eitaa logo
❤عاشقان ولایت❤
88 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2هزار ویدیو
143 فایل
خواهران مسجد امام حسن مجتبی‌(علیه‌السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با هم پای صندوق رأی میاییم 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ میلادی: Tuesday - 18 May 2021 قمری: الثلاثاء، 6 شوال 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه) - یا الله یا رحمان (1000 مرتبه) - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹صدور اولین توقیع امام زمان علیه السلام، 305ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع ▪️9 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️19 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️25 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️35 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
آرمان شیعه: هرکسی نماز میخونه 🌷 باید تو انتخابات هم شرکت کنه 💫 @asheghanvlaiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ثامن مازندران
۱_ چرا باید در انتخابات شرکت کنیم؟ ✅ شرکت در انتخابات یک "وظیفه اجتماعی" نیست، چون قرار نیست کسی به خاطر رای ندادن، ما را تنبیه یا جریمه کند. رای دادن یک "حق" است که در صورت تمایل میتوانیم از آن استفاده کنیم. حقی که برای داشتن آن زحمت بسیاری کشیده شده است. امروز زنان و مردان، مستقل از زبان و رنگ و قومیت، حق دارند که رای خود را در صندوق بیندازند.از این حق استفاده کنیم. از دلایلی که باید در انتخابات شرکت کنیم: 1⃣ تمام تلاش دشمن این است که مردم را از انتخابات ناامید کنند. 2⃣ مشارکت حداکثری مردم در انتخابات نظام را واکسینه میکند. 3⃣ اولین سود حضور حداکثری در انتخابات به خود مردم برمیگردد. 4⃣ حضور گسترده مردم در انتخابات، اقتدار نظام را افزایش میدهد. 5⃣ حضور حداکثری در انتخابات بیعت مجدد با جمهوری اسلامی است.
🔴 خدا رحمت کند آقای مشکینی را؛ یکبار قبل از انتخاباتی در خطبه هایش انتخابات را تشبیه می کرد به و می فرمود: 🔻صحنه انتخابات است. ▪️کسی که در انتخابات شرکت نمی کند گویا دارد یزید را می کند. ▫️کسی که در انتخابات شرکت می کند ولی رای سفید می دهد انگار در کربلا است ولی تیر به سوی هدف خاصی نمی اندازد. 🔸کسی که به غیر صالح رأی می دهد گویا دارد علیه امام حسین شمشیر می زند. 🔹کسی که می گردد و اصلح را انتخاب می کند گویا دارد از امام حسین دفاع می کند. 🔺رأی مسئولیت آور است. با دقت و بصیرت رأی دهیم.  شبهه روزی نیرو های انقلابی به سر احمدی نژاد قسم میخوردند حتی خود رهبری فرمودند مواضعش به من نزدیک تر است پس چرا اکنون ... جواب: در یک کلمه دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا این یک اصل قرآنی است که همیشه در زندگی، ما را از سردرگمی ها نجات می‌دهد. مثال ها از اول خلقت تا اکنون ۱_ابلیس ۶۰۰۰ سال عبادت کرد با یک نافرمانی شد شیطان رجیم. ۲_بلعم باعورا بعضی از کرامات هم به او داده شد سپس دنیا پرستی او باعث شد بشود سگی که له له می‌زند. (مثال قرانی ) ۳_حسّان بن ثابت اول شاعری بود که در غدیر کلمات پیامبر را در مدح مولا به شعر در آورد و پیامبر (ص) به او فرمود روح القدس به تو کمک میکند تا وقتی که از ما دفاع میکنی ، همین شخص بعد ها منحرف شد و با علی (ع) بیعت نکرد. ۴_زبیر یکی از کسانی بود که افتخار تشییع مخفیانه ی حضرت زهرا (س) نصیبش شد اما ۲۵ سال بعد در مقابل علی (ع) شمشیر کشید. در انقلاب ما هم مثال فراوان دارد مرحوم اقای منتظری را امام (ره) روزی فقیه عالی قدر خطاب کردند اما روزی هم فرمودند حلقوم شما بلندگوی منافقین شده و من با کسی عقد اخوت تا آخر نبسته ام و خدا مرگ مرا برساند که شاهد خیانت دوستانم نباشم. اما وظیفه ی ما : اگر ما در صدر اسلام بودیم با کمال افتخار زمانی لب و دندان حسّان بن ثابت را میبوسیدیم و زمانی بر دهانش لجن میزدیم. با کمال افتخار زمانی دست و بازوی زبیر را میبوسیدیم و ۲۵ سال بعد با کمال افتخار قلب او را نشانه میرفتیم. و اکنون هم با کمال افتخار روزی از احمدی نژاد دفاع میکردیم که حامی محرومان و اهداف انقلاب بود و اکنون با کمال افتخار کاه هم بارش نمی‌کنیم. پس به دنبال تکلیف و وظیفه ی شرعی باشیم تا دچار سردگمی در آینده هم نشویم. زیرا به قول مولوی: رگ رگ است این آب شیرین آب شور بر خلایق میرود تا نفخ صور 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
4_5820987863671507313.mp3
