🎀🚘 ماشین عروس 🚘🎀
ماشین صورتی می خواست برود گل بزند و ماشین عروس بشود. خیلی هم عجله داشت ولی اول باید خودش را تمیز می کرد. چون گل فروش به زودی می آمد.
راه افتاد توی خیابان. به این طرف، به آن طرف پیچید، به یک میدان رسید. وسط میدان چند تا فواره بود. ماشین صورتی صدا زد: فواره های رنگ به رنگ! قرمز و زرد و آبی! روی من آب می پاشید! من باید تمیز بشوم، گل بزنم، دنبال عروس خانم بروم.
فواره های کوچولو با خوشحالی بالا و پایین پریدند و خواندند:
دست دست دست بزنید
عروس کجاست با داما بادا بادا مبارکش باد
دور فواره، حوض بزرگی بود. صورتی نمی خواست از لبه ی حوض رد بشود. فواره ها تا توانستند، به چپ و راست خم شدند و خودشان را پیچ و تاب دادند، ولی فایده ای نداشت.
صورتی فکر کرد این طوری نمی شود. ممکن است دیر شود، راه افتاد و رفت. این طرف پیچید. آن طرف پیچید. به یک پارک رسید. باغبان مشغول آب دادن به گل ها بود. صورتی نزدیک رفت و صدا زد: آقا باغبان! این گل و شل ها را از روی من پاک می کنی؟
باغبان گفت: به به به! سلامتی عروسی، شربت و شیرینی و روبوسی! چی از این بهتر. اما صورتی جان پارک جای شستن ماشین نیست. هیچ کاری بدتر از این نیست.
صورتی خجالت کشید. قام قوم راه افتاد و توی یک خیابون دیگر پیچید. پایین خیابان، کنار یک ساختمان نیمه تمام، شلنگ چاقی برای خودش چرت می زد. صورتی بوق بلندی زد. شلنگ از جا پرید.
صورتی گفت: ببخشید من خیلی عجله دارم. باید ماشین عروس بشوم. دبنال عروس خانم بروم. زود باشد. یک کمی آب به سر و تنم بپاش.
شلنگ غلتی زد و گفت: «بی خیال بابا، نگاه کن. پوستم ترکیده و پاره شده. آب توی دلم نمی ماند. بعد سرش را روی یک تکه آجر گذاشت و دوباره خوابید. صورتی همین طور هاج و واج ایستاده بود که صدایی شنید. ماشین آتش نشانی از دور می آمد. فکری به سرش زد، شروع کرد به بوق زدن.
ماشین آتش نشانی ایستاد. صورتی گفت: خواهش می کنم کمکم کنید. من باید تمیز بشوم. گل بزنم، دنبال عروس خانم بروم.
ماشین آتش نشانی گفت: عروسیه به به به چه عالی. جای ما آنجا خالی.
می بینی که خیلی کار داریم. باید زود برویم و به سرعت رفت. صورتی نمی دانست چه کار کند. کثیف و خسته و خاک آلود به خانه برگشت. در حیاط باز بود. آب پاش روی سبزه های تر و تازه فیش فیش کنان آب می پاشید. برس به دیوار تکیه داده بود و خستگی در می کرد.
دستمال خیس روی بند تاب می خورد. برس صدای قام قوم صورتی را شنید چشمش را باز کرد، یک دفعه از جا پرید. داد زد: وای تو چرا این قدر آنقدر خاکی و کثیف هستی؟ چرا خودت را نشستی؟
بعد قبل از این که صورتی حرفی بزند همه را صدا زد. آهای آب پاش زود باش! بدو. دستمال خیس! زود زود زود. بپر جلو.
آب پاش از این طرف از آن طرف آب پاشید. فیش فیش فیش برس خودش را به در و سقف و شیشه ماشین کشید خش خش. دستمال هم دنبال آنها حسابی همه جا را برق انداخت صورتی تر و تمیز شد.
مثل ماه. در همین وقت گل فروش با یک بغل پر از گل از راه رسید. چیزی نگذشت که صورتی گل زده و آماده راه افتاد. گل فروش دست می زد و می خواند.
عروس کجاست؟ با داماد بادا بادا مبارکش باد
#قصه
╲\╭ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
کارخونه قصهها4_5906719731636767478.mp3
زمان:
حجم:
11.83M
😇 #قصه ربات 😴
(قسمت اول)
👼 @asheghanvlaiat
کارخونه قصهها4_5927122913646873277.mp3
زمان:
حجم:
10.21M
😇 #قصه به خاطر سرباز 😴
(قسمت اول)
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
کارخونه قصهها4_5927235020883233083.mp3
زمان:
حجم:
10.24M
😇 #قصه به خاطر سرباز 😴
(قسمت دوم)
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
بازی ابرها
مریم به آسمان آبی خیره شد. ابرها سوار باد این طرف و آن طرف میرفتند. انگار داشتند دنبال بازی میکردند. ظهر بود اما خبری از خورشید نبود. نفس محکمی کشید. بوی گلهای محمدی را حس کرد. به باغچه نگاه کرد. گلهای محمدی دور درخت انجیر را پر کرده بودند. چقدر باغچه با این گلها زیبا شده بود. یاد تابلوی نقاشی داییاش افتاد. دایی همیشه این منظرههای زیبا را روی بوم و کاغذ میکشید.
مریم آهی کشید و زیر لب گفت: «کاش میشد من هم مثل دایی این منظره زیبا را نقاشی کنم»
از پنجره فاصله گرفت. به دفتر نقاشی و مدادرنگیهایی که دایی برایش خریده بود خیره شد. دفتر و مدادها روی میز بودند. یاد حرف دایی افتاد:«من مطمئنم اگر تلاش کنی یه نقاش بزرگ میشی"
نگاهی به جای خالی دستهایش کرد. کنار خوابالو روی تخت نشست. خوابالو با آن چشمهای تیلهای نیمه بازش به مریم نگاه میکرد. خوابالو را بوسید و گفت:«کاش دست داشتم خوابالو، اگر دست داشتم یک تابلوی نقاشی زیبا میکشیدم، مثل تابلوهای دایی»
قطرههای اشک روی گونهی سفید مریم سُر خورد. کنار خوابالو دراز کشید. پتو را بین انگشتان پایش گرفت و بالا کشید. خوابالو را با کمک پاهایش بغل کرد. این چند روز چندبار سعی کرده بود با انگشتان پایش نقاشی بکشد. انگشت پایش هنوز کمی درد میکرد. چشمانش را بست.
یک دفعه از جا پرید و گفت:"بازم تلاش میکنم»
پتو را با پایش کنار زد. به طرف میز و دفتر نقاشی رفت. دفتر و مدادرنگیها را با کمک لبهایش برداشت و روی زمین گذاشت.
با انگشتان پا آن را باز کرد. به صفحهای که دیروز خط خطی کرده بود نگاه کرد. خط خطیها شبیه یک خرس شده بودند. چشمانش برق زد. مداد قهوهای را برداشت و لای انگشتانش گذاشت. دور خطها را پررنگ کرد. مداد از لای پایش سُر خورد. خط پررنگی کنار خرس افتاد. مریم ابروهایش را توی هم کرد. کمی فکر کرد. مداد را دوباره لای انگشتانش گذاشت. یک خط دیگر کنار خط پررنگ کشید. مداد قهوهای کمرنگ را برداشت. تن خرس را به آرامی رنگ زد. مداد سبز برداشت و بالای درخت یک دایره کشید. به نقاشی نگاه کرد.
صدای رعد و برق را شنید. به طرف پنجره رفت. به ابرها نگاه کرد. باران باغچه را خیس کرده بود.
#قصه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
با صدای فیل.mp3
زمان:
حجم:
2.2M
🎀 #قصه های خاله پونه
🕰 ۴:۳۴
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
رادیو قصه1621341067_K3gF0.mp3
زمان:
حجم:
9.91M
🌙شب بخیر کوچولو😴
✨قصه امشب: قلی قلقلکی🤪
تقدیم به بچه های خوب و نازنین😍🌷
#قصه
#قصه_شب
#قصه_صوتی
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
sound.tebyan.netpolise_janghal_jazireye_ghesseha_201396.mp3
زمان:
حجم:
3.41M
🌙شب بخیر کوچولو😴
❣قصه امشب: پلیس جنگل👮♀😇
🌀داستان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (جنگل قصه ما شلوغ بود. حیوانات زیادی کنار هم زندگی می کردند. اما چند روزی بود که جنگل خیلی کثیف و بی نظم شده بود.)
تقدیم به بچه های خوب و نازنین😍🌷
#قصه
#قصه_شب
#قصه_صوتی
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
ghonjeshk-o-panbedooneh_Mghonjeshk-o-panbedooneh_M_124818.mp3
زمان:
حجم:
4.8M
🌙شب بخیر کوچولو😴
💥قصه : گنجشک و پنبهدونه🐧
💕 قصه کودکانه «گنجشک و پنبهدونه» که در این داستان میشنوید: «گنجشک کوچولویی که میخواست با یه تکه پنبه دونه برای خودش لباس بدوزه....»
✨تقدیم به بچه های خوب و نازنین💐
#قصه
#قصه_شب
#قصه_صوتی
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
Lak_Posht88_Lak_Poshti_D_156822.mp3
زمان:
حجم:
3.42M
🌙شب بخیر کوچولو😴
💕لاک پشت تنبل💕🐢
🔰«توی جنگلی در کنار رودخانه ای یک قورباغه یک لاک پشت🐢 و یک مرغابی🐦 زندگی می کردند.
آن ها با هم همسایه بودند و یکدیگر را خیلی دوست داشتند❤️...»
✨تقدیم به بچه های خوب و نازنین🌸🍃
#قصه
#قصه_شب
#قصه_صوتی
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
412151_816.mp3
زمان:
حجم:
5.47M
🌙شب بخیر کوچولو
💠 قصه ی امشب: میمون ها و کلاه🙈
✨تقدیم به بچه های نازنین 🌸🍃
#قصه
#قصه_شب
#قصه_صوتی
⛄❄❄❄❄❄❄❄❄❄⛄
🌧🌨@asheghanvlaiat🌧🌨
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙شب بخیر کوچولو😴
💕 مریم روزه میگیره💕
✨تقدیم به بچه های خوب و نازنین🌸🍃
#قصه
#قصه_شب
#قصه_صوتی
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸@asheghanvlaiat
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