امام حسین (ع) هنگامی که می خواست از مکه به کوفه برود، این مذاکرات را با ام سلمه فرموده است، پس طبق این نقل ، مذاکرات فرضی بین امام و ام سلمه در مکه بوده نه در مدینه ، چون وقتی که آن حضرت از مدینه به مکه هجرت فرمود هیچ تصمیمی درباره مسافرت عراق نگرفته بود ، بلکه بعد از گزارش مساعد مسلم بن عقیل تصمیم گرفت از مکه به عراق برود و قبل از گزارش مسلم تصمیم داشت که اگر اوضاع کوفه مساعد نیست به عراق سفر نکند و از این رو وقتی که مسلم را فرستاد به وی دستور داد که اگر اوضاع کوفه مساعد نیست زود مراجعت کند( شهید جاوید ص۴۱۳-۴۱۴( با تلخیص)
جواب:
هیچ دلیلی مبنی بر حضور ام سلمه در مکه مکرمه وجود ندارد و به احتمال بسیار قوی این ملاقات در همان مدینه واقع شده است، بنابراین، پاسخ به این پرسش، متوقف بر دقت درونی به متن این روایت است، ام سلمه از زمان رسول خدا (ص) می دانست که امام حسین (ع) منجر به شهادت او خواهد شد و با مراجعه به تاریخ زندگانی امام حسین (ع) به خوبی روشن می گردد که آن حضرت در طول زندگانی خود آنگونه که در دوران خلافت یزید تحت فشار بوده،از سوی حاکمیت تحت فشار نبوده و او نیز با حاکمیت مخالفت جدی نکرده است، آن حضرت در زمان معاویه به دلیل صلح فی مابین امام حسن(ع) و معاویه ، سکوت اختیار کرد اما در زمان یزید بن معاویه ، از همان آغاز، یزید را لایق خلافت ندانسته و با او بیعت نکرده بود، ام سلمه از طریق رسول خدا (ص) می دانست که حرکت امام حسین(ع) از مدینه آغاز شده اما به عراق ختم خواهد شد، بنابر این طبیعی بود که ام سلمه در گفتگوهای خود با امام حسین(ع) از مقصد نهایی آن حضرت سخن به میان بیاورد و امام نیز این سخن را تائید نماید، همانگونه که نویسنده محترم خود درباره حدیث ام سلمه آورده است: قدر مشترک بین این روایات (نقل های مختلف با مضامین گوناگون از روایت ام سلمه) این است که درباره محل شهادت امام حسین(ع) پیش از وقت چیزی ، خاک یا غیر خاک به رسول خدا نشان داده شده و آن حضرت آن را یک دفعه یا مکرر نقل فرمودند واین مطلب از نظر مدارک تاریخی و حدیثی قابل تردید نیست( شهید جاوید ص۴۰۸)
@ashoora_61
شغل و اموال امام حسین علیه السلام ( قسمت سوم) :
یکی از راه های تامین معاش سیدالشهدا (ع) پذیرش هدایا و نذورات بود. بنابرگزارش های موجود حسنین (ع) با وجود دشمنی که با معاویه داشتند ،هدایای او را می پذیرفتند( قرب الاسناد ص۴۴) و امام حسین ( ع) این مبالغ را برای امور خانواده اش مصرف می کرد( الخرائج و الجرائح ج۱ص۲۳۸)
همچنین امام (ع) همچون امام حسن ( ع) از لباس های فاخر و گران بها استفاده می کرد.گفته شده امام پنج قطعه لباس قبل از شهادت به محمدبن بشر حضرمی داد تا فدیه آزادی فرزندش کند.این نقل دلالت بر با ارزش بودن این لباس ها دارد.( بحارالانوار ج۴۴ص۳۹۴)
@ashoora_61
عاقبت جنایتکاران کربلا .... قسمت سیزدهم :
زید بن رقاد
زید بن رقاد از تیراندازان لشکر عمر بن سعد بود که در به شهادت رساندن عباس بن علی (ع) و عبدالله بن مسلم بن عقیل(ع) نقش بسزا داشت.ابومخنف از زید بن رقاد نقل می کند که او گفت: من،جوانی از آنان را با تیر زدم، در حالی که او دستش را به پیشانی اش گذاشته بود که مانع اصابت تیر شود.پس کف دستش را به پیشانی اش چسباندم و نتوانست دستش را از پیشانی اش جدا کند؛ گفته شده مراد او عبدالله بن مسلم بن عقیل بود. بعدها در قیام مختار،سپاه ابن کامل،او را تیرباران و سنگباران کردند و جسدش را در حالی که آخرین نفس هایش را می کشید ،سوزاندند.
مقاتل الطالبین ص۹۰
تاریخ طبری ج۵ص۴۵۳
انساب الاشراف ج۳ص۴۰۹
@ashoora_61
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش های ۲۶ تا ۲۸: گفتگوهای امام حسین علیه السلام با سه شخصیت مهم
گفتگو با بُحَیر بن شداد:
در منزل ثعلبیه، بحیر بن شداد که از اهالی ثعلبیه بود به همراه برادرش نزد امام حسین(ع) رفتند، در حالی که حضرت پیراهنی زرد رنگ بر تن داشت که درسینه او جیبی داشت، برادر بحیر به امام حسین (ع) گفت: من برای تو می ترسم،اما امام حسین(ع) با تازیانه ای که در دست داشت برخورجین پشت سر خود زد و فرمود: این ، نامه های سرشناسان شهر است.
الطبقات الکبری ج۱ص۴۵۷حدیث ۴۴۰
گفتگو با بَعثَر فَقعَسی:
در میان راه، بَعثَر که از شعرای عرب در زمان خود بود با امام حسین (ع) دیدار کرد، امام حسین (ع)درباره مردم کوفه از او پرسید اما در جواب گفت: به راستی که مردم عراق پیمان شکن و فریبکارند.
انساب الاشراف ج۱۱ص۲۰۴
نامه عبدالله بن جعده بن هبیره:
عبدالله نامه ای به امام حسین(ع) نوشت که توسط فرزندش عون در نزل ذات عرق به دست امام حسین (ع)رسید، او در این نامه از امام حسین(ع) خواسته بود تا از مسیری که آمده بازگردد اما امام حسین(ع) پاسخ نامه او را نداد.
انساب الاشراف ج۳ص۳۷۷
@ashoora_61
هنگامی که به مردم مدینه خبر رسید که امام حسین (ع) قصد خروج از مکه را دارد ، عبدالله بن جعفر درنامه ای برای او نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان به حسین بن علی از عبدالله بن جعفر ، اما بعد، تو را به خدا سوگند می دهم که از مکه بیرون نروی ، زیرا من از این کار که تصمیم گرفته ای ، بیمناکم که مبادا از بین بردن خود و خاندانت را درپی داشته باشد، چون اگر تو کشته شوی ، بیم دارم که نور زمین ، خاموش شود، چرا که تو روح هدایت و امیر مومنان هستی ،پس در رفتن به عراق شتاب مکن تا من از یزید و همه بنی امیه برای تو ، دارایی، فرزندان و دودمانت امان بگیرم، والسلام؛ و امام حسین(ع) در جواب او نوشت : اما بعد ، نامه ات به من رسید و آن را خواندم و آنچه یاد آور شده بودی ، دریافتم، تو را خبر می دهم که جدم رسول خدا(ص)را در خواب دیدم که مرا فرمان داد که در پی آن باشم چه به سودم باشد و چه به زیانم ، ای پسر عمو ،به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانوری از جانوران زمین نیز باشم ، مرا بیرون می آورند و می کشند، عمو زاده ، به خدا سوگند ، آنان بر من ستم روا خواهند داشت چنان که یهود در روز شنبه ستم کردند، والسلام.
الطبقات الکبری ج۱ص۴۴۷/ الفتوح ج۵ص۶۷/ مقتل خوارزمی ج۱ص۲۱۷/ تاریخ الاسلام ذهبی ج۵ص۹
@ashoora_61
تاریخ به کارگیری((اما بعد))در نامه نگاری ها:
عبدالحی کتانی از شمس سفارینی در شرح منظومه الاداب نقل می کند که به کاربردن ((امابعد))در خطبه ها ومکاتبات مستحب است ، چرا که رسول خدا(ص)این کار را می کرد و در روایتِ سی وپنج یا چهل صحابی در نقل خطبه ها ، این کلمات بکار رفته است ، بنابر این امیران سریه ها و نیز فرمانروایانی که مسلمان شده بودند در خطاب به رسول خدا (ص)، اول نام او را می بردند ، سپس نام خود را با ستایش و ثنای حضرت و پس از((اما بعد)) بیان مقصود می نمودند و با سلام نامه را ختم می کردند( التراتیب الاداریه ص۷۶) بنابر این، استعمال این واژه در نامه نگاری ها بیشتر به دلیل سنت و سیرت رسول خدا (ص)بوده است.
@ashoora_61
ای خفته در مزار سر از خاک کن برون
احوال چاکران تو بعد از تو در هم است
@ashoora_61
۲۲ ذی الحجه سالروز به شهادت رسیدن میثم تمار در سال ۶۰ هجری است یعنی ۱۸ روز پیش از واقعه جانسوز عاشورا .
وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا
@ashoora_61
حبیب بن مظاهر و میثم تمار :
شيخ كشّى از فضيل بن زبير روايت كرده است كه: ميثم تمّار كه از خواصّ اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام بود، بر روى اسبى سوار بود. در اين حال حبيب بن مظاهر اسدى هم از طرف مقابل بدين سو مىآمد. و در محلّى كه جمعى از بنى اسد در مجلس خود نشسته بودند به هم رسيدند. و با يكدگر بهطورى نزديك با هم به گفتگو پرداختند كه گردنهاى اسبانشان به هم رسيد؛ در اين حال حبيب گفت:
فَكَأنّى بِشَيْخٍ أصْلَعَ ضَخْمِ الْبَطْنِ يبيعُ الْبِطّيخَ عِنْدَ دارِالرِّزْقِ، قَدْ صُلِبَ فى حُبِّ أهْلِ بَيْتِ نَبيِّهِ، وَ يبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَى الْخَشَبَةِ.
«گويا من دارم مىبينم پيرمردى را كه شكمش بر آمده و جلوى سرش مو ندارد، و در كنار دار الرّزق شغلش خربزهفروشى است؛ كه وى را به جرم محبّت اهل بيت پيغمبرش بر دار كوبيدهاند و بر روى چوبه دار، شكمش شكافته شده است.ميثم در پاسخش گفت:
وَ إنّى لأعْرِفُ رَجُلاً أحْمَرَ لَهُ ضَفيرَتانِ، يخْرُجُ لِنُصرَةِ ابْنِ بِنْتِ نَبيِّهِ فَيُقْتَلُ وَ يجالُ بِرَأسِهِ فى الْكوفَةِ.
«و من مىشناسم مردى سرخ چهره را كه گيسوانش از دوسو بافته شده است؛ او براى يارى پسر دختر پيغمبرش خروج مىكند و كشته مىشود، و سرش را در محلاّت و كوى و برزن كوفه براى تماشاى مردم مىگردانند.»
اين بگفتند و از يكدگر جدا شدند. اهل مجلس با هم گفتند: ما دروغگوتر از اين دو مرد كسى را نديدهايم!
هنوز اهل مجلس از جاى خود برنخاسته بودند كه رُشيد هجرىّ به سراغ آن دو آمد و از اهل مجلس پرسيد: آن دو نفر كجا هستند؟! گفتند: از هم جدا شدند. و ما از آن دو شنيديم كه چنين و چنان مىگفتند.
رشيد گفت:
رَحِمَ اللَهُ مَيْثَمًا؛ أنْسَى: وَ يزادُ فى عَطآءِ الَّذى يجىءُ بِالرَّأسِ مِأةُ دِرْهَمٍ! ثُمَّ أدْبَرَ.
«خدا ميثم را رحمت كند؛ فراموش كرد بگويد: به آنكس كه سر را در كوفه مىآورد، يكصد درهم به عطاى او از بيت المال كه پيوسته به او مىدهند، زياد مىنمايند! اين بگفت و پشت كرد و بازگشت.»
آن جماعت مجلس گفتند:
هَذا وَ اللَهِ أكْذَبُهُمْ!
«سوگند به خدا اين دروغگوترين آنهاست!»
سپس گفتند كه:
وَ اللَهِ ما ذَهَبَتِ الأيّامُ وَ اللَيالى حَتَّى رَأيْنا مَيْثَمًا مَصْلوبًا عَلَى بابِ دارِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ، وَ جىءَ بِرَأسِ حَبيبِ بْنِ مَظاهِرٍ وَ قَدْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ وَ رَأيْنا كُلَّ ما قَالوا!
«سوگند به خدا روزها و شبها سپرى نشدند مگر اينكه ديديم ما كه: ميثم را در خانه عمرو بن حريث به دار زدهاند، و سر حبيب بن مظاهر را كه در كربلا با حسين عليه السّلام شهيد شده بود به كوفه آوردند؛ و هر چه را كه آن سه نفر گفتند، ما خود با ديدگانمان ديديم!»
رجال کشی ص۶۹
@ashoora_61