دلها و جانهایشان به وسیله ایمان بِالله و محبّت به اهلبیت و حسینبنعلی متصل به یک دیگرند؛ روزبهروز هم این اتصال زیاد خواهد شد. دشمنان سعی بر تفرقه دارند امّا نتوانستهاند و توطئه آنان اثری نخواهد کرد.
🏷 #الحسين_يجمعنا
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_سیصد_وشانزدهم موکبهای پذیرایی از زائران، در تمام کوچه خیابانهای
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_سیصد_وهفدهم
مجید کوله پشتیاش🎒 را کمی جابجا کرد و همچنانکه محو فضای فوق تصور این جاده رؤیایی شده بود، سرمستانه پاسخ داد:
_«اینا به خودشون زحمت نمیدن! اینا دارن کِیف دنیا رو میکنن!😇 ببین دارن چه لذتی میبرن که پای یه زائر رو مشت و مال میدن! اینا الان دارن با امام حسین (علیهالسلام) حال میکنن! آسید احمد میگفت بعضیهاشون انقدر فقیرن که پول پذیرایی از زوار رو ندارن، برای همین یه سال پس انداز میکنن و اربعین که میرسه، همه پس اندازشون رو خرج پذیرایی از مردم میکنن!👌 یعنی در طول سال فقط کار میکنن و پسانداز میکنن به #عشق_اربعین!»😍
و مگر اربعین چه اعجازی دارد که به انتظار آمدن و اشتیاق برپاییاش، اینچنین خاصه خرجی میکنند😟 و من که از فلسفه پوشیدن یک پیراهن سیاه سر در نمیآوردم، حالا در این اقیانوس عشق و عاشقی حقیقتاً سرگردان شده و در نهایت درماندگی تنها نگاهشان میکردم.🙁👀 نه میفهمیدم چرا اینهمه پَر و بال میزنند و نه میتوانستم شیداییشان را سرزنش کنم که وقتی دختری از اهل تسنن، رهسپار چهار روز پیادهروی برای رسیدن به کربلا میشود، از شیعیان انتظاری جز این نمیرود که برای معشوقشان اینچنین بر سر و سینه بزنند! مجید به نیم رخ صورتم نگاه کرد👀 و شاید مشتاق بود تا ببیند در دلم چه میگذرد که با لحنی لبریز حیاء سؤال کرد:
_«الهه! تو اینجا چی کار میکنی؟»
به سمتش صورت چرخاندم که به عمق چشمان مات و متحیرم،😳😧 خیره شد و باز سؤال کرد:
_«الهه جان! تو این جاده اینهمه زن و مرد شیعه دارن به عشق امام حسین (علیهالسلام) میرن! ولی تو چی کار کردی که طلبیده شدی؟😍 تو چی کار کردی که باعث شدی من بعد از 29 سال که از خدا عمر گرفتم، بیام کربلا؟»😇😍
در میان همهمه جمعیت و صدای پُر شور مداحیهای عراقی که از بلندگوهای📢 موکبها پخش میشد، صدایش را به سختی میشنیدم و به دقت نگاهش میکردم تا بفهمم چه میگوید که لبخندی زد و در برابر سکوت بیریایم، صادقانه اعتراف کرد:
_«من کجا و کربلا کجا؟!!! اگه تو نبودی من کِی لیاقت داشتم بیام اینجا و این مسیر رو پیاده برم؟»😍😌
در برابر نجابت مؤمنانهاش زبانم بند آمده و او همچنان میگفت:
_«الهه! اگه از من بپرسی، این جواب گریههای شب قدر امامزادهاس! من و تو پارسال تو امامزاده اونهمه خدا رو صدا زدیم تا مامان رو شفا بده! خُب حکمت خدا چیز دیگهای بود و مامان رفت، اون دختره وهابی جاشو گرفت و هر کدوم از ما رو یه جوری عذاب داد! عبدالله رو همون اول از خونه بیرون کرد، من و تو رو چند ماه بعد در به در کرد و اونهمه بلا سرمون اومد! بعد هم نوبت محمد شد تا اموالش رو از دست بده و آواره غربت بشه! آینده ابراهیم هم نابود شد و زن و بچهاش اونهمه اذیت شدن! همه سرمایه بابا حرومِ ریختن خون یه مشت زن و بچه بیگناه شد و آخر سر به خود بابا هم رحم نکردن!»😔
از حجم مصیبتهایی که در طول یک سال و نیم بر سر خودم و خانوادهام آوار شده و مجید همه را در چند جمله پیش چشمانم به خط کرده بود، جانم به لب رسید و او دلش جای دیگری بود که با نگاه بیقرارش به انتهای جاده، جایی که به کربلا میرسید، پَر کشید و با چه لحن عاشقانهای زمزمه کرد:
_«شاید قرار بود همه این بدبختیها اتفاق بیفته و اون همه گریه و زاری شبهای امامزاده نمیتونست این سرنوشت رو عوض کنه! 😇ولی... ولی در عوضِ اون گریهها، خدا به ما این سفر رو هدیه داد! شاید این زیارت اربعین تو سرنوشت ما نبود و اون شب تو امامزاده، به خاطر دل شکسته تو، قسمت شد که من و تو هم کربلایی بشیم!»😍
سپس به سمتم صورت چرخاند و با لبخندی لبریز یقین ادامه داد:
_«الهه! من احساس میکنم اون شب تو امامزاده، خدا برای من و تو اینجوری تقدیر کرد که بعد از همه اون مصیبتها به خونه آسید احمد برسیم و حالا تو این راه باشیم! شاید این چیزی بود که تو سرنوشت ما نبود و اون شب به ما عنایت شد!»😊
که صدای اذان ظهر🌇📢 از بلندگوهای موکبها بلند شد و مجید در سکوتی عارفانه فرو رفت.
