🐛🐝زنبور کوچولو و کرم ابریشم🐝🐛
یکی بودیکی نبود ، در یک روز آفتابی قشنگ در یک جنگل زیبا و سرسبز خورشید خانم مشغول تابیدن به گل های رنگارنگ و زیبا بود ، گلهای تازه از خواب بیدارشده بودن و چشم به زنبور کوچولو دوخته بودن که بالای سرشون داشت پرواز میکرد.
زنبور درمیان گلها میچرخید و با شادی میگفت:
” سلام، سلام گلهای زیبای مهربان. من دوست شما هستم، من زنبورم. زنبور کوچولو، دوست همه موجودات خوب. دوست همه موجودات مهربان!”
گلها هم با شادی به زنبور کوچولو سلام میکردن. همه چیز در آن صبح، خیلی خوب آغاز شده بود.
اما ناگهان زنبور کوچولو متوجه چیز عجیبی شد. اول کمی ترسید و خواست فرار کنه. اما دید که ترسیدن و فرار کردن از چیزی که نمیشناسه، بدترین کاریه که میتونه انجام بده و به همین خاطر جلوتر رفت.
وقتی که به آن چیز عجیب رسید، با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و گفت:
” چقدر ترسیدم! فکر میکردم که تو موجود خطرناکی هستی. شنیده بودم که کرمهایی در این اطراف زندگی میکنن، اما تا به حال هیچ کدوم از شما رو ندیده بودم.”
هنوز حرفهای زنبور کوچولو تمام نشده بود که کرم با صدای بلند شروع به گریه کرد.
زنبور کوچولو که علت گریه کرم رو نمیدونست، با تعجب به او نگاه کرد. کرم درحالی که گریه میکرد، گفت:
“نه، خنده تو به خاطر چیز دیگه ایه، تو هم مثل دیگران میخواهی کرمها را مسخره کنی.”
زنبور کوچولو گفت:
” این چه حرفیه که میزنی؟ من اصلاً قصد مسخره کردن تو رو نداشتم. خنده من به خاطر ترسیدن خودمه. من و تو میتونیم دوستان خیلی خوبی برای هم باشیم. ما خیلی چیزها میتونیم برای هم تعریف کنیم. مثلاً من برات از پرواز حرف میزنم و تو برام از برگ درختان و این که کرمها چطوری زندگی میکنن، تعریف میکنی.”
در همین موقع، حشرههای دیگری نیز از راه رسیدن. آنها کرم رو مسخره کردن. هرکس چیزی میگفت و بعد بقیه با صدای بلند میخندیدن.
سوسک گفت:
” نگاه کنید، این همون حشرهایه که دست و پا نداره و روی زمین میخزه !”
کفشدوزک گفت:
” بله، او ن هیچ وقت نمیتونه پرواز کنه!”
مورچه پرنده گفت:
“او تا آخر عمرش پرواز نمیکنه و اگر ازش بپرسی که دنیا چه جور جائیه ، فکر میکنه که دنیا همان جای تاریک زیر زمینه !”
زنبور کوچولو سعی کرد به حشرههای دیگه بفهمونه که مسخره کردن دیگران کار درستی نیست، اما سعی او بی فایده بود.
پس از رفتن حشرهها، کرم باز هم شروع به گریه کرد و گفت:
“دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم. این قدر حشرهها، کرمها را مسخره کردن که آنها مجبور شدن از اینجا برون. اما من نتونستم جنگلی رو که دوست دارم ترک کنم. من دلم نمیخواد از اینجا برم.”
و همچنان گریه کرد.
زنبور کوچولو سعی کرد دوست خود رو آروم کنه:
“نه، تو اشتباه میکنی. همه حشرهها بدجنس نیستن. اونایی که دیگران رو مسخره میکنن ، رفتار زشت و نادرستی رو انجام میدن.”
انگار که کرم نمیخواست و یا نمیتونست حرفهای زنبور کوچولو رو قبول کنه. چون راه خود رو در پیش گرفت و کوشید تا از تنه درختی بالا بره. وقتی که به بالای درخت رسید، فریاد زد:
” زنبور کوچولو، تو بهتر است بروی. من اینقدر اینجا میمانم تا حشرهها فراموش کنن که در این جنگل کرم هائیی هم زندگی میکردن. خداحافظ دوست خوب من. برو و فراموش کن که روزی با کرم کوچکی آشنا شده بودی.”
