بنام خداوند روزی رسان
که از رحمتش میرسد بر کسان
جاذبه های کاذب
اینهمه فاصله چرا؟
در دهه های ۶۰. تا ۷۰ وقبل و قبل تراز آن
مردم بسیار صمیمی و مهربان بودند
علیرغم کمبود های بسیاری که از نظر اقتصادی داشتند اما صاف و ساده ، بی غل و غش و بسیار مهربان و دلشاد بودند بهداشت درست و حسابی نبود ولی با همان آبی که از کریز می آوردند چنان حیاط و پله های کاهگلی را آب و جارو می کردند که حس پاکیزگی آن را هرگز با اینهمه امکانات و تجهیزات، دکوراسیون کنونی نکرده و نداشته ایم !!!
اصلا بوی کاهگل ، بوی خاصی میداد
صبح مادر سفره چاشت (چاشته بند ) را می بست و ما را راهی صحرا میکرد وهنگام خوردن قیله نهار در بیابان نگاهی به اطراف می انداختیم تا اگر کسی آن حوالی هست بیاید و شریک میهمان سفره ساده ی مان بشود
وحتی بعلت بعد مسافت اورا نمیشناختیم با صدای بلند صدایش میکردیم آهای؛ قارداش، بیا صبحانه(بخور)
اما الان مثلا روز سیزده بدر همه در حال پخت کباب وغیره هستند تا می بینند کسی رد میشود تنها میگویند بیا چای بخور
نه کباب بخور
هیچکس غیر چای خوردن برای غذا دعوتت نمی کند
مگر پدران و مادران قدیمی که در آن جمع باشند و این بزرگ منشی و مردانگی در ذات آنان است و تصنعی و تظاهری نیست
زمانی که روستا از لحاظ قیمت رشدنکرده بود همه باهم خوب و یکدست و برادر بودند ولی اگر کسی ماشین ژیان هم داشت افتخار میکردند که یک خودرویی هم در محل هست و حتی با او به شهر می رفتند آنهم صلواتی وبدون پرداخت کرایه
و زرق و برق دنیا اهمیتی نداشت
اما مصیبت از اینجا شروع شد که روستا ترقی پیدا کرد و زمین ها به پول خورد و روستا متحول شد و فرهنگها و سنتها تغییر پیدا کرد ارزشها شدندضد ارزش و برعکس
زمانی همه در کانون گرم خانه میگفتند و می خندیدند وعشق را تفسیر میکردند و انرژی مثبت فوران میکرد پدر بعنوان فرمانده و مادر مدیرکل سیاسی اقتصادی خانواده ، زندگی را زنده کرده و زندگی میکردند
خوشا بحال آنروزهای طلایی و پر خاطره
اما اینک بعلت تحولات و گرانی زمینها
آدمها نیز گران و باهم سرسنگین شده اند
دیگر آن برادران مانند قدیم باهم مهربان نیستند
و برخی شان مثل برادران یوسف پیامبر شده اند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
برادر ( قارداش شده قارا داش)مانند سنگ سیاه
ولی بدانیم دنیا آنقدر کوچک هست که زمانی به جایی میرسیم می بینیم که همه ی این ها
پوچ و بی ارزش بوده وما خودمان را گول زدیم و باختیم
این افکار پلید شیطانی بوده که از کاه کوهی درست کردیم که زندگی هامان را خراب کردیم
چرا رفت و آمدها کم شده است،
چرا فقط باید در قبرستان ها فامیل هارا ببینیم و به بچه هامان بگوییم که فلان کسمان است؟
چرا فقط باید از روی چاپ اعلامیه فوتی فامیل ها را بشناسیم؟
پس بخود آییم و سنت های شیرین دیروز و پریروزمان را زنده نگه داریم و نگذاریم جاذبه های کاذب ، دلخوشی های حقیقی و بی شیله پیله مان را مخدوش و تغییر دهد
آنروز که سقف خانه ها چوبی بود
دلهای همه پر از مهر و خوبی بود
امروز که سقف خانه ها از سنگ است
دلهای همه با آن هماهنگ است
دیروز که دیوار خانه ها کاهگل داشت
دریای غم صاحبخانه هم ساحل داشت
امروز که دیوار خانه ها رنگین است
مهمانی و رفت و آمدها سنگین است
دیگر خبری ز کرسی و منقل نیست
دیگر اثری زخرمن و جنجل نیست
#تهیه و تدوین
محمدتقی احمدی۱۴۰۲/۱۰/۰۶
جهان پهلوان غلامرضا تختی که بود؟
کمتر کسی را سراغ داریم که از مردانگی و بزرگ منشی او چیزی نشنیده باشد
حتی زمانی که در یک اتفاقی ، دفعتا درب ماشین بسته شد و دست ایشان بین درب ماشین و بدنه خودرو ، ماند که آسیب جدی وارد شد
ولی ایشان علیرغم درد شدید که اورا منقلب کرده بود ولی ایشان اصلا اندوهگین و جزع فزع نمیکرد و میگفت اگر من ناله کنم ، دیگه منتختی نیستم!
ایشان علاقه خاصی به مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی و علمای آنروز داشت
وحتی دائما به دیدار بزرگان میرفت که خبرها به گوش ساواک هم میرسید
ایشان را به طرز مشکوکی در هتل آتلانتیک به قتل می رسانند که همانگونه که میدانیم حتی چند نفر هم حریف تختی نبودند ولی قتل او ناجوانمردانه بوده یعنی غذای مسموم بهمراه اوپیوم(موادمخدر)در غذای او توسط دوستانش با همراهی ساواک(سازمان اطلاعات و امنیت کشور) می ریزند و او از همه جا بیخبر آن غذا را میخورند و دیگر برنمیخیزند و شایعه پراکنی میکنند که تختی خودکشی کرده است.!!
ز دوستان دو رنگمهمیشه دل ، تنگ است
فدای همت دشمن شوم ، که يک رنگ است
وجه تسميه تختی
چون آن زمان بیشتر جاهای تهران هم برق نداشت و بالطبع کسی یخچال هم نداشته و پدر مرحوم تختی آنزمان بر روی یک تخت چوبی قالب های یخ می فروخت ، بخاطر همین شهرت آنان تختی نامیده شدند
همسر مرحوم تختی
آری وقتی که جهان پهلوان رخ در تیره تراب نهاد همسرش شادروان فاطمه شهلا توکلی فقط ۲۱ سال داشت به زبان دیگر او در عنفوان جوانی بدون همسر شد و علیرغم خواستگاران بسیاری که بعد از زنده یاد تختی داشت به برادران خود میگفت : اصلا حرف ازدواج مجدد را نزنید همسر من فقط تختی بود
بعبارت دیگر همسرش هم چنان تختی زیست و ۴۵ سال بعد از مرگشهادت گونه تختی او به تنهایی در شرایط خاص اقتصادی ، زیست و وفادار ماند.واین حرکت یعنی همسرمرحوم تختی هم تختی دیگری بود.
ودر پایان اشعار میدارم ، وقتی مردم با بصیرت تهران در زمان خفقان واختناق ستمشاهی ، پیکر آن زنده یاد را تشییع میکردند فریاد می زدند که ؛
ایرانیان بدانند
تختی ما را کشتند
تاریخ فوت۱۳۴۶/۱۰/۱۷ غروب حزن انگیز
تاریخ تولد ۱۳۰۹. طلوع دل انگیز
بزرگان هرگز نمی میرند
جهان پهلوان تختی همیشه زنده است و در قلب ایرانیان جای دارد.
شادی روح والایش
ذکر صلوات بر محمد وآل محمد
#تهیه وتدوین
محمد تقی احمدی
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
آشنستان و سپهسالار در ۸۵ سال قبل
یکی از معانی آشنستان ، سر زمین آبها گفته شده و مطالب ارزنده و شگفت انگیزی که در پی خواهد آمد ،، این وجه تسميه را تصدیق میکند.
شاید باورتان نشود که از رود خانه ی آشنستان جهت مشروب نمودن باغات. اراضی کورانه و نجف آباد هم بهره برداری می شده است
داستان سالار منصور یگانه که اصالتا آذربایجانی (تبریزی) بود و حکمران نجف آباد و کورانه بود شنیدنی و جالب است.
او هم ارباب بود و هم قدر قدرت که از یاران سپهسالار بود و او هم با دربار ارتباط تنگاتنگی داشت.
از رودخانه آشنستان مسیر گله دره ، روبروی دامداری صالحی نهری عمیق ایجاد نمود تا مرز کورانه سمت رستوران خانه پدری و جهت هدایت آن در رودخانه ، بسمت دیگر ، با چوب و الوار ، داربستی بنا کرده بود و روی آن را بصورت نهر درست کرده و با نصب گلیم و وسایل دیگر آب را به آنسوی رودخانه هدایت نموده بود
ودقیقا پایین تر از دکلهای فشار قوی که هنوز هم آثار نهر وجود دارد و آنزمان کانال مادر نبود آب رودخانه آشنستان را به کورانه و نجف آباد رسانیده و زمینهای آنجا را آبیاری میکرد
#روزی از روزها یک نفر از حمید آباد (،هند آباد)شتلی زده و آب را به آنجا میبرد که خبر به سالار میرسد واو به جلو قنات هند آباد رفته و پاکار را احضار میکند که به کدخدا......بگو بیاید
فی الفور فرشی زیر سایه سار درختان پهن میکنند تا سالار خان بنشیند و کدخدا وارد میشود
سالار میگوید کدخدا چرا دستور دادی آب را رعایا بگیرند و کار خلاافی بکنند؟
و کدخدا با دستپاچگی میگوید نه قربان
اشتباه شده و ما دست بوس شماییم
سالار گفت حیدر خان قالتاق و بک (بزرگ) که ارباب باشد
کدخدایش هم دستور خلاف میدهد
کدخدا می بیند هوا ابری است و سالار خان با جبروت حرف می زند سریعا دستور. میدهد آب را می بندند بسمت کورانه و نجف اباد
#،نظر به اینکه آنزمان کل کورانه فقط ۱۲ خانوار بودند ولی زمینهای حاصلخیز .و قابلی
داشتند که سالار خان بارها میگفت من کورانه را با کل ایالت قزوین عوض نمی کنم
سپهسالار میگفت من ۳۶۰ سیصدو شصت پارچه آبادی دارم که قلب روستاهای من آشنستان است.
مضافا اینکه حتی سالار خان بقدری قوی بود حتی از روستای رزجرد هم برای نجف آباد آب می آورد تا زراعت فاریاب (آبی) صورت گیرد
مخلص کلام اینکه میگویند یکی از معانی آشنستان یعنی سرزمین آبها ، دور از واقیت نیست و آثار نهر عمیق بالای جاده بعد از گله دره ، موید این حقیقت است که از رودخانه فصلی آشنستان ، سیلابی وارد کورانه و نجف آباد می شده است.
بنازم به آن معمار و نقشه بردار ۸۵ سال قبل که بدون دوربین های نقشه برداری مدرن ، هلی شات ، پهباد و ..... ، توانسته تنها با چشمانی تیز ،فراز و فرود ها و پستی بلندی های زمینها را معین و کانال خاکی احداث و دبی آبی که سیل بود ، به کیلومترها آنطرفتر هدایت کند.
خدا غرق رحمت کند روح والایشان را
که کردند فرهاد گونه طرح رویا یشان را
#تهیه و تدوین محمدتقی احمدی
۱۴۰۲/۱۱/۰۶
راویان : بزرگان آشنستان و کورانه
که بالای ۹۰ سال عمر با برکت داشته اند
اپیدمی مرده پرستی
چرا تا زمانی که زنده ایم ، به حقیقت و صداقت جویای احوال همدیگر نیستیم و شاید هم بجای غبطه خوردن به دیگران ، حسادت و کدورت نشان میدهیم و از والدین و خویشاوندان، بسیار بسیار فاصله گرفته ایم و زندگی ماشینی که مرده شور ببرد هرچه مدل بالا و بروز و کلاس بالاهایی را که به بی کلاسی تبدیل شده اند و وقتی حتی پدر و مادرشان پیر و فرتوت میشود آنرا به خانه ی سالمندان میفرستند(کلاس بالاها)
چرا تا زنده ایم حال هم رانمی پرسیم
وقتی که مردیم مانند یک لشگر با جامه های سیاه ، آرامستان و مسجد را قرق میکنیم
این فرهنگ بی فرهنگی مرده پرستی کی اصلاح میشود.
الان پدر و مادرها به ما نیاز دارند نه وقتی که زیر خروارها خاک سرد آرمیده باشند!
ایکاش جوانان میدانستند
و
پیران میتوانستند
ایکاش....
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
بیخبر از یکدگر ، آسوده خوابیدن چه سود
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟!
زنده دل باید به فریادش رسید آنگه که هست
ورنه ، بر قبر غریبش ، آب پاشیدن چه سود؟!
از برای سالمندی، یک گل خوشبو ببر!
تاج گلها ، گرد قبرش ، جمع آوردن چه سود؟!
زنده را تا زنده است و شادمان قدرش بدان
ورنه بر روی مزارش ، شاخ گل چیدن چه سود؟!
زنده را در زندگی دستش بگیر و یار باش
ورنه مشگی از برای مرده پوشیدن چه سود؟!
یک شبی با زنده ای غمخوار باش و همنوا
ورنه ، در سوگ فراقش ، آه و نالیدن چه سود؟!
تازمانی زنده ایم، از یکدگر بیگانه ایم
در عزاها روی هم بوسیدن و دیدن چه سود؟!
گرتوآنی، زنده ای را شاد کن ، ای با مرام
در عزا ، عطر وگلاب ناب پاشیدن چه سود ؟!
خود نرفتی خانه اش تا زنده بود و برقرار
خانهی "صاحب عزا " خوردن و خوابیدن چه سود؟!
گر نپرسی حال من تا زنده ام ای آشنا
گریه و زاری و نالیدن پس از مردن چه سود؟!
سالها عید آمدو رفت و نجستی جای من
جای خالی مرا د.ر خانه ام دیدن چه سود؟!
گر نکردی یاد من ، تا زنده ام در قلب خود
سنگ مرمر روی قبر مرده بنهادن چه سود ؟!
زنده دل ؛همدرد و همدم هست با هر درد مند
مرده دل ، را درد دل گفتن و نشنیدن چه سود؟!
شاعر گمنام
#تهیه و تدوین
محمد تقی احمدی
سوپرایز سپهسالار در آشنستان کهن
چرا سپهسالار به کشاورز روستای آشنستان سکه اشرفی داد؟
سپهسالار در کشور مالک ۳۶۰ روستا بود
در منطقهی قزوین نیز دهات زیادی را در اختیار داشت .
او همواره از آشنستان، قلب روستاهای خود نام می برد.
روزی جلسه ای مهم با سربنه های روستا داشت که بزرگان ، کدخدا و نایب و همه حضور داشتند .
در خلال گفتگوها ، سرایداری چایی آورد تا میهمانان و مدعوین بنوشند.
او مانند امروزی قند پهلویی نیز پیش استکان چای نهاد.
سپهسالار که از مردان بزرگ و بابصیرت آن دوران بود با تعجب به سرایدار گفت :
چرا قند آوردی؟
چایی را باید با کشمش خورد نه با قند!
