eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
597 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸اعمال روز غدیر/صفحه دوم🌸 📣 با مطالعه متن بالا هم خودمان با آداب عید غدیر آشنا شویم و هم با ارسال آن به دیگران در ثواب بزرگداشت آن شریک باشیم. 👈هر نفر حداقل برای یک نفر👉 ✅ @asheghaneruhollah
💢غدیرخم و ظهر عاشورا اگر مردم و خواص در روز غدیر بر عهد خود می ماندند مسیر تاریخ از عبور نمیکرد ✋من غدیری ام 👇 ✅ @asheghaneruhollah
‼️‼️‼️ ✅پیشنهاد دانلود تقدیم به همه ی دوستداران ولایت🌹 ده شب مرحوم سلطان الواعظین شیرازی، با دو نفر از علمای اهل سنت 👈دوستان حجم فایل های صوتی بسیار کمه و واقعا زیبا و دلنشینه ❌حیفه گوش ندهید شیعه باید از امامش دفاع کند @asheghaneruhollah
‌🔴 مجلس تنها از یک پاسخ روحانی به پنج سوال قانع شد! ‌ 🔴 نمایندگان مجلس از چهار پاسخ‌ رییس‌جمهور درباره ، ، و قانع نشدند و تنها یک پاسخ رییس‌جمهور به برای مجلس قانع‌کننده بود. ‌ ‌🔴بدین ترتیب این سوالات برای بررسی به قوه قضاییه ارسال می‌شوند. ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 0⃣9⃣ در اتاقم را مح
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 1⃣9⃣ هیچ وقت.. اگر هم می خواستم،‌ خدایِ‌ این آدمها بخیل بود.. حوصله ایی برای پاسخگویی نبود، ‌پس گوشی را قطع کردم.. چندین بار گوشیم زنگ خورد. عثمان بود. جواب ندادم.. ناگهان صدایی عجیب در حیاط پیچید.. صوت داشت.. آهنگ داشت.. چیزی شبیه به کلماتِ‌ سجاده نشینِ مادر.. انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام.. درد به معده و سرم هجوم آورد.. حالم خوب نبود و انگار قصد برتر شدن داشت.. کاش گوش هایم نمی شنید.. منبعِ‌ این صداها از کدام طرف بود؟؟ بی حس و حال، جمع شده در معده، رویِ‌یکی از پله ها نشستم. یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت. شیرِ آبِ‌کنارش را باز کرد.. آّب با فشار و رنگی زرد از آن خارج شد.. مرد چه میکرد؟؟ یعنی وضو بود؟؟ اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمی دادند.. روبه رویم ایستاد : " خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه؟ " مزحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من.. مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست؟ پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد : " مشتی.. این فارسی بلد نیست.. حالا مجبوری الان نماز بخوونی؟؟ برو خونه بخوون.." مرد سری تکان داد : " نمازو باید اول وقت خووند.." پسر جوان سر از تاسف تکان داد.. یعنی مسلمان نبود؟ دختری جوان از خانه خارج شد : " مشتی قبله اینوره.. سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود.. اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز.. " پیرمرد تشکری پر محبت کرد : " ممنون دخترم.. ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی... " دختر ایستاد : " نه ظاهرا از اهل سنت هستن.. اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت.. نه مثه ما نماز خووند.. مهرم نداشت.." پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت. چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک در گوشه ایی از باغ ایستاد. سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد.. نماز خواند.. تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت.. سجده رفت.. اما به روی سنگ.. خدای این مردمان در این سنگ خلاصه میشد؟؟ چقدر حقیر.. صدای گوشی بلند شد.. اینبار یان بود: " دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله ؟؟ اون دیوونه که گذاشت رفت " برای کنترل درد معده نفسهایی عمیق کشیدم. صدایش نگران شد : " سارا حالت خوبه؟ " نه.. خوب نبود.. سکوت کردم "سارا.. ما با هم دوستیم.. پس بگو چی شده.. مشکل کجاست.. حال مادر چطوره؟؟ " چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ‌ کارگر بود " از اینجا بدم میاد.." باز هم صدایش نرم شد و حرفهایش پر آرامش ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 1⃣9⃣ هیچ وقت.. اگر
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 2⃣9⃣ حرفهای آن روزِ یان، آرامشی صوری به وجودم تزریق کرد و قول داد تا برایِ‌ پیدا کردنِ‌ پرستاری مطمئن محضه نگهداری از مادر و انجام کارهای خانه با آن دوستِ‌ ایرانی اش هماهنگ کند. عصر برای تسویه حساب و جمع آوری وسایلم به هتل رفتم و با تاریک شدن هوا باز هم آن صوتِ عربی را از منبعی نامشخص شنیدم.. انگار حالا باید به شنیدنِ‌ چند وعده یِ این نوایِ مسلمان خیز عادت میکردم. وقتی به خانه رسیدم کارها تمام شده بود و پیرزنی چادر مشکی پوش، نشسته روی یکی از آن مبلهای چوبی با روکشِ قرمز و قدیمی اش انتظارم را می کشید. گوشیم زنگ خورد، یان بود. می خواستم اطلاع دهم که دوستش، پیرزنی مهربان و قابل اعتماد را برای کمک و پرستاری از مادر، روانه خانه مان کرده. من در تمام عمر از زنانی با این شمایل فراری بودم حالا باید یکی شان را در دیدار روزانه ام تحمل میکردم؟ و مزحکترین ایده ی ممکن، اعتماد به یک ایرانی.. چاره ایی نبود.. من اینجا کسی را نمی شناختم.. پس باید به یان و انتخابِ دوستِ ایرانی اش اعتماد می کردم.. مدتی گذشت.. مادر همان زنِ بی زبانِ چند ماه اخیر بود و فقط گاهی با پیرزن پرستار چای میخورد و به خاطراته زنانه اش گوش میداد.. و من متنفر از عطر چای به اتاقم پناه میبرم. اتاقی به سکوت نشسته با پنجره هایی رو به باغ.. در این چند وقت از ترسِ خویِ جنگ طلبی مسسلمانان ایرانی پای از خانه بیرون نگذاشتم و دلم پر می کشید برای میله های سرد رودخانه.. خاطرات دانیال.. عطر قهوه.. شیشه ی باران خورده و عریضِ‌ کافه ی محلِ کارِ عثمان.. اینجا فقط عطرِ‌ نانِ‌ گرم بود و چایِ‌ مسلمان طلب.. گاهی هم پچ پچ کلاغ های پاییز زده در لابه لای شاخ و برگِ درختان باغ.. اینجا بارانش عطر خاک داشت، دلیلش را نمیدانم اما به دلم می نشست.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب بیست وهشتم :#شهید_حسن_باقری ⤴️نماز اول وقت 🔻14 روز مانده به #محرم 🔺2 روز مانده به #غدیر ✅ @asheghaneruhollah
🔺2 روز مانده به #عید_غدیر ✨خبر آمد؛ خبری در راه است... ❤️عید مولایم علی(ع) در راه است.. ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 🎬 بسیار زیبا و دیدنی❣ 🎤 باصدای 💥اسمت زیبا و دلنشین 💐ازدستش ندهید من غدیری ام👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah