🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اگر یه بیت شعر بودی؟ ارسال به خادم کانال برای اشتراک گذاری :@a_m_k_m_d ✅ @asheghaneruhollah
✍️خادم کانال حسینیه مجازی عاشقان روح الله ✍️
ایستادم به روی پنجه ی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و برمادر خورد...😭
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اگر یه بیت شعر بودی؟ ارسال به خادم کانال برای اشتراک گذاری :@a_m_k_m_d ✅ @asheghaneruhollah
hamid✍️
خسته ام چای نداری بدهی؟
لرزش سینی چشمان تو دیدن دارد
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اگر یه بیت شعر بودی؟ ارسال به خادم کانال برای اشتراک گذاری :@a_m_k_m_d ✅ @asheghaneruhollah
✍️raheleh
لطف حسین-علیه السلام- ما را تنها نمی گذارد
گر خلق وا گذارند، او وا نمی گذارد...
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اگر یه بیت شعر بودی؟ ارسال به خادم کانال برای اشتراک گذاری :@a_m_k_m_d ✅ @asheghaneruhollah
✍️majid
بدم، زشتم، خرابم، افتضاحم، نفرت انگیزم...
رفاقت با چنین دیوانه ای اعصاب می خواهد...
#سید_ابوالفضل_حسینی_نسب
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اگر یه بیت شعر بودی؟ ارسال به خادم کانال برای اشتراک گذاری :@a_m_k_m_d ✅ @asheghaneruhollah
✍️تنهاترین زائر
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد ؛
زندگی دردِ قشنگیست که جریان دارد..
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اگر یه بیت شعر بودی؟ ارسال به خادم کانال برای اشتراک گذاری :@a_m_k_m_d ✅ @asheghaneruhollah
✍️ali
المنة لله که در میکده باز است
اوضاع ردیف است فقط برق نداریم
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اگر یه بیت شعر بودی؟ ارسال به خادم کانال برای اشتراک گذاری :@a_m_k_m_d ✅ @asheghaneruhollah
✍️محمدی
شاید نجف رفتن برایت ساده باشد
مُردند خیلی ها ولی در آرزویش
از بس اُبهَّت دارد ایوان طلایش
لکنت زبانمیگیرد آدم روبرویش
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اگر یه بیت شعر بودی؟ ارسال به خادم کانال برای اشتراک گذاری :@a_m_k_m_d ✅ @asheghaneruhollah
✍️راحله
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است ؟!
✍Ali Soleimani
در تقلایِ عبادت غافل از مقصد شدیم
از سفر واداشت ما را توشه سنگینِ ما
✍Mohsen
هرکه نان از عمل خویش خورد
منت از حاتم طایی نکشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ترفندهای تَکراری همتی
+برنامهتون برای اشتغال چیه؟
_حجاب زنان!
🎥حتما_ببینید چه کسانی از وضعیت خودساخته بهره برداری سیاسی میکنند!🧐
این جماعت منافق چون چیزی در چنته ندارند و سرتاپایشان سابقه خراب است ، به جای ارائه برنامه و کارنامه به مردم فقط دوقطبی حجاب و زن را برسر چوب میکنند!
غافل از اینکه این حقه ها نخ نما شده است؛
اولویت کنونی مردم اقصاد و معیشت است و با تلقین های دروغین تغییر نمیکند!