گویا او یکصد سال پیش آثار مخرب قند را میدانست
لذا نگاه معنادار کشاورزان بهم گره خورد وهمه فهمیدند که الان نیاز به کشمش می باشد.
شادروان مشهدی حنیف پدر بزرگوار حاج محمدعلي (حنیف) ، برخاست و بیرون رفت
پس از چند دقیقه با طبقی پر از سبزه کشمش خوش رنگ و خوش مزه بازگشت و طبق کشمش را که با طبق اخلاص آورده بود جلو کشاورزان نهاد.
سپهسالار بزرگ با مشاهده این صحنه ی بجا و شایسته ،؛ دستانش را بهم زد و گفت آفرین بر تو،.
رعیت من این است
و دست در جیب پالتو اش نهاد و یک سکه اشرفی بدو داد.
خداوند روح حاج محمدعلی حنیف روح پدرش حنیف یا حنیفه و روح سپهسالار وهمه درگذشتگان را غریق رحمت واسعه ی خودش قراردهد
شادی روحشان
صلوات بر محمد و آل محمد
الهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
#تهیه وتدوین
محمد تقی احمدی
نخست وزیری که ارادت ویژه ای به آشنستان داشت
محمدولی خان خلعتبری معروف به محمد ولی خان تنکابنی ملقب به سپهداراعظم (سپهسالار اعظم) که نخست وزیر پیشین ایران بود بارها میگفت که من در سراسر کشور بیش از ۳۶۰ پارچه آبادی دارم که قلب روستاهای من آشنستان است .
ایشان قنوات روستاهای کشور از جمله آشنستان را حفاری کرده و به مقنی که به ایشان گفته بود بستر چاه از جنس سنگ کانی سخت است و با کلنگساده آنروز کنده نمیشود(چون آن زمان هیلتی و لوازم حفاری امروزی نبود )
سپهسالار درجواب میگوید یک دلو(سطل چاه) سنگ بده بالا و یک دلو سکه بگیر.
وجالب اینکه قنات موشلیک اولین قنات حفر شده در روستا بوده که ایشان دفعتا گذری از آنجا میکند مشاهده میکند که بانوان روستا ، تشتی پر از ظروف بالای سر و تعدادی زیاد البسه و ملحفه را جهت شستشوی به زحمت به سمت رودخانه و قنات موشلیک می آورند و ایشان با دیدن این صحنه رقت انگیز ، متعجبانه می پرسد مگر نزدیک دهات شما آب وقنات ندارید که اینهمه راه می آیید اینجا؟
بانوان هم پاسخ میدهند که جناب سپهسالار تنها منبع آب اهالی همین قنات است و بس.
سپهسالار اعظم به دستیارش دستور میدهد که من دارم برای سرکشی روستاهایم به همدان میروم تا برگردم اینجا ، بایستی داخل روستا مظهر قنات آب جاری شود یعنی یک قناتی حفاری کرده باشید؟
وتا ایشان از ماموریت بازگردد قنات کریز احداث شده یعنی از وسط دهات تا نزدیک بادمستان بالاتر از کریز ارخی چند میله چاه حفر میشود و آب جاری شده و مظهرش هم کمی بالاتر از محل فعلی ودر حوالی مسجد صاحب الزمان(عج) قرار میگیرد که بعدها به پایین تر کشیده شد. یعنی یک کار بسیار فوق العاده و فوری که باید هزاران آفرین به همه ی آنها گفت و جایگاه آنان را بهشت برین دانست
درود بر روح و روان سپهسالار ها
مردان بزرگ هرگز نمی میرند
سعدیا، مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
شادی روح آن مرد بزرگ ، سردار سپهسالار تنکابنی صلوات میفرستیم و از خداوند بزرگ علو درجات و رضوان الهی را مسالت داریم
شادی روح والایش الفاتحه مع الصلوات
الهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
$ آرامگاه ایشان در امامزاده صالح(ع) قرار دارد.
#تهیه و تدوین؛ محمدتقی احمدی