eitaa logo
کلُّ یَومٍ عاشُورا وَ کلُّ اَرضٍ کَربَلا
615 دنبال‌کننده
766 عکس
95 ویدیو
160 فایل
_ هدف، ارائه طریق و الگوست _ با شبکه های اجتماعی کسی متفکر نمی شود _ باید کتاب خواند... { کارگروه فرهنگی شهید عنایت نژاد} 📬برای انتقاد و پیشنهاد به آیدی های زیر مراجعه نمائید ⬅انتقاد و پیشنهاد @sad_ein@habib133
مشاهده در ایتا
دانلود
💠داستان و اشعاری پند آموز از 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . . در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. 🍃🍂🍂🍂🍃 پیرمردی، مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر، هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود این، دوا میخواستی، آن یک پزشک این، غذایش آه بودی، آن سرشک روزها میرفت بر بازار و کوی نان طلب میکرد و میبرد آبروی دست بر هر خودپرستی میگشود تا پشیزی بر پشیزی میفزود شب، بسوی خانه می آمد زبون قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون روز، سائل بود و شب بیمار دار روز از مردم، شب از خود شرمسار درهمی در دست و در دامن نداشت ساز و برگ خانه برگشتن نداشت رفت سوی آسیا هنگام شام گندمش بخشید دهقان یک دو جام زد گره در دامن آن گندم، فقیر شد روان و گفت کای حی قدیر گر تو پیش آری بفضل خویش دست برگشائی هر گره کایام بست چون کنم، یارب، در این فصل شتا من علیل و کودکانم ناشتا درد اگر باشد یکی، دارو یکی است جان فدای آنکه درد او یکی است بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل این گره را نیز بگشا، ای جلیل این دعا میکرد و می‌پیمود راه ناگه افتادش به پیش پا، نگاه دید گفتارش فساد انگیخته وان گره بگشوده، گندم ریخته بانگ بر زد، کای خدای دادگر چون تو دانائی، نمیداند مگر سالها نرد خدائی باختی این گره را زان گره نشناختی من ترا کی گفتم، ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را برگشای آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آنهم غلط الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر برچیند آن گندم ز خاک چون برای جستجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر سجده کرد و گفت که ای رب ودود من چه دانستم ترا حکمت چه بود هر بلائی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای زان بتاریکی گذاری بنده را تا ببیند آن رخ تابنده را تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با لطف تو، پیوندم زنند گر کسی را از تو دردی شد نصیب هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب هر که مسکین و پریشان تو بود خود نمیدانست و مهمان تو بود رزق زان معنی ندادندم خسان تا ترا دانم پناه بیکسان ناتوانی زان دهی بر تندرست تا بداند کآنچه دارد زان تست زان به درها بردی این درویش را تا که بشناسد خدای خویش را اندرین پستی، قضایم زان فکند تا تو را جویم، تو را خوانم بلند من به مردم داشتم روی نیاز گرچه روز و شب در حق بود باز من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال گندمم را ریختی، تا زر دهی رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 @sh_enayatnejad