هرچند حرفهایی که از مجید میشنیدم برایم تازه بودند، اما نمیتوانستم انکارشان کنم که حقیقتاً من کجا و کربلا کجا 😔و شاید معجزهای که برای شفای مادرم از شبهای قدر امامزاده انتظار میکشیدم، بنا بود با یک سال و چند ماه تأخیر در مسیر رسیدن به کربلا محقق شود که حالا من در میان اینهمه شیعه عاشق به سمت حرم امام حسین (علیهالسلام) قدم میزدم، ولی باز هم برایم سخت بود که من در این مدت، کم مصیبت نکشیده و هنوز هم دلم میخواست که مادرم زنده میماند و هرگز پای 🔥نوریه🔥 به خانه ما باز نمیشد!😣
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_سیصد_وهجدهم
از یادآوری خاطرات تلخ گذشته، قفسه سینهام از حجم غم سنگین شده و باز نمیتوانستم گریه کنم😣 که بعد از شنیدن اخبار هولناک سرنوشت پدر و برادرم، اشک چشمانم هم خشک شده😞 و شاید ✨اقامه نماز،✨ #فرصت خوبی برای آرامش قلب بیقرارم بود.
در سایه خیمه موکبی نماز خوانده و هنوز تعقیبات نماز را تمام نکرده بودیم که برایمان نهار😋 آوردند. خادمان موکب در یک سینی بزرگ، ظروف یکبار مصرفی از دلمه برگ مو چیده و به همراه آب معدنی بین زائران پخش میکردند. غذایی که هرگز گمان نمیکردم در عراق طبخ شود و چه طعم لذیذی داشت که از خوردنش حسابی سرِ کیف آمده و بدنم جان گرفت.😋☺️ حالا پس از گذشت دو سه روز از شروع این سفر روحانی، به این طعم گوارا عادت کرده و مطمئن بودم که نه از مواد اولیه خوشمزه و نه از مهارت آشپز که همه دلچسبی این لقمهها از سرانگشتان #بیریایی آب میخورَد که به #عشق امام حسین (علیهالسلام) از #جان_و_مال خود #هزینه می کنند تا سهمی در #خدمت_گذاری به میهمانان حضرتش داشته باشند و همین بود که پس از صرف نهار، در لحظاتی که روی تکه موکتی کنار موکب و کمی دور از جاده نشسته بودیم و آسید احمد و خانوادهاش در گوشهای دیگر استراحت میکردند، زیر گوش مجید زمزمه کردم:
_«مجید! این غذاهایی که اینجا میخوریم، مزه همون شله زردی رو میده که تو به نیت من گرفته بودی و اُوردی درِ خونهمون!»😋☺️
از جان گرفتن خاطره آن روز دل انگیز در این مسیر رؤیایی، صورتش به خندهای شیرین😁 گشوده شد و مثل اینکه نکتهای لطیف به خاطرش رسیده باشد، چشمانش به وجد آمد و گفت:
_«الهه! اون روز هم اربعین بود!»😍
و نمیدانم دریای دلش به چه هوایی طوفانی شد که نگاهش در فضای اربعین گم شد و با صدایی سراپا احساس، سر به زیر انداخت:
_«اون روز با اینکه دلم برات میلرزید و آرزوم بود که باهات ازدواج کنم، ولی باورم نمیشد دو سال دیگه تو ایام اربعین، با هم تو جاده کربلا باشیم!»😇😍
سپس سرش را بالا آورد، نگاهم کرد و چه نگاهی که از شورش احساسش، چشمانم به تپش افتاد💓☺️ و با من که نه، با معشوقش حسین (علیهالسلام) نجوا کرد:
_«من تو رو هم از امام حسین (علیهالسلام) دارم! اون روز تا شب پای تلویزیون نشسته بودم و فقط با امام حسین (علیهالسلام) دردِ دل میکردم! همش ده روز تا آخر ماه صفر مونده بود، ولی منم حسابی بیتاب شده بودم! بهش میگفتم به عشقت این ده روز هم تحمل میکنم، تو هم الهه رو برام نگه دار!»😍