زنبور کوچولو راه خود را در پیش گرفت و از آنجا دور شد. آرزو میکرد که کرم او نو صدا بزنه تا برگرده. اما کرم، تنها به دور شدن او خیره مانده بود.
روزها گذشت، اما زنبور کوچولو هیچ وقت کرم رو از یاد نبرد.
بهار سال بعد، زنبور کوچولو مثل همیشه از میان گلها پرواز میکرد که ناگهان شنید کسی اونو صدا می زنه :
” زنبور کوچولو، آهای زنبور کوچولو! ”
زنبور کوچولو سرشو بلند کرد و پروانه قشنگی رو دید. از پروانه پرسید:
” شما، منو از کجا میشناسی ؟”
پروانه خندهای کرد و گفت:
” فکر نمیکردم دوست قدیمیات را به این زودی فراموش کرده باشی. زنبور کوچولو، من همان کرم کوچکی هستم که روزی حشرهها مسخرهام میکردن و حالا میتونم به هرجا که بخواهم پرواز کنم. ما کرمهای ابریشم پس از مدتی تبدیل به پروانه میشیم.”
بعد پروانه با خوشحالی گفت:
“تو بهترین دوست من هستی. چون موقعی که همه منو مسخره میکردن، تو نخواستی مثل دیگران منو مسخره کنی و به من بخندی. حالا میتونم به همه بگم که چه دوست خوبی دارم.”
زنبور کوچولو با شادی لبخندی زد و از پروانه تشکر کرد.
او در این آرزو بود کهای کاش کسانی که آن روز کرم بیچاره را مسخره کرده بودن، پرواز پروانه را میدیدن.
#قصه_متنی
💕
🐝💕
╲\╭┓
╭ 🐛💕
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*اِبی* رو همه شناختند امّا...!؟
_*۱۶ آذر* روز دانشجو گرامی باد.
_ *۱۶ آذر* سالگرد شهید مدافع حرم روح الله صحرایی.
#حتما_ببینید
#روز_دانشجو
#شهید_روح_الله_صحرایی
✅ کاری از بسیج دانشجویی دانشکده علوم قرآنی آمل
@asheghanvlaiat
سه شنبه ها مهمان حضرت سجاد و حضرت باقر وحضرت صادقیم
سه شنبه ها با یاد حضرت عشق مهدی زهرا به سر بریم
گرچه محرومیم از بقیع وجمکران
از راه دور سلام دهیم محضرشان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#السلام_علیک_یاعلی_بن_الحسین❣
#السلام_علیک_یامحمدبن_علی ❣
#السلام_علیک_یاجعفربن_محمد❣
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان❣
🔰در این روز عزیز در صورت امکان
قرائت زیارت ائمه در روز سه شنبه و زیارت ال یس نوری است برای زندگیمان☀️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#سه_شنبه_های_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌤
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
برای سلامتی و تعجیل در فرج
#سه_شنبه_های_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌤
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
CQACAgQAAxkBAAEXG7xfzQ00Z3oInyv63bzkFUUnH-hdBgAC6wcAAj62WFK1jhL4iUiNOx4E.mp3
زمان:
حجم:
6.55M
#صوتمهدوی 🔔
✨اَگر اهلِ هیئٺ و روضه و خلوٺ ،
سحر و ... هستی،
"اما در رابطهی تو و امام زمانٺ،
این چند تا نڪته وجود داره..! "
👤 #استادشجاعی
👤 #استادرائفیپور
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌺سلسله مباحث سلوک خانوادگی در سبک زندگی فاطمه🌺
🎀ازدواج مقدس🎀
ازدواج یکی از مستحبات بسیار موکد اسلام است،و احادیث بسیاری از حضرت رسول اکرم و اهل بیت مکرم آن حضرت علیهم السلام،در رابطه با ترغیب و تشویق به ازدواج و انتقاد و مذمت از ترک ازدواج صادر شده است.
ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) الگویی جامع و کاربردی برای ازدواج و تشکیل زندگی مشترک توسط زوج های جوان است.
برخی ازآموزه های اخلاقی و رفتاری این از دواج مقدس:
🍀اولین اصل اساسی کفو و همتا بودن دوزوج است.
🍀معیار گزینش داماد در نظر رسول مکرم اسلام،ایمان،تقوا و معنویت بود،نه ثروت،مقام و شهرت.
🍀میزان مهریه،اندک و متناسب با شرایط مالی داماد بود.
🍀در تهیه جهیزیه،به ضروری ترین و ابتدایی ترین وسایل زندگی در آن عصر بسنده شد و منش پیامبر بر ساده زیستی استوار بود.
🍀پدر عروس از تحمیل هرگونه مخارج اضافی بر داماد پرهیز داشت.
🍀داماد نیز نه تنها از کمی جهیزیه،گلایه نداشت،بلکه به جهت روحیه قناعت خود،آن را کافی می دانست.
🍀مراسم اجرای خطبه عقد،در مکان مقدس مسجد و در جمع مسلمان ها انجام شد.
🍀وقتی داماد ابراز تمایل کرد تا همسرش را به خانه ببرد،پدر عروس بدون درنگ موافقت فرمود،و دستور انجام مراسم عروسی را به دور از تشریفات زائد و خرافی،صادر کرد.
🍀برای مهمانی عروسی ،سعد یکی از سران مدینه،گوسفندی هدیه داد که با گوشت آن برای ولیمه عروسی غذا تهیه کردند.
🍀افراد به خصوصی در مراسم عروسی دعوت نشدند،بلکه حضرت علی علیه السلام گروهی از مردم مدینه را اعم از فقیر و غنی دعوت کرد و همه آمدند و غذا خوردند و رفتند.
🍀🍀آشنایی با معیارها و شیوه صحیح همسر گزینی و آداب بایسته ازدواج،اقدام بموقع و تسهیل در امر ازدواج فرزندان،وصلت با خانواده
های متدین و نجیب، برگزاری مراسم عقد و عروسی غیر تجملاتی ، تعیین مهریه سبک ، تهیه جهیزیه از تولیدات داخلی متناسب با شئون اسلامی از جمله مصادیق یک ازدواج مقدس و الهی است.🍀🍀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌹@asheghanvlaiat🌹🍃
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «قیام کننده»
❓ چرا حضرت مهدی علیهالسلام به نامی که از ماده «قیام» گرفته شده خوانده میشوند؟
👤 شهید #مطهری
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🐰🥕خرگوش مهربان و سوپ هویج🥕🐰
قصه ای درباره مهربانی و نتیجه مهربان بودن
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی میکرد .
یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد .
خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد .
او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان ، بچههایم گرسنه هستند. ممکن است یکی از هویجهایت را به من بدهی؟”
خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد . موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود.
سپس خرگوش به خانم خوک رسید. خانم خوک به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان، داشتم به بازار میرفتم تا برای بچههایم هویج بخرم، خیلی خسته شدهام و هنوز هم به بازار نرسیدهام . ممکن است یکی از هویجهایت را به من بدهی ؟ ”
خرگوش یکی دیگر از هویجهایش را به خانم خوک داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود .
اینبار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان، آیا تو میدانی که هویج برای بینایی چشم مفید است؟ آیا یکی از هویجهایت را به من می دهی؟ ”
خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویجها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت .
او از جلو خانهی مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت :
“خرگوش مهربان، زمستان در راه است. چند روز دیگر جوجههایم به دنیا میآیند و من هنوز هیچ لباسی برایشان آماده نکرده ام . ممکن است این هویج را به من بدهی ؟ اگر روی تخم هایم بنشینم حتما جوجه های بیشتری به دنیا خواهم آور”.
خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد .
آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید . هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با خود فکر میکرد که برای ناهار چه غذایی بپزد، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد .
خرگوش مهربان پرسید : “چه کسی پشت در است ؟”
صدایی شنید، “سلام، ما هستیم، آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی، مرغی خانم ”
خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد. آنها گفتند :
“امروز تو هویجهایت را به ما دادی . ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم”.
خرگوش که خیلی خوشحال شده بود، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید :
قصه-کودکانه“چه غذایی پخته اید ؟”
همه با هم گفتند : ” سوپ هویج ”
سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند.
#قصه_متنی
🥕
🐰🥕
╲\╭┓
╭ 🐰🥕
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
چهارشنبه ها مهمان چهار نور الهی
حضرت موسی ورضا وجواد وهادی
حالا که دوریم از کاظمین و مشهد وسامرا
از راه دور عرض ادب میکنیم ما
#السلام_علیک_یاموسی_بن_جعفر❣
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی❣
#السلام_علیک_یامحمد_بن_علی❣
#_السلام_علیک_یاعلی_بن_محمد❣
💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌
#چهارشنبههایرضوی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