eitaa logo
❤عاشقان ولایت❤
79 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
145 فایل
خواهران مسجد امام حسن مجتبی‌(علیه‌السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید ۳روز تا بی مادری سیلی محکم او چشم مرا تار نمود مادر از من دو سه تا سیلی محکم تر خورد 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
‍ ‍ 🐵🗯 بچه میمون‏ ها در مزرعه🗯🐵 توی مزرعه همیشه کار زیاد بود. اِریک و اّندی داشتند کاه‏ های انبار را مرتب می‌کردند. ناگهان متوجه شدند که چیزهایی توی هوا وول می‌خورند؛ چیزهایی شبیه توپ‏ های گرد زرد روشن مثل خورشید. اریک گفت: «این‌ها حباب‌اند!» پسرها به حباب‏ ها خیره شدند. بعد صدای خش‌خش چیزی را گوشه‌ی انبار شنیدند. ناگهان یک دست و دو تا گوش و یک دماغ از پشت کاه‌ها بیرون آمد. و همه جا پر از حباب شد. اندی گفت: «اون چیه؟» اریک گفت: «نگاه کن! یکی دیگه هم اونجاست! شبیه بچه میمون‏ هایی‏ اند که مادربزرگ توی قصه‏ هاش تعریف می‌کرد!» اندی گفت: «مگه ممکنه. بچه میمون‏ ها که وجود ندارند!» یک بچه میمون پرید پشت خرگوش مزرعه؛ لوپی.  لوپی فکر کرد بچه میمون‏ ها خیلی بامزه‌اند. یک بچه میمون دیگر هم تخم‌مرغ‌ها را برداشت و شروع کرد به شعبده‌بازی. جوجه‌ها با تعجب به بچه میمون نگاه می‌کردند. اریک که باورش نمی‌شد، گفت: «وااای! پس بچه میمونا وجود دارند و واقعاً هم شیطون هستند.» اندی خندید و گفت: «و همیشه هم حباب درست می‌کنند!» حباب‏های بچه میمون‌ها به آسمان پرواز می‌کرد.  اندی گفت: «بیرون را نگاه کن، پدر اونجاست! اگه بچه میمون‌ها را ببیند، نمی‌گذارد نگه‌شان داریم.» اریک و اندی بچه میمون‌ها را بغل کردند. اندی گفت: «بیا پشت تراکتور قایم بشیم!» اریک و اندی و بچه میمون‏ها ساکت ماندند و صدای پدر را شنیدند. -«پسرها! شما اونجایید؟ این حباب‌ها از کجا اومده؟» پدر که دید خبری از پسرها نیست، رفت؛ اما بچه میمون‌ها انگار ناراحت بودند. اندی گفت: «فکر می‌کنی دلشان برای مادرشان تنگ شده؟» اریک آه کشید و گفت: «شاید؛ اما ما که نمی‏ دونیم مادرشان کجاست. بیا حمام ‏شان کنیم. آن‌ها آب بازی را دوست دارند!» بچه میمون‌ها با خوش‌حالی پریدند توی آب.  اندی چند تا شکلات از جیبش در آورد و گفت: «گرسنه‌اید؟ می‌خواهید یه چیزی بخورید؟» بچه میمونی شکلک درآورد و شکلات را پس زد. اریک صابون را برداشت و گفت: «بیا، می‏خوام تمیزت کنم!» ناگهان بچه میمون صابون را گاز زد. اریک گفت: «وای، صابون بی‌مزه است، حالت را به هم می‏زند!» بعد از اینکه بچه میمون‌ها حسابی بازی کردند و همه جا را به هم ریختند، وقت استراحت رسید. بچه میمون‌ها باید به رختخواب می‌رفتند. اریک و اندی یک جعبه‌ی مقوایی را پر از کاه کردند. اریک چند تا تکه صابون برید و توی جعبه گذاشت تا بچه میمون‌ها گاز بزنند و گفت: «این صابون‌ها مال شماست، چون شما صابون خیلی دوست دارید. بچه میمون‌های کوچولو، خوب بخوابید!» ناگهان... وووهووو! پسرها از طرف جنگل صدای جیغ وحشتناکی را شنیدند. اریک حس کرد قلبش مثل طبل می‏زند. بچه میمون‌ها از جعبه بیرون پریدند و فرار کردند. اندی فریاد زد: «برگردید، خطرناکه!» اما بچه میمون‏ها گوش ندادند. با سرعت هر چه تمام ‏تر با پاهای کوچولویشان به سمت جنگل دویدند.  پسرها دنبال بچه میمون‌ها دویدند. ناگهان بچه میمون‌ها ایستادند. چی دیده بودند؟ صدای وحشتناک دوباره همه جا پخش شد: ووووهوووو! اندی گفت: «صدا از اون درخت میاد!» بچه میمون‌ها از شاخه‌های یک درخت بلند بالا رفتند و میان برگ‏ها ناپدید شدند. اندی فریاد زد: «اوه، نه!» یک حباب بزرگ از میان شاخه‌ها بیرون آمد. اریک گفت: «فکر می‌کنم خانه‌شان را پیدا کردند، مادرشان را هم همین طور...» دو بچه میمون با هیجان به بالا خیره شده بودند. درحالی‌که مادرشان آرام و با دقت از درخت پایین می‌آمد. بچه میمون‏ ها به مادر چسبیده بودند. مادر دستش را به طرف اریک برد. اریک هم آرام دست مادر را گرفت و به اندی گفت: «فکر کنم می‌خواهد تشکر کند.» اما اندی نگران بود و گفت: «باز هم می‏تونیم با آن‌ها بازی کنیم؟» انگار بچه میمون‌ها منظور اندی را فهمیده بودند. نفس عمیق کشیدند و لپ‏هایشان را پر از باد کردند و پالاپ، پالاپ، پالاپ... به طرف پسرها حباب فرستادند. حباب‏ها شکل قلب بودند. اریک خوش‌حال شد و گفت: «پس شما هم موافقید؟ ما می‏تونیم برگردیم و با شما بازی کنیم!» اندی گفت: « قول می‌دهیم یک عالمه صابون هم بیاریم!» 🐵 🗯🐵🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹❣ 💠پسر فاطمه 🍃اعتقادم آن است که غریب‌ها را خدا دوست دارد. نمی‌دانم چه سرّی در غربت نهفته که وقتی روزگار کسی رنگ غربت می‌گیرد خدا به او نزدیک‌تر می‌شود. غربت، ریاضتی است برای خودش. تاب آوردن این ریاضت، کار هر کسی نیست. غریب‌ها راهشان به خدا نزدیک‌تر است؛ ولی کارشان هم سخت‌تر. غریب باشی و اهل گلایه به خدا نباشی، هنر می‌خواهد. 🌹مادرت غریب بود. در میان دشمنان نه، در میان کسانی که مدّعی دوستی بودند. غربتش در باور غریب‌های عالم نمی‌گنجد. آنها وقتی مادر تو را دیدند، غربتشان را فراموش کردند. ⚘داشتم با خودم فکر می‌کردم که محبّت خدا به مادرت کجا خودش را نشان می‌دهد؟ مگر خدا غریب‌ها را دوست ندارد؟ اگر آری، به گمانم روزی باید فاطمه از غربت بیرون بیاید. فاطمه هنوز هم غریب است؛ حتّی در میان دوستان. 🌷با این سؤال، دست و پنچه نرم می‌کردم که برق پاسخی در سرم جست و دلم آرام شد. حرف تو یادم آمد که گفتی: در دختر رسول خدا برای من الگوی نیکویی است. 🌺تو وقتی بیایی عالم همه در برابرت تعظیم می‌کنند آسمان دست به سینه در برابرت می‌ایستد اهل آسمان و اهل زمین، همه برده‌ات می‌شوند و تو آن روز هم فریاد می‌زنی که فاطمه الگوی من است. وقت آمدن تو نقطۀ پایان غربت فاطمه است. تو فاطمه را برای همه فریاد خواهی زد. خدا فاطمه را دوست دارد. 💖روزت بخیر پسر فاطمه! 🌷اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج🌷 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
💳 صدقه اول ماه فراموش نشود 💳 💎 در کتاب مکیال المکارم از وظایف ما نسبت به امام عصر در وظیفه شماره ۲۳ و ۲۴ آمده است 💎 🔺 صدقه دادن به قصد سلامتی حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🔺 صدقه دادن به نیابت از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ❇️موضوع: از فرار تا مرگ 🔹🌺🔸 ❌۲۶ دی ماه سالروز معدوم از ایران 🌹تعجیل درفرج صلوات 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیکر چهار شهید گمنام که قراره امروز در شهرستان مرند به خاک سپرده خواهند شد..‌‌ اللهم الرزقنی شهاده فی سبیلک السلام علیک یا اباعبداالله 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست مانند هفته‌های گذشته زبان گرفت جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست هرشب دلت شکست و دل ما ترک نخورد شرمنده‌ایم از اینکه دل مرده کم شکست 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🧚‍♀🧚‍♀ ترفند گرفتن تلخی بادمجان 👌 یک کاسه بزرگ رو از آب پرکرده و بادمجونهای پوست کنده رو داخلش بذارید و حدود دو الی سه قاشق آبلیمو هم بهشون اضافه کنید و بذارید برای 10 دقیقه الی یک ربع بمونند. بادمجون هارو از آب بیرون بیارید، فشارشون بدید تا آب اضافیشون گرفته بشه در صورتیکه بادمجون تخم‌های بزرگ و تیره رنگ داشت میتونید تخم هارو از گوشت جدا کنید ؛ چون همین تخم های بزرگ و تیره عامل تلخی هستن ! 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