#نه_به_دوقطبی_سازی_فرهنگی
#اولویت_اول_معیشت_است
#انتخابات
نه_به_گزینه_مورد_حمایت_دشمن
💠 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آتیش و مدینه مادرم
یاد یه سه ساله دخترم
بین شعله کل خاطرم سوخت...😭
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🏴عزاداری ایام شهادت #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
❤️همزمان باسالگرد شهدای مدافع حرم شهید جواد محمدی و شهید مهدی اسحاقیان
👈به کلام:
حجت الاسلام #علی_صباغی
🎤به نفس:
کربلایی #سعید_سلیمانی
📆امشب ، چهارشنبه12 خرداد ماه 1400
بعد از نماز مغرب و عشاء
🚩اصفهان،درچه،خیابان شریعتی،کوی 11 رئوف منزل برادر ابراهیم امان الهی
😘دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #چهل_وسوم
پشت لباس عروسم،
سوغات عباس را در جعبهای پنهان ڪرده بودم و حالا همین نارنجڪ میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.شیشه آب و نان خشڪ و نارنجڪ را در ساڪ ڪوچڪ دستیام پنهان ڪردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد ڪه با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
در گرمای نیمه شب تابستان آمرلی،
تنم ازترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود ڪه خودم را به خدا سپردم و از خلوتخانه دل ڪندم. تاریڪی شهری ڪه
پس از هشتادروز جنگ، یڪچراغ روشن به ستونهایش نمانده و تل ی از خاڪ و خاڪستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از امام مجتبی﴿؏﴾ تمنا میڪردم به اینهمه تنهاییام رحم ڪند. با هر قدم حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد ڪه دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی عشقم یڪتنه از شهر خارج میشدم.هیچڪس در سڪوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سڪوت از هر صدایی ترسناڪتر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیڪی آمرلی رسیده بودند، چرا ردی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه جاسوسان داعش باشد.
از شهر ڪه خارج شدم
نور اندڪ موبایل حریف ظلمات محض دشتهای ڪشاورزی نمیشد ڪه مثل ڪودڪی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میڪردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سڪوت شب دیده میشد. وحشت این تاریڪی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست ڪسی به فریادم برسد ڪه خدا باآرامش آوای اذان صبح دست دلم را گرفت.
در نور موبایل زیر پایم را
پاییدم و باقامتی ڪه ازغصه زنده ماندن حیدر دراین تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به نماز ایستادم.میترسیدم تا خانه را پیدا ڪنم حیدر از دستم رفته باشد ڪه نمازم را به سرعت تمام ڪردم و با وحشتی ڪه پاپیچم شده بود،دوباره در تاریڪی مسیر فرو رفتم.پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت ڪه در تاریڪ و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
حالا بین من و حیدر
تنها همین دیوار سیمانی مانده و عشقم در حصار همین خانه بود ڪه قدمهایم
بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میڪردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه ڪشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد ڪه صدایی غریبه قلبم را شڪافت :
_بلاخره باپای خودت اومدی!
تمام تن و بدنم در هم شڪست، وحشتزده چرخیدم و ازآنچه دیدم سقف اتاق بر سرم ڪوبیده شد. عدنان ڪنار دیوار روی زمین نشسته بود، یڪ دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش...
ادامه دارد ...
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
#پیشنهاد_به_دوستان
✅ @asheghaneruhollah
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #چهل_وچهارم
با دست دیگرش اسلحه را
سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریڪی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی شیطانی به رویم میخندید.دیگر نه ڪابوسی بود ڪه امید بیداری بڪشم و نه حیدری ڪه نجاتم دهد،
خارج از شهر در این دشت
با عدنان در یڪ خانه گرفتار شده و صدایم به ڪسی نمیرسید. پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرارڪنم ڪه با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار گلوله جیغم را در گلو خفه ڪرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نڪنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را ڪشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه تهدیدم ڪرد :
_یه بار دیگه جیغ بزنی میڪُشمت!
از نگاه نحسش نجاست میچڪید
و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند ڪه نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میڪشیدم تا فرار ڪنم و در این زندان راه فراری نبود ڪه پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد
و رمقی برای حرڪت نداشت ڪه تڪیه به دیوار به اشڪم خندید و طعنه زد :
_خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فڪر نمیڪردم انقدر زود برسی!
باهمان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم ڪشید :
_با غنیمت پسرعموت ڪاری ڪردم ڪه خودت بیای پیشم!
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود ڪه لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید ڪه با صدای بلند خندید و اشڪم را به ریشخند گرفت :
_پس پسرعموت ڪجاست بیاد نجاتت بده؟
به هوای حضور حیدر
اینهمه وحشت را تحمل ڪرده بودم و حالا در دهان این بعثی بودم ڪه نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :
_زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط داعش راهی نیس!
