🌻••✨♧۰۰﷽۰۰♧✨••🌻
🔳#درس_های_قرآنی_عاشورا
◽️#قسمت_سیزدهم
تـوجه و احترام به همسر
✍امام حسین (ع) فـرمود: هـر کس زبـانش راسـتگو بـاشد و کردارش پاکیزه باشد و هـر کس نیّت خیر داشته باشد، روزیش فراوان و هر کس با زن و بچه اش خوش رفتار باشد ، عـمرش پربـرکت می گردد.
🔻◾️ در مورد تـکریم هـمسر از رسـول خـدا صـلوات الله علیه و آله و سلم نـقل اسـت:
هر کسی همسری برگزید، باید وی را تکریم کند.
(وسایل الشیعه ج ۱۴)
🔻◾️ رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلم فرمود :
بهترین شما، خوش رفتارترین شما با خانواده است و من بهترین شما با خانواده هستم».
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
🔻◾️آیه مبارکه:
«هُوَ الَّذِی خَلَقَکم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جـَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیسْکنَ إِلَیهَا»
(اعراف/189)
👆درباره جایگاه همسر در زندگی و غایت آن که آرامش است می باشد.
🔻◾️در روز عاشورا هنگامی که هلال بن نافع عازم جنگ بود همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شـدت مـی گریست، امام حسین (ع) متوجه او شد و چنین فرمود :
🔹ای هلال همسرت جدایی تو را نمی پسندد، تو آزادی و می توانی خشنودی او را بر مبارزه با شمشیرها مقدم بداری
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
🔻◾️از دیگر نمونه ها که بیانگر ارج گذاری پیـشوای شـهیدان است، جایی است که امام حسین (ع) تکریم همسر را به دوستانش سفارش می کند و در پاسخ به اعتراض آنان نسبت به فرشها و پرده های نو در منزل آن حـضرت فـرمودند:👇
ما پس از ازدواج، مهریه زنان را پرداخـت مـی کنیم پس آنان هر چیزی را که دوست داشته باشند می خرند و ما دخالتی نمی کنیم.
(کلینی، 1375: 6/475)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
🔻◾️ قرآن کریم در باره #مهریه می فرماید:
«وَ ءَاتُواْ النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً»
مهرزنان را با میل قلبی وهدیه به آنان بدهید ۰
(نساء/4)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
🔻◾️مـردان عـهده دار بردن نفقه و تدبیر امـور اقـتصادی زن می باشند یعنی مردان علاوه بر دفاع و حفاظت از زنان امر تدبیرات و پرداخت نفقه ی زن را به عهده دارند.
(قرطبی ،ص۱۶۸ ج۴ )
🔻◾️رسول اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم می فرماید :
خداوند روز قیامت هر گناهی را می بخشد مگر مـهریه ی زنـی را که پرداخت نگردد.
📚وسایل الشیعه ؛ حرّعاملی ، ص۲۶ ج ۴
🏴#سلام_برحسین
🍃🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤
🌹@asheghanvlaiat🌹
🕊🥀••♧۰۰﷽۰۰♧••🥀🕊
#سلوک_با_زیارت_عاشورا
#قسمت_سیزدهم
🔹🔸معیت با امام 🔸🔹
✍ از همه مهمتر اين است که
امام (عليه السلام)، خود صراط است، لذا اگر کسي در صراط مستقيم قرار گرفت به معيت با امام (عليه السلام) مي رسد،
🔸و امام (عليه السلام) صراط او به سوي خداوند تبارک و تعالي خواهد بود.
امام (عليه السلام) نفس مسير و صراط مستقيم است.
🔹سالک در هر منزلتي از منازل سلوک و سير معنوي، با امام (عليه السلام)، همراه است؛
❌يعني بدون امام
(عليه السلام)، سير به سوي خداي متعال ممکن نيست؛ کما اينکه اشتباه است که خيال شود قرآن يک آدرس است و امام (عليه السلام) هم کسي است که آن آدرس را براي ما قرائت مي کند.
🔻◾️اگر نگاه انسان به امام
(عليه السلام) و کتاب، اين طور باشد خيلي زود خيال مي كند مستغني از امام (عليه السلام) و کتاب شده است، خودش آدرس را مي گيرد و راه مي رود.
🔹🔸کتاب، يک نقشه راه و يک آدرس نيست؛ بلکه خودش هدايت است
«هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»(بقره/2)
خودش حکيم، زنده، شفيع و صراط است؛ لذا انسان به اندازه اي که به حقايق قرآن مي رسد درجه دارد؛
«إقرأ وأرق»(11) امام (عليه السلام) هم همينطور است.
🔹امام (عليه السلام) يک راهنما نيست که نقشه راه را براي ما مي خواند؛ امام (عليه السلام) متن صراط است و صراط الي الله جز با امام (عليه السلام)، سير کردني نيست و اساساً معيت با امام (عليه السلام) به معني معيت با صراط است.
📚حجت الاسلام میرباقری
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سیزدهم
سر انگشت قطرات باران به شیشه میخورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 میداد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه میدوید و صورتم را نوازش میداد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمیشد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمیرسید باز هم خوابیده باشد.
کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشارهای به پنجرههای قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پردهها پوشیدهاس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بیرمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که میخوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد میکنه. نمیدونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.»
در پاسخ من جملاتی میگفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدیتری میداد که پیشنهاد دادم: «میخوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرصهای معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند میشدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن میبینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرصها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه میگیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.»
چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع میخرم میام.» از نگاه مهربانش میخواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچههای خیس را به سرعت طی میکردم تا سریعتر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمیکشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً میدویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر میکوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. میخواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود.
از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بیاختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمیدانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید میترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهاییترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