1.42M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 سه شنبه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🔴 ویژگیهای اخلاقی منتظران (۸) 🔵 پرهیز از گناه سخن چینی 🌕 سخن چینی در آیات و روایات 🔺وای بر هر عیب جوی سخن چین. (همزه، ۱) 🔺از کسانی که بسیار عیب جو و سخن چین هستند پیروی مکن. (قلم، ۱۱) 🔺بدترین شما کسانی هستند که سخن چینی می کنند و میان دوستان جدایی می افکنند و دنبال عیوب افراد پاکدامن می روند. 🔺دشمن ترین شما نزد خدا کسانی هستند که برای سخن چینی بین دوستان کوشش می کنند و جمعیت های متشکّل را پراکنده می سازند و کارشان تفرقه افکنی میان انجمن ها و عیب جویی از پاکان و نیکان است. 🔺عذاب قبر به خاطر سخن چینی و غیبت و دروغ است. 🔺سخن چین وارد بهشت نمی شود. 🔺بهشت بر قتّاتین یعنی کسانی که برای فساد بین مردم گام بر می دارند حرام است. 🔺سخن چین در صحرای محشر به چهره میمون محشور می شود. 🔺نمّام از رحمت خدا دور است.    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🔱تلنــگر مواظب باشیــم!🚫 دلـ❤️ـمان جایےنرود کہ‌ اگر رفت؛ بازگرداندنش کار سخت و گاهے محال است‼️ اگر برگردد؛ معلول، مجروح و سرخورده باز مےگردد‼️ مراقب باشیــم!🚫 دل؛ آرام سربه هوا و عاشق پیشه است و خیلے سریع اُنس مےگیرد‼️ اگر غفلت کنیم مےرود و خودش را به چیزهای بےارزش وابسته مےکند!!❌ نگهبان‌ دِل مان باشیم❤️👌 تا به غیر از مهدےفاطمه عج به کسے دل نبندد...❗️❌ برای تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم🥀 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج به عشق آمدنت چشم به راهم...❤️ .✨🍃    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 🔘بلای کشور چیست؟! سرچشمه همه مصیبتهایی که ملتها میکشند این است که متصدیان امورشان از این قشر باشند... ♦️گزیده بیانات مقام معظم رهبری 🔷 @asheghanvlaiat 🔷
@childrin1کانال دُردونه.mp3
5.31M
"لوکوموتیو" با صدای (خاله شادی) 👆👆👆 🦋 🎨🦋 🦋🎨🦋 ╲\╭┓    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.» سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.» گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.» گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.» گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.» گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.» گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.» یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.» همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.» سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «اول مژدگانی بده.» خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.» آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.» و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.» می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت. گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!» گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.» خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.» دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.» وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!» خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.» گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.» گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.» گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.» سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.» دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.» صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.» گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.» خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد. سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند. تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود. همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنم.
دوباره برمی گشتیم حرم. یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد. همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل. روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.» هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...» زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.» زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد. فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.» زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.» گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.» رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.» بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!» قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود. شام بچه ها را که دادم، طفلی ها خوابیدند. اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد. رفتم خانه همسایه مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت تر با هم رفت و آمد می کردیم. اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم.
اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک دفعه خانم دارابی گفت: «فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید. حالت خوب است؟!» گفتم: «خوبم. خبری نیست.» گفت: «می خواهی با هم برویم بیمارستان؟!» به خنده گفتم: «نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی آید.» ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان. با خودم گفتم: «نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید.» به همین خاطر همان نصف شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم، بخوابم. اما مگر خوابم می برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: «صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده اند.» گفتم: «نه، فعلاً که خبری نیست.» خانم دارابی گفت: «دلم شور می زند. امشب پیشت می مانم.» هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینه ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد. فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد، یکی به بچه ها می رسید، یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: «دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیزکرده بابا! تو که بی کس و کار نبودی.» بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: «چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.» همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد. 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔 ادامه رمان ، هر شب ✍نویسنده : بهناز ضرابی زاده 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✨بسم رب الشهدا والصدیقین✨ ختم در ۱۹۲ روز تقدیم به روح پاک و مطهر شهید، حاج قاسم سلیمانی وشهید ابو مهدی المهندس 🌹سهم ختم نهج البلاغه : 🔻 از حکمت ۱۳۰ تا حکمت ۱۳۲🔻
1_762618672.mp3
3.38M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابو مهدی المهندس 🔷سهم امروز ختم نهج البلاغه از حکمت ۱۳۰ تا حکمت ۱۳۲
🌹 سهم ختم نهج البلاغه از حکمت ۱۳۰ تا ۱۳۲ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 💠 (وقتي از جنگ صفين برگشت به قبرستان پشت دروازه كوفه رسيد رو به مردگان كرد.) و فرمود: ای ساكنان خانه های وحشت زا، و محله های خالی و گورهای تاريك، ای خفتگان در خاك، ای غريبان، ای تنهاشدگان، ای وحشت زدگان، شما پيش از ما رفتيد و ما در پی شما روانيم، و به شما خواهيم رسيد. اما خانه هايتان! ديگران در آن سكونت گزيدند، و اما زنانتان! با ديگران ازدواج كردند، و اما اموال شما! در ميان ديگران تقسيم شد. اين خبری است كه ما داريم، حال شما چه خبر داريد؟ (رو كرد به اصحاب خود و فرمود:) بدانید که اگر اجازه سخن گفتن داشتند، شما را خبر می دادند كه:« بهترين توشه، تقوا است ». 📒 ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 💠 (شنيد مردی دنيا را نكوهش می كند) فرمود: ١. توبيخ نكوهش كننده دنيا : ای نكوهش كننده دنيا، كه خود به غرور دنيا مغروری و با باطلهای آن فريب خوردی، فريفته دنيایی و آن را نكوهش می كنی؟ آيا تو در دنيا جرمی مرتكب شدی؟ يا دنيا به تو جرم كرده است؟ كی دنيا تو را سرگردان نمود؟ و در چه زمانی تو را فريب داد؟ آيا با گورهای پدرانت كه پوسيده اند؟ يا آرامگاه مادرانت كه در زير خاك آرميده اند؟ آيا با دو دست خويش بيماران را درمان كرده ای؟ و آنان را پرستاری نموده در بسترشان خوابانده ای؟ درخواست شفای آنان را كرده، و از طبيبان داروی آنها را تقاضا كرده ای؟ در آن صبحگاهان كه داروی تو به حال آنان سودی نداشت، و گريه تو فايده ای نكرد، و ترس تو آنان را فايده ای نداشت، و آنچه می خواستی به دست نياوردی، و با نيروی خود نتوانستی مرگ را از آنان دور كني. دنيا برای تو حال آنان را مثال زد، و با گورهايشان، گور تو را به رخ كشيد. ٢.