eitaa logo
اقازاده
1هزار دنبال‌کننده
3 عکس
1 ویدیو
0 فایل
محتوای دلی🫠 شعر و شاعری کمی درد دل کپی نه ❌ فقط فور
مشاهده در ایتا
دانلود
اقازاده
🌱 گفتمش عٰاشقتم گفت محبت دارید🥺 ای به گور پدَر آنکه أدب یٰادش داد🦦
اقازاده
🌱 دوستت دارم! جوابش را نگو ممنون گلم می‌شود پاسخ دهی: ای جان عزیزم همچنین:) 🤌🏼🥲
اقازاده
🌱 فکر کن به ماجرای مردی که تمام ساعت های دنیا را دزدید ، تا معشوقه اش پیر نشود ...⏱
16.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه عاشقانه امشب 🌚📜 اگه برات جالب بود بفرست برای بقیه 🙂🤌🏼 https://eitaa.com/joinchat/3629581056Ccd755a4bc4
اقازاده
قصه عاشقانه امشب 🌚📜 اگه برات جالب بود بفرست برای بقیه 🙂🤌🏼 https://eitaa.com/joinchat/3629581056Ccd75
حارث زمانی که از عشق رابعه با خبر میشه و اونو زندانی می کنه دستور میده که اونو ارام و بدون درد از بین ببرند برای همین رابعه رو به گرامابه بله میبرند. و دستور میده رگ اونو بزنند و درب گرمابه رو روی اون قفل کنند تا روز بعد وقتی برای بردن بدن رابعه به گرمابه میرن می بینند که رابعه با خون خودش روی دیوار شعری سروده این شعر سه راه دارد جهان عشق اکنون یکی اتش یکی اشک و یکی خون کنون در اتش و در اشک و در خون برفتم زین جهان جیفه بیرون بر یکی سنگین دله نا مهربان چون خویشتن تا بدانی دردعشق و داغ مهر و غم خوری تا به هجر اندر بپیچی و بدانی قدر من... درکل مرزها هیچ زمانی مفهومی نداشته مخصوصا در این نقطه از زمین چون هزاران سال سرزمین های پارسی یکی بودند و مردمان آنها فارغ از هرگونه و نژاد و زبانی عشق ها و فداکاری های بی مثال رو موندگار کردند در زمان سامانیان ایران از نظر هنر رشد چشم گیری داشت و شاعران و هنرمندان پارسی از ایران و ازبکستان و تاجیکستان و افغانستان آثاری رو ماندگار کردند که همچنان در دنیا بی مثال هست از رابعه بلخی به عنوان مادر شعر پارسی هم یاد میشه ♥️
به اسرا گفتم تابلو را روبروی تختم نصب کند. تا هر روز ببینمش. نمیدانم چرا از این شعر انرژی می گرفتم. اسرا که برای میخ آوردن رفت، مادر آمد و پرسید: –اسرامیخ روواسه چی میخواد؟ وقتی ماجرای تابلو رابرای مادر توضیح دادم. نگاه عمیقی به تابلو انداخت و گفت: –شعرهای شمس تبریزی رو دوست داری؟ باسر جواب مثبت دادم. –خیلی دل نشینن. سر سفره ی هفت سین منتظرتحویل سال نشسته بودیم، نگاهی به پایم انداختم و رو به مادر گفتم: – یعنی راسته میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست؟ مادر نگاه من را دنبال کردو با دیدن پایم لبخند زد. –این ضرب المثل در مورد این چیزا نیست. قدیما وقتی فصل بهار بارندگی خوب بود یا کم بود، این رو می گفتند. منظورشون این بود اگه بارندگی زیاد باشه اون سال، سال خوبیه و فراوونیه. می دونستی این ضرب المثل ادامه هم داره؟ – واقعا؟ ــ ادامش میشه، ماستی که ترشه از تغارش پیداست. خندیدم. – یعنی قدیما از روی ظرف ماست می فهمیدند ترشه؟ ــ دقیقا. ماست های ترش و خیلی چربی بسته رو می ریختند داخل ظرفهای بزرگ سفالی که بهش تغار می گفتند، این ماستهاقیمت ارزون تری داشتند. کسایی که وضع مالی خوبی نداشتند اون ماست رو می خریدند. اسرا که به حرفهای ما گوش می‌کرد گفت: ــ وای! چقدر صاف و ساده بودن. اون موقع ها کلک زدن بلد نبودن؟ مادر آهی کشید و گفت: –قدیما کاسبی مقدس بود. همون بازاریها، توی مسجدِ بازار، واسه جوانترها که می خواستندوارد بازار بشن کلاس چطور کاسبی کردن و اخلاقیات می گذاشتند. قدیم ها خیلی براشون مهم بود که قرونی اینور اونور نشه و مشتری راضی باشه. بعد رو به من ادامه داد: –الانم تو غصه پات رو نخور، دوهفته دیگه خوب میشه و بعدشم اصلا یادت میره یه روزی پات اینجوری شده بوده. ما خودمون زندگیمون رو می سازیم با رفتارو انتخاب هامون. زیاد به این ضرب المثل ها توجه نکن. بعد از تحویل سال مادر هدایایی که برای من و اسرا خریده بود اورد. وقتی هدیه ی کادو پیچم را باز کردم با دیدن کتاب دیوان شمس تبریزی گل از گلم شکفت و با شوق گفتم: – وای مامان این عالیه، کی فرصت کردید خریدینش؟ مادر لبخند زد و گفت: –تا سعیده هست خریدن این چیزا کاری نداره. ــ ممنونم، خیلی خوشحال شدم. اسرا با تعجب گفت: –نگا مامان اصلا لباس ها به چشمش نیومد، دوباره به هدیه ها نگاه کردم، همراه کتاب یک دست لباس شیک خانگی هم بود. تقریبا شبیه لباس اسرا، ولی با کمی تغییردررنگ وطرح گلها. بعد از رفتن خاله و دایی که برای عید دیدنی آمده بودند پیامک گوشی‌ام توجهم را جلب کرد. پدرریحانه بود. عید را تبریک گفته بود. من هم برایش یک پیام تبریک فرستادم. همین که خواستم گوشی را سر جایش بگذارم، پیامی آمد. با دیدن اسم آرش، ضربان قلبم بالا رفت و به سختی بلند شدم نشستم، زل زده بودم به گوشی، آب دهانم را قورت دادم و پیام را باز کردم. چقدر قشنگ نوشته بود: "نوروز هيچ عيدي برايم ارزشمند تر از حضورتو نيست. عیدت مبارک." خیره ماندم به نوشته اش، دلم می خواست جوابش را بدهم ولی همان لحظه چشمم به پایم افتاد. گوشی ام را خاموش کردم و دراز کشیدم. فکرش خواب را از سرم پراند. آخرهم با سنگینی بغضم خوابم برد.