همانطور که روی زمین بود،
بدن ڪثیفش را ڪمی جلوتر ڪشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید ڪه رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید ڪه نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و مرگ فاصلهای نبود. دسته اسلحه را روی زمین عصا میڪرد تا بتواند خودش را جلو بڪشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تڪان نخورم. همانطور ڪه جلو میآمد،
با نگاه جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میڪرد و چشمش به ساڪم افتاد ڪه سر به سر حال خرابم گذاشت :
_واسه پسرعموت چی اوردی؟
و با همان جانی ڪه به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش ڪرده بود ڪه دوباره خندید و مسخره ڪرد :
_مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟
صورت تیرهاش از شدت خونریزی
زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخیمیزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یڪ قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد ڪه مستقیم نگاهم ڪرد و حرفی زد ڪه دنیا روی سرم خراب شد :
_پسرعموت رو خودم سر بریدم!
احساس کردم حنجرهام بریده شد ڪه
نفسهایم به خسخس افتاد.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
#پیشنهاد_به_دوستان
✅ @asheghaneruhollah
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #چهل_وپنجم
نفسهایم به خسخس افتاد
و دیگر نه نفس ڪه جانم ازگلو بالا آمد.
اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند ڪند ڪه از درد سرشانه صورتش درهم رفت و عربده ڪشید. چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و ڪابوس سربریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود ڪه دستم را داخل ساڪ بردم.
من با حیدر عهد بسته بودم
مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم ڪه نارنجڪ را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این نارنجڪ را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود ڪه صدای انفجاری تنم را تڪان داد. عدنان وحشتزده روی ڪمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجڪ را از ساڪ بیرون ڪشیدم.
انگار باران خمپاره و گلوله
بر سر منطقه میبارید ڪه زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میڪرد تڪان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد،
لحن نگران حیدر و دلشوره های عمو، غیرتشان برای من میتپید و حالا همه شهید شده بودند ڪه انگشتم به سمت ضامن نارنجڪ رفت و زیر لب اشهدم را خواندم. چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را میدیدم ڪه دستم روی ضامن لرزید
و فریاد عدنان پلڪم را پاره ڪرد.
خودش را روی زمین میڪشید و با چشمانی ڪه از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میڪرد :
_برو اون پشت! زود باش!
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار نارنجڪ از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده ڪه اینهمه وحشت ڪرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بڪشد ڪه با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :
_برو پشت اون بشڪهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم ڪنم!
قدمهایم قوت نداشت،
دیوارهای سیمانی خانه هرلحظه ازموج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرونخانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد. نارنجڪ را با هر دو دستم پنهان ڪرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را ڪشید و نعره زد :
_میری یا بزنم؟
و دیوار ڪنار سرم را با گلولهای ڪوبید ڪه از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میڪرد تا پنهان شوم. ڪنج اتاق چند بشڪه خالی آب بود و باید فرار میڪردم ڪه بدن لرزانم را روی زمین میڪشیدم تا پشت بشڪهها رسیدم و هنوز ڪامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساڪم هنوز ڪناردیوار
مانده و میترسیدم از همان ساڪ به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجڪ میتوانست نجاتم دهد. با یڪ دست نارنجڪ و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
#پیشنهاد_به_دوستان
✅ @asheghaneruhollah
۵ قسمت دیگر تا پایان رمان 👆
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
.
وقت آن آمده تا بیعت خود تازه کنیم
#انتخابات۱۴۰۰
#حضرت_روح_الله
.
حسین جان
سالها گریه به تو جرم تلقی میشد
روضه هرشب ما برکت روح الله است
سالروز رحلت رهبر کبیر انقلاب امام خمینی تسلیت باد...
#عاشقان_حضرت_روح_الله
°°°
جوانے عکس خودش را
نزد #امام_خمینی (ره) فرستاد
و گفت: آقاجان ؛
یک نصیحتے برای دنیا وآخرت
به من کنید تا برایم کافی باشد،
حضرت امام(ره) نوشت :
« اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون »
ما مال خدائیم
آدم مالِ کسے را
صرف دیگری نمی کند ...
#عاشقان_حضرت_روح_الله
✅ @asheghaneruhollah
فرق است میان «به برخی که احراز صلاحیت نشدند #جفا شد»
با
«به برخی جفا شد که احراز صلاحیت نشدند»
رهبر معظم انقلاب جفای صورت گرفته را به *بعد از فرایند* احراز صلاحیت ها اطلاق کردند نه در بررسی صلاحیتها
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️