خوبيها و زیبایی های دنيا : همانا دنيا سرای راستی برای راست گويان، و خانه تندرستی برای دنياشناسان و خانه بی نيازی برای توشه گيران، و خانه پند، برای پندآموزان است، دنيا سجده گاه دوستان خدا، جای نماز فرشتگان الهی، فرودگاه وحی خدا، و جايگاه تجارت دوستان خداست، كه در آن رحمت خدا را به دست آوردند، و بهشت را سود بردند. چه كسی دنيا را نكوهش می كند؟ كه جدا شدنش را اعلان داشته، و فرياد زد كه ماندگار نيست، و از نابودی خود و اهلش خبر داده است، پس با بلای خود بلاها را نمونه آورد، و با شادمانی خود آنان را به شادمانی رساند. شامگاه به سلامت گذشت، و بامداد با مصيبتی جانكاه بازگشت، تا مشتاق كند، و تهديد نمايد و بترساند و هشدار دهد. پس مردمی در بامداد با پشيمانی دنيا را نكوهش كنند، و مردمی ديگر در روز قيامت آن را می ستايند، دنيا حقائق را به يادشان آورد، يادآور آن شدند، از رويدادها برايشان حكايت كرد، او را تصديق نمودند، و اندرزشان داد، پند پذيرفتند. 📒 ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 💠 خدا را فرشته ای است كه هر روز بانگ می زند: بزاييد برای مردن، و فراهم آوريد برای نابود شدن، و بسازيد برای ويران گشتن. 📒 ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
🗳 آیا رأی ندادن در انتخابات تأثیر دارد؟! گروهی از مردم فکر می‌کنند که ، یعنی رأی دادن به هیچ‌کدام از گزینه‌های موجود! آنها فکر می‌کنند که به‌معنای اعتراض به نامزدهای انتخاباتی است و دوست دارند صدای اعتراضشان شنیده شود. اما این است. بررسی‌های تاریخی نشان می‌دهد که صدای ، شنیده نمی‌شود. انتخابات بسیاری در طول تاریخ و در کشورهای گوناگون وجود دارد که در آنها بیشتر مردم رأی نداده‌اند. معروف‌ترین مثال، انتخابات سال ۱۹۹۶ امریکاست. در انتخابات آن سال نزدیک به ۴۹ درصد از واجدان شرایط، در انتخابات شرکت کردند، و ۴۹.۲ درصد از آنها به بیل کلینتون رأی دادند. به‌عبارت‌دیگر، تنها ۲۴ درصد از واجدان شرایط رئیس‌جمهور امریکا را انتخاب کردند. آیا فریاد سکوتِ مردمی که رأی ندادند، شنیده شد؟ آیا رأی مخالف ۷۶ درصد جمعیت امریکا، از ورود کلینتون به کاخ سفید جلوگیری کرد؟ آیا بیل کلینتون ازنظر اختیارات و مسئولیت کمتر از اوباما رئیس‌جمهور بود؟! در انتخابات سال ۲۰۰۸ همین کشور، میزان مشارکت به بالاترین حد خود در طول چهار دهه رسید؛ انتخاباتی که نخستین "رئیس‌جمهور سیاهپوست امریکا" را به کاخ سفید رساند. سیاست‌مداران امریکایی این پیام را به‌وضوح دریافتند. 👈 حتی یک مثال، از یک کشور، در یک دوره نیز وجود ندارد که رأی ندادن، بر یک چیز تأثیری مثبت گذاشته باشد. آیا رأی ندادن کسانی که رأی نمی‌دهند، و زندگی شخصی‌شان خواهد گذاشت؟ آیا با پایین آمدن درصد مشارکت، آنان بهتر، و ارزاق عمومی ارزان‌تر خواهد شد؟ گریگوری منکیو (استاد دانشگاه هاروارد)، در کتاب "کلیات علم اقتصاد"، نوشته است: "افراد عاقل به حاشیه فکر می‌کنند". پروفسور منکیو این جمله را یکی از اصول ده‌گانۀ اقتصاد می‌داند. اگر قرار باشد برای تعطیلات آخر هفته، بین شرکت در مهمانی و درس خواندن یکی را انتخاب کنیم، همۀ مؤلفه‌ها به سود مهمانی است و درس خواندن در محیطی کسل‌کننده، عاقلانه نیست؛ اما خوشی مهمانی، گذراست؛ حال‌آنکه درس خواندن می‌تواند آیندۀ ما را به‌طور کامل متحول کند. پس ماندن در خانه و درس خواندن، است. تأثیر نرفتن پای صندوق ـ اگر تأثیری داشته باشد ـ گذراست. پس از یک ماه، دیگر کسی از تعداد رأی‌های رئیس جمهورِ منتخب حرف نمی‌زند؛ اما تأثیر آرای اخذشده، بیش از چهار سال دوام دارد. براساس نظر پروفسور منکیو ، انتخابی است؛ زیرا اثرش دارد. 📚 برگرفته از کتاب 🇮🇷انتخابات۱۴۰۰ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 💠کاشت ناخن ❓آیا کاشت ناخن برای خانم ها اشکال دارد؟ ❓در صورت اشکال داشتن برای و چه وظیفه ای دارد؟ ✅پاسخ:👇👇 🔹آیةالله امام خامنه ای: کاشت ناخن فى نفسه اشکال ندارد و با فرض صدق ، باید از نامحرم پوشانده شود. در صورت كاشت ناخن، براى وضو و غسل باید مانع ـ ولو با صرف هزینه ممكن ـ برطرف گردد و چنانچه می‌داند امكان برطرف‌کردن آن نیست و یا رفع آن با مشقّت غیر قابل تحمّل همراه بوده و یا ضرر قابل توجهى دارد، در وقت نماز باید وضو یا غسل را انجام دهد سپس مبادرت به این كار كند و وضو و غسل‌هاى بعدى را باید به‌صورت انجام دهد(یعنى با دست مرطوب مانع را مسح نماید)؛ اما در صورتى که امکان برطرف کردن آن ـ ولو در روز‌های بعد ـ باشد و برطرف نكند، وضو و غسل جبیره باطل خواهد بود. 🔹آیات الله سیستانی: کاشت ناخن جایز نیست و حرام هست و در صورت داشتن عسر و حرج ،باید نیت غسل و وضوی جبیره‌ای کند. و علاوه بر آن نیز باید تیمم نماید و اگر با علم به این مسئله از ناخن مصنوعی استفاده کرده باشد احتیاط واجب آن است که بعد از برداشتن ناخن نمازهای خوانده شده را قضا کند. 🔹آیةالله مکارم شیرازی: کاشت ناخن حرام هست مگر اینکه ضرورت داشته باشد و در این صورت باید وضو و غسل جبیره انجام شود. ❌نکته مهم؛ ⬅️⬅️ در كاشت ناخن آرايشگاه ها ،که غير از كاشت توسط عمل جراحي است ،اگر امكان برداشتن آن به راحتي وجود دارد، یعنی خود شخص و يا دیگری ولو با صرف هزينه، می تواند آن را بردارد ،باید ناخن را بردارد و نمی تواند به وضو و غسل جبیره ای اکتفا کند . 📚منبع: سایت مراجع عظام    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✨بسم رب الشهدا والصدیقین✨ ختم در ۱۹۲ روز تقدیم به روح پاک و مطهر شهید، حاج قاسم سلیمانی وشهید ابو مهدی المهندس 🌹سهم ختم نهج البلاغه : 🔻 از حکمت ۱۳۳ تا حکمت ۱۴۴🔻
🌹 سهم نهج البلاغه از حکمت ۱۳۳ تا ۱۴۴ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 دنيا گذرگاه عبور است، نه جای ماندن، و مردم در آن دو دسته اند يكی آنكه خود را در دنيا فروخت و به تباهی كشاند، و ديگری آنكه خود را خريد و آزاد كرد. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 دوست، دوست نيست مگر آنكه حقوق برادرش را در سه جايگاه نگهبان باشد، در روزگار گرفتاری، آن هنگام كه حضور ندارد و پس از مرگ. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 كسی را كه چهار چيز دادند، از چهار چيز محروم نباشد، با دعا از اجابت كردن، با توبه از پذيرفته شدن، با استغفار از آمرزش گناه، با شكرگزاری از فزونی نعمتها. (و اين حقيقت مورد تصديق كتاب الهي است كه در مورد دعا گفته است: مرا بخوانيد تا خواسته هاي شما را بپردازم. (قرآن كريم، سوره مومن، آيه ۶۰) در مورد استغفار گفته است: هر آنكه به بدی دست يابد يا بر خود ستم روا دارد و از آن پس به درگاه خدا استغفار كند، خدای را آمرزش گر و مهربان يابد. (قرآن كريم، سوره نسا، آيه ۱۱۰) در مورد سپاس فرموده است: بی شك اگر سپاسگزاريد، نعمت را برايتان می افزايم. (قرآن كريم، سوره ابراهيم، آيه ۷) و در مورد توبه فرموده است: تنها توبه را خداوند به سود كسانی عهده دار است كه از سر نادانی به كار زشتی دست می يابند و تا ديرنشده است باز می گردند، تنها چنين كسانند كه خداوند در موردشان تجديد نظر می كند، كه خدا دانا و حكيم است. (قرآن كريم، سوره نسا، آيه ۱۷)) 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 نماز موجب نزديكی هر پارسایی به خداست، و حج جهاد هر ناتوان است، هر چيزی زكاتی دارد، و زكات تن روزه است، و جهاد زن، نيكو شوهرداری است. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