🔰 #شهید_عید_قربان👇
#شهید_خلبان_عباس_بابایی
💠در سال ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را در قزوین گذراند.در سال ۱۳۴۸، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۵۱، با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد.
🔹همزمان با ورود هواپیماهای پیشرفته (F-14) به نیروی هوایی ، شهید بابایی در دهم آبان ماه ۱۳۵۵، برای پرواز با این هواپیما انتخاب شد و به پایگاه هوایی اصفهان انتقال یافت.پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
🔹شهید بابایی در هفتم مرداد ماه ۱۳۶۰ از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد. وی در نهم آذر ماه ۱۳۶۲، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال، در حالی که به درخواست ها و خواهش های پی در پی دوستان و نزدیکانش مبتنی به بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی در منطقه سردشت ارتفاعات بلفت دوپازا به شهادت رسید...
🔹در این هوا هوس نمیگنجد
🔸شهید عباس بابایی
💫 همسرش را به مكه فرستاد و گفت؛ عيد قربان پيش شما خواهم بود.... به پدرش گفته بود، در عيد قربان براى اجراى تعزيه پيش شما خواهم بود.... و درست روز عید قربان درست نیمه ماه (پانزدهم ماه) و درست در نیمه روز (اذان ظهر) پرکشیدو اسمانی شدو درست همان لحظه همه همکارانش در مکه او را در حال طواف و زیارت دیده بودند🌺🍃
💫 به همسرش گفته بود ؛ مكه اين مرز و بوم است ، مكه آبهاى گرم خليج فارس و كشتي هايى است كه بايد سالم از آن عبور كنند ، تا امنيت برقرار نباشد من مشكل مى توانم خودم را راضى به آمدن به مكه كنم.... و هنگامی که کشتی ها و ارزاق مردم را به سلامت از تنگه عبور داد به کابین عقبش گفت این طواف من بود.🌺🍃
🌷شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند.... شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم... امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی... عباس گفت: بریم طرف دسته عزادار... به خودم اومدم که دیدیم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین، داشت پوتین ها و جوراب هاشو در می آورد. بند پوتین هاشو بهم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش!... شد حُر امام حسین (ع). رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خواندن. جمعیت هم سینه زنان و زنجیر زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه. تا اون روز فرمانده پایگاهی رو ندیده بودم اینطوری عزاداری کنه. پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش....!
کتاب شهدا و اهل بیت (س), ناصر کاوه
خاطره ای از معاون عملیات نیروی هوائی ارتش, امیر سرلشگر خلبان, شهید عباس بابائی🌷🌷🌷🌷🌷http://eitaa.com/joinchat/3733389420C5d6b41295d🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