و دیگر نتوانست چیزی بگوید که هر دو دستش را از پشت روی زمین عصا کرد، کمرش را کشید تا خستگی سنگینی کوله🎒 را در کند و چشم به سیل جمعیتی که در جاده سرازیر بودند، در سکوتی عمیق فرو رفت. نیمرخ صورتش زیر آفتاب ملایم بعد از ظهر و حالا بیشتر از تبلور عشقش به درخشش افتاده بود که از همین برق چشمانش، نکتهای دیگر به یادم آمد و با لبخندی ملایم یادآوری کردم:
_«پارسال شب یلدا که همه اومده بودن خونه ما، تلویزیون داشت مراسم پیاده روی اربعین رو نشون میداد. من همونجا فهمیدم که تو حسابی هوایی شدی!»☺️🙈
از هوشمندیام لبخندی زد و با نگاه مشتاقش منتظر شد تا ادامه دهم، ولی من هم باورم نمیشد که یک سال دیگر نه تنها شوهر شیعهام که حتی خودم هم در همین مسیر باشم که از روی تحیر سری تکان دادم و در برابر نگاه زیبایش زمزمه کردم:
_«مجید! باورت میشه؟!!!»😊
و دل مجید در میان گرد و غبار این جاده، مثل شیشه نازک شده بود که به همین یک جمله شکست و با صدایی شکستهتر شهادت داد:😍😢
_«به خدا باورم نمیشه الهه! پارسال وقتی تو تلویزیون میدیدم همه دارن میرن، با خودم میگفتم یعنی میشه منِ بی سر و پا هم یه روز برم؟!!!»😭
و حالا شده بود و به لطف پروردگار حدود پانزده کیلومتر از مسیر هشتاد کیلومتری 🌴🚶♂️نجف تا کربلا🌴🚶♂️ را پیموده و هنوز سه روز دیگر راه در پیش داشتیم. گاهی میترسیدم که خسته شوم و نتوانم باقی مسیر را با پای خودم بروم، ولی وقتی میدیدم چه بیماران بدحال و چه سالخوردگان ناتوانی به هر زحمتی خودشان را میکشند و #به_عشق_امام حسین (علیهالسلام) پیش میروند، دلم گرم میشد و تازه اینهمه غیر از خیل کثیری از زن✨ و کودک✨ و پیر✨ و جوانهایی✨ بودند که از مناطق دورتری مثل بصره آمده و به گفته مامان خدیجه #حدود_پانزده_روز پیاده میآمدند تا به کربلا برسند و چه عشقی بود این #عشق_کربلا!🌟💖
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
خوب گوش کن!👂👂👂👂
صدای قدم ها؛
صدای سایش کفش ها بر سینه جاده ها؛
کسی می گوید بیا!
چند روز است که در راهی و باز هم خسته نمی شوی.
چون تو خوب این صدا را می شناسی.
صدای حسین را که بی وقفه می گوید بیا بیا بیا…
#حب_الحسین_یجمعنا
#اربعین ✊
✅ @asheghaneruhollah
track 04 (2).mp3
18.09M
#حب_الحسین_یجمعنا
#رفیق کرب و بلا دعوتیست، پولی نسیت...
برات کرب و بلا چیست؟؟؟
یک دعاااای #حسین
نیابتا ز #حسن کربلا برو امسال
ببر سلام #حسن را به کربلای #حسین 💚✋
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
👌تک حماسی
👈پیشنهاد دانلود
#اربعین ✊
✅ @asheghaneruhollah
سیدرضا نریمانی - حب الحسین.mp3
16.29M
#حب_الحسین_یجمعنا
و جده خیر الانام
غیر حرم به علم سلام
ای کرم تو علی الدوام
من #اربعین کربلا میخوام
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
👌شوراحساسی
👈پیشنهاد دانلود
#اربعین ✊
✅ @asheghaneruhollah