امشب اولین شب قدر است
شب ۱۹ ماه مبارک رمضان
چه فرصتى بهتر از شب قدر براى آشتى كردن با خدا و بازگشت به سوى او، شبى كه مى توان آبرومندان درگاه حق و ملائكه و روح و قرآن را واسطه قرار داد و آن گاه با دلى سرشار از امید به رحمت و مغفرت ، متوجه رب العالمین شد
به حق که شب قدر، شب توبه و بازگشت به سوى خداست.
فرارىها ز عصیان باز گردید به الطاف خدا دمساز گردید
بیندیشید، یزدانى رحیم است به راه آیید رحمان و كریم است
گناه بنده عاصى ببخشد به هر ادعوک صد لبیک گوید
تقدیری سراسر خیر، برکت، خرسندی، سلامت، خوشبختی، سعادت دنیا و آخرت، توشه شب قدرتان باد.
التماس دعا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
روزه🌈🌼
زهرا با آستین لباسش عرق روی پیشانیاش را پاک کرد. نفس محکمی کشید. زبانش را دور لبش کشید اما لبهایش آن قدر خشک بود که فایدهای نداشت. بادبزن را تندتند تکان داد.
به ورودی کولر نگاه کرد. پوفی کرد و گفت:«کاش برقا قطع نشده بود»
از جا پرید. به طرف روشویی رفت. دست و صورتش را شست و برگشت. کنار مادر دراز کشید. از این پهلو به آن پهلو شد. خوابش نبرد. بلند شد. به صورت مادر نگاه کرد. خوابِ خواب بود. به آشپزخانه رفت. لیوان کنار کلمن را برداشت و پرش کرد. آب خنک را یکباره سر کشید. بلند گفت:«یاحسین شهید»
پیش مادر نشست. بادبزن را برداشت. یک دفعه جیغ کوتاهی کشید. دست روی دهانش گذاشت. چشمانش پر از اشک شد.
مادر از خواب پرید. نشست. به زهرا نگاه کرد. با چشمان گرد و صدای لرزان پرسید:«چی شده؟ حالت خوبه؟»
اشک از چشمان زهرا افتاد آرام گفت:«حواسم نبود آب خوردم»
مادر نفسش را بیرون داد. چشمانش را باز و بسته کرد و گفت:«ترسیدم دخترم!»
دست روی سر زهرا کشید و ادامه داد:«چون حواست نبوده اشکالی نداره»
لبخند زد و اشک زهرا را با انگشت پاک کرد. زهرا با لبولوچهی آویزان پرسید:«چرا اشکال نداره؟»
مادر آرام به پشتی تکیه داد. زهرا خودش را توی بغل مادر جا کرد. مادر توضیح داد:«خدا خیلی مهربونه، چون شما حواسِت نبوده و از عمد نخوردی روزهی شما باطل نمیشه»
چشمان زهرا از خوشحالی برق زد. دست مادر را بوسید. به لامپ که تازه روشن شده بود نگاه کرد و گفت:«آخ جون برقا هم اومد»
#قصه_متنی
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼
┗╯ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
أنت امیرالمومنین.mp3
15.07M
یا علی انت امان الخائفین
یا علی انت جواد السائلین
یا علی انت صراط المستقیم
یا علی و یا عظیم
#رزق نیمه شب
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
دعایجوشنکبیر۩موسویقهار.mp3
17.21M
⚔️🛡 دعای جوشن کبیر
🎙 با نوای استاد موسوی قهار
(از فراز اول تا صد بصورت کامل •
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✨بسم رب الشهدا والصدیقین✨
ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز تقدیم به روح پاک و مطهر شهید، حاج قاسم سلیمانی وشهید ابو مهدی المهندس
🌹سهم امروز ختم نهج البلاغه : از حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰ •°🌱
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
005.سهم روز پنجم.mp3
3.14M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابو مهدی المهندس
🔷سهم امروز ختم نهج البلاغه از حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 سهم #روز_پنجم ختم نهج البلاغه از حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠 قلب احمق در دهان او، و زبان عاقل در قلب او قرار دارد.
