#خاطرات_شهدا
پشت دار قالی نشسته بودم. آمد ، دولا شد و پایم را بوسید. گفت ،
خیلی از شما شرمندهام . خانهداری ، بچهداری و حالا قالیبافی میکنی؟
خیلی زحمت میکشی ، کاری میخواهم انجام دهم و انجامش به رضایت شما و بابا بستگی دارد !
میخواهم درس حوزه بخوانم، اجازه میدهی؟! گفتم ،
به یک شرط. اینکه تلاش کنی تا تو هم یکی مثل#شهید_مطهری شوی.
شرطم را قبول کرد. ، جان حضرت زهرا (س) را قسم خورد که در این راه کمکاری نکند....
#شهیدمحسن_آقاخانی
📚 🔹