📒 #حکمت41
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠و به يكی از يارانش كه بيمار بود فرمود: خدا! آنچه را كه از بيماري شكايت داري موجب كاستن گناهانت قرار داد، در بيماري پاداشي نيست اما گناهان را از بين مي برد، و آنها را چونان برگ پاييزي مي ريزاند، و همانا پاداش در گفتار به زبان، و كردار با دستها و قدمهاست، و خداي سبحان به خاطر نيت راست، و درون پاك، هر كس از بندگانش را كه بخواهد وارد بهشت خواهد كرد.
📒 #حکمت42
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠در ياد يكي از ياران، (خباب بن ارت) فرمود: خدا خباب بن ارت را رحمت كند، با رغبت مسلمان شد، و از روي فرمانبرداري هجرت كرد، و با قناعت زندگي گذراند، و از خدا راضي بود، و مجاهد زندگی كرد.
📒 #حکمت43
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠خوشا به حال كسي كه به ياد معاد باشد، براي حسابرسي قيامت كار كند، با قناعت زندگي كند، و از خدا راضی باشد.
📒 #حکمت44
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠 اگر با شمشيرم بر بيني مومن بزنم، كه دشمن من باشد، با من دشمني نخواهد كرد، و اگر تمام دنيا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد، و اين بدان جهت است كه قضاي الهي جاري شد، و بر زبان پيامبر امّی (صلی الله علیه واله وسلم) گذشت كه فرمود:
(ای علی! مومن تو را دشمن نگيرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.)
📒 #حکمت45
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠گناهی كه تو را پشيمان كند بهتر از كار نيكی است كه تو رابه خودپسندی وادارد.
📒 #حکمت46
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠 ارزش مرد به اندازه همت اوست، و راستگويي او به ميزان جوانمردي اش، و شجاعت او به قدر ننگي است كه احساس مي كند، و پاكدامني او به اندازه غيرت اوست.
📒 #حکمت47
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠 پيروزی در دورانديشی، و دورانديشی در بكارگيری درست انديشه، و انديشه درست به رازداری است.
📒 #حکمت48
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠 از يورش بزرگوار به هنگام گرسنگي، و از تهاجم انسان پست به هنگام سيري، بپرهيز.
📒 #حکمت49
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
💠 دلهای مردم گریزان است، به كسی روی آورند كه خوشرویی كند.
📒 #حکمت50
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
چرا نهج البلاغه؟.mp3
1.35M
🔈 چرا نهج البلاغه؟
✅ کسانی از فتنهای آخرالزمان، نجات پیدا میکنند که نهج البلاغه را خورده باشند!!
✅ نهج البلاغه قرآن و صحیفه سجادیه را به صحنه برمی گرداند!
✅ دوران ما شبیه ترین دوران به دوران امیرالمومنین است; پس روزگار، روزگار نهج البلاغه است!
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع/سال ۹۵
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
💠 دعای روز نوزدهم ماه مبارک #رمضان۱۴۰۰
🤲 خدایا در این ماه بهره ام را از برکت هایش کامل گردان، و راهم را به سوی نیکی هایش هموار نما، و از پذیرفته خوبی هایش محرومم مساز، ای هدایت کننده به سوی حق آشکار.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✍پيامبر اکرم (ص) :
هر كه از روى ايمان و براى رسيدن به ثواب الهى، شب قدر را به عبادت بگذراند، گناهان گذشته اش آمرزيده مى شود.
📚 فضائل الأشهر الثلاثه، ص ۱۳۶
#حدیث
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
| ۱۲ توصیۀ رهبر انقلاب برای استفاده بهتر از شبهای قدر :
_ با آمادگی معنوی وارد شب قدر شوید.
_ ساعات لیلةالقدر را مغتنم بشمارید.
_ از رذائل مادی خود را دور کنید.
_بهترین اعمال در این شب، دعاست.
_ به معانی دعاها توجه کنید.
_ با خدا حرف بزنید.
_ از خدای متعال عذرخواهی کنید.
دلهایتان را با مقام والای امیر مؤمنان آشنا کنید.
_ به ولیّعصر، توجّه کنید.
_ در آیات خلقت و سرنوشت انسان تأمّل کنید.
_ برای مسائل کشور و مسلمین دعا کنید.
_ حاجات خود و مؤمنان را از خدا بخواهید.
#رمضان
#شب_قدر
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 #همسرانه
💠 نکات گفتگو با همسر
1⃣ خلوت گفتگو با همسر داشته باشیم.
یعنی باید زن وشوهر زمان هایی را برای یکدیگر اختصاص بدهند و حتی گاهی لازم است که زوج های وقتی را خالی کنند که سالی یکی، دو بار تنهایی به سفر بروند و بدون بچه ها، به شرط اینکه بچه ها را به فرد مطمئین بسپارند.
2⃣ قضاوت نکنید.
یعنی وقتی همسرتان انتقادی نسبت به مرد انجام داد نباید سریع جواب خانم را داد. گاهی همین گوش دادن خالی سبب رفع شدن خیلی از مشکلات می شود و در مشاوره ها گاهی مشاور فقط به صحبت مراجع گوش می دهد. مخصوصا در مسائل زناشویی وقتی شخص اجازه می دهد همسرش حرفش را بگوید سبب می شود تا همسر به راحتی از مشکلات او عبور کند، مانند چاهی که تا نصفه آب دارد و برای اینکه بتوانیم به آب برسیم باید از هوای داخل چاه عبور کنیم.
🔻 به طور مثال، در مشاوره ای خانمی ۳۲ تا مشکل از شوهرش بیان کرد، وقتی تمام حرفش را زد، به او گفتم: دیگه با شوهرتان مشکلی ندارید؟
خانم: راستی حاج آقا این را بگویم که مرد من آدم بدی نیستا!
یعنی بعد از گفتن ۳۲ تا مشکل از شوهرش هنوز میگه مرد بدی نیست و این ثمره بیان و گفتن همان مشکلات است.
📚پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون"
┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🔻 رهبر انقلاب روز یکشنبه با مردم سخن خواهند گفت
🔹 حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی (مدظله العالی) ساعت ۱۸ روز یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ به صورت زنده از طریق شبکه های رسانه ملی با مردم سخن خواهند گفت.
🔹 سخنرانی معظم له همزمان از شبکه یک سیما، شبکه خبر و رادیو سراسری پخش خواهد شد.لطفا به دوستاناطلاع رسانی کنید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
توجه توجه اکنون سخنرانی مقام معظم رهبری از شبکه یک سیما وشبکه خبر
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فیلم تبلیغاتی برای حسن روحانی را ببینید و برای سطح مطالبات یک عده خون گریه کنید.
🔸برای چی روحانی؟
پاسخ او متحیر کننده است"آزادی!"
وقتی بر اساس #احساسات رای میدیم نتیجه ش یاس و ناامیدی تک تک افراد جامعه ست
🔹لازمه پیشرفت، فهم سیاسی یک جامعه است.✅
#انتخابات
@asheghanvlaiat🇮🇷
#قسمت_نهم_دختر_شینا🌹
قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.»
نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید. و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می کنی!»
می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شکرت. خدایا شکرت!»
خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تکانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم که این قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «می روم بچه ها را خبر کنم. امام دارد می آید!»
این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.»
برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.»
مات و مبهوت نگاهش کردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.»
خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می کند. غذایم را کشیدم و خوردم. سفره را تا کردم که خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض کردم و خواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب که از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد.
خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!»
رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست کنار سفره و گفت: «الان می خورم.»
خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را کنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.»
نیم خیز شد و همان طور که داشت شام می خورد، گهواره را تکان داد.
خدیجه آرام آرام خوابش برد.
بلند شد و چراغ را خاموش کرد. گفتم: « پس شامت؟!»
گفت: خوردم.
صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساکش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: کجا؟!
گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.»
یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.»
خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد.
خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.»
بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود. چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